کد | pr-46109 |
---|---|
نام | مهدی |
نام خانوادگی | فردیان |
سال تولد | 1363 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی