کد | bk-22528 |
---|---|
نوع | کاغذی |
عنوان | دلم میخواست پرندهها آواز بخوانند |
نویسنده | سحر مشایخی |
ناشر | دستخط |
محل نشر | اصفهان |
سال انتشار | 1395شمسی |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد جلد | 1 |
تعداد صفحه | 192 |
زبان | فارسی |
قطع | وزیری |
موضوعات | داستانهای فارسی -- قرن 14 |
شابک | 978-600-7393-23-9 |
چکیده |
کتاب رمان «دلم میخواست پرندهها آواز بخوانند» نوشته خانم سحر مشایخی (متولد 1359) است و توسط نشر دستخط (اصفهان) در سال 1395 منتشر شده است. خانم مشایخی هم اکنون روی ویلچر و دارای معلولیت ضایعه نخاعی است. او در سال 1377 بر اثر برخورد یک کامیون به تاکسی که او سوارش بود، گردنش شکست و ستون فقراتش آسیب دید. خانم مشایخی در هنگام تصادف ترم سوم رشته حقوق بود. متن و محتوا محتوای این رمان، در 10 فصل تنظیم شده و نویسنده از تصادف و معلول شدنش شروع کرده و محور هر فصل، حوادثی از زندگی سحر است. فصل اول به تفصیل تصادف و حوادث بیمارستان، برخورد پزشکان، پرستاران تا اقوام و خانواده را با همه جزئیات گزارش داده است. فصل دوم گزارشی از دوره بستری بودنش در بیمارستان است. که گاهی هم، خاطرات گذشته برایش تازه میشود و به شرح آنها میپردازد. فصل سوم درباره انتقال از بیمارستان به خانه و برخوردهای اطرافیان است. در فصل چهارم به آمدن پزشک و معاینه و رفتارها و گفتههایش میپردازد. سپس رفتارهای پرستار و فیزیوتراپیست را با جزئیات توضیح میدهد. فصل پنجم را با تشدید زخمها و مشکلات جدید در بستر بیماری شروع کرده و مینویسد: «دستها و پاهایم تحرک نداشتند، فقط سرم در اختیارم بود، حتی اگر بینیام خارش داشت باید کسی میآمد و دستی میکشید. تمام دلخوشیام به اقوام ودوستان و معلمم بود که به دیدنم میآمدند». این فصل به فعالیتها و تلاشهای سحر و خانوادهاش برای بازگشت به زندگی عادی مثل حرکت دادن دست و پا، روی ویلچر نشستن و به گردش رفتن و غیره میپردازد. نیز از شکستها میگوید و در آخر این فصل از ناامیدی و اقدام به خودکشی و خوردن قرص زیاد مینویسد. این قسمت رمان هم زیبا و هم غم آلود ولی درس آموز است. فصل ششم با ورود پزشک معالج سحر دکتر سالک به خانهشان و گفتوگوی او با سحر درباره خودکشی است. روح و روان سحر بدتر شده و افسردگی و ناامیدی و خستگی بر او فشار میآورد. نامهربان و پرخاشگر شده بود. در اینجا رفتارش با اطرافیان و مواضع اطرافیان را به روی خوبی ترسیم کرده است. تا اینکه روزی پدرش بالای سرش آمده و از نیاز سحر به ایمان و امید میگوید. فصل هفتم، سحر به فکر میافتد استادش در پزشکی قانونی را ببیند و در مورد رهایی از این وضع و از این دنیا از او کمک بگیرد. با داییاش به ملاقات استاد میرود، جریان این دیدار را به تفصیل بیان میکند. این قسمت رمان گفتگوی یک بیمار روی ویلچر با افسردگی و ناامیدی با استادی پخته و با تجربه است و شامل نکات آموزنده میباشد. استاد تلاش میکند به او امید بدهد ارزشمندی و تواناییهای او را به او تفهیم میکند. او به سحر میفهماند ویلچر سواری بَد و مذموم نیست، گناه مذموم است. کسی که اختلال نخاعی دارد و فلج است ولی عقل، شعور، اخلاقیات، درک و فهم و دانش، گفتار و دانایی و خلاصه انسانیت او سر جایش است و اینها را از دست نداده و میتواند با اتکاء بر اینها فعال و با نشاط زندگی کند سخنان استاد وجدان و ضمیر سحر را تکان داده بود و او شب و روز به سخنان استاد میاندیشید. فصل هشتم، معلمی که او را دوست میدارد به دیدن سحر میآید و چندین ساعت باهم گفتوگو میکنند. نکات معلم تکانهایی به ضمیر سحر است. این فصل تماماً دیالوگ سحر با معلمش است و با ظرافت و جذاب طراحی و نوشته شده است. فصل نهم، در این فصل سحر اینگونه شروع میکند که معلمم نه از سَر ترحم و دلسوزی بلکه به روش آگاهی دهی و افزایش عقلانیت وارد شد و با من سخن گفت و حرفهایش در من تأثیر اساسی داشت. پس از این شروع به فعالیت مثل شرکت در مجامع میکند. شعر میسراید و در محافل شعر و ادب شعر میخواند نیز از ملامتها، تمسخرها، رفتارها و حرفهای زشت برخی افراد ناآگاه میگوید. فصل دهم، آخرین