کد | pr-9560 |
---|---|
نام | امیرحسین |
نام خانوادگی | زارع |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | هنری ، اجتماعی |
زبان | فارسی |
مهارت | مداح اهل بیت سه سال هست که مداحی میکنه |
اهم فعالیت ها | در مدرسه به دانش آموزان مشاوره هم می دهد. |
کشور | ایران |
استان | یزد |
متن زندگی نامه |
آوای رسا ماهنامه فرهنگی اجتماعی / آبان ماه 1394 گفتوگو با یک ذهن آرام امیرحسین زارع مداح اهل بیت از زندگیاش میگوید گفتگو: عالیه سلطانی گفته بودند مداحی میکند آن هم توی هیئت عزاداری معلولان. به خاطر همین تحریریه تصمیم گرفت که طرف گفتوگوی این شماره امیرحسین باشد پسر نوجوان و مداح اهل بیت. خانهای در خیابان آذر یزدی روزگار دیده انگار. درست مثل هیجده سال زندگی امیرحسین زارع که حالا طرف گفتوگوی من است. مینویسم روزگار دیده به این موضوع وقتی میرسم که گفت و شنود من و امیرحسین تمام میشود. هیجده سال عمر کمی است اما وقتی به سختی روزهای عمرت را پشت سر میگذاری دنیا دیده و باتجربه به نظر میرسی. وقتی لب برمیداری تا حرف بزنی حرفهای حسابت زیاد میشود. امیرحسین و مادرش هم روزگار چشیدهاند، وقتی در پاسخ به سوالهای من با صبوری و دقیق حرف میزنند. از تولدت بگو از بیماری که از بدو تولد با تو زندگی کرده است یا بهتر است بگویم تو با آن زندگی کردهای. متولد 26 مردادماه 1376 هستم. بیماری من اسم سختی دارد. به ایرانی میشود، استخوان شیشهای «استئوژنزاین پرفکتا» انواع مختلفی دارد بعضی در کمر، بعضی در سر و گردن و بعضی در دست و پا است. استخوانهای من به ضربه فشار حساس هستند و ممکن است با یک تکان کوچک بشکنند ولی خوب جای شکرش باقی است اینقدر آدمهایی با معلولیت سخت هستند. بچههای معلول سخت را که میبینم. یکی نمیتواند حرف بزند... یکی نمیتواند دستشوییاش را کنترل کند یکی... تازه پیش خودم میگم خدا را شکر که من توانایی انجام بعضی کارها را دارم. میگویند شکر نعمت نعمتت افزون کند. میگویند مداحی و خوب مداحی میکنی از هیئت عزاداری که در آن مداحی بگو؟ بچههای مدرسه ضرابی، مدرسه خودمان رو میگم در حال راهاندازی یک هیئت هستند. من توی مدرسه خودمان مداحی کردم و توی مدرسه باغچهبان. منبع مداحی که ندارم. اگر اینترنت داشتم به منابع مختلف دسترسی داشتم. هر کس هم که میخواهد برایش مداحی کنم. اول میگویم یک منبع به من بده تا روی آن تمرین کنم. البته همه حکایت مداحی من این نیست. عمویم در تهران مداح خوش صدایی بودند. الان دیگر نمیخوانند من از ایشان یاد گرفتم و پدربزرگم هم برای دل خودش میخواند. صدای پدربزرگ هم صدای خوبی است. گفتی توی این ایام در مدرسهتان مداحی میکنی مدرسهات یک مدرسه عادی است؟ بله محرم صفر مداحی میکنم. نه مدرسه معلولان جسمی حرکتی ضرابی من مدرسه عادی درس خواندم. خیلی بد بود معلم مدرسه هم من معلول را درک نمیکرد. میگفت برو بشین توی خانه. تو را چه به درس خواندن. دو سال مدرسه عادی بودم. دو سال هم مدرسه رسولیان آنجا بچههای نابینا خیلی خوب مداحی میکردند. من برابر آنها آماتور بودم. اما مدرسه ضرابی کلاً فرق دارد. هم مداحی میکنم. هم زمانی عضو شورا بودم. الان هم شهردارم. تازه مشاور پسرهای مدرسه هم هستم. نه اینکه من از همه بزرگترم. این را هم بگویم. اولش برای ثبت نام من مخالفت شد اما بالاخره قبول کردند. میگفتند سنت برای مدرسه زیاد است. آخر من کلاس اول را در یازده سالگی خواندم. گفتی در مدرسه مشاوره میدهی یعنی چطوری؟ بچههای کوچکتر به من از مشکلاتشان میگویند. من هم گوش میدهم مثلاً از اینکه در خانه با برادر کوچکتر خود مشکل دارند یا اینکه مورد تمسخر قرار میگیرند. من سعی میکنم آرامشان کنم. به آنها امیدواری بدهم و بگویم که چقدر توانمند هستند. معلممان میگوید: امیرحسین تو ذهن آرامی داری. به این آرامشی که از آن حرف میزنی چطور رسیدی؟ برای آرامش داشتن باید همیشه یاد خدا باشی. گاهی بچهها سر امتحان استرس دارند. بهشان میگویم. چرا اینقدر نگران هستید. این دفعه بد شد فرصت جبران هست. آدم میتواند اشتباهاتش را جبران کند. درس بخوانید تا امتحان بعدی بهتر بشوید. هر شکست دروازهای به سوی پیروزی است. برای امام حسین که میخوانی چه حسی داری و از آقا امام حسین چه میخواهی؟ آدم باید برای خود امام حسین بخواند نه برای خودش اما از خدا و امام حسین سلامتی میخواهم و بعد میخواهم که موفق بشوم. من نمیخواهم سرمایهدار بشوم یا مشهور یا... فقط میخواهم موفق بشوم. با اینکه دیر شروع کردم و الان در سن هیجده سالگی هنوز کلاس هفتم هستم. باید خوب درس بخوانم. دوست دارم برنامه نویس اندروید بشوم. میدانم که برای اینکه به آن مرحله برسم، خیلی کار دارم و باید خیلی تلاش بکنم. شما پرسیدید از امام حسین چه میخواهم. راستش را بخواهید گاهی که با خانواده میرویم زیارت. همه به من میگویند: گریه کن از خدا شفا بخواه اما من با معلولیتم مشکلی ندارم که از خدا شفا بخواهم. تا مدرسه عادی بودم فکر میکردم من هستم و معلولیتم کلی هم گله شکایت داشتم. اما وقتی دیدم معلولیتهایی سختتر از من هم هست، شکرگزار شدم. تازه بیماری من با رشد سنم پست رفت میکند و استخوانهایم قویتر میشوند. چرا خدا را شکر نکنم. به مادرت به خاطر زحماتش چه میخواهی بگویی؟ مادرم کسی است که از شروع بیماریم پا به پایم آمده به قول خودش من را روی بالشت بزرگ کرده چهار سال به من شیر داده مادر من نه تنها با مادرهای بچههای عادی فرق دارد حتی با مادر بچههای معلول هم فرق دارد. از زمان تولد من درد و فشار نبیند. من اگر مداح بشوم. اگر مهندس بشوم. اگر برنامه نویس اندروید که از آرزوهایم هست، بشوم باز هم من در برابر مادرم و زحماتش هیچ چیز نمیتوانم بگویم. فقط میتوانم با درس خواندن کسی بشوم. شاید قدری زحمات خانواده و مادرم را پاسخ بدهم. یک بار دیگر برویم سراغ مداحی کدام یک از کارهایی که خواندی را دوست داری؟ بوی سیب... رو خیلی دوستش دارم از شش سالگی میخواندمش تو هر فرصتی حفظش میکردم. خواندش حسابی نفس میخواهد. من سبک مرحوم حسین سعادتمند را هم دوست دارم و نوحه خوانی کردهام. سبک من سریع هست در خواندن. عمویم به من ایراد میگیرد و میگوید: نباید این قدر تند و سریع بخوانی. اما خوب من این طوری میخوانم. من به مداحی به عنوان شغل نگاه نمیکنم فقط دوست دارم برای امام حسین بخوانم. سه سال است که مداحی میکنم و هنوز نگاهم به این کار حساب شغلی نیست. من دوست دارم در کنار مداحی شغل دیگری داشته باشم. گفتم دوست دارم برنامه نویس اندروید رو یاد بگیرم و برنامه نویس بشوم. مردم به تو و مداحی تو چه نگاهی دارند؟ مردم بیشتر به معلولیتم نگاه میکنند. گاهی نگاههای کش دارشان اذیتم میکنم. دوست ندارم بروم خیابان یا پارک نگاه بعضی بوی مسخرگی یا بوی ترحم و دلسوزی میدهد من این نگاه را دوست ندارم. مادر امیرحسین تا الان نشسته است و گاهی چند کلمه بین گفتوگوی ما حرف میزند. رو به مادرش فقط همین یک سوال را میپرسم. امیرحسین پسر امیدواری است این قدر انگیزه و امیدواری رو از کجا آمده؟ لطف خداست. وقتی امیرحسین دنیا آمد دکتر به من گفت این بچه کمتر از شش ماه زنده است. اما من او را روی بالشت میگذاشتم. شب تا صبح بیدار بودم و پسرم روی دستم بود میترسیدم کس دیگری بغلش کند شاید از دستش بیفتد. عمر آدمها دست خداست. لطف خدا بود که امیرحسین در کنار ماند. در گفتوگو با امیرحسین زارع از هر دری حرف زدیم و بخشی از گفتوگو بخشی نوشته شد مثل همیشه بخشی ماند تا کنار تجربههای دیگر من بنشیند. |
تاریخ ثبت در بانک | 27 تیر 1395 |