کد pr-46174  
نام محمد  
نام خانوادگی منصوری  
سال تولد 1372  
وضعیت جسمی کم بینا  
نوع فعالیت ورزشی  
زبان فارسی  
مهارت ملی‌پوش گلبال  
کشور ایران  
استان تهران  
متن زندگی نامه محمد منصوری
توضیح
محمد منصوری در رشته حقوق لیسانس گرفت ولی مهم‌ترین فعالیتش ورزشی است و در رشته گلبال پیشرفت‌های بسیار داشته است؛ تا جایی که در تیم ملی جای گرفت و در مسابقات جهانی شرکت کرد. برای آشنایی بیشتر مردم با او، آوای تلاش با او مصاحبه‌ای انجام داده که توسط آقای سعید محمدیاری در تاریخ 20 تیر 1400 پیاده و آماده نشر شد.

متن گفت‌وگو
* مهمان امروز ما کسی نیست جز بازیکن تیم ملی گلبال کشورمان محمد منصوری. سلام، خیلی خوش آمده‌ای.
ـ سلام. من هم عرض ادب و احترام دارم خدمت شما و همه سوینایی‌های عزیز.

* خب محمد جان چند سالت است؟
ـ بیست‌و‌شش سالم است، یعنی متولد 1372 هستم. متولد تهران هستم، در بیمارستان هفت تیر به دنیا آمده‌ام. الآن ساکن منطقه افسریه هستیم.

* از ابتدا نابینا بودی یا در واقع به قول خودمان دیر نابینا هستی؟
ـ من از ابتدای تولد می‌دیدم تا هشت سالگی، و در سن هشت سالگی در مدرسه بین زنگ اول و زنگ دوم این اتفاق برایم می‌افتد.

* چرا؟
ـ وقتی دکتر رفتیم، به ما گفت که بیماریم به سرعت پیشرفت کرده. بیماری من بیماری اشتاتگارد است. این بیماری، بیماری خیلی رایجی است، اما خب اگر پیش متخصص شبکیه نروی آر‌پی تشخیص می‌دهند این را.

* دقیقاً چطوری است؟ تو مثلاً در عرض یک ربع بیست دقیقه هر آن چیزی که می‌دیدی را یک‌دفعه ندیدی؟
ـ نه، خب من کم‌بینا هستم، نابینای مطلق نیستم، اشتاتگارد نابینایی ندارد به هیچ عنوان، اما بله، تقریباً هر آنچه که می‌دیدم را در عرض یک ربع دیگر ندیدم، و واقعاً خیلی برایم وحشتناک بود.

* چه شد؟ آن لحظه برای تو چه اتفاقی افتاد؟
ـ کلاس دوم ابتدایی بودم، و ردیف یکی مانده به آخر هم می‌نشستم. زنگ اول ریاضی داشتم، نوشتم هرچه که معلم روی تخته می‌نوشت را. زنگ دوم فارسی داشتیم، معلم نوشت، من خواستم بنویسم اما نتوانستم. خب خیلی تعجب کردم. به کنار دستیم گفتم، او هم نامردی نکرد و به معلممان گفت، معلممان هم فکر کرد دارم شوخی می‌کنم یا می‌خواهم تنبلی بکنم، زد توی گوشم که چرا نمی‌بینی. از آن به بعد دیگر شروع شد دیگر زندگی ما.

* خب بعدش چکار کردی؟
ـ بعدش تماس گرفتند با خانواده‌ام، مادرم آمد دنبالم، و همان روز به یک چشم‌پزشک در محله خودمان مراجعه کردیم. آن چشم ‌پزشک گفت که «نه، بینایی شما هیچ مشکلی ندارد، اما بروید پیش یک متخصص شبکیه.» که دیگر پیگیری کردیم و رفتیم پیش متخصص شبکیه، که فکر کنم اولین دکتری که دیدم آقای دکتر سید محمد طباطبایی بود، که به پدر و مادرم گفتند که من مشکل شبکیه پیدا کرده‌ام، و این اصلاً مشکل از چشمم نیست و مشکل از پشت چشمم است، که روی پرده شبکیه چشم یک لکه‌ای افتاده که آن لکه مانع دید من می‌شود. البته آن موقع اسم این بیماری را نگفتند، نمی‌دانم تشخیص نداده بودند یا اینکه نه، چون می‌گفتند این بیماری خیلی اسمش طولانی است فلان و اینها. اما بعد از چندین سال که رفتم خارج از کشور برای مسابقات، آنجا دکتری که من را برای کلاس بندی معاینه کرد اسم بیماریم را گفت.

* دیگر آنجا تو بینایی‌ات را از دست دادی، و به مرور دیگر کمتر شد
ـ البته بیناییم که کمتر نشده. اما به خاطر اینکه چشم‌هایم آستیگمات شده بر اثر این بیماری، بله انگار که بیناییم کمتر هم شده.

* الآن بینایی‌ات در چه حد است؟
ـ الآن کلاس بندی جهانی من ب3 است.

* آقا یک‌بار این ب1 ب2 و ب3 را مرور کنیم.
ـ ب1 کسانی هستند که هیچ بینایی ندارند، نابینای مطلق، یعنی نور را هم حتی نمی‌توانند ببینند. از لحاظ پروتکلی که نوشته شده را دارم عرض می‌کنم.
ب2 به سه نوع تقسیم می‌شود. دسته اول کسانی که نور را می‌بینند می‌شوند ب2. ب2 داریم که یک‌و‌نیم متر را می‌تواند تشخیص بدهد که این دسته دوم است. دسته سوم هم ب2 هایی هستند که از ده متر به بالا را می‌بینند. یعنی ده متر را نمی‌بینند، و از ده متر به بالا را می‌بینند. یعنی دوربین هستند تقریباً. من دوست‌هایی داشتم در مدرسه که این مشکل را داشتند، بنده‌های خدا ده متر بعد را می‌دیدند، وقتی می‌رسیدند به آن شی به آن برخورد می‌کردند.
ب3 هم کسانی هستند که تا دو و ‌نیم متر را می‌توانند تشخیص بدهند. تشخیص دادن با دیدن متفاوت است.

* چه فرقی دارد؟
ـ ببینید من الآن ب3 هستم. مثلاً یک آدمی دارد می‌آید که در فاصله ده متری من است. من می‌دانم که این یک انسان است که دارد به من نزدیک می‌شود، اما نمی‌دانم که چه کسی است. وقتی به دو ‌و ‌نیم متری من می‌رسد تازه آن موقع متوجه می‌شوم که حالا ایشان چه کسی هستند. یعنی تشخیص من از فاصله دو و نیم متری است، ولی من ده متری را هم می‌بینم.

* خب بعد پس آنجا به این نتیجه رسیدی که این مشکل برایت به وجود آمده و
ـ من آن موقع درکی نداشتم که واقعاً بخواهم به نتیجه‌ای برسم که چه اتفاقی برایم افتاده. فقط می‌دانستم که نمی‌بینم. با وجودی که نمی‌دیدم، ولی همه فعالیت‌هایم بود، یعنی همان شیطنت‌های سابقم بود، بازی‌های حیاط مدرسه بود، و در مدرسه عادی درس می‌خواندم.

* آن‌وقت بابت درس و اینها مشکل نداشتی؟
ـ مشکل داشتم، خیلی مشکل داشتم. آن موقع‌ها به خاطر عدم اطلاع‌رسانی‌ای که بود خانواده من می‌ترسیدند من را ببرند مدرسه افراد آسیب بینایی. می‌ترسیدند ببرند و می‌گفتند آنجا یک سال را در پنج سال می‌خوانند. مثل کسانی که هوش میانی دارند می‌گفتند یک سال را پنج سال می‌خوانند. به خاطر همین من را نبردند آن مدارس. تا سال چهارم ابتدایی که خیلی دیگر به من داشت سخت می‌گذشت، و درس‌ها داشت سخت‌تر می‌شد. در سال چهارم هم معلمم با من همکاری نمی‌کرد، و هم اینکه همکاری معلم هم کفاف نمی‌داد، و دیگر سختی‌های درس خواندن و اینها زیاد شده بود.

* سال چهارم را رفتی، بعد وسط‌هایش رها کردی؟
ـ نه. سال چهارم را تمام کردم با معدل فکر کنم 19.80. من خودم همیشه درس خواندن را دوست داشتم، حالا بماند در دانشگاه فرق کرد، اما آن موقع‌ها متفاوت بود. بعد سال پنجم رفتم مدارس استثنایی.

* بعد چه شد؟ یعنی با همین طرز تفکر اشتباه گفتی دیگر
ـ نه، یکی از اقواممان که فرزندش مشکل کم‌بینایی داشت (حالا نه مشکل من را) این را پیگیری کرده بود، و دیده بود نه، این‌طوری نیست.
خب، من رفتم وارد مدارس استثنایی شدم. ابتدا من را قبول نمی‌کردند و می‌گفتند «به شما ذره‌بین می‌دهیم، حالا بروید سال پنجم را در مدارس عادی بخوانید، بعد راهنمایی را بیایید.» آن موقع مدیر مدرسه خزائلی آقای ابراهیم کربلایی بودند. ایشان اولین فردی بود که در حوزه افراد آسیب بینایی من دیدمش، و خیلی هم برایم دل‌نشین بود. ایشان تماس گرفتند که «نه، ایشان باید بیاید.»

* چه سالی؟
ـ سال 1382. مهر 1382 من وارد مدارس نابینایان شدم. روز اول یادم است، وقتی که رفتم توی مدرسه نابینایان بهت‌زده بودم یعنی اصلاً یک چیزهایی را داشتم می‌دیدم که تا الآن اصلاً متفاوت بود برایم، و به مادرم می‌گفتم من نمی‌روم. اما در کمتر از یک ماه در مدرسه همه من را شناختند به خاطر شیطنت‌هایی که داشتم البته.
من در همان ماه‌های اول که وارد مدرسه شدم با گلبال آشنا شدم. در خود مدرسه در آسفالت بازی می‌کردیم. من گلبال را از زمین‌های آسفالت خزائلی شروع کردم.

* تو تا آخر تحصیلات دبیرستانت در خزائلی بودی؟
ـ دقیقاً. فقط سال پیش‌دانشگاهی را خب رفتم مدارس تلفیقی.

* دانشگاه چه خواندی؟
ـ دانشگاه حقوق خواندم، دانشگاه تهران مرکز.

* بعد ارشد ادامه ندادی؟
ـ خیر، ادامه ندادم.

* گلبال را که گفتی از سال اول ورود به مدرسه دکتر خزائلی با آن آشنا شدی، دیگر در همان دوران مدرسه به همین شکل آماتور ادامه دادی، درست است؟
ـ نه. در دوران مدرسه تقریباً سال اول دوم راهنمایی بودیم که یکی از دوستان من می‌رفت همین سالن یاس سپید. آن موقع سالن یاس سپید تمرینات اصلی تهران بود. تیم خود استان تهران بچه‌ها آنجا تمرین می‌کردند، یکی از دوستان من می‌رفت آنجا تمرین. من هم خیلی به پدرم اصرار داشتم که «من دوست دارم، من را ببر، فلان.» یک روز پدرم من را برداشت برد و گفت «برویم حالا که اصرار می‌کنی.» روز پنجشنبه بود. ما هم رفتیم و همان جلسه اول گفتند «آقا برو بازی کن.» رفتیم بازی کردیم.

* یادت است چه کسانی بودند آنجا؟
ـ آن روز یادم است، حسن داوودی بود، سعید شمس بود، فریدون اسدی بود،

* فریدون اسدی از پیشکسوتان گلبال هستند. ما یک‌دفعه انشاالله فریدون را دعوت کنیم آوای تلاش.
ـ یعنی واقعاً باید دعوتشان کنید. چون ایشان شاید می‌شود گفت جزء نفر اول‌هایی هستند که در ایران گلبال را شروع کرده، و من آرزویم است که در سن ایشان بتوانم با انرژی‌ای که ایشان می‌آیند سر تمرین و تمریناتشان را ادامه می‌دهند، ادامه بدهم.
رفتم و یک توپ به ما اتفاقی خورد. چون بلد نبودم هنوز آنقدر. توپ را گرفتم، خیلی خوشحال شدم، آمدم توپ را بردارم سرم خورد زیر تیرک دروازه. پدرم همانجا دست من را گرفت و گفت «بیا برویم. تو ورزش نکنی راحت‌تر است.»
گذشت، تا سال اول دبیرستان. یک مسابقه صحرانوردی گذاشتند، ما را هم از طرف مدرسه بردند. از مزار آیت‌الله طالقانی تا حرم مطهر امام. در این حد فاصل، فاصله سه کیلومتری. ما دویدیم، و از آنجا بود که من به دومیدانی علاقه‌مند شدم. پیگیری کردیم که آقا ما بخواهیم تمریناتمان را شروع بکنیم کجا باید برویم و اینها، گفتند باید بروید ورزشگاه شیرودی.
ورزشگاه شیرودی رفتیم، گفتیم ما نابینا هستیم آمده‌ایم اینجا، کجا باید برویم؟ ما را فرستادند فدراسیون نابینایان که در خیابان ورزنده است.

* چه سالی؟
ـ سال 1385 بود فکر کنم. ما رفتیم آنجا و وارد شدیم و گفتیم آقا ما می‌خواهیم برویم مثلاً فلان جا، می‌خواهیم برویم دومیدانی تمرین کنیم. آنجا گفتند «ما اینجا کارهای تیم ملی را انجام می‌دهیم. شما بروید هیئت تهران هیئت تهران در خیابان شوش است، باید بروی خیابان شوش. .» خیابان خیام جنوبی ورزشگاه یاس سپید بود. رفتیم یاس سپید و گفتیم آقا ما می‌خواهیم برویم دومیدانی. گفتند «دومیدانی نداریم. بروید اینجا گلبال بازی کنید.» رفتیم گفتیم خب برویم ببینیم. ازقضا روزی که ما رفتیم داخل سالن یاس سپید برای اولین بار بعد از شاید چهار سال، مربی چه کسی بود؟ آقای کربلایی بود، اولین کسی که در خزائلی من را دید، و اولین کسی که من را وارد ورزش گلبال کرد بازهم آقای کربلایی بودند.

* دید، شناخت تو را؟
ـ بله، به محض اینکه دیدند من را شناختند، و واقعاً با آغوش باز بنده را پذیرفتند، شاید تا چند ماه با ایشان تمرین می‌کردم. بعدش که خب مدارس شروع شد بنده خب تق و لق شد رفتنم. چون خانواده‌ام آن موقع می‌گفتند، همین الآن هم کماکان خانواده‌ام مخالف ورزش کردن من هستند.

* حتی الآن؟! با وجود این‌همه افتخاری که کسب کرده‌اید؟!
ـ دقیقاً. هنوز هم مخالف‌اند و می‌گویند آینده ندارد. ولی خب من ادامه دادم و تا سال 1391 وارد تیم ملی امید شدم. بعد به تیم ملی جوانان دعوت شدم، و همین‌طور راه ادامه پیدا کرد. اما واقعاً می‌گویم، گلبال یکی از رشته‌هایی است که وقتی واردش بشوی دیگر هیچ جور از آن نمی‌توانی خارج بشوی.

* پس تو دیگر از سال 1386 به‌طور حرفه‌ای وارد گلبال شدی، درست است؟
ـ دقیقاً.

* از سال 1387 تا سال 1393 که به تیم ملی گلبال راه پیدا کردی چطور بر تو گذشت؟ چکار کردی؟ چطور سعی کردی خودت را تقویت کنی؟
ـ خب تقریباً می‌شد گفت تا سال 1390 فقط آن یادگیری و یک سری اصلاحاتی بود که بایستی روی بدن من انجام می‌شد. من وزنم پایین بود، و باید وزنم بالاتر می‌آمد، و این اصلاحات باید انجام می‌شد، باید ذهنم آماده می‌شد تا بتوانم وارد عرصه جدید بشوم. از سال 1390 اولین تیم باشگاهی که رفتم تیم وحدت تهران بود که در دسته دو لیگ ایران بازی کردم. در آنجا آن سال فکر کنم سوم شدیم. اما من در آن مسابقات درس‌های خیلی زیادی را توانستم یاد بگیرم. آن مسابقات به‌صورت رفت و برگشت بود. ما در آن مسابقات در دور رفت اول شدیم و جواز حضور در لیگ دسته بالاتر را گرفتیم، اما خب در دور برگشت نتوانستیم آن را حفظ کنیم و سوم شدیم. و این یک مقدار کم‌کاری تیممان بود که تمرینات مناسبی را در آن برهه نداشتیم.
از سال 1391 که دیگر وارد تیم پرسپولیس تهران شدم

* آن سالی که پرسپولیس گلبال تیم داری می‌کرد، با سردار رویانیان؟
ـ بله. پرسپولیس اولین باشگاه فرهنگی ورزشی ایران بود که آمد در حیطه ورزش نابینایان فعالیت بکند که

* پولتان را داد سردار، یا اینکه طلب‌هایتان ماند؟
ـ پولمان فکر کنم تقریباً نزدیک سی درصدش باقی ماند.

* هنوز هم باقی‌مانده؟
ـ بله. برای پرسپولیس و تیم‌های باشگاهی هیچ هزینه‌ای نیست که بیایند در ورزشی مثل گلبال بخواهند فعالیت بکنند.

* خرج آن سال پرسپولیس در گلبال چقدر شد؟
ـ تقریباً پنجاه میلیون تومان.

* خیلی کم است.
ـ اما همین را هم تمام و کمال پرداخت نکردند. ولی باز هم پرسپولیسی‌ها، این را هم باید گفت.

* بعد قرارداد تو چقدر بود با پرسپولیس؟
ـ آن موقع سال 1391 سه ونیم میلیون تومان.

* اولین قرارداد حرفه‌ای تو بود؟
ـ بله، تقریباً می‌شود گفت اولین قرارداد حرفه‌ای من بود.

* مثلاً وحدت اینها پول نداشت؟
ـ نه، وحدت شاید صد هزار تومان.
با پرسپولیس در لیگ برتر دوم شدیم، و آن سال به‌عنوان پدیده لیگ ایران شناخته شدم.

* تیم خوبی هم داشتید، فکر کنم بازیکن‌های خوبی هم داشتید.
ـ بله. محسن جلیل‌وند کاپیتان گلبال ایران بود، و هفده سال عضویت تیم ملی را داشت، دقیق نمی‌توانم بگویم از چه سالی کاپیتان تیم ملی بودند، اما اینکه مطمئنم حداقل از سال 1389 دیگر کاپیتان تیم ملی بودند ایشان. بنده این افتخار را داشتم کنارشان بازی کنم. فریدون اسدی هم آن سال بازیکن بود. آن دوره مسابقات لیگ رفتش در قم بود و برگشتش در اهواز برگزار شد.

* بعد تو در آن تیمی که سال 1392 رفت پاراآسیایی جوانان مالزی هم بودی؟
ـ بله.

* آن تیم خیلی تیم خوبی بود.
ـ تیم خوبی بود، اما خب متأسفانه کاری که شاید چین کرد، ما نکردیم، و آن بازیکن‌های خوب را

* آن بازیکن‌ها اگر می‌آمدند اضافه می‌شدند به تیم ملی بزرگسالان، چون از آن تیم فقط تو آمدی، در حالی که بازیکن‌های دیگر آن تیم بازیکن‌های خوبی بودند که نیامدند. چه کسانی بودند، اگر به خاطر داری بگو.
ـ محمدصادق افشاری بود، میلاد سوری بود. بازیکن‌های اصلی ما سه تا بودیم و ذخیره‌هایمان هم فکر کنم رضا عظیمی، سجاد سعید، و محمدرضا خوشی بودند. مربی‌مان هم آقای بهمن دوستی بودند، و کمک‌مربی‌مان هم آقای کولی‌وند بودند. یادم است آن سال وقتی که قهرمان شدیم، حاج محمد مظلومی تازه شده بود رئیس فدراسیون، و من برای اولین بار بود که گریه حاج محمد را بعد از قهرمانی دیدم.

* در همین مسابقات قهرمانی آسیایی که امسال رفتید و دوم شدید، چرا تیم ما ده بر هیچ به چین باخت؟ آخر چرا ما باید ده هیچ به چین ببازیم؟!
ـ خب عرض کردم، اینها همه‌اش به آن کاری که چین کرد و ما نکردیم برمی‌گردد. اصلاً وقتی که فینال می‌شود و مسابقات می‌آید در این سطح قرار می‌گیرد، دیگر تیم‌ها هرچه دارند را می‌آیند می‌گذارند دیگر. یعنی عقب که افتادند دیگر می‌آیند خودشان را به آب و آتیش می‌زنند، و این آب و آتیش این را می‌آورد. خب ما هم در بازی‌های پاراآسیایی اینچئون 2014 چهار سال قبلش همین تیم چین را ده بر هیچ بردیم.

* تو از سال 1393 وارد تیم بزرگسالان شدی، درست است؟
ـ بله.

* برای همان پاراآسیایی هم رفتی، درست است؟
ـ نه، دو تا مسابقه قبلش، مسابقات چین انتخابی اینچه‌اون سال 1393، و دوباره سال 1393 همان 2014 مسابقات اسپو فنلاند قهرمانی جهان {...}، و بعدش هم که خب مسابقات اینچه‌اون بود که من به ترکیب فیکس تیم اضافه شدم، و این اتفاق در شرایطی بود که فکر نمی‌کردم اتفاق بیفتد.

* در مسابقات جهانی فنلاند که سال 1393 بود، تو آنجا هم بودی، ولی بازی ندادن به تو، درست است؟
ـ یک بازی کردم، یک نیمه بازی کردم، یک گل خوردم، و یک گل هم زدم. مسابقات خیلی خوبی بود، فرصت خیلی خوبی بود، اما یازده بر هشت به برزیل باختیم و نتوانستیم به پارالمپیک 2016 برویم. ولی بعد تیم آمد در اینچه‌اون شرکت کرد و قهرمان شد.

* بعد آن تیممان کلاً سهمیه المپیک نگرفت.
ـ نگرفت. خب دلیل اینکه نگرفت این بود که ما در سال 2015 بعدش دو تا مسابقه رفتیم، و در جهانی سئول هفتم شدیم، در مرحله یک‌چهارم نهایی نُه بر دو به سوئد باختیم
سال 1393 با تیم اصفهان اولین قهرمانیم را در لیگ برتر ایران تجربه کردم. سال 1394 با تیم آینده‌سازان (تیمی که جوانان 2013 در آن بودند) قهرمان لیگ شدیم برای دومین بار. بعد سال 1395 دوباره در لیگ قهرمان شدم با تیم اصفهان. سال 1396 دوباره با تیم اصفهان قهرمان شدم. در همان سال، یعنی سال 2017 در تایلند به چین باختیم دوباره و نایب‌قهرمان آسیا شدیم مجدداً. خیلی مسابقات سختی بود برایمان. مسابقاتی بود که بعد از دو سال ما اولین مسابقه‌مان را دادیم، و سختی‌اش به خاطر این بود که تیم‌های دیگر دارند هزینه می‌کنند، و ما نمی‌گویم هزینه نمی‌کنیم، بلکه حداقل ممکن را هزینه می‌کنیم، و بازی تدارکاتی نداریم. در طول این هفت سالی که من در تیم ملی حضور دارم هیچ بازی تدارکاتی را تا الآن نداشته‌ایم.
در سال 2018 در مسابقات جهانی ششم شدیم. در حین آن مسابقات در اردوها بود که من آپاندیسم عود کرد. 23 فروردین 1397 بود، من آپاندیسم در حین تمرینات اردو عود کرد، رفتم بیمارستان، و گفتند ظرف دو ساعت باید عمل بشوی. اما یک گلگی بکنم اینجا، حرف‌هایی که در دلم مانده و دو سال است که نزده‌ام. زمانی که این اتفاق برای من افتاد، هیچ کس از طرف فدراسیون نیامد دنبال من، و هیچ کس من را به پزشک نبرد. برادرم آمد و من را برد بیمارستان. از طرف فدراسیون یک تماس گرفته نشد که منی که وسط اردو این اتفاق برایم افتاده که «چه شدی؟ زنده‌ای؟ مرده‌ای؟» هیچ تماسی گرفته نشد که جویای احوال من بشوند، ببینند من خوب هستم یا خوب نیستم. و تا الآن هم هیچ پرسشی در آن زمینه نشده اصلاً. و تنها تماسی که گرفته شده این بود که گفتند که «ما هزینه‌ای پرداخت نمی‌کنیم» آن را هم به مربی‌ام گفته‌اند، به من نگفته‌اند.
بعد از آن اتفاق به فاصله بیست روز من دوباره تمریناتم را شروع کردم، و مسابقات جهانی 2018 را هم با تیم اعزام شدم. مسابقات تقریباً پنجاه روز بعد از عملم بود دیگر. خب ما در آن مسابقات ششم شدیم. خب در آن برهه آقای ابراهیم‌زاده را به تیم ما ندادند به‌عنوان بدن‌ساز، و ما تقریباً بدن‌ساز اصلاً نداشتیم و آمادگی جسمانی‌مان بسیار پایین بود. خب قبل از این مسابقات یک عمل باز داشتم، و دکتر به من گفته بود دو ماه نباید تمرین حتی سنگین بکنی. اما من به فاصله بیست روز برگشتم و به فاصله چهل روز بعد از عملم هم مسابقه دادم و بازی کردم. البته بماند بعد از اینکه برگشتم خب یک سری اتفاقات برایم افتاد و تشدید شد مصدومیتم و تقریباً دهر روز خانه خوابیدم. معده درد، و خونریزی داخلی که حالا خیلی کم بود اتفاق افتاده بود. و برگشتیم از مسابقات هر جوری که بود. حتی فدراسیون فکر نمی‌کرد ما از گروهمان بالا برویم. در آن مسابقات ما ششم شدیم، گروه سختی بود تقریباً، رفتیم برای پاراآسیایی جاکارتا.
پاراآسیایی جاکارتا باز هم به ما تدارکات مناسبی ندادند، و تقصیر را هم گردن فدراسیون واقعاً نمی‌شود گذاشت در قضیه تدارکات و اینها. چون فدراسیون ما یک فدراسیونی است که تا آنجایی که من می‌دانم سیزده تا رشته ورزشی را دارد پوشش می‌دهد با یک بودجه کم. در صورتی که اسپانسرینگ سمت ورزش ما نمی‌آید، به خاطر پخش تلویزیونی که ندارد و تبلیغاتی که ندارد.
بازی‌های آسیایی 2018 جاکارتا، اولاً اینکه در ناحیه مچ دست راست دچار مصدومیت شده بودم، و معلوم نبود که اصلاً بتوانم بروم در مسابقات یا نه. منتها خب حالا با تلاش‌هایی که انجام شد، تقریباً ده جلسه فیزیوتراپی انجام دادم، تا دستم برگشت فقط برای دفاع، و دیگر ضربه‌زن نبودم. در آن مسابقات البته من حاشیه آن‌چنانی یادم نمی‌آید. در جمع بچه‌ها حاشیه نبود. اما در بیرون خب حرف‌هایی زده می‌شد درباره انتخاب‌هایی که شده بود که چرا این نفرات بودند. اما من همیشه گفته‌ام، نفراتی که در این چندین سال عضو تیم ملی شده‌اند، از نظر من بهترین نفرات در هر اردو بودند. یعنی بهترین نفراتی بودند که در آن اردو ما می‌توانستیم در کنار هم داشته باشیم.

