کد | pr-47036 |
---|---|
نام | محمدامین |
نام خانوادگی | طاهری |
سال تولد | 1378 |
وضعیت جسمی | کم بینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
اهم فعالیت ها | رتبه برتر کنکور |
کشور | ایران |
متن زندگی نامه |
از مردودی در پایه اول دبستان تا کسب رتبه ی برتر کنکور در قسمت چهارم برنامه آوای تلاش، گلاره عباسی موسس گروه سوینا و ادریس فتحی سردبیر برنامه آوای تلاش، میزبان محمد امین و محمد مهدی طاهری، دوقلوی همسان و نیمه بینا هستند. برادران طاهری در طی دوران تحصیل با چالشهایی چون مردودی در پایه اول دبستان، ثبت نام نشدن در مدارس عادی، ضعف بینایی و مقاومت در پذیرش آن، مهاجرت از شیراز به تهران و بسیاری دشواریهای دیگر مواجه بودند. اما آنان با پشت سر گذاشتن این چالشها، رتبه های برتر کنکور سال 1398 را به دست آوردند. --------------------------------------------- محمدامین طاهری و محمدمهدی طاهری – آوای تلاش 4 پیاده شده توسط محمدیاری به تاریخ 4 مرداد 1400 مجری: امروز در خدمت دو نفر از چهرههای موفق ممتاز و نخبه جامعه نابینایان، که البته کمبینا هستند، هستیم. قبل از اینکه من به معرفی این دو مهمان عزیز بپردازم، دعوت میکنم از خانم گلاره عباسی، ایشان هم در استودیو حضور دارند، و از بیانات و از شروع صحبت ایشان هم استفاده بکنیم. گلاره عباسی: سلام. خیلی خوشحالم که در فصل دوم برنامه آوای تلاش کنار شما هستم. ما امروز دو مهمان ویژه داریم که من تفاوتشان را خیلی نمیتوانم تشخیص بدهم. مجری: بله، همانطور که شما فرمودید تشخیص این دو مهمان برای ما هم سخت است، و با این مقدمهای که عرض کردیم، مهمانان ما دوقلو هستند. محمدامین طاهری و محمدمهی طاهری. محمدمهدی طاهری: عرض سلام و احترام خدمت مجموعه سوینا و شنوندگان رادیو. من محمدمهدی طاهری هستم. من سه دقیقه از برادرم کوچکتر هستم. ما تقریباً 10 آذر 1378 به دنیا آمدهایم. اینکه میگویم «تقریباً» بخاطر این است که ما نزدیک به نیمه شب به دنیا آمدهایم. محمدامین طاهری: عرض سلام و خسته نباشید خدمت شنوندگان محترم و همچنین به استاد گرامی آقای فتحی و خانم عباسی عزیز. من محمدامین طاهری هستم. درمورد تفاوت من و برادرم این را بگویم که ما رفیقهایی داریم که پس از گذشت چهارده سال همچنان در تشخیص ما مشکل دارند. گلاره عباسی: یک رشته هم خواندهاید هردو عزیز؟ محمدمهدی طاهری: دبیرستان هر دو انسانی خواندهایم، ولی در دانشگاه انشعاب ایجاد کردیم و جدا شدیم از همدیگر. مجری: البته من روایتهایی از شیطنتهایشان شنیدهام. من شنیدهام در مدرسه یکیشان عینک میزده، یکیشان نمیزده، و وجه تشخیصشان توسط معلمها از طریق این عینک بوده. و اینها بعداً عینکشان را باهم جابجا میکردند. گلاره عباسی: چند بار جای هم امتحان دادهاید؟ محمدمهدی طاهری: به کرّات این کار را انجام دادهایم. این جزء اصلیترین پتانسیلهای دوقلو بودن ماست. مجری: خب از میزان بیناییتان بگویید. محمدمهدی طاهری: ما چون دوقلو بودیم بطور نارس به دنیا آمدیم، یعنی شش الی هفت ماهه. ولی حدوداً نزدیک به هفت ماه بود که ما به دنیا آمدیم، و بخاطر همین نارس بودن در دستگاه قرار گرفتیم. در این مرحله یک سری مشکلات پزشکی و حتی پرستاری دخیل بودند، و بخاطر این یک سری مشکلات پیش آمد، و لنز دستگاه به چشممان آسیب رساند، و این باعث شد که شبکیه چشممان در همان سطح حالت نارسی به خودش بگیرد، و شبکیهمان آسیب دید. حدود نه ده ماه بعد پدر و مادرم متوجه این ضعف بینایی شدند، و اقدام کردند، اما بخش عظیمی از بینایی ما از بین رفته بود. شبکیهمان همچنان در حالت جدایی قرار داشت، و این حالت جدایی باعث شده بود که بخشی از بینایی ما دچار ضعف بشود. گلاره عباسی: خیلی برای من عجیب است. بالاخره این را میدانند عزیزانی که فرزند نارس در بیمارستان به دنیا میآید، درست است؟ مجری: بله، متوجه میشوند. منتها بحث آن دستگاهی است که نوزاد در آن قرار میگیرد، و مراقبتهای لازم آن لحظه صورت نمیگیرد. به هر حال میزان اکسیژن، مقدار نور، و آن چیزهایی که باید درمورد چشم، فرقی نمیکند، سایر اندامهای بدن صورت بگیرد، به اندازه و به یک میزان نیست، و بعضی وقتها به دلیل زیادی اکسیژن طرف دچار نابینایی میشود، و بعضی وقتها بر اثر کم بودن اکسیژن دچار این موضوع میشود. منتها الآن افرادی که در بدو تولد دچار نابینایی میشوند را دسته بندی کردهاند. میگویند که بیستوپنج درصد علل نابینایی میتواند بخاطر ژنتیک باشد، مثل ازدواج فامیلی، و یا اینکه ژنی در پدر یا مادر بوده، و فرد دچار نابینایی شده. بیستوپنج درصد دیگر برمیگردد به داروها و تغذیه قبل از تولد و دوران جنینی که درواقع به آن میگوییم تِراتِژُنها، و به هر حال ممکن است طرف داروی خاصی مصرف بکند و روی کودک این عارضه را بوجود بیاورد. بیستوپنج درصد دیگرش برمیگردد به حین تولد و زایمان، که ممکن است به فرض کودک از دست پرستار بیفتد یا اتفاقی بیفتد برایش. و بیستوپنج درصد چهارم هم برمیگردد به مراقبتهای پزشکی بعد از تولد که آقایان طاهری از همین ناحیه دچار این آسیب بینایی شدهاند. گلاره عباسی: خب من میتوانم خواهش کنم درمورد تحصیلات و شغلشان توضیح بدهند؟ محمدامین طاهری: هردویمان انسانی بودیم تا سال کنکور، که کنکور را دادیم، و اینجا اولین جدایی بین من و برادرم ایجاد شد. یعنی تا آن زمان هیچ وقت من و برادرم ازهم جدا نشده بودیم در عرصه اجتماع. اما اولین جداییمان بعد از کنکور اتفاق افتاد، و میخواهم بگویم کمی هم تلخ بود، ولی پذیرفتنی بود و یک مقدار هم لذتبخش بود، چون به نوعی استقلالطلبی را تجربه کردیم. من روانشناسی قبول شدم. هردویمان که گزینه اولمان برای انتخاب رشته روانشناسی بود. من رتبه 404 شدم و رشته روانشناسی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران را کسب کردم. محمدمهدی طاهری: البته یک چیزی را بگویم، اینکه برادرم به این موضوع اشاره کرد که کنکور اولین جدایی ما بود، حقیقتاً اینطوری نبود. چون دقیقاً دانشگاه ما روبروی هم بود، و در یک خیابان واقع بود. من هم اولویت اولم روانشناسی بود، ولی رتبه من بخاطر اینکه 858 شد و یک مقدار فاصله داشت با رتبه برادرم، بخاطر همین من رشته مشاوره را برگزیدم، مشاوره دانشگاه بهشتی. این را هم اشاره کنم که فاصله دانشگاه بهشتی با دانشگاه علوم بهزیستی یک {...} فاصله دارد، و یکی از دانشگاهها اینور خیابان است، و دیگری آنور خیابان. و این هم باعث شد که ما در ترم اول اکثر درسهایی که به آن علاقه داریم را سر کلاس همدیگر شرکت میکردیم، یعنی باهمدیگر سر یک کلاس شرکت میکردیم. برای مثال درس آمار را در دانشگاه خودم زیاد راضی نبودم از استادی که داشتیم، بخاطر همین سر کلاس برادرم شرکت میکردم و استفاده میکردم، و استادها همه دیگر ما را میشناختند و اجازه میدادند. مجری: شما دوران دبستانتان را کجا خواندهاید، و تحصیلتان اصلاً در چه شهری بوده و در چه مدرسهای تحصیل کردهاید؟ محمدمهدی طاهری: آغاز سال تحصیلی ما که با مدارس عادی بود. یعنی ما سال اول ابتداییمان را در مدرسه عادی ثبتنام شدیم، در شهر شیراز. به دلیل اینکه پدرم کارمند بود و انتقالی گرفته بود به شیراز، ما مجبور شدیم سالهای ابتداییمان و حتی متوسطه اولمان را آنجا بگذرانیم. یک سری صحنهها که از بچگی بخصوص کلاس اول یادم است، این بود که استاد زیاد از ما سوال میپرسید. یادم است در نیمکت نشسته بودم، و استاد روی تخته چیزی نوشته بود و اصرار داشت که ما آن را بخوانیم، و حقیقتاً من که نمیدیدم و سکوت میکردم در ازای سوالی که میپرسید. مجری: خب شما روز اولی که رفتید ثبتنام کردید، مگر مدیر و کادر مدرسه نمیدانستند که شما کمبینا هستید؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً به خاطرم نیست. ولی اگر هم میدانستند، بخاطر اینکه شناخت زیادی نداشتند، حتماً به دنبال این بودند که ما را در یک جای جداگانهای قرار بدهند. یعنی ما را نمیتوانستند در کنار افراد عادی قرار بدهند، و ما را بعنوان افراد عادی بپذیرند. محمدامین طاهری: خب، اولین تفاوت ما اینجا ایجاد شد. یعنی ما اول احساس نمیکردیم که متفاوت باشیم از جامعه. یعنی این را میخواهم اشاره بکنم که قبل از اینکه ما بخواهیم تفاوت را در خودمان ایجاد کنیم، ما هم مثل بقیه عادی بودیم، یک فرد پسندیده در جامعه بودیم. ببینید، کسی که مشکل دارد، باید جوری با وی برخورد بشود که این مشکل بودن را مشکل قلمداد نکند. اما با من اینطور برخورد نشد. تا زمان اول ابتدایی یک فرد عادی بودم در خانه در خانواده در فامیل. حتی خانواده ما هم به ما بعنوان یک فرد عادی نگاه میکردند، کمی حتی میتوانم بگویم باهوشتر. مشکل چشمی ما اصلاً بعنوان یک آسیب دیده نمیشد تا اول ابتدایی که مشکلات تحصیلیمان شروع شد. من سعی میکنم خاطراتی که به ذهنم میآید را زنده کنم، تا بدانید چه شد که بعدها سعی کردم از مشکلاتی که دارم فرار کنم. من سال اول ابتدایی یک مشکل برایم ایجاد شد. اینکه من تا آن موقع فکر میکردم که یک فرد عادی هستم مثل تمام همنوعانم. اما برخوردی که با من شد برخورد مثبتی نبود. از این نظر که معلم محترم برخوردشان با ما برخورد مساعد و دوستانه نبود. ما را جلو مینشاند، و من احساس میکردم وقتی جلو نشستهام احترام برایم قائل نیستند. بلکه نوعی احساس تحقر و و تضعف را درون خودم احساس میکردم، و احساس میکردم یک چیزی از بقیه کم دارم. حالا الآن نمیتوانم به یقین برسم که این احساس واقعاً درست بود یا نه. ولی احساس درونیم بود. این احساس درونی از کجا منشأ گرفته بود؟ از برخورد دیگران با من. یعنی قبل از اینکه من خودم خودم را بشناسم، خودم را از چشم دیگران میدیدم. و من وقتی آن جلو مینشستم احساس خوشآیندی نداشتم، و نوعی احساس تحقیر بود، نوعی احساس دلسوزی بود. این اولین روزنههایی بود درون وجودم که بگویم که «امی، تو از چیزی که هستی باید فرار کنی.» حالا اینجا چه اتفاقی افتاد؟ ما تلاشمان را بیشتر کردیم برای جبران. اینکه بیشتر تلاش کنیم بیشتر مثل بقیه باشیم. یعنی یک نوع تقلای ارادی برای ماندن مثل بقیه. در نهایت آنطور شد که ما سال اول را افتادیم. پدرم تعریف میکرد که بعد از اینکه معلم گرامی ما را انداخت، یعنی سال اول مردود شدیم، پدرمان ما را آورد تهران، و آنجا برایمان معلم گرفت. بعد آنجا کل ترم را یکبار دیگر مرور کردیم، و برگشتیم شیراز و دوباره امتحان دادیم، ولی باز هم ما را انداخت. مجری: یعنی همان معلمی که آن رفتار را سر کلاس با شما کرد، همان معلم شما را انداخت؟ محمدامین طاهری: بله. اینجا خانواده پذیرفتند که ما را بفرستند مدرسه استثنایی. ما تحصیل در مقطع اول ابتدایی را مجدد در مدرسه نابینایان شوریده شیرازی شروع کردیم. مجری: شما فرمودید که معلم شما را جلوی کلاس مینشانده، و این سبب یک نوع نگاه تحقیر و تضعیف و ترحم در معلم و همکلاسیان نسبت به شما میشده. به نظر من خواه ناخواه هرکسی که جای آن معلم باشد از این استراتژی استفاده میکند که شما را بیاورد جلوی کلاس بنشاند. خب ما این حق را به معلم تا اینجا میدهیم. منتها از اینجا به بعد معلم چکار باید میکرد که در شما این تحقیر و ترحم بوجود نیاید؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً ما در باطن یک نوع طردشدگی احساس میکردیم، و احساس میکردیم از بقیه جدا هستیم. مجری: خب آن معلم باید چکار میکرد که در شما این احساس طردشدگی بوجود نیاید؟ محمدمهدی طاهری: اولاً وقتی که من جلو هم مینشستم بازهم تخته را نمیدیدم. این بیشتر اذیتم میکرد، و ترجیح میدادم که همانجا کنار بقیه بنشینم، و همان احساس بقیه بودن و در کنار دیگری بودن را تجربه کنم. مجری: من با این بخش قضیه کاملاً موافقم. اینکه دبیر یا معلم دبستان برخورد یا رفتار مناسبی با شما نداشته، در این موضوع کاملاً با شما موافقم. کمااینکه الآن هم برخورد و نگرش مثبتی نسبت به دانشآموزان با آسیب بینایی سر کلاسهای عادی نیست، نه فقط در دبستان، حتی در متوسطه اول و دوم هم همینطور است. خب شما پس از اینکه کلاس اول را افتادید وارد مدرسه شوریده شدید. از مدرسه شوریده که مدرسه استثنایی است در شهر شیراز بگویید. چند سال آنجا بودید؟ آموزش آنجا چه تفاوتی داشت با آموزش مدرسه عادی؟ محمدمهدی طاهری: شش سال ما در مدرسه شوریده بودیم. البته اینجا دو مسأله وجود دارد، یکی خود آموزش است، و یکی خود فضا. خب ما وارد فضایی شدیم که خب همه شبیه هم بودیم. ما وارد یک جامعهای شدیم که آن جامعه مثل ما بودند، و آن اعتماد به نفسی که در کلاس اول ابتدایی در مدرسه عادی شکسته شده بود دوباره بوجود آمد. مجری: پس درمورد فضا شما اعتقادتان بر این است که، وقتی که کنار همنوعان خودتان سر کلاس نشستهاید، احساس راحتی امنیت و اعتماد به نفس میکردید. محمدمهدی طاهری: البته این موضوع فقط در مقطع دبستان صدق میکند. چون به رقم ورودمان به مدرسه عادی در دوران راهنمایی به ما ضربه شدیدی وارد شد که دوباره اعتماد به نفس ما نتنها ریخت، بلکه دیگر قابل بازگشت نبود. مجری: البته باید اشاره کنم که این تغییر مقطع برای تمامی دانش آموزان، چه استثنایی و چه عادی، استرس آور است و یک نوع ایجاد چالش میکند. منتها ازنظر فضایی در مقطع دبستان تحصیل در مدارس استثنایی من فکر میکنم نیاز است برای افراد نابینا و کمبینا، اما در مقاطع بالاتر وارد مدارس عادی بشوند ایرادی ندارد. محمدامین طاهری: این نکته را نمیشود منکرش شد، چرا؟ چون من کلاً آن دورهای که در دبستان بودم و در مدرسه استثنایی درس میخواندم یکی از زیباترین دوران زندگیم بود. آزادی مطلق داشتم. یعنی اینکه بدانید در فضایی هستید که ایمن است، تا احساس امنیت کسب کنید. مجری: خب، شما دوران دبیرستان را گذراندید و وارد مدارس عادی در مقطع راهنمایی شدید. محمدمهدی طاهری: در سال هفتم شاید بیشتر استادها نمیدانستند ما چه وضعی داریم. یعنی خجالت میکشیدیم به آنها بگوییم. از این میترسیدم، چون میدانستم اگر این را بگویم بعنوان یک عامل استثنایی بشمار میآیم، و دوست ندارم، و از این حس خیلی بدم میآمد. حقیقتاً این شاید فرار از خود بود. یعنی بخاطر اینکه نمیخواستم با این موضوع کنار بیایم، و خودم را به همه عادی نشان میدادم. مجری: خب «محمد مهدی» این تجربه شما را خیلی از دانشآموزان و حتی دانشجویان نیمهبینا دارند. افرادی که نیمهبینا هستند واقعیت این است که بلاتکلیف هستند. یک جاهایی نمیدانند خودشان را با آسیب بینایی معرفی کنند، یک جاهایی خودشان را بینا معرفی کنند، همیشه معلق هستند در معرفی و میزان بیناییشان. خب، شما این چالش را به این شکل تجربه کردید. توصیه شما برای بچههای نیمهبینا چه است، برای اینکه دچار این تعارض و این اضطراب و استرس نشوند؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً این چیزی که به آنها عارض میشود، اینکه «من یک آدم استثنایی هستم» این را قبول نکنند. ما همه آدمها جزء طبیعت هستیم. جزء طبیعت بودن این را هم در خود دارد. میخواهم این را بگویم که من شاید بخش عظیمی از کارهایی که در آن دوران انجام میدادم بخاطر این بود که نمیخواستم قبول کنم که جزء بچههای استثنایی هستم، و تا حدی هم برایم خوب بود، ولی تا حدی هم اضطرابزا بود. بخاطر همین میگویم که اجازه ندهند که اعتماد به نفسشان از بین برود، و هر موقع مورد مخاطب قرار میگیرند اتفاقاً خودشان را در آن شرایط قرار بدهند. مجری: یعنی بدانند که من این مشکل بینایی را دارم. محمدمهدی طاهری: بعنوان یک چیز عادی، نه یک چیز غیرقابل قبول. مجری: بله، بصورت مثبت. ببینید، من یک شاگردی داشتم که کمبینا بود. میگفت «من هر زمان وارد یک مقطع یا کلاس جدیدی میشدم که معلم یا دانشآموز جدید دارد، قبل از شروع صحبت معلم خیلی پررویی میکردم و سریع از معلم اجازه میگرفتم و میگفتم من یک لحظه بیایم پای تخته کار دارم. میرفتم پای تخته و همانجا به دانشآموزان و معلم میگفتم من فلانی هستم، و بدانید که مشکل بینایی دارم و بعنوان یک فرد کمبینا در کنار شما هستم. لطفاً از اینکه من از معلم بخواهم مطالب پای تخته را بخواند کسی ناراحت نشود. اینکه بخواهم کسی بلند بخواند شما ناراحت نشوید، و چنانچه من تکرار خواستم یا کمک خواستم با من همکاری کنید. همان شروع کلاس، مهر، من این توضیحات را میدادم و تکلیفم مشخص میشد. دیگر همه میدانستند که چجوری با من رفتار کنند، با چه رفتار مثبتی، به چه شکلی.» به نظر من خیلی خوب است، اینکه کسی که مشکل بینایی دارد همان روز اول خودش را با این ویژگی معرفی کند، و دیگران هم بدانند. آخر مسأله این است که خیلی وقتها افراد بینا نمیدانند که ما مشکل بینایی داریم یا نه. یعنی شما باید حتماً عصا دستت باشد یا عینک را بزنید که فرد بینا بداند که شما مشکل بینایی دارید. و او هم تکلیف خودش را میداند، و متناسب با شرایط شما با شما رفتار میکند. حالا اینکه بعضیها مناسب رفتار می کنند و بعضیها نامناسب، آن دیگر برمیگردد به سبک فهم و شعور افرادی که ما با آنها در تعامل هستیم. ما در درجه اول خودمان بپذیریم که یک همچین شرایطی را داریم، و دوم اینکه این شرایطمان را به دیگران هم توضیح بدهیم. محمدمهدی طاهری: کاملاً درست است. من با شما خیلی موافقم، و توصیه کاملاً درستی است. اما این را هم درنظر بگیریم که در آن شرایط واقع شدن به این راحتی نیست که ما چنین تصمیمی را بگیریم. این برای من یک تخیل بود که بروم یک همچین کاری انجام بدهم. مجری: البته شدنی است. محمدمهدی طاهری: شدنی بودنش که قطعی است. ولی گام به گام. اول اینکه با خودشان باید کنار بیایند. بعدش قدم به قدم با دوستانشان کنار بیایند. یعنی دوستانی پیدا کنند که این شرایطشان را بپذیرند. مجری: شما دوران دبستان را در شیراز بودید. متوسطه اول را هم در شیراز درس خواندید؟ محمدامین طاهری: بله. در متوسطه اول یک سری مشکلات پیش آمد، یعنی آغاز مشکلم با فوت مادرم بود. یعنی اواخر سال هشتم بودیم که مادرمان فوت کرد، در سال 1393. ما آن موقع تقریباً چهارده ساله بودیم. محمدمهدی طاهری: ما در شیراز اقوامی نداشتیم و تنها بودیم. ما آنجا در کنار هم بودیم و دیگر آنجا ماندگار شده بودیم. اما خب زمانی که مادرم فوت کرد دیگر دیدیم یک مقدار تنهایی دارد فشار میآورد. مادرم را هم در تهران به خاک سپرده بودیم. بخاطر همین دیدیم که خب مجبوریم برگردیم، و این بازگشتمان آغازی بود بر دوران جدیدی از تحصیل و زندگی جدید. مجری: «محمدامین» گفتی که بیناییت خوب بود و میتوانستی کتابهای عادی را خودت بخوانی. محمدامین طاهری: دقیقاً. مجری: خب «محمدمهدی» گفتی که یک اتفاقی افتاد و یک مقدار بیناییت کم شد. خب «محمدمهدی» تو هم همچنان میتوانستی کتاب را بخوانی یا نه، دیگر نمیتوانستی؟ محمدمهدی طاهری: من برای خواندن کتابها حقیقتاً به خود کتاب دیگر نمیتوانستم رجوع کنم. مجبور بودم از یک سری ابزارهای بخصوص، حالا بوسیله تبلت و ابزارهایی که میشد، پیدیافهایی که میتوانستیم بزرگ کنیم. ولی مواجهه من با کتاب صوتی دیگر برمیگردد به آخرین سال تحصیلم در دوران دانشآموزی. و یکی از خاطراتی که یادم میآید، و خیلی جالب بود برایم، و خیلی هم لذتبخش بود، اینکه من در مترو در مسیر مدرسه به خانه یا هر مسیر دیگر در مترو کتابهای صوتی گوش میدادم. محمدامین طاهری: دقیقاً یکی از ویژگیهای مترو این است که تو یک ساعت وقت آزاد داری. همچنان هم همینطور است، یعنی ما وقتی که وارد مترو میشویم تا زمانی که از مترو خارج بشویم فقط داریم مطالعه میکنیم. مجری: خب، از تجارب دانشگاهتان بگویید. «محمدامین» از تو شروع کنیم. یکبار دیگر رشته و دانشگاهت را بگو. البته شما ورودی 1398 هستید، و با این اوضاع کرونایی که بوجود آمد متأسفانه یک ترم بیشتر حضور فیزیکی در کلاسها نداشتید ظاهراً. خب، بفرما «محمدامین» از تجاربت بگو. محمدامین طاهری: وقتی وارد دانشگاه شدیم، تقریباً ترم یک را به همان منوال حضوری گذراندیم. ترم دو بود که ویروس منحوس کرونا وارد فضای زندگی ما شد، و این علاوه بر اینکه برای ما محدودیت ایجاد کرد، یک فرصت جدیدی بود برای پرواز کردن. اینکه من خانهنشین بودم، یک وقت باز داشتم، و شروع کردم به مطالعه در حوزه روانکاوی. مجری: الآن مثلاً محمدامین را ما ده سال آینده کجا میبینیم؟ محمدامین طاهری: همانجور که خودم را از تباهی نجات دادم، همانجور که دیدم افرادی که از تباهی نجات پیدا کردند، اگر کسی نیاز به کمک داشته باشد، اگر کسی پایش در این چاله گیر کرده باشد، خارجش کنم. من این را در خود روانکاوی دیدهام. اگر بخواهم بگویم تا ده سال دیگر من را کجا میبینید، ازنظر خودم من خودم را تا ده سال دیگر بعنوان یک روانکاو بزرگ میخواهم ببینم. یعنی این نظری است که از خودم دارم، حالا مجری: با این انگیزه و عزم و ارادهای که من در شما میبینم حتماً هم این اتفاق میافتد. بعنوان سوال پایانی چه توصیهای برای افراد همنوع خودتان بخصوص افراد نیمهبینا دارید، حالا فرقی نمیکند، چه در حوزه زندگی شخصی، چه در حوزه تحصیل و پیشرفتشان؟ محمدامین طاهری: از آنها خواهش میکنم که مثل من، که من تجربه فرار از خود را داشتم، دیگر از خودشان فرار نکنند. میدانم مواجهه با خود خیلی سخت است. اما این را بدانید که وقتی یک نفر دارد از خودش فرار میکند، چرا توقع دارد که بقیه از او فرار نکنند؟ دقیقاً این را من الآن به آن رسیدهام. یعنی در این زمانه است که من این را درک میکنم. من آن زمان از خودم فرار میکردم، و همین باعث میشد که یک کاری کنم بقیه هم از من فرار کنند. و اگر آن موقع کاری میکردم که خودم را با خودم مواجه میکردم، خودم با خودم کنار میآمدم، تکههای پازل گمشدهام را پیدا میکردم و شخصیت خودم را میساختم، قطعاً جوری میشد که بقیه هم جذب من میشدند، یا من جذب بقیه میشدم. مجری: ممنون از محمدامین عزیز. خب «محمدمهدی» تو چه توصیهای داری؟ محمدمهدی طاهری: من توصیهای میکنم که براساس تجربه است، و احساس میکنم گفتنش خیلی نیاز است. اینکه واقعاً خودمان را متکی نکنیم به بیرون. ما یک سری توانمندیها در خودمان داریم، قطعاً یک سری پتانسیلها و استعدادهایی داریم که میتوانیم شکوفایشان بکنیم. اما اگر همیشه ما استناد کنیم «به شرایط بیرونی، به اینکه شرایط فراهم نیست، و ما در یک شرایطی واقع شدهایم که انعطاف ناپذیر است» همیشه در یک سطح باقی میمانیم. به نظرم باید هیچ وقت خودمان را متکی به آن شرایط ندانیم، تا آن شرایط بیاید دست ما را بگیرد تا ما را بلند کند. ما میتوانیم خودمان راه را پیدا کنیم. ولی به نظر من همه انسانها در این امر مشکل دارند، اینکه همیشه سعیشان بر نپذیرفتن خودشان است. یعنی علاوه بر اینکه خودشان را نمیپذیرند، شرایط بیرون را هم مساعد برای اینکه خودشان را در یک حالت پروازگونه قرار بدهند نمیدانند، و شرایط را همیشه بد جلوه میدهند. در حالی که ما زیاد به شرایط متکی نیستیم، و ما میتوانیم خودمان راه خودمان را پیدا کنیم. مجری: بسیار ممنونم از هردوی شما. برایتان آرزوی موفقیت میکنم. از مردودی در پایه اول دبستان تا کسب رتبه ی برتر کنکور در قسمت چهارم برنامه آوای تلاش، گلاره عباسی موسس گروه سوینا و ادریس فتحی سردبیر برنامه آوای تلاش، میزبان محمد امین و محمد مهدی طاهری، دوقلوی همسان و نیمه بینا هستند. برادران طاهری در طی دوران تحصیل با چالشهایی چون مردودی در پایه اول دبستان، ثبت نام نشدن در مدارس عادی، ضعف بینایی و مقاومت در پذیرش آن، مهاجرت از شیراز به تهران و بسیاری دشواریهای دیگر مواجه بودند. اما آنان با پشت سر گذاشتن این چالشها، رتبه های برتر کنکور سال 1398 را به دست آوردند. --------------------------------------------- محمدامین طاهری و محمدمهدی طاهری – آوای تلاش 4 پیاده شده توسط محمدیاری به تاریخ 4 مرداد 1400 مجری: امروز در خدمت دو نفر از چهرههای موفق ممتاز و نخبه جامعه نابینایان، که البته کمبینا هستند، هستیم. قبل از اینکه من به معرفی این دو مهمان عزیز بپردازم، دعوت میکنم از خانم گلاره عباسی، ایشان هم در استودیو حضور دارند، و از بیانات و از شروع صحبت ایشان هم استفاده بکنیم. گلاره عباسی: سلام. خیلی خوشحالم که در فصل دوم برنامه آوای تلاش کنار شما هستم. ما امروز دو مهمان ویژه داریم که من تفاوتشان را خیلی نمیتوانم تشخیص بدهم. مجری: بله، همانطور که شما فرمودید تشخیص این دو مهمان برای ما هم سخت است، و با این مقدمهای که عرض کردیم، مهمانان ما دوقلو هستند. محمدامین طاهری و محمدمهی طاهری. محمدمهدی طاهری: عرض سلام و احترام خدمت مجموعه سوینا و شنوندگان رادیو. من محمدمهدی طاهری هستم. من سه دقیقه از برادرم کوچکتر هستم. ما تقریباً 10 آذر 1378 به دنیا آمدهایم. اینکه میگویم «تقریباً» بخاطر این است که ما نزدیک به نیمه شب به دنیا آمدهایم. محمدامین طاهری: عرض سلام و خسته نباشید خدمت شنوندگان محترم و همچنین به استاد گرامی آقای فتحی و خانم عباسی عزیز. من محمدامین طاهری هستم. درمورد تفاوت من و برادرم این را بگویم که ما رفیقهایی داریم که پس از گذشت چهارده سال همچنان در تشخیص ما مشکل دارند. گلاره عباسی: یک رشته هم خواندهاید هردو عزیز؟ محمدمهدی طاهری: دبیرستان هر دو انسانی خواندهایم، ولی در دانشگاه انشعاب ایجاد کردیم و جدا شدیم از همدیگر. مجری: البته من روایتهایی از شیطنتهایشان شنیدهام. من شنیدهام در مدرسه یکیشان عینک میزده، یکیشان نمیزده، و وجه تشخیصشان توسط معلمها از طریق این عینک بوده. و اینها بعداً عینکشان را باهم جابجا میکردند. گلاره عباسی: چند بار جای هم امتحان دادهاید؟ محمدمهدی طاهری: به کرّات این کار را انجام دادهایم. این جزء اصلیترین پتانسیلهای دوقلو بودن ماست. مجری: خب از میزان بیناییتان بگویید. محمدمهدی طاهری: ما چون دوقلو بودیم بطور نارس به دنیا آمدیم، یعنی شش الی هفت ماهه. ولی حدوداً نزدیک به هفت ماه بود که ما به دنیا آمدیم، و بخاطر همین نارس بودن در دستگاه قرار گرفتیم. در این مرحله یک سری مشکلات پزشکی و حتی پرستاری دخیل بودند، و بخاطر این یک سری مشکلات پیش آمد، و لنز دستگاه به چشممان آسیب رساند، و این باعث شد که شبکیه چشممان در همان سطح حالت نارسی به خودش بگیرد، و شبکیهمان آسیب دید. حدود نه ده ماه بعد پدر و مادرم متوجه این ضعف بینایی شدند، و اقدام کردند، اما بخش عظیمی از بینایی ما از بین رفته بود. شبکیهمان همچنان در حالت جدایی قرار داشت، و این حالت جدایی باعث شده بود که بخشی از بینایی ما دچار ضعف بشود. گلاره عباسی: خیلی برای من عجیب است. بالاخره این را میدانند عزیزانی که فرزند نارس در بیمارستان به دنیا میآید، درست است؟ مجری: بله، متوجه میشوند. منتها بحث آن دستگاهی است که نوزاد در آن قرار میگیرد، و مراقبتهای لازم آن لحظه صورت نمیگیرد. به هر حال میزان اکسیژن، مقدار نور، و آن چیزهایی که باید درمورد چشم، فرقی نمیکند، سایر اندامهای بدن صورت بگیرد، به اندازه و به یک میزان نیست، و بعضی وقتها به دلیل زیادی اکسیژن طرف دچار نابینایی میشود، و بعضی وقتها بر اثر کم بودن اکسیژن دچار این موضوع میشود. منتها الآن افرادی که در بدو تولد دچار نابینایی میشوند را دسته بندی کردهاند. میگویند که بیستوپنج درصد علل نابینایی میتواند بخاطر ژنتیک باشد، مثل ازدواج فامیلی، و یا اینکه ژنی در پدر یا مادر بوده، و فرد دچار نابینایی شده. بیستوپنج درصد دیگر برمیگردد به داروها و تغذیه قبل از تولد و دوران جنینی که درواقع به آن میگوییم تِراتِژُنها، و به هر حال ممکن است طرف داروی خاصی مصرف بکند و روی کودک این عارضه را بوجود بیاورد. بیستوپنج درصد دیگرش برمیگردد به حین تولد و زایمان، که ممکن است به فرض کودک از دست پرستار بیفتد یا اتفاقی بیفتد برایش. و بیستوپنج درصد چهارم هم برمیگردد به مراقبتهای پزشکی بعد از تولد که آقایان طاهری از همین ناحیه دچار این آسیب بینایی شدهاند. گلاره عباسی: خب من میتوانم خواهش کنم درمورد تحصیلات و شغلشان توضیح بدهند؟ محمدامین طاهری: هردویمان انسانی بودیم تا سال کنکور، که کنکور را دادیم، و اینجا اولین جدایی بین من و برادرم ایجاد شد. یعنی تا آن زمان هیچ وقت من و برادرم ازهم جدا نشده بودیم در عرصه اجتماع. اما اولین جداییمان بعد از کنکور اتفاق افتاد، و میخواهم بگویم کمی هم تلخ بود، ولی پذیرفتنی بود و یک مقدار هم لذتبخش بود، چون به نوعی استقلالطلبی را تجربه کردیم. من روانشناسی قبول شدم. هردویمان که گزینه اولمان برای انتخاب رشته روانشناسی بود. من رتبه 404 شدم و رشته روانشناسی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران را کسب کردم. محمدمهدی طاهری: البته یک چیزی را بگویم، اینکه برادرم به این موضوع اشاره کرد که کنکور اولین جدایی ما بود، حقیقتاً اینطوری نبود. چون دقیقاً دانشگاه ما روبروی هم بود، و در یک خیابان واقع بود. من هم اولویت اولم روانشناسی بود، ولی رتبه من بخاطر اینکه 858 شد و یک مقدار فاصله داشت با رتبه برادرم، بخاطر همین من رشته مشاوره را برگزیدم، مشاوره دانشگاه بهشتی. این را هم اشاره کنم که فاصله دانشگاه بهشتی با دانشگاه علوم بهزیستی یک {...} فاصله دارد، و یکی از دانشگاهها اینور خیابان است، و دیگری آنور خیابان. و این هم باعث شد که ما در ترم اول اکثر درسهایی که به آن علاقه داریم را سر کلاس همدیگر شرکت میکردیم، یعنی باهمدیگر سر یک کلاس شرکت میکردیم. برای مثال درس آمار را در دانشگاه خودم زیاد راضی نبودم از استادی که داشتیم، بخاطر همین سر کلاس برادرم شرکت میکردم و استفاده میکردم، و استادها همه دیگر ما را میشناختند و اجازه میدادند. مجری: شما دوران دبستانتان را کجا خواندهاید، و تحصیلتان اصلاً در چه شهری بوده و در چه مدرسهای تحصیل کردهاید؟ محمدمهدی طاهری: آغاز سال تحصیلی ما که با مدارس عادی بود. یعنی ما سال اول ابتداییمان را در مدرسه عادی ثبتنام شدیم، در شهر شیراز. به دلیل اینکه پدرم کارمند بود و انتقالی گرفته بود به شیراز، ما مجبور شدیم سالهای ابتداییمان و حتی متوسطه اولمان را آنجا بگذرانیم. یک سری صحنهها که از بچگی بخصوص کلاس اول یادم است، این بود که استاد زیاد از ما سوال میپرسید. یادم است در نیمکت نشسته بودم، و استاد روی تخته چیزی نوشته بود و اصرار داشت که ما آن را بخوانیم، و حقیقتاً من که نمیدیدم و سکوت میکردم در ازای سوالی که میپرسید. مجری: خب شما روز اولی که رفتید ثبتنام کردید، مگر مدیر و کادر مدرسه نمیدانستند که شما کمبینا هستید؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً به خاطرم نیست. ولی اگر هم میدانستند، بخاطر اینکه شناخت زیادی نداشتند، حتماً به دنبال این بودند که ما را در یک جای جداگانهای قرار بدهند. یعنی ما را نمیتوانستند در کنار افراد عادی قرار بدهند، و ما را بعنوان افراد عادی بپذیرند. محمدامین طاهری: خب، اولین تفاوت ما اینجا ایجاد شد. یعنی ما اول احساس نمیکردیم که متفاوت باشیم از جامعه. یعنی این را میخواهم اشاره بکنم که قبل از اینکه ما بخواهیم تفاوت را در خودمان ایجاد کنیم، ما هم مثل بقیه عادی بودیم، یک فرد پسندیده در جامعه بودیم. ببینید، کسی که مشکل دارد، باید جوری با وی برخورد بشود که این مشکل بودن را مشکل قلمداد نکند. اما با من اینطور برخورد نشد. تا زمان اول ابتدایی یک فرد عادی بودم در خانه در خانواده در فامیل. حتی خانواده ما هم به ما بعنوان یک فرد عادی نگاه میکردند، کمی حتی میتوانم بگویم باهوشتر. مشکل چشمی ما اصلاً بعنوان یک آسیب دیده نمیشد تا اول ابتدایی که مشکلات تحصیلیمان شروع شد. من سعی میکنم خاطراتی که به ذهنم میآید را زنده کنم، تا بدانید چه شد که بعدها سعی کردم از مشکلاتی که دارم فرار کنم. من سال اول ابتدایی یک مشکل برایم ایجاد شد. اینکه من تا آن موقع فکر میکردم که یک فرد عادی هستم مثل تمام همنوعانم. اما برخوردی که با من شد برخورد مثبتی نبود. از این نظر که معلم محترم برخوردشان با ما برخورد مساعد و دوستانه نبود. ما را جلو مینشاند، و من احساس میکردم وقتی جلو نشستهام احترام برایم قائل نیستند. بلکه نوعی احساس تحقر و و تضعف را درون خودم احساس میکردم، و احساس میکردم یک چیزی از بقیه کم دارم. حالا الآن نمیتوانم به یقین برسم که این احساس واقعاً درست بود یا نه. ولی احساس درونیم بود. این احساس درونی از کجا منشأ گرفته بود؟ از برخورد دیگران با من. یعنی قبل از اینکه من خودم خودم را بشناسم، خودم را از چشم دیگران میدیدم. و من وقتی آن جلو مینشستم احساس خوشآیندی نداشتم، و نوعی احساس تحقیر بود، نوعی احساس دلسوزی بود. این اولین روزنههایی بود درون وجودم که بگویم که «امی، تو از چیزی که هستی باید فرار کنی.» حالا اینجا چه اتفاقی افتاد؟ ما تلاشمان را بیشتر کردیم برای جبران. اینکه بیشتر تلاش کنیم بیشتر مثل بقیه باشیم. یعنی یک نوع تقلای ارادی برای ماندن مثل بقیه. در نهایت آنطور شد که ما سال اول را افتادیم. پدرم تعریف میکرد که بعد از اینکه معلم گرامی ما را انداخت، یعنی سال اول مردود شدیم، پدرمان ما را آورد تهران، و آنجا برایمان معلم گرفت. بعد آنجا کل ترم را یکبار دیگر مرور کردیم، و برگشتیم شیراز و دوباره امتحان دادیم، ولی باز هم ما را انداخت. مجری: یعنی همان معلمی که آن رفتار را سر کلاس با شما کرد، همان معلم شما را انداخت؟ محمدامین طاهری: بله. اینجا خانواده پذیرفتند که ما را بفرستند مدرسه استثنایی. ما تحصیل در مقطع اول ابتدایی را مجدد در مدرسه نابینایان شوریده شیرازی شروع کردیم. مجری: شما فرمودید که معلم شما را جلوی کلاس مینشانده، و این سبب یک نوع نگاه تحقیر و تضعیف و ترحم در معلم و همکلاسیان نسبت به شما میشده. به نظر من خواه ناخواه هرکسی که جای آن معلم باشد از این استراتژی استفاده میکند که شما را بیاورد جلوی کلاس بنشاند. خب ما این حق را به معلم تا اینجا میدهیم. منتها از اینجا به بعد معلم چکار باید میکرد که در شما این تحقیر و ترحم بوجود نیاید؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً ما در باطن یک نوع طردشدگی احساس میکردیم، و احساس میکردیم از بقیه جدا هستیم. مجری: خب آن معلم باید چکار میکرد که در شما این احساس طردشدگی بوجود نیاید؟ محمدمهدی طاهری: اولاً وقتی که من جلو هم مینشستم بازهم تخته را نمیدیدم. این بیشتر اذیتم میکرد، و ترجیح میدادم که همانجا کنار بقیه بنشینم، و همان احساس بقیه بودن و در کنار دیگری بودن را تجربه کنم. مجری: من با این بخش قضیه کاملاً موافقم. اینکه دبیر یا معلم دبستان برخورد یا رفتار مناسبی با شما نداشته، در این موضوع کاملاً با شما موافقم. کمااینکه الآن هم برخورد و نگرش مثبتی نسبت به دانشآموزان با آسیب بینایی سر کلاسهای عادی نیست، نه فقط در دبستان، حتی در متوسطه اول و دوم هم همینطور است. خب شما پس از اینکه کلاس اول را افتادید وارد مدرسه شوریده شدید. از مدرسه شوریده که مدرسه استثنایی است در شهر شیراز بگویید. چند سال آنجا بودید؟ آموزش آنجا چه تفاوتی داشت با آموزش مدرسه عادی؟ محمدمهدی طاهری: شش سال ما در مدرسه شوریده بودیم. البته اینجا دو مسأله وجود دارد، یکی خود آموزش است، و یکی خود فضا. خب ما وارد فضایی شدیم که خب همه شبیه هم بودیم. ما وارد یک جامعهای شدیم که آن جامعه مثل ما بودند، و آن اعتماد به نفسی که در کلاس اول ابتدایی در مدرسه عادی شکسته شده بود دوباره بوجود آمد. مجری: پس درمورد فضا شما اعتقادتان بر این است که، وقتی که کنار همنوعان خودتان سر کلاس نشستهاید، احساس راحتی امنیت و اعتماد به نفس میکردید. محمدمهدی طاهری: البته این موضوع فقط در مقطع دبستان صدق میکند. چون به رقم ورودمان به مدرسه عادی در دوران راهنمایی به ما ضربه شدیدی وارد شد که دوباره اعتماد به نفس ما نتنها ریخت، بلکه دیگر قابل بازگشت نبود. مجری: البته باید اشاره کنم که این تغییر مقطع برای تمامی دانش آموزان، چه استثنایی و چه عادی، استرس آور است و یک نوع ایجاد چالش میکند. منتها ازنظر فضایی در مقطع دبستان تحصیل در مدارس استثنایی من فکر میکنم نیاز است برای افراد نابینا و کمبینا، اما در مقاطع بالاتر وارد مدارس عادی بشوند ایرادی ندارد. محمدامین طاهری: این نکته را نمیشود منکرش شد، چرا؟ چون من کلاً آن دورهای که در دبستان بودم و در مدرسه استثنایی درس میخواندم یکی از زیباترین دوران زندگیم بود. آزادی مطلق داشتم. یعنی اینکه بدانید در فضایی هستید که ایمن است، تا احساس امنیت کسب کنید. مجری: خب، شما دوران دبیرستان را گذراندید و وارد مدارس عادی در مقطع راهنمایی شدید. محمدمهدی طاهری: در سال هفتم شاید بیشتر استادها نمیدانستند ما چه وضعی داریم. یعنی خجالت میکشیدیم به آنها بگوییم. از این میترسیدم، چون میدانستم اگر این را بگویم بعنوان یک عامل استثنایی بشمار میآیم، و دوست ندارم، و از این حس خیلی بدم میآمد. حقیقتاً این شاید فرار از خود بود. یعنی بخاطر اینکه نمیخواستم با این موضوع کنار بیایم، و خودم را به همه عادی نشان میدادم. مجری: خب «محمد مهدی» این تجربه شما را خیلی از دانشآموزان و حتی دانشجویان نیمهبینا دارند. افرادی که نیمهبینا هستند واقعیت این است که بلاتکلیف هستند. یک جاهایی نمیدانند خودشان را با آسیب بینایی معرفی کنند، یک جاهایی خودشان را بینا معرفی کنند، همیشه معلق هستند در معرفی و میزان بیناییشان. خب، شما این چالش را به این شکل تجربه کردید. توصیه شما برای بچههای نیمهبینا چه است، برای اینکه دچار این تعارض و این اضطراب و استرس نشوند؟ محمدمهدی طاهری: حقیقتاً این چیزی که به آنها عارض میشود، اینکه «من یک آدم استثنایی هستم» این را قبول نکنند. ما همه آدمها جزء طبیعت هستیم. جزء طبیعت بودن این را هم در خود دارد. میخواهم این را بگویم که من شاید بخش عظیمی از کارهایی که در آن دوران انجام میدادم بخاطر این بود که نمیخواستم قبول کنم که جزء بچههای استثنایی هستم، و تا حدی هم برایم خوب بود، ولی تا حدی هم اضطرابزا بود. بخاطر همین میگویم که اجازه ندهند که اعتماد به نفسشان از بین برود، و هر موقع مورد مخاطب قرار میگیرند اتفاقاً خودشان را در آن شرایط قرار بدهند. مجری: یعنی بدانند که من این مشکل بینایی را دارم. محمدمهدی طاهری: بعنوان یک چیز عادی، نه یک چیز غیرقابل قبول. مجری: بله، بصورت مثبت. ببینید، من یک شاگردی داشتم که کمبینا بود. میگفت «من هر زمان وارد یک مقطع یا کلاس جدیدی میشدم که معلم یا دانشآموز جدید دارد، قبل از شروع صحبت معلم خیلی پررویی میکردم و سریع از معلم اجازه میگرفتم و میگفتم من یک لحظه بیایم پای تخته کار دارم. میرفتم پای تخته و همانجا به دانشآموزان و معلم میگفتم من فلانی هستم، و بدانید که مشکل بینایی دارم و بعنوان یک فرد کمبینا در کنار شما هستم. لطفاً از اینکه من از معلم بخواهم مطالب پای تخته را بخواند کسی ناراحت نشود. اینکه بخواهم کسی بلند بخواند شما ناراحت نشوید، و چنانچه من تکرار خواستم یا کمک خواستم با من همکاری کنید. همان شروع کلاس، مهر، من این توضیحات را میدادم و تکلیفم مشخص میشد. دیگر همه میدانستند که چجوری با من رفتار کنند، با چه رفتار مثبتی، به چه شکلی.» به نظر من خیلی خوب است، اینکه کسی که مشکل بینایی دارد همان روز اول خودش را با این ویژگی معرفی کند، و دیگران هم بدانند. آخر مسأله این است که خیلی وقتها افراد بینا نمیدانند که ما مشکل بینایی داریم یا نه. یعنی شما باید حتماً عصا دستت باشد یا عینک را بزنید که فرد بینا بداند که شما مشکل بینایی دارید. و او هم تکلیف خودش را میداند، و متناسب با شرایط شما با شما رفتار میکند. حالا اینکه بعضیها مناسب رفتار می کنند و بعضیها نامناسب، آن دیگر برمیگردد به سبک فهم و شعور افرادی که ما با آنها در تعامل هستیم. ما در درجه اول خودمان بپذیریم که یک همچین شرایطی را داریم، و دوم اینکه این شرایطمان را به دیگران هم توضیح بدهیم. محمدمهدی طاهری: کاملاً درست است. من با شما خیلی موافقم، و توصیه کاملاً درستی است. اما این را هم درنظر بگیریم که در آن شرایط واقع شدن به این راحتی نیست که ما چنین تصمیمی را بگیریم. این برای من یک تخیل بود که بروم یک همچین کاری انجام بدهم. مجری: البته شدنی است. محمدمهدی طاهری: شدنی بودنش که قطعی است. ولی گام به گام. اول اینکه با خودشان باید کنار بیایند. بعدش قدم به قدم با دوستانشان کنار بیایند. یعنی دوستانی پیدا کنند که این شرایطشان را بپذیرند. مجری: شما دوران دبستان را در شیراز بودید. متوسطه اول را هم در شیراز درس خواندید؟ محمدامین طاهری: بله. در متوسطه اول یک سری مشکلات پیش آمد، یعنی آغاز مشکلم با فوت مادرم بود. یعنی اواخر سال هشتم بودیم که مادرمان فوت کرد، در سال 1393. ما آن موقع تقریباً چهارده ساله بودیم. محمدمهدی طاهری: ما در شیراز اقوامی نداشتیم و تنها بودیم. ما آنجا در کنار هم بودیم و دیگر آنجا ماندگار شده بودیم. اما خب زمانی که مادرم فوت کرد دیگر دیدیم یک مقدار تنهایی دارد فشار میآورد. مادرم را هم در تهران به خاک سپرده بودیم. بخاطر همین دیدیم که خب مجبوریم برگردیم، و این بازگشتمان آغازی بود بر دوران جدیدی از تحصیل و زندگی جدید. مجری: «محمدامین» گفتی که بیناییت خوب بود و میتوانستی کتابهای عادی را خودت بخوانی. محمدامین طاهری: دقیقاً. مجری: خب «محمدمهدی» گفتی که یک اتفاقی افتاد و یک مقدار بیناییت کم شد. خب «محمدمهدی» تو هم همچنان میتوانستی کتاب را بخوانی یا نه، دیگر نمیتوانستی؟ محمدمهدی طاهری: من برای خواندن کتابها حقیقتاً به خود کتاب دیگر نمیتوانستم رجوع کنم. مجبور بودم از یک سری ابزارهای بخصوص، حالا بوسیله تبلت و ابزارهایی که میشد، پیدیافهایی که میتوانستیم بزرگ کنیم. ولی مواجهه من با کتاب صوتی دیگر برمیگردد به آخرین سال تحصیلم در دوران دانشآموزی. و یکی از خاطراتی که یادم میآید، و خیلی جالب بود برایم، و خیلی هم لذتبخش بود، اینکه من در مترو در مسیر مدرسه به خانه یا هر مسیر دیگر در مترو کتابهای صوتی گوش میدادم. محمدامین طاهری: دقیقاً یکی از ویژگیهای مترو این است که تو یک ساعت وقت آزاد داری. همچنان هم همینطور است، یعنی ما وقتی که وارد مترو میشویم تا زمانی که از مترو خارج بشویم فقط داریم مطالعه میکنیم. مجری: خب، از تجارب دانشگاهتان بگویید. «محمدامین» از تو شروع کنیم. یکبار دیگر رشته و دانشگاهت را بگو. البته شما ورودی 1398 هستید، و با این اوضاع کرونایی که بوجود آمد متأسفانه یک ترم بیشتر حضور فیزیکی در کلاسها نداشتید ظاهراً. خب، بفرما «محمدامین» از تجاربت بگو. محمدامین طاهری: وقتی وارد دانشگاه شدیم، تقریباً ترم یک را به همان منوال حضوری گذراندیم. ترم دو بود که ویروس منحوس کرونا وارد فضای زندگی ما شد، و این علاوه بر اینکه برای ما محدودیت ایجاد کرد، یک فرصت جدیدی بود برای پرواز کردن. اینکه من خانهنشین بودم، یک وقت باز داشتم، و شروع کردم به مطالعه در حوزه روانکاوی. مجری: الآن مثلاً محمدامین را ما ده سال آینده کجا میبینیم؟ محمدامین طاهری: همانجور که خودم را از تباهی نجات دادم، همانجور که دیدم افرادی که از تباهی نجات پیدا کردند، اگر کسی نیاز به کمک داشته باشد، اگر کسی پایش در این چاله گیر کرده باشد، خارجش کنم. من این را در خود روانکاوی دیدهام. اگر بخواهم بگویم تا ده سال دیگر من را کجا میبینید، ازنظر خودم من خودم را تا ده سال دیگر بعنوان یک روانکاو بزرگ میخواهم ببینم. یعنی این نظری است که از خودم دارم، حالا مجری: با این انگیزه و عزم و ارادهای که من در شما میبینم حتماً هم این اتفاق میافتد. بعنوان سوال پایانی چه توصیهای برای افراد همنوع خودتان بخصوص افراد نیمهبینا دارید، حالا فرقی نمیکند، چه در حوزه زندگی شخصی، چه در حوزه تحصیل و پیشرفتشان؟ محمدامین طاهری: از آنها خواهش میکنم که مثل من، که من تجربه فرار از خود را داشتم، دیگر از خودشان فرار نکنند. میدانم مواجهه با خود خی |
تاریخ ثبت در بانک | 30 مرداد 1400 |