کد pr-5497  
نام پیمان‌  
نام خانوادگی صادقی‌نژاد‌  
وضعیت جسمی کم بینا  
نوع فعالیت ورزشی ، هنری  
زبان فارسی  
تحصیلات کارشناسی کاردرمانی  
مهارت بـرنده اولین مدال جهانی در رشته شنا می‌باشد.او در مسابقات کم‌بینایان و نابینایان 2003 کانادا ،موفق شد در رشته 800 متر،مدال نـقره را تصاحب کند.پیمان صادقی‌نژاد که در حال حاضر در رشته کاردرمانی در دانشگاه مشغول به تحصیل اسـت در زمینه‌ی هنر نیز پیـشتاز مـی‌باشد و در این زمینه نیز به موفقیت‌های بزرگی دست‌یافته است.او به‌عنوان نوازنده‌سازهای کوبه‌ای(ضرب و دف)با گروههای موسیقی از جمله گروه سمان همکاری می کند  
اهم فعالیت ها در رشته شنا و موسیقی فعالیت دارد. عضو تیم ملی نابینایان کشور دارنده مدال نقره 2003 کانادا در 800متر  
کشور ایران  
متن زندگی نامه گفت و گو با پیمان صادق نژاد، قهرمان شنای معلولان جهان
کسی به استقبال قهرمان جهان نیامد
این تنها «پیمان صادقی نژاد» نیست که من در وجود این پسر می بینم. آن چه که درچهره این جوان، در سربلندی اش، در اعتماد به نفسش و در استواری کلامش می بینم، دستان خانواده ای گرم، حمایتگر و آگاه است که خوب کودک خود را پرورانده اند، با او راه آمده اند، دستش را گرفته اند و امروز همه، چه خود پیمان و چه خانواده اش سرشار از این مایه افتخارند و همه امیدوار و دلگرم به آینده ای نویدبخش می نگرند.
امروز پیمان، گرچه از موهبت دیدن چندان بهره نمی برد و اندکی سنگین و سخت راه پرپیچ و خم زندگی را در می نوردد، ولی در او هیچ ردپایی از ناتوانی نمی یابی. حتی شاید انگشت حیرت هم به دهان بگزی و از غلیان این همه شور و توانمندی به عجب آیی.
لختی پای صحبتش می نشینم. زندگی اش را این طور تعریف می کند:
«به خاطر آب مروارید مادرزادی دچار نقص در بینایی شدم. جراحی های گوناگونی در زمان کودکی روی چشمانم انجام دادند. ولی در نهایت آنچه ماند در چشم راست بینایی غیرقابل سنجش بود و در چشم چپ یک دهم بینایی. پدرم کارشناس توانبخشی نابینایان بود و در سازمان آموزش و پرورش استثنایی کار می کرد و در دانشگاهها هم در رشته توانبخشی نابینایان تدریس می کرد. خدا را شکر در چنین خانواده ای زندگی می کردم که توانستند در سالهای پیش از مدرسه توانبخشی خوبی در مورد من انجام بدهند.» «به سن مدرسه که رسیدم، بنا را بر این گذاشتند که من را به مدرسه عادی بفرستند. چرا که پدرم از عادی سازی و یک پارچه سازی کودکان استثنایی و فرستادن آنها به مدارس عادی اطلاع داشت. یعنی می دانست که اگر در مدرسه ای عادی با استفاده از امکانات حمایتی ویژه درس بخوانم، امکان موفقیت من دو چندان می شود. این بود که چه دوران ابتدایی و چه راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه های عادی گذراندم. این کار خالی از سختی نبود و چه از لحاظ امکاناتی مثل کتابهای درشت خط و چه مشکلات بسیار ویژه که مربوط به بینایی من می شد، دچار رنج بودم.»
* مشکلات شما در دوران تحصیل چه بودند و چه طور با آنها کنار آمدی؟
- متأسفانه، چون آموزش فراگیر در جامعه ما نظام جا افتاده ای ندارد و هنوز جایگاه واقعی خودش را چه در کشور و چه در آموزش و پرورش استثنایی که متولی اجرای این برنامه است، پیدا نکرده است، به همین خاطر یک دانش آموز استثنایی که در مدرس ای عادی درس می خواند با مشکلات زیادی روبه رو است. تا آنجا که مسئولان مدرسه اطلاعات درستی از برخورد با مثلاً یک دانش آموز کم بینا در مدرسه ندارند. به خاطر همین لازم بود تا با آنها ارتباط خوبی داشته باشم و به این صورت ویژگی های خاص خودم را برای آنها توجیه کنم. پدر و مادرم این کار را می کردند، یعنی آگاهی های لازم را چه در دوران ابتدایی و چه راهنمایی در اختیار آنها قرار می دادند.
* این کار نتیجه ای هم داشت؟
- بله، تا حدودی مشکل من را حل می کرد. به علت این که یک معلم که تا به حال سر کلاس یک دانش آموز کم بینا را ندیده بود، شاید دو، سه جلسه خودش را با نیازهای ویژه من سازگار می کرد و از جلسه چهارم، باز روند معمول تدریس خود را در پیش می گرفت. مثلاً یک مشکل بزرگ من درس دادن و نوشتن روی تخته بود که من از ابتدا با آن روبه رو بودم.
خوب، در دوره دبستان کتابهای درشت خط می توانست به من کمک کند چون تعداد درسها محدود بود و کتابهای درشت خط هم موجود بود. اما از سال چهارم ابتدایی به بعد، ما دیگر کتابهای درشت نداشتیم. سعی می کردم بیشتر از نوار استفاده کنم. تا دوره راهنمایی از نوار استفاده می کردم.
* نوارها را چه طور تهیه می کردید؟
- مادرم می خواند و ضبط می کرد، مجبور بودم تلاش بیشتری کنم و درحقیقت با تلاش بیشتر کمبودها را جبران می کردم. حتی مسئولان مدرسه اطلاع نداشتند که من با استفاده از نوار درسهایم را حاضر می کنم. چون آن زمان نمی خواستم، ویژگی های خاص من برای مدرسه از یک حدی بیشتر معلوم بشود.
* برای امتحان چه می کردی؟
- برای امتحان معمولاً خودم می نوشتم ولی خطم بد بود. هیچ وقت هم معلمها نفهمیدند این دست خط بد به خاطر ویژگی های خاص من است و حتی همیشه سرزنشم می کردند. ولی به هر حال دوران ابتدایی را به عنوان شاگرد ممتاز و درجه شاگرد اولی کل مدرسه در کلاس پنجم، به پایان رساندم. حتی در همان سال در المپیاد ریاضی هم در سطح منطقه اول شدم. ولی به خاطر درشت نویسی و مشکل اعداد دیگر آن را ادامه ندادم.
در دوره راهنمایی مشکل چند برابر شد. چون هم درسها زیادتر شده بود و هم کتابهای درشت خط واقعاً نبود. خوشبختانه در آن سالها توانستم لنزهایی تهیه کنم که به صورت کلیپ لنز روی عینک قرار می گرفت.با استفاده از این لنزها می توانستم کتاب های ریز خط را بخوانم. البته باید آنها را در فاصله بسیار نزدیکی از چشمانم قرار می دادم. وضعیت تحصیلی ام نیز بهتر شد. هر چند، استفاده از این لنزها چندان آسان هم نبود. چرا که زمان مطالعه را دو برابر می کرد. ولی، به هرحال دوره راهنمایی را هم به عنوان یک دانش آموز ممتاز پشت سر گذاشتم.
البته ناگفته نماند که من از شش، هفت سالگی ورزش شنا را شروع کردم و از کلاس اول راهنمایی هم با موسیقی آشنا شدم که همپای با تحصیل و با وجود این که همیشه وقت کم داشتم به شنا و موسیقی هم می رسیدم. در کلاس دوم راهنمایی توانستم در رشته شنا در میان آموزشگاه های کشور مدال بیاورم.
*در دبیرستان چه رشته ای را انتخاب کردی؟
- کم بیناها و نابیناها در دبیرستان باید رشته انسانی را انتخاب کنند. این هم نه به خاطر آن است که کم بیناها و نابیناها نمی خواهند یا نمی توانند، بلکه به این علت است که نظام آموزش و پرورش ما امکانات لازم برای حضور آنها در این رشته ها را فراهم نکرده است. ولی من وسوسه شده بودم رشته دیگری را انتخاب کنم. انتخاب برایم هر روز سخت تر می شد.