* یک سری از گلبالیست‌های جوان معتقدند که میانگین سنی تیم ملی گلبال بالاست، و فقط یک سری بازیکن خاص در تیم ملی گلبال هستند، و ورود به تیم ملی گلبال سخت است.
ـ ببینید، تیم ملی گلبال شش نفر است. درست است، حق با این دوستان است، میانگین سنی ما تا قبل از مسابقات توکیو میانگین سنی بالایی بود. اما خب واقعاً در اردوها وقتی بازیکن‌های جوان دعوت می‌شدند، قابل قیاس با بازیکن‌های باتجربه‌مان نبودند در اردوها. من حالا در بازی‌های خارج از کشور این دوستان را تا حالا ندیده‌ام، یعنی بازیکن جوانمان را. اما خب در اردوها ما می‌توانیم نظر بدهیم، و آن هم در اردوها بازیکن‌های باتجربه‌مان واقعاً سرتر بودند.

* چرا اینجوری است؟ چرا جوان‌های ما آن شور و اشتیاق را برای اینکه در گلبال پیشرفت کنند ندارند؟ خیلی‌ها نقدهای خیلی تندی نسبت به فدراسیون ورزش‌های نابینایان دارند.
ـ خب نقدهایی که به فدراسیون وجود دارد خب خود فدراسیون باید جواب بدهد. من نماینده فدراسیون نیستم. اما من چون داخل تیم ملی گلبال هستم، و یک سری حرف‌هایی که زده می‌شود واقعیت ندارد. ببینید، مربی‌ای که می‌آید مسئولیت تیم ملی را به عهده می‌گیرد، دنبال این است که همیشه تیمش بهترین نتیجه ممکن را بگیرد، پس بهترین نفرات را می‌برد. و رئیس فدراسیون هم دنبال این است که تیمش بهترین نتیجه را بگیرد تا بتواند بیلان کاری خودش را بالا ببرد. و جوایزی هم که ما می‌گیریم، شاید بشود گفت تیم ملی گلبال ازجمله جاهایی است که مربی‌های ما نمی‌آیند به ما بگویند «اگر ما تو را بردیم تیم ملی، باید اِن تومان به ما بدهی.»

* در بقیه ورزش‌ها این انجام می‌شود؟
ـ دقیقاً.

* در ورزش‌های نابینایان؟
ـ در ورزش‌های نابینایان، در دومیدانی،

* در دومیدانی مثلاً داریم این را؟
ـ بله، می‌آیند قرارداد می‌بندند. مربی می‌آید به ورزشکار می‌گوید « من تو را در تیم ملی تمرینت می‌دهم، از تو حقوق نمی‌گیرم، اما وقتی قهرمان شدی اِن تعداد از سکه‌هایت یا اِن تومان از تو می‌گیرم.» در صورتی که کسی که مربی تیم ملی است حقوقش دارد گرفته می‌شود از طرف پارالمپیک، پس دیگر حقی ندارد که توی این هم

* در دومیدانی الآن فقط اینجوری است، یا
ـ من چیزی که در دومیدانی می‌دانم این است، این وجود دارد، و کمیته ملی پارالمپیک هم اگر متوجه بشود، چون اینها اکثراً زیرزمینی است، کمیته ملی پارالمپیک اگر متوجه بشود با این مسائل برخورد می‌کند.

* کمیته ملی پارالمپیک ما که فعلاً یک گل به خودی بد زده سر این ماجرای فوتبال، و ما همه ناراحتیم. کجای دنیا می‌توانید پیدا کنید که یک رشته‌ای سهمیه پارالمپیک را با هزار سختی و مشقت بگیرد، بعد کمیته ملی پارالمپیک بگوید آقا شما سهمیه گرفته‌اید، ولی ما شما را اعزام نمی‌کنیم به پارالمپیک.
ـ بهتر است این را هم بدانید که الآن نود و خرده‌ای نفر هستند که ورودی پارالمپیک را گرفته‌اند، اما فکر کنم چیزی که من شنیده‌ام حدود چهل و خرده‌ای را می‌خواهند اعزام بکنند. و فقط آمده‌اند گفته‌اند که ما به کیفیت نگاه می‌کنیم.

