کد | pr-9475 |
---|---|
نام | نیک |
نام خانوادگی | ژووسیک |
سال تولد | 1982 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، ورزشی ، خدماتی |
زبان | فارسی |
مهارت | سخنران بدون دست، بدون پا، بدون دلهره |
کشور | ملبورن (استرالیا) |
متن زندگی نامه |
نیک ژووسیک: سخنران بدون دست، بدون پا، بدون دلهره نیک ژووسیک یک سخنران، واعظ انگیزه بخش و رئیس سازمان «زندگی بدون دست و پا» است. این سازمان به افراد ناتوان جسمی کمک میکند. سخنرانیهای معنوشی و پر معنای نیک علاقمندان بسیاری را به سوی او جذب کرده است. او اصالت صرب دارد ولی متولد میباشد. نیک در زندگی خود به دلیل نقص بزرگ جسمی که دارد مشکلات و سختیهای بسیاری را پشت سر گذاشته از جمله این مشکلات آن است که او به دلیل قوانین خاص کشوری نمیتوانست حتی به یک مدرسه برود ولی پس از تغییر قانون، نیک از جمله نخستین کودکان نقص عضودار کشور بود که به مدرسه عادی میرفت. او در کودکی انسانی ناامید بود و حتی یک بار هم اقدام به خودکشی کرد ولی نقطه عطف زندگی او زمانی است که مادرش مقالهای در یک روزنامه به او نشان داد. آن مقاله درباره مردی بود که با ناتوانیهای شدید جسمانی خود میجنگید. این موضوع به او فهماند که او تنها انسان پر درد دنیا نیست. میک از هفده سالگی شروع به صحبتهای انگیزه بخش و امیدوار کننده به اطرافیان و دوستان خود کرد و در همان سالها سازمان زندگی بدون دست و پا را بنیاد نهاد. او این روزها به سفرهای داخلی و خارجی بسیاری رفته و درباره مشکلات جوانان با آنها سخن میگوید و به آنها امید میدهد. نمونهای از سخنرانیهای او: با سلام، زندگی شگفت انگیز الهام بخش در زندگی به سمت مستقیم و راست پیش برو.... همیشه و در هر راهی. من نیک ژوویسک هستم. گواه خداوند هستم برای لمس هزاران قلب در دنیا! بدون هیچ دست و پای متولد شدم در حالی که پزشکان هیچ تجربه پزشکی برای این «نقص مادرزادی» نداشتند، همانطور که تصور میکنید با موانع و چالشهای بسیاری روبهرو بودهام. "هر زمان با ناملایمات متعدد روبهرو میشوید، با مسرت رفتار کنید" (آیهای در انجیل) در شمارش دردها و سختیهایم آیا جایی برای شادی و مسرت میماند؟ زمانی که پدر و مادرم مسیحی بودند و پدرم کشیش کلیسایمان، آنها این آیه را خوب میشناختند. اگر چه، در یک روز صبح 4 دسامبر 1982 در ملبورن (استرالیا) "پروردگارا تو را سپاس" تنها کلماتی بود که میتوان از آنها شنید. اولین فرزند پسری آنها بدون دست و پا متولد شد! هیچ هشداری که آمادگی آنها را دربرداشته باشد وجود نداشت. پزشکان از اینکه هیچ پاسخی برای آن نداشتند در حیرت بودند!! هنوز هیچ دلیل پزشکی دال بر چرایی این اتفاق وجود ندارد و نیک در حال حاضر برادر و خواهری دارد که مانند هر نوزاد معمولی دیگری به دنیا آمدند. تمام عالم مسیحیت از تولد من افسوس میخوردند و والدینم بسیار گیج و مبهوت از من بودند. هر کسی میپرسید " اگر خداوندف خدای عشق است"، پس چرا میبایستی اجازه دهد. چنین اتفاق بدی نه برای هر کس دیگر، بلکه برای مسیحیان ایثارگر افتد؟ پدرم تصور میکرد من برای سالیان طولانی زنده نخواهم ماند، ولی آزمایشها نشان میداد که من یک نوزاد کاملاً سالم هستم تنها با نقص عضو دست و پا. همانطور که قابل فهم است، والدین من نگرانی عمیق و ترس آشکاری داشتهاند، از آن نوع زندگی که من به دنبال خواهم داشت. خداوند به آنها استقامت، دانش، و شجاعت عطا کرده بود، در سالهای اول زندگی و سالهای بعد وقتی که آن قدر بزرگ شدم که بتوانم به مدرسه بروم. قانون استرالیا به دلیل معلولیت جسمانی، اجازه رفتن به مدرسه عمومی را نمیداد. خداوند معجزهای کرد و قدرتی به مادرم تا در برابر آن قانون مبارزه کند و سرانجام آن را تغییر دهد. من یکی از اولین دانشآموز معلولی بودم که در آن مدرسه به تحصیل پرداختم. رفتن به مدرسه را دوست داشتم و تمام تلاشم این بود که مانند هر فرد عادی زندگی کنم، ولی این مربوط به