فصل درباره آشناییاش با انجمن حمایت از بیماران آسیب نخاعی استان اصفهان در سال 1385 است. با حضور در جمع افراد ویلچری و گفتوگو با آنان، روحیه میگیرد. با افراد دارای معلولیت به سفر و به گردش میرود. این برنامههای دسته جمعی تأثیر مضاعف دارند. با دوستانش، برنامههایی برای معلولین اجرا میکنند، با هم درباره بهزیستی و عدم رسیدگی صحبت میکند و خلاصه، نکات بسیاری در فصل دهم آورده که هر کدام در جای خودش بسیار زیبا است. سحر رمان را اینگونه به پایان برده است: «شب به تختخواب میروم از پنجره اتاقم ماهی خسته ولی پر امید پیداست که به زحمت خود را از دیوار بلند شب بالا میکشد… امید تنها محکومیت انسان است. شکی نیست که خورشید در راه است…» ضرورت ترویج رمان و شیوههای آن افرادی که در عرصه فرهنگ و ادبیات معلولین دستی دارند، تا چند سال قبل در جلسات میگفتند هنوز رمان زیبای ایرانی نداریم و مجبوریم رمانهای غربی که به فارسی ترجمه شده و محتوای ویژه معلولیت دارد را ترویج کنیم. اما با نشر چند رمان در سالهای اخیر ورق برگشت و همگان متوجه شدند، ذهن ایرانی میتواند بهترین رمانها را خلق کند. رمان خانم مشایخی با عنوان «دلم میخواست پرندهها آواز بخوانند» اگر بخواهیم نمره بدهیم حتماً در گروه اول جای میگیرد و نمره بالا دریافت میکند. برای این رمان زحت بسیار کشیده شده است. متن و محتوا و نیز مشخصات چاپ و نشر این رمان مقبول است اما متأسفانه ترویج و اطلاع رسانی درباره رمان سحر با کمبودها و کاستیهایی مواجه بوده است. 1- در ایران رمانهایی که نویسندگان مشهور نوشتهاند، نشریات، نهادهای فرهنگی و رسانهها در ترویج آنها کوشیدهاند، اما رمانهایی که توسط معلولین نوشته شده متأسفانه بیپناه و بدون پشتیبان و فاقد عملیات ترویجی بوده است. به همین دلیل به جامعه معرفی نشده و نخبگان بی اطلاع از این رمانها ماندهاند. اساساً وظیفه ادارات بهزیستی و فرهنگ و ارشاد در شهرها است تا رمانها و آثار معلولین را ترویج کنند اما تاکنون شنیده نشده اقدامی انجام داده باشند. لازم است تشکلهای مردمی معلولین و خانوادهها و خود معلولین اقداماتی را آغاز کنند. 2ـ مهمترین اقدام، اطلاعرسانی به شیوه علمی است. یعنی تهیه مأخذشناسی، چکیده و گزارش از رمان و ارسال برای نشریات، رسانهها و سایتهای کتابگزار؛ مثل سایت خبرگزاری کتاب و سایت دفتر فرهنگ معلولین. 3ـ برگزاری جلسات رونمایی و امضاء. میتوان برای هر رمان در چند شهر با حداقل هزینه جلساتی برگزار کرد. اما ابتدا خود نویسنده باید پیش قدم شود و از NGOها کمک بخواهد. با توجه به اینکه نسخههایی از کتاب در این مراسم به فروش میرسد برای نویسنده و ناشر روش مناسبی است. بررسی و تحلیل کتاب رمان «دلم میخواست پرندهها آواز بخوانند» از رمانهای خوبی است که توسط یک خانم دارای ضایعه نخاعی و درباره معلولیت، مشکلات و راه کارها و دهها موضوع دیگر تألیف و عرضه شده است. شاخصهایی کیفی این رمان عبارتاند از: 1ـ دیالوگهای بین سحر مشایخی به عنوان نویسنده و استادش، معلمش، پدرش و غیره، ماهرانه و با ریزنگری و جذابیت طراحی و تألیف شده است، به طوری که علاوه بر جذابیت، تأثیرگذاری مطلوبی بر خواننده خواهد داشت. 2ـ نویسنده در جاهایی از رمان از شعر بهره گرفته و قطعههای کوتاه و مناسب همان جا آورده است به ویژه اشعاری است که خودش سروده است. 3ـ واقعیتهای موجود و جاری در جامعه هدف را به خوبی پردازش کرده و ترسیم نموده است. آحاد معلولین از موضوعات فاقد واقعیت که به عنوان حقیقت مطرح شود، ناراحت میشوند. اما از بیان حقایق و واقعیتها خوشحال و راضی هستند. 4ـ نویسنده واقعیتها را آنچنان صیقل داده و سنباده کشیده که شفاف و بیپیرایه شدهاند به طوری که هر شخصی بدون تأمل و تفکر میتواند بفهمد و درک کند. 5ـ یکی از ویژگیها و محاسن دیگر این رمان، نقد ذهنیتهای غلط مردم نسبت به معلولین است. به منظور فرهنگ سازی و ترویج فرهنگ مناسب در جامعه لازم است، رفتارهای اشتباه جامعه تصحیح شود و تصحیح آن منوط به پرداختن به آن در کتب، در رمانها و داستانها و اشعار است. |
تاریخ ثبت در بانک | 26 آبان 1397 |
فایل پیوست |