* با توجه به اینکه این برنامه مخاطبانی دارد که هیچ آشنایی‌ای با گلبال ندارند، می‌خواهم خیلی خلاصه نحوه انجام رشته ورزشی گلبال را برای ما توضیح بدهید.
ـ گلبال در زمینی به ابعاد نُه متر در هجده متر انجام می‌شود. در عرض هر زمین، دو طرف هر زمین یک دروازه به طول نُه متر و به ارتفاع یک متر و سی و سه سانتیمتر وجود دارد. هر تیم شش تا بازیکن دارد، یک مربی، یک سرمربی و یک سرپرست. سه تا از بازیکن‌ها داخل زمین هستند و سه تای دیگر هم روی نیمکت هستند. توپ گلبال یک کیلو و دویست و پنجاه گرم وزن دارد، و داخلش دو تا زنگوله وجود دارد که از طریق آنها می‌شود تشخیص داد موقعیت توپ را. گلبال می‌شود گفت که یکی از پر داورترین رشته‌های دنیا است، که قبلاً دوازده داور داشت که الآن کم کرده‌اند و شده یازده داور.

* چرا این‌قدر داور؟
ـ گلبال رشته‌ای است که از دور وقتی دیده می‌شود این‌طور به نظر می‌رسد که دقت آن‌چنانی نمی‌خواهد. ولی واقعاً این‌طور نیست، و در رشته گلبال در صدم ثانیه اتفاقات رخ می‌دهد، و این بالا بودن سرعت ورزش گلبال هیجانش را هم بالا برده، و به خاطر همین تعداد داورها را زیاد کرده‌اند.
در ورزش گلبال هر دروازه به سه بخش تقسیم می‌شود. یک سنتر داریم که به آن می‌گویند وسط گیر، یک لِفت کورنر داریم که می‌شود گوشه چپ، و یک رایت کورنر داریم که می‌شود گوشه راست.

* که درواقع بیشتر وزن تیم هم روی وسط گیر است، درست است؟
ـ بیشتر وزن تیم به خاطر مدیریت کردن، پاس دادن، و اینکه شما کمتر شاید بشود گفت از بقیه ضربه می‌زنید، بیشتر بار دفاعی و کنترل کردن بازیکن‌ها و مرور تاکتیک‌هایی که مربی قبل از بازی به شما گفته و شما باید به بازیکن‌ها بگویید،

* یک جوری کاپیتان تیم است دیگر
ـ بله، عملاً کاپیتان تیم است، اما کاپیتان اصولاً می‌تواند وسط‌گیر نباشد.

* در مورد انواع ضرباتی که در گلبال زده می‌شود توضیح بدهید.
ـ درمجموع اگر بخواهیم بگوییم دو پایه ضربه داریم، یکی ضربات پله‌ای است، و یکی هم ضربات سُری. ضربات پله‌ای توپ‌هایی هستش که با کوبش به زمین، یعنی وقتی شما می‌زنی، تا به تیم حریف برسد، یک سری نوسانات بلند دارد، و توپ چند بار پله می‌شود. و یک سری ضربات سُری هم داریم که کاملاً توپ روی زمین سُر می‌خورد و حرکت می‌کند و ارتفاع نمی‌گیرد. این ضربات بسته به نوع حرکت، بسته به نوع تکنیک تیم، و بسته به ضعف تیم حریف انتخاب می‌شود، و اینکه کدام ضربه جزء ویژگی‌های خودم محسوب می‌شود.

* تو سقف آرزوهایت و درواقع بلندترین هدفی که در گلبال به آن فکر می‌کنی کجاست؟
ـ اینکه یک روزی برسد که وقتی بازی می‌کنم از بازیم فقط لذت ببرم.

* فکر می‌کنی نکته‌ای مانده که من نپرسیده باشم؟
ـ فقط اینکه من به همه توصیه می‌کنم که سمت گلبال بیایند. اصلاً گلبال را هم که نه، اما سمت ورزش بیایند. ورزش برای کسانی است که آسیب بینایی دارند بسیار واجب است، هم از لحاظ روحی می‌تواند این دوستان را بالا ببرد و روحیه این دوستان را بالا ببرد، و هم از لحاظ قوای جسمانی به دلیل معلولیتی که داریم یک سری ناهنجاری‌ها در بدنمان ایجاد می‌شود که ورزش جلوی این اتفاق را می‌گیرد. امیدوارم روزی برسد که در کشورم همه افراد با آسیب بینایی ورزش بکنند.

 
تاریخ ثبت در بانک 20 تیر 1400