سالهای اولیه مدرسه بود تا زمانی که به دلیل تفاوت فیزیکی با احساس طرد شدگی و غیر طبیعی بودن مواجه نشده بودم. عادت به آن شرایط بسیار برایم مشکل بود، ولی با حمایت والدینم، شروع به رشد نگرشها و ارزشهایم کردم که برای روبهرو شدن با موقعیتهای چالشدار بسیار مفید بود. من بر این مسئله واقف بودم که تفاوت دارم ولیکن از سوی دیگر من شبیه هر فرد دیگر بودم. بارها اتفاق افتاد که من احساس حقارت داشتم به طوری که نمیتوانستم به مدرسه بروم، فقط به این دلیل که نمیتوانستم به توجههای منفی آنها روبهرو شوم با کمک والدینم تلاش میکردم آنها را نادیده تصور کنم و بتوانم برای خود دوستانی بیابم. به محض اینکه دانشآموزان متوجه میشدند من هم دقیقاً مثل آنها هستم موهبت الهی شامل حالم میشد و با آنها دوست میشدم. بارها شده که من احساس افسردگی و عصبانیت داشتم، چرا که من نمیتوانستم راهی را که در آن قرار داشتم تغییر دهم، و یا هر کسی را به خاطر آن سرزنش میکردم. من به مدرسه یکشنبه (برای آموزش) میرفتم. آموختم که خدا ما را بسیار دوست دارد و مراقب ماست. فهمیدم که بچهها را بسیار دوست دارد. ولی این را نفهمیدم که خدا اگر مرا دوست دارد چرا مرا اینگونه آفرید؟ آیا دلیلش آن بود که از من اشتباهی سر زده است؟ اندیشیدم که بایستی این گونه باشم زیرا در مدرسه، من تنها فرد غیر طبیعی بودم. سرباری بودم برای همه افرادی که در کنارشان بودم. سرانجام بایستی میرفتم این بهترین کاری بود که باید انجام میدادم. میخواستم به همه دردهایم و به زندگیام در سن جوانی پایان دهم. اما دوباره شکرگزار والدین و خانوادهام هستم که همیشه برای آرامش من بودهاند و به من شجاعت دادهاند. نیروی خداوند الهام بخش زندگیشان باشد و اجازه ندهند هیچ مسئله ای بر سر برآورده شدن آرزوها و رویاهایشان قرار گیرد. و همه ما بر این امر واقفیم که خداوند بهترینها را انجام میدهد برای کسانی که او را دوست دارند. این آیه با قلب من صحبت میکند و مرا به این نقطه میرساند که من میدانم اتفاقهای بد در برابرخوشبختی، شانس یا توافق هیچ است. من به نهایت آرامش رسیدم، همین که آگاه شدم از اینکه خداوند اجازه نخواهد داد، هیچ چیزی اتفاق افتد در زندگیمان مگر اینکه او هدف خوبی در آن قرار داده باشد. در سن 15 سالگی زندگیم را کاملاً وقف کلیسا کردم بعد از این که در انجیل خواندم عیسی فرمود: دلیل آنکه فرد نابینایی به دنیا میآید آن است که "خداوند از طریق آنها قدرتش را آشکار میکند" من به راستی اعتقاد دارم خداوند به من سلامتی خواهد بخشید، چه بسا که من بتوانم گواه عظیم او باشم از قدرت بهت انگیز او. بعدها بنابر درایتم متوجه شدم که اگر ما برای خواستهای به درگاه خداوند دعا کنیم،اگر او بخواهد اجابت خواهد شد. و اگر او نخواد که اجابت شود، مطمئناً امر بهتری در آن بوده است. میدانم شگرفی خدا در این است که مرا به کار گیرد فقط در این هیئت و نه در شکل دیگر. در حال حاضر 21 ساله هستم. کارشناس بازرگانی در رشته حسابداری و برنامهریزی امور مالی. یک سخنور قابل هستم و امید آن را دارم که به خارج بروم و داستانم را برای دیگران تعریف کنم. مباحثم را به سمت تشویق دانشآموزان و جوانان امروز سوق دهم. همچنین در گروههای جمعی سخنرانی میکنم. خودم را برای مشیت الهی و آنچه که او میخواهد و آنچه که به او منجر میشود قرار دادهام. رویاها و اهدافی که در سر دارم را دنبال میکنم. میخواهم بهترین گواه عشق و امید خداوند باشم. و یک سخنور الهام بخش در خدمت مسیحیان و غیر مسیحیان. درصدد هستم که در سن 25 سالگی به استقلال مالی برسم و یا سرمایهگذاریهای جدی به تولید ماشینی بپردازم که بتوانم با آن رانندگی کنم. نوشتن چندین کتاب پر فروش از دیگر رویاهای من است و امیدوارم در پایان امسال اولین نوشتهام را با عنوان "بدون دست، بدون پا، بدون دلهره" به اتمام برسانم. منبع:http://irantavana.com |
تاریخ ثبت در بانک | 24 تیر 1395 |
فایل پیوست |