کد pr-5564  
نام ربابه  
نام خانوادگی محمدزاده  
سال تولد 1354  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی ، خدماتی  
زبان فارسی  
مهارت خبرنگار  
اهم فعالیت ها انتخاب به عنوان معلول نمونه مازندران قاری قرآن کشور منتخب چهره برتر قرآنی مازندران در خرداد 96 نخبه قرآنی کشور در بانک نخبگان بانوی نمونه شهرستان امل خبرنگار نمونه استان مازندران  
کشور ایران  
استان مازندران  
شهر آمل  
توضیحات ربابه محمدزاده تنها خبرنگار معلول (توانمند) استان مازندران از سال 1384 در دفتر روزنامه اقتصاد پویای شهرستان آمل به سردبیری آقای افشین جمشیدی لاریجانی و مدیریت مجید حقیقی فعالیت خود را شروع و تا امروز با تمام سختی های کار و از آنجائیکه این حرفه جزو مشاغل سخت و زیان آور به شمار می آید همچنان با امید مشغول می باشد.
وی در روستای زیبا و دیدنی اسپیارین واقع در 4 کیلومتری شهرستان آمل میان خانواده خونگرم و مهربان به دنیا آمد و بر حسب دست تقدیر روزگار از دو سالگی محروم از راه رفتن شد ولی به همت پدر و مادری وظیفه شناس که تمام زندگی شان را به پای وی ریختند توانست بر مشکلات غلبه و از همان کودکی همپای همسن و سالانش به فعالیت اجتماعی ادامه دهد. مدارس ابتدایی را در دبستان روستایش البته در دو شیفت صبح و عصر با تحمل سختی فراوان و توسط مادر به پایان رساند(مادر دختر خردسالش را به دوش می گرفت و به مدرسه می رساند و در چهار نوبت این کار انجام می شد) سال سوم ابتدایی توسط معلم بهداشت به بیمارستان شهید فیاض بخش ساری جهت ادامه درمان معرفی و تحت سه عمل جراحی مهم و نفسگیر قرار می گیرد تا اینکه به لطف خدا و دعای اطرافیان توانست با کمک دو تا عصا و پس از افتادن های بسیار روی پای خود بایستد و راهنمایی را در مدرسه نرجس بوران و با طی مسافت طولانی مسیر جاده اصلی تا مدرسه ادامه دهد و دبیرستان را در مدرسه دهه فجر(زینب کبری) با موفقیت به پایان و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ادبیات و علوم انسانی شود.
در همان دوران مدرسه علاقه شدیدی به نگارش و نویسندگی در زمینه اجتماعی داشت و این را می شود از ارائه توضیح در خصوص درس فرهاد کنجکاو سال سوم ابتدایی اش فهمید. بارها به مناسبت های مختلف موفق به گرفتن لوح تقدیر و جوایز از سفرهای اردویی به مشهد مقدس تا دیگر شهرستانها و همچنین جوایز نقدی از دست مسئولان طراز اول شهرستانی، استانی و حتی کشوری شد و نمود این فعالیت ها در برنامه های پرورشی مدرسه بیشتر به چشم می خورد.
همچنین بعد از پایان تحصیلات دبیرستان رو به هنر فرشبافی اورد و استاد فرش دستبافت ابریشم شد و توانست چند فرش نفیس را با ظرافت خاصی ببافد و مورد توجه کانونهای اشتغالی شهر شود.
در همان سالها به عنوان روابط عمومی انجمن معلولان شهرستان آمل و مسئول کمیته ازدواج، خانواده فرهنگی این انجو در خدمت معلولان باشد و در سالهای بعد چند سال از سوی مهندس ردائی و دکتر سید سعید آرام مدیر کل های بهزیستی استان مازندران به عنوان مشاور ریاست بهزیستی آمل در امور معلولین و همچنین مشاور رسانه ای ایشان انتخاب و با درایت کامل در این مسیر خدمتگزاری نمود که انعکاس آن تلاش در ازدواج دو معلول بوده است و رسیدگی به معلولینی که به دلایلی خود را منزوی و از جامعه دور کردند.
معلم قرآن روستا که در یک روز سه کلاس قرآنی را دایر و خانم های ده الی 80 ساله را دارای سواد قرآنی نمود.
دو بار حضور در برنامه زنده تلویزیونی «مهمانی خدا و وارش مازندران» در ماه مبارک رمضان به عنوان مهمان ویژه
حضور در برنامه زنده رادیویی«روستا در مازندران»
 
متن زندگی نامه این عصاها بال پرواز من هستند
همت و غیرت زنان و دختران مازندرانی در طول تاریخ زبانزد خاص و عام بوده، آنها را به الگویی بی بدیل برای همگان تبدیل کرده است. زنان غیوری که در کنار همسر و یا درنبود او، بار سنگین خانواده را به دوش کشیده، مردان و زنان موفق امروز را تربیت و به جامعه تحویل داده اند. زنانی بلند همت که با وجود مواجهه با مشکلات جسمی و کمبود های اجتماعی، خوش درخشیدند و اسطوره شدند. یافتن نمونه های این چنینی دشوار نیست. ربابه محمدزاده 41 ساله بانوی خبرنگار آملی است که با وجود مشکلات جسمی در ناحیه پا، شانه به شانه همکارانش به حرفه ای سخت اما شیرین خبرنگاری می پردازد.
وی در روستای اسپیاربن آمل و به دور از هیاهوی زندگی شهری در یک خانواده متدین از طبقه متوسط جامعه دیده به جهان گشود. پدرش کشاورز و کارمند شرکت تولیدی نساجی بابکان و مادر خانه دار بود.
با این بانوی خبرنگار پرتلاش گفتگویی داشتیم که متن کامل آن را در ادامه می خوانید.


س. از واقعه تلخی که منجر به معلولیت شما شد برای مخاطبین ما بگویید:
در سن 3 سالگی، تب شدیدی کردم. پزشک بدون آگاهی از حساسیتم و بدون تست، مبادرت به تزریق آمپول پنی سیلین کرد و من به فلج اطفال مبتلا شدم. با وجود اینکه در آن زمان کشور از نظر اقتصادی فلج بود و در وضعیت حکومت نظامی به سر می برد، خانواده بدنبال راه درمان من بودند اما حکمت الهی چنین مقدر کرده بود و همه پزشکان ابراز نامیدی کردند. تا سال سوم ابتدایی روی شانه های مادر به مدرسه می رفتم. در طول ساعات مدرسه همیشه در کنار پنجره می نشستم و در زنگ های تفریح از قاب همان پنجره به بازی بچه ها تماشا می کردم. این حس هرگز از خاطرم نمی رود. در آن زمان که هرکودکی در کوچه و پس کوچه مشغول بازی های کودکانه بود، من در کنار پنجره می نشستم و با حسرت به آنها نگاه می کردم.
س. آیا در زمان کودکی هم به راحتی با این قضیه کنار آمده بودید؟
کودکی من با حسرت گذشت. در آن سن فکر میکردم پاهایم به زودی سلامت خود را بدست می آورند اما این واقعیت نداشت و من تنها نظاره گر بازی بچه ها بودم. من همیشه از پایین به همه نگاه می کردم. چهار دست و پا به کارهایم می رسیدم و به کسی اجازه نمی دادم کارهای مرا انجام دهد. حتی بخاطر دارم برای خرید پاک کن به تنهایی با شرایطی که داشتم به سوپرمارکت محل می رفتم و همیشه فروشنده می گفت چرا از کسی نمی خواهی برایت خرید کند. اما من دوست نداشتم به کسی متکی باشم و با وجود اینکه پاهایم زخمی و خون آلود و دستانم تاول می زد شخصا به کارهایم می رسیدم.
س. برخورد بچه های هم سن و سال شما چگونه بود؟
جالب است که بدانید مرا با شرایطی که داشتم با روی خوش می پذیرفتند. و از من میخواستند حتی در بازی هایی مثل هفت سنگ که برای من مقدور نبود آنها را همراهی کنم.
آیا خانواده در طول زندگی پربارتان از شما حمایت می کردند؟
پدر و مادرم مرا بسیار حمایت کردند و اگر حمایت آنها نبود من اکنون به این جایگاه اجتماعی نمی رسیدم. ضربان قلب من، پدرو مادرم هستند. همچنین خواهرم که مدت 3 سال زحمت حمل کتاب های درسی من را به دوش می کشید.
س. هیچوقت در زندگی احساس کردید که خانواده از شرایط جسمی شما احساس خستگی و درماندگی کنند؟
اصلا
س.آشپز خوبی هستین؟
این سوال را باید از اطرافیانم بپرسید. دست پختم عالی نیست اما نسبتا خوب است وتاحالا کسی راهی بیمارستان نشده است.( با خنده)
س. آیا در زندگی تان کسی یا چیزی بوده که در شما ایجاد انگیزه کند تا به جایگاه اجتماعی فعلی برسید؟
معلم سال سوم ابتدایی من به گونه ای کلاس را اداره می کرد که در آن همه دانش آموزان در شرایط برابر قرار داشتند. برای ایشان من در انجام تکالیف و فعالیت های کلاسی با بقیه فرقی نداشتم. این برخورد ایشان، موجب شد احساس کنم بین من و همکلاسی هایم تفاوتی نیست و تلاش خود را مضاعف کنم تا از هرنظر به آنها برسم.
از سوی دیگر، در همان سال مربی بهداشتی برای کنترل وضعیت سلامت و بهداشت دانش آموزان به کلاس ما آمد. وی همه بچه ها را یک به یک کنترل کرد اما وقتی نوبت به من رسید تا به نزد او بروم، ابراز ناتوانی کردم. مربی بهداشت وقتی بغض مرا دید، مشکل مرا جویا شد. من هم داستان زندگی ام را برای او شرح دادم. وی باشنیدن مشکل جسمی من، ابراز امیدواری کرد که پزشک حاذقی را می شناسد که می تواند به بهبود وضعیت من کمک شایانی کند. من گفتم ما به پزشکان بسیاری در تهران و استان مراجعه کردیم اما به نتیجه نرسیدیم. اما مربی بهداشت با اشاره به ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است، اصرار داشت که این راه را نیز امتحان کنیم. ما نیز به اصرار مربی بهداشت به پزشک مذکور مراجعه کردیم و وی با معاینه من، ابراز امیدواری کرد که اگر من اراده و بااو همکاری کنم می تواند در پی 3 عمل جراحی مرا از کمک خانواده و دیگران بی نیاز کند.
س. باوجود سن کمی که داشتید از عمل جراحی نمی ترسیدید؟
نه، بدلیل اینکه بسیار علاقه مند شده بودم تا راه رفتن را تجربه کنم و با وجود اینکه پس از عمل درد زیادی را در پاهایم احساس می کردم اما با اشتیاق بسیاری به نتیجه عمل فکر می کردم.



س. در بسیاری از محافل و مصاحبه ها شما از عصاهایتان بعنوان نزدیکترین دوستانتان یاد کردید، این عصا از کجا وارد زندگی شما شد؟
پس از عمل جراحی به تجویز پزشک مجبور به پوشیدن کفش بریس و استفاده از عصا بودم. وقتی به روستای محل سکونت مان بازگشتیم شروع کردم به تمرین استفاده از عصا و در کوچه و محل با کمک آنها هم پا با بچه ها، بازی می کردم. مدتی گذشت و کم کم به دلیل سنگینی کفشها، از روی جهالت کودکی و حسرت پوشیدن کفشهای معمولی، آنها را کنار گذاشتم. پس از یکسال که به پزشک مراجعه کردم با این حقیقت تلخ مواجه شدم که وضعیت پاهای من از این بهتر نخواهد شد و این شد که عصاها به رفیق شفیق من و جایگزینی برای پاهایم تبدیل شدند.
س. هیچوقت در زندگی از عصاهایتان خسته شدید یا تصمیم گرفتید که آنها را دور بیندازید؟
اصلا، تحت هیچ شرایطی. هرجا من هستم این عصا ها هم باید باشند. چراکه این عصاها سکوی پرواز من هستم و اگر آنها نباشند من هم به جایی نمی رسم، اگر این عصا ها به زمین بخورند، من هم زمین می خورم. در بسیاری از سختی ها و افتان و خیز های زندگی عصاهایم در کنارم بودند و در شرایطی که اشک می ریختم و کسی جز خدا خبر نداشت باامیدی که آنها به من می دادند ادامه راه دادم.


س. چه شد که بین این همه مشاغل گوناگون، شما خبرنگاری را برگزیدید؟
من استاد فرشبافی هستم و در طی 4سال، 4 فرش دستبافت بافتم. در خیاطی مهارت دارم اما علاقه ای به آن ندارم و همچنین در زمینه آموزش قرآن نیز فعالیت داشتم اما علاقه من به نویسندگی از سالهای ابتدایی تحصیلم در دوره راهنمایی آغاز شد. آنطور که به خاطر دارم در زنگ انشا همزمان 6 مطلب با یک موضوع اما مضمون مختلف می نوشتم و همیشه با استقبال معلم ها، خصوصا معلم پرورشی مواجه می شدم. و در بسیاری از مناسبتها و اعیاد، برگزاری و اجرای برنامه ها را به عهده داشتم. همچنین در مسابقات مقاله نویسی در سطح استان رتبه های برتر کسب کردم.
باوجود همه این فعالیتها و موفقیت ها، همچنان علاقه خاصی به نویسندگی داشتم. این حرفه چون گمشده ای در صفحه زندگی ام مرا به سوی خود می کشید اما از آنجایی که هرگز فکر نمی کردم در شهر آمل، نشریه یا پایگاه خبری وجود داشته باشد به صورت جدی پیگیر نمی شدم.
اما یک روز به پیشنهاد مدیرعامل انجمن معلولین تصمیم گرفتم بمناسبت شهادت حضرت علی (ع) مطلب کوتاهی نوشته و در نشریه ای چاپ کنم. سپس بمناسبت حماسه 6 بهمن آمل نیز مطلب دیگری نوشته و در نشریه پیام آمل چاپ کردم. با انتشار این دو مطلب به جد تصمیم گرفتم در روزنامه فعالیت کنم و این قضیه را با همکارانم در انجمن درمیان گذاشتم و پس از آن با پیشنهاد و معرفی یکی از اعضای هیئت مدیره با آقای افشین لاریجانی، مدیرمسئول و صاحب امتیاز روزنامه اقتصادپویا و هفته نامه صبح آمل آشنا و پس از مدتی در نیمه دوم آبان سال 84 در این دفتر مشغول کار شدم.
در اینجا جا دارد بگویم اگر افشین لاریجانی به یک معلول اعتماد نمی کرد، اگر ایشان با وجود عدم آگاهی از توانایی های من، مرا با آغوش باز نمی پذیرفت و فرصت شکوفایی به من نمی داد من امروز به این جایگاه نمی رسیدم.
س. چه توصیه ای به کسانی دارید که در شرایط مشابه شما زندگی می کنند؟
من این کار را به دلیل نیاز روحی و معنوی خودم انتخاب کردم و از زمانی که خودم را شناختم در صدد بودم به هم نوعانم که حتی از شیشه هم شکننده تر هستند و به جامعه از قاب پنجره نامیدی نظر میکنند، توصیه می کنم زندگی همین یک قاب نیست و پنجره های دیگری نیز برای تماشا وجود است. من همه این سختی ها راتحمل کردم تا به همگان ثابت کنم، جمله « معلولیت، محدودیت نیست» فقط یک شعار نیست. تلاش من برای پوشش گزارش های خاص، فعالیت در جامعه ای است که در آن به بچه های معلول از پایین به بالا نگاه می کنند نه از بالا به پایین. متاسفانه معلولین هرچقدر هم که توانایی داشته باشند، مسئولین به دیده حقارت به آنها نظر می کنند، مگر اینکه فرد معلول توانایی های خود را به درستی نشان دهد و این نشان دادن ها مستلزم یک تلاش شبانه روزی است.
من هیچ گله ای از مسئولین شهری خود ندارم چراکه آنها مرا بعنوان یک خبرنگار پذیرفتند. به نظر من معلول در درجه اول باید به توانایی های خود اعتماد داشته باشد.من با وجود ناتوانی در پاهایم، با تلاش و پشتکار خود، به همه ثابت کردم که خواستن توانستن است. من در ادامه از دکتر آرام مدیر کل بهزیستی استان مازندران، آقای حسن زاده رئیس اداره بهزیستی آمل و کارمندان این اداره نیز تقدیر می کنم.
س. هیچ وقت وضعیت جسمی شما موجب شده که از زندگی نامید شوید و احساس کنید از سایر افراد عقب تر هستید؟
اصلا. من در بسیاری از گزارش های اعزامی با وجود اینکه خسته می شدم اما بخاطر عشقی که به این حرفه داشتم و دارم، هرگز جا نزدم چراکه این راه را با علاقه قلبی خودم انتخاب کردم.
س. تاجایی که من اطلاع دارم اهل ورزش هم هستید، درباره فعالیتهای ورزشی خود و رتبه هایی که کسب کردید، صحبت کنید:
در مسابقات استانی در رشته پرتاب نیزه مقام دوم را کسب کردم و همیشه ورزش را دنبال می کردم اما رفته رفته به دلیل مشغله کاری در دفتر روزنامه، بیشترین فعالیتهای ورزشی من به پیاده روی خلاصه شده چراکه همیشه ترجیح می دهم با پاهای خود همه زیبایی های دنیا را لمس کنم.



س. شما در مصاحبه ای که با صدا و سیما طبرستان داشتید از دوست و همکارتان به نیکی یاد کردید، این دوستی دیرینه و ارتباط نزدیک از کجا آغاز شد؟
بهناز اعظم رحیمیان همکار محترم و دوست خوبم در دفتر روزنامه اقتصاد پویاست. رابطه ما به گونه ای نزدیک است که اگر یک روز ایشان در دفتر حضور نداشته باشند حال عجیبی به من دست می دهد به گونه ای که گویی گمشده ای دارم. من و ایشان در بسیاری از سفرهای درون و برون استانی در کنار هم هستیم و از زمانی که با ایشان آشنا شدم آرامش درونی و اخلاقی ام بیشتر شده است. من از ایشان یاد گرفتم در مواجهه با مشکلات صبور باشم. چرا که ایشان توانایی بالایی در مدیریت بحران دارند و همیشه به من امیدواری می دهند.



س. از آنجایی که شما در عرصه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و ورزشی حضور داشتید، علاوه بر فعالیت خبری و ورزشی در چه زمینه های دیگری فعالیت کردید.
من یکسال بعنوان مشاور رئیس اداره بهزیستی آمل فعالیت داشتم و در این مدت همیشه سعی داشتم به معلولان بفهمانم که انسانهای سالم نیز اگر در شرایط بیماری قرار بگیرند حتی قدرت راندن یک پشه را نیز از خود ندارند، پس انسانها خیلی ضعیفند و همه آنها معلول هستند و فقط قدرت مطلق خداست. زندگی چون آب روان در جریان است و در این مسیر همه چیز از جمله خارو خاشاک، و سنگریزه را با خود می برد پس انسانها در مقابل خواست و اراده خداوند بی اختیار هستند و طلب نیاز کردن از کسانی که اراده ای از خود ندارند و در هر شرایطی باید متوسل به خداوند شوند سودی ندارد. بجای خواستن باواسطه از خداوند، خود باید گام برداریم و به سمت مقصد حرکت کرد. در مدت مسئولیت خود بعنوان مشاوررئیس اداره بهزیستی در امور معلولین، به افراد بسیاری کمک کردم تا گوشه عزلت و خانه نشینی را رها کرده، به زندگی امیدوار و وارد جامعه شوند.
من همچنین عضو هیئت مدیره انجمن معلولین آمل بودم و در بخش روابط عمومی این مرکز، مشاوره خانواده به معلولین، امور فرهنگی و آموزش های قرآنی فعالیت داشتم.
س. چندی پیش روز خبرنگار بود، با سپری شدن این روز، ارزیابی شما ازعملکرد مسئولین ادارات، انجمن صنفی خبرنگاران و رابط خانه مطبوعات آمل و سایتها محلی در تجلیل از خبرنگاران به ویژه شما چگونه بود؟
در اینجا جا دارد از نعمت اله قربانی رئیس انجمن صنفی خبرنگاران و رابط خانه مطبوعات درآمل برای اقدام ایشان در تجلیل از خبرنگاران آملی تقدیرکنم. چراکه این مراسم برای اولین بار در این شهرستان و باشکوه هرچه تمام تر برگزار شد. شاید دوستان و همکاران هرچه تلاش کنند، توقعات من و سایر همکاران بر آورده نشود اما از نظر من در بخش رویداد معرفی خبرنگاران شهرستان آمل به استان و حتی کشور، یک ایراد به جامعه خبری آمل وارد بود وآن اینکه باید به همه خبرنگاران به یک چشم نظر می شد تا همه به درستی معرفی و تجلیل شوند. روی سخن من به رئیس انجمن نیست چرا که ایشان حق خود را ادا کردند اما برخی از همکاران می توانستند در برنامه های خود بهتر عمل کنند.



س. یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین را که در طول فعالیت خبری خود تجربه کردید، بازگو کنید
به جرات می توانم بگویم خاطره تلخی ندارم چراکه تلخ ترین خاطرات این شغل نیز برای من شیرین است.
خاطره شیرین: برای تهیه گزارش به جاهای زیادی سفر کردم که حتی تصورش نیز برای افراد عادی جز مهالات بود. دو سال پیش به روستای دور افتاده کرف لاریجان رفتیم تا گزارشی از مشکلات و کمبودهای آن و عملکرد بد مسئولین در آن روستا تهیه کنیم. ساعت 2 بعدازظهر به همرا ه مهندسین به راه افتادیم. جاده بسیار خاکی و ناهموار بود. وقتی به روستا رسیدیم با کوچه پس کوچه های تنگ و شیب دار روستا مواجه شدیم. اما با هرسختی که بود بالاخره خود را به منزل دهیار رساندیم. اهالی روستا از حضور اولین خبرنگار به روستا مسرور بودند اما وقتی با یک خبرنگار معلول مواجه شدند متحیر مانده بودند. همچنین دوبار به کربلا سفر کردم و در این سفرها نیز دوستان خوبی پیدا کردم.
انسانها وقتی به عقب برمی گردند به زندگی، همسر و فعالیت اجتماعی شان افتخار می کنند اما من در کنار شغلم، به همه راههایی که تاکنون سپری کردم افتخار می کنم. من به عصاها، خانواده ، دوستان و همکاران خوبم افتخار می کنم.
س. شما اولین میهمان برنامه ماه مبارک رمضان در شبکه طبرستان بودید، این آشنایی و دعوت چگونه شکل گرفت؟
امسال با آقای حسن پور تهیه کننده بخش خبری صدا و سیما برای معرفی سوژه های خاص روز مادر همکاری داشتم. ایشان بعد از این همکاری به من پیشنهاد داد که به مناسبت روز خبرنگار می خواهیم باشما بعنوان تنها خبرنگار معلول استان مازندران گفتگویی داشته باشیم. مدتی گذشت و خانم یحیی زاده از صدا و سیما با من تماس گرفت تا سوژه هایی را در اختیار آنها قرار دهم. در ادامه این همکاری، ایشان تصمیم گرفت با من مصاحبه کند. باوجود مخالفت من، تیم مصاحبه کننده به دفتر روزنامه آمده و فیلمبرداری های اولیه انجام شد. دو هفته گذشت تااینکه ایشان یکبار دیگر با من تماس گرفتند و مرا با وعده اینکه در این برنامه با حرم امام رضا ارتباط زنده خواهیم داشت، مرا به برنامه دعوت کردند.

س. توصیه شما به خانواده های جوانی که در ابتدای زندگی با تولد نوزادی معلول رو برو می شوند و در بسیاری موارد، نامید از وضع موجود تصمیم می گیرند فرزندشان را به بهزیستی بسپارند چیست؟
من کوچکتر از آن هستم که به خانواده هایی که بزرگترین رویداد زندگی شان با تولد یک کودک معلول رقم می خورد، توصیه ای کنم اما به عنوان فرزند اول و به اصطلاح عامیانه سردرختی خانواده به والدین جوانی که با مشکل من مواجه هستند توصیه می کنم خانواده مرا الگو خود قرار دهند و دیو نامیدی را از قلب فرزند معلول خود دور کنند، چراکه حمایت خانواده از من، نور امید را در قلب من زنده نگه داشت. خانواده می تواند با دادن روحیه اعتماد به نفس و امید به فرزند معلول خود و آموزش فاکتورهای لازم برای چگونه زیستن و خوب زیستن، او را به ادامه راه امیدوار کند.
در پایان از خانواده خود سپاسگزارم که باوجود اینکه مشکل معلولیت من ،هرگز نامید نشدند و تمام قد در هر شرایطی از من حمایت کردند و هیچ گاه حتی در شادترین لحظات زندگی شان مرا فراموش نکردند. همچنین از اعتمادی که به من کردند تا در چندین سفر خارجی، برون استانی شرکت کنم هم کمال تشکر را دارم.
در پایان از شما تقدیر و تشکر می کنم چراکه تنها خبرنگاری در شهرستان آمل هستید که پس از 10 سال بسراغ من آمدید تا سختی ها، مشکلات و تجربیات مرا به قلم در آورید.

 
تاریخ ثبت در بانک 17 خرداد 1395  
فایل پیوست
تصویر
 
تصویر
 
تصویر
 
تصویر