* از چه زمانی به رشته های توانبخشی علاقه مند شدی؟
- در همان سالهای دبیرستان. با کسانی آشنا شدم که دوستان پدرم بودند و سالها بعد استاد خودم شدند.کار درمانی و فیزیوتراپی می خواندند.توجهم به این رشته ها و سایر رشته های توانبخشی جلب شد و علاقه ام نسبت به رشته تجربی هم دو چندان. می دیدم رشته های توانبخشی من را در ارتباط با کسانی مثل خودم قرار می دهد. به هرحال، سالهای دبیرستان گذشت و رسیدم به دوره پیش دانشگاهی. در تمام این سالهای سخت هم تنها امکان توانبخشی من همان لنزهایی بود که گفتم و حالا در دوره پیش دانشگاهی و کنکور باید با دانش آموزان دیگر هم رقابت می کردم.
جالب اینجاست که سال سوم دبیرستان من در کنکور ریاضی دانشگاه آزاد شرکت کردم و در رشته مهندسی پزشکی قبول شدم. آن سال درس ریاضی را 66 درصد زدم که معلم هایم تعجب کرده بودند. باید بدانید که استفاده از منشی، به خصوص در درس ریاضی، چقدر سخت می تواند باشد. گذشته ازاین که منشی های ما هم چندان آموزش دیده نیستند. بله، قبول شدم ولی نرفتم تا سال دیگر دوباره در کنکور شرکت کنم.
*در همه این سالها با درس ریاضی چه می کردی؟
- در سه سال دبیرستان هیچ وقت نتوانستم درس ریاضی را از پای تخته بخوانم. عادت کرده بودم ریاضی را با گوش دادن یاد بگیرم. ولی به خانه که می آمدم با استفاده از لنز کتاب را می خواندم و با یادآوری شنیده ها، دوباره به خودم درس می دادم.
* کسی کمکت نمی کرد؟
چرا بودند کسانی که کمک کنند و کمکم هم کردند. ولی کسی نبود که در این مورد به طور خاص برایم وقت بگذارد.
* بعد از دوره پیش دانشگاهی باز هم سراغ رشته های ریاضی رفتی؟
- خیلی علاقه مند بودم؛ بیشتر از همه به رشته معماری. شاید اگر مشکلات مربوط به بینایی و تحصیل نبود حتماً ادامه می دادم. به همین خاطر در تجربی امتحان دادم و همان سال توانستم با رتبه 2400 در رشته کار درمانی پذیرفته بشوم. الان هم تنها دانشجوی نیمه بینای علوم پزشکی کشور هستم.
* با مشکلات تحصیلی دوران دانشگاه چگونه کنار آمدی؟
- در دانشگاه چند مشکل داشتم. اول این که رشته من توانبخشی بود و اگر قرار بود مشکل و معلولیت من مخاطب باشد، باید انتظار آینده شغلی و اجتماعی خاصی را می کشیدم. به همین خاطر اصلاً خودم را به عنوان یک فرد کم بینا معرفی نکردم. چرا که فکر می کردم معرفی شدنم به عنوان یک معلول برایم مخاطراتی را در پی دارد و نه همکاری. سه سال به این صورت درس خواندم و در سال سوم کم کم دیگران پی بردند که انگار یک دانشجوی کم بینا هم در آن دانشگاه درس می خواند. تا آن موقع نه من گفته بودم که مشکل بینایی دارم و نه دیگران در این باره به من چیزی گفته بودند. سر کلاس های دانشگاه مشکلات تخته چند برابر شده بود و نیاز به دیدن اورهدو اوپک هم به آن اضافه شده بود. ولی یاد گرفته بودم تا با گوش دادن یاد بگیرم.
* برای دیدن تصویرها چه می کردی؟
- بله از همان سال اول درس هایی مثل استخوان شناسی داشتیم که به تدریج درس های دیگری مثل آناتومی، نوروآناتومی، کالبد شناسی و... هم به آن اضافه شد. کتاب ها خیلی ریز بود و دیگر لنزهای من کارایی چندانی نداشت. از ترم دوم هم سالن تشریح ما شروع شد و کالبد شکافی. اینجا دیگر کتاب ها کافی نبودند و باید برای دیدن کالبد شکافی و تشریح تمهیدی می اندیشیدم. به همین خاطر ضبط صوت کوچکی داشتم که درس استاد را ضبط می کردم. بعد از آن که بچه ها از سالن می رفتند، با هماهنگی متصدی سالن آنجا می ماندم. درس را درباره از روی نوار گوش می دادم. ماسک ویژه ای برای خودم درست کرده بودم که بوی فرمالین جسد زیاد آزارم ندهد و با فاصله چهار، پنج سانتی متری از جسد به آن نگاه می کردم و سعی می کردم درس آناتومی را خوب بفهمم. نمراتم هم در حد متوسط و گاه حتی بهتر از دیگران می شد.
* کنار درس ورزش شنا را هم ادامه دادی؟
بله. تا دانشگاه در کنار تحصیل شنا و موسیقی را هم ادامه دادم. سال اول دانشگاه درمسابقات علوم پزشکی در رشته شنا شرکت کردم. سال دوم دانشگاه هم از سوی فدراسیون ورزش نابینایان اعلام شد که برای انتخاب اعضای تیم ملی مسابقاتی را برگزار می کنند. در این مسابقات شرکت کردم و توانستم رکورد لازم برای ورود به تیم ملی نابینایان و کم بینایان را به دست بیاورم. در این راه از تجربه و آگاهی مربی خوبم آقای سیدعبدالله عزیزی استفاده کردم. او به من گفت که می توانم در شنای استقامت موفق بشوم. بگذریم که در دوران تمرین و آموزش شنا هم مشکلات خاص خودم را داشتم که به بیناییم مربوط می شد. اما با راهنمایی های مربی ام آقای عزیزی و تمریناتی که برایم در نظر گرفت، روز به روز رکوردم بهتر می شد. سال سوم دانشگاه، اردوهای تمرینی سخت و پیچیده ای را پشت سر گذاشتم. جا دارد از مساعدت های دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی هم تشکر کنم که کمکم کردند. مرداد ماه سال 1383 در مسابقات کم بینایان و نابینایان 2003 کانادا شرکت کردم و توانستم در رشته 800 متر یک مدال نقره بیاورم.
* آیا دیگران هم مدال آوردند؟
- این مدال نقره، اولین مدال جهانی تاریخ شنای کشور ماست. یعنی تا آن روز ما چه در بین افراد سالم و چه نابینا و کم بینا در رشته شنا مدال جهانی نداشتیم. این مدال را هم با رکورد بسیار خوبی که از خودم به جا گذاشتم به دست آوردم. فکر می کنم باید از فدراسیون شنا درباره این رکورد پرسش بشود. یا اصلاً این رکورد را به شور بگذارند که با رکورد ملی ما چه اختلافی دارد.
* در مورد رکوردی که کسب کرده ای توضیح بده و بگو در چه ماده و کلاسی شنا می کنی؟
- نابینایان و کم بینایان در شنا به سه کلاس B_1 ، B_2 ، B_3 تقسیم می شوند. B_1 شناگران فاقد بینایی اند، B_2 کسانی اند که درجه ای از بینایی در حد رنگ بینی و نوربینی دارند و B_3 هم افراد کم بینا هستند. من در کلاس B_3 و در رشته 1500 متر استقامت شنا می کنم. با همین رشته هم در مسابقات جهانی شرکت کرده بودم. ولی گفتند که آخرین رشته در آن مسابقات 800 متر است. من هم در این رشته در مسابقات جهانی شرکت کردم و توانستم مدال بیاورم. اما در این ماده رکوردم ده دقیقه و شانزده ثانیه بود، که رکورد فوق العاده قابل قبولی حتی در حد تیم ملی عادی بزرگسالان کشورمان محسوب می شد.
* متولی ورزش معلولان در ایران چه کسی است؟
- ما برای ورزش معلولان در کشورمان، دو نهاد اصلی در سطح فدراسیون داریم. یعنی یک فدراسیون جانبازان و معلولان داریم که تا چند سال پیش نابینایان، کم بینایان هم زیر مجموعه ای از این فدراسیون بودند، ولی حالا چند سال است که فدراسیون نابینایان و کم بینایان مستقل شده است. فدراسیون جانبازان و معلولان، افراد با معلولیت های جسمی را تحت پوشش قرار می دهد، اما فدراسیون نابینایان و کم بینایان تنها نابینایان و کم بینایان را. همه اینها در سطح استان ها، هیأت هایی را دارند و زیر نظر سازمان تربیت بدنی هستند.
* پاراالمپیک چطور؟
- فدراسیون ها برای مسابقات جهانی اند. برای مسابقه های المپیک هم دو نهاد در کشور وجود دارد. یکی کمیته ملی المپیک ایران است و دیگری کمیته ملی پاراالمپیک یا ام پی سی ایران.
* ورزشکاران معلول چطور به پاراالمپیک معرفی می شوند؟
- آنها بعد از این که در مسابقه های جهانی مدال آوردند. برای شرکت در رقابت های پاراالمپیک به این کمیته معرفی می شوند.
جالب اینجاست که من هم معرفی شدم. یعنی پس از بازگشت از مسابقات جهانی کانادا، مسئولان ورزش معلولان به من گفتند که برای ایران در ماده 800 متر کلاس B_3 برای شرکت در رقابت های پاراالمپیک آتن سهمیه آورده ام. اما پس از پیگیری های من اعلام کردند که در فهرست رده بندی جهانی قرار نمی گیرم. به همین خاطر با فدراسیون جهانی نابینایان و کم بینایان و همچنین کمیته برگزار کننده مسابقات پاراالمپیک آتن شخصاً مکاتبه کردم. آنها گفتند که مسابقات شنا در ماده 800 متر در پاراالمپیک آتن برگزار نمی شود، جدای از این که، اصلاً فهرست رده بندی در مورد این ماده وجود ندارد.
* وقتی در رقابت های جهانی کانادا مدال آوردی، فکر می کردی چه استقبالی از تو به عمل بیاید؟
- وقتی در کانادا مدال آوردم رویای من بود که در ایران چه تقدیری از ما می شود. اما جالب است که در فرودگاه مهرآباد تهران حتی یک مارش برای ما نزدند و کسی به استقبالمان نیامد. همان طور که هنگام رفتن به کانادا کسی ما را بدرقه نکرد و برای روحیه دادن به ما موسیقی سرود ملی را ننواخت. در بازگشت ما دو نفر بودیم، یکی از بچه های دوومیدانی و من به عنوان برنده اولین مدال تاریخ شنایمان. در فرودگاه هم با ازدحام معمولی آنجا روبرو شدم و آن حلقه گلی را هم که به گردنم انداختند، خانواده و دوستانم تهیه کرده بودند.
بعد از آن هم هیچ حمایتی از من نکردند و هیچ امکانی برایم فراهم نشد. هر چند زحمات فدراسیون نابینایان و کم بینایان قابل تقدیر است. چون انصافاً خوب کار می کنند. ولی شاید تنها تقدیری که از من کردند؛ انتخاب شدنم به عنوان قهرمان قهرمانان به همراه ده نفر دیگر در استان تهران بود.
* اداره تربیت بدنی سازمان بهزیستی چه کرد؟
- این هم داستان جالبی دارد. خوب، من رشته ام همین است. توانبخشی است. بهزیستی را هم خوب می شناسم. اما شاید برای آن که بهتر شرایط را درک کنم، به عنوان مددجو و از طریق مددکارم اقدام کردم. حال بماند که چقدر از اینجا به آنجا رفتم. چقدر از این اداره به آن اداره رفتم تا این که من را به مسئول تربیت بدنی معرفی کردند. هر جا که می رفتم به به! بود و احسنت! و آفرین! ولی وقتی موقع عمل می رسید نه بخشنامه ای بود و نه دستور و قانونی. مسئول تربیت بدنی بهزیستی هم با کلی سلام و صلوات، تحویلم گرفت. ولی گفت که چون ما تا به حال در تاریخ ورزش شنای سازمان بهزیستی اصلاً قهرمانی یک معلول کم بینا در سطح جهان را نداشتیم و فکر هم نمی کردیم روزی این اتفاق بیفتد، به خاطر همین هیچ بخشنامه ای در این باره نداریم. اما می توانیم حکم قهرمانی جهانی ات را کنار بگذاریم و به حکم قهرمانی کشوری تو جایزه بدهیم. بعد هم آمد برای چهار حکم قهرمانی کشوری ام، پنجاه هزار تومان جایزه نوشت! برای چهار مدال طلا در دو سال پنجاه هزار تومان!
و این جای خجالت داشت. چون بهزیستی که متولی توانبخشی معلولان در سطح کشور است، از من می خواست توانایی سطح بالاتر را زیر پا بگذارم و توانایی سطح پایین تر را برای تقدیر ارائه دهم و به آن توانایی بسنده کنم!
* به نظر می رسد آن طور که انتظار داشته ای نتوانسته ای خودت را به جامعه، به مردم و به دیگر معلولان معرفی کنی و از توانمندی ها و موفقیت هایت بگویی. خودت برای این منظور کاری کرده ای؟
خیلی جالب است. در حقیقت درخواست و هم گله من الان این است. چند ماه، یعنی از شهریورماه تا اسفند ماه سال گذشته سعی کردم به ملاقات دکتر راه چمنی، رئیس سازمان بهزیستی کشور، بروم. یعنی الان اگر به دفتر ثبت قرار ملاقات های منشی ایشان مراجعه کنید، شاید دوازده بار درخواست ملاقات من در این دفتر ثبت شده باشد ولی هنوز به این ملاقات نایل نشده ام. تنها هدفم از انجام این ملاقات هم معرفی خودم به سازمان بهزیستی بوده که به آنها بگویم من هستم؛ با این توانمندی ها. بیایید از من و تجربه من برای ارتقای سطح توانبخشی جامعه استفاده کنید.
به هر حال، اگر تا امروز می گفتم کم بینا نیستم، چون می خواستم به این موفقیت ها برسم، حالا که رسیده ام، می خواهم بگویم: «من کم بینا هستم.» به این علت که می خواهم به توانبخشی کشورم بگویم: «ما می توانیم.» به مردم بگویم که ما می توانیم، اما در دوره ای باید پنهان باشیم و آنگاه آشکار شویم. به هر تقدیر، چون در ایران نتوانسته ام به چنین بازتابی برسم، با راهنمایی استادم، می خواهم خودم را به عنوان یک معلول موفق و به عنوان کسی که در ورزش، در هنر و در تحصیل موفق بوده و ناتوانایی های خود را کنار زده و خوب توانمند شده، به یونسکو معرفی کنم.
* درباره آینده شغلی و کاری خودت چطور فکر می کنی؟
- من سعی کرده ام زندگی ام را روی سه ستون بنا کنم. خانواده و بخصوص پدرم در این راه خیلی مشوق من بوده اند. اول ستون ورزش بود. امیدم این بود که حتی تنها روی همین ستون یک زندگی مستقل بنا کنم. مثل افراد سالم که این کار را می کنند. ورزش را امروز به بالاترین سطح خودش رسانده ام، ولی امروز آن را تهی می بینم، گرچه شاید از شش سالگی روی آن حساب می کردم.
از طرف دیگر، ستون دیگری را ایجاد کرده ام به نام هنر. الان هم به عنوان نوازنده سازهای کوبه ای (ضرب و دف) با گروه های موسیقی از جمله گروه «سمان» همکاری می کنم. تا به حال هم چند کنسرت اجرا کرده ایم و خدا را شکر، امسال با کاری که به جشنواره بین المللی موسیقی وین که بزرگترین جشنواره موسیقی جهانی در سال است فرستاده ایم. در این جشنواره در بخش موسیقی ملل پذیرفته شده ایم و در دی ماه سال جاری با گروه سمان به این جشنواره می رویم. در حوزه هنر هم من هیچ وقت، خودم را به عنوان نابینا یا کم بینا معرفی نکردم گرچه مشکلات زیادی را از سر گذراندم؛ از خواندن نت ها تا همنوازی در گروه که هر کدام به نوعی به دیدن نیاز دارد. اما نمی دانم اگر در این جشنواره هم مقامی بیاورم چه خواهد شد. شاید موسیقی هم سرنوشت ورزش را پیدا کند.
پایه دیگر، تحصیلاتم است. بعد از گذراندن سال های مدرسه و نواختن یک ملودی جدید و رفتن به رشته تجربی و آنگاه رفتن به رشته کار درمانی و شناخته شدن به عنوان تنها دانشجوی پزشکی، حالا می توانم بگویم هدفم توانبخشی و عشقم توانبخشی است و دوست دارم کار حرفه ای خود را در آینده رشته کار درمانی قرار دهم. به امید خدا در کنکور کارشناسی ارشد هم شرکت کرده ام و امیدهای بسیار زیادی برای قبولی دارم. در واقع، در آینده شغلی و حرفه ای، بزرگترین هدفم این است که در راه توانبخشی بتوانم موفق شوم و آرزو دارم نظام توانبخشی ما هم بتواند همپای رشد علم توانبخشی، رشد کند و با علم کشور همگام شود.
امیدوارم روزی هم فرا برسد که من مددجو بتوانم به سادگی مسئولان توانبخشی کشورم را ملاقات کنم.


 
تاریخ ثبت در بانک 16 خرداد 1395  
فایل پیوست
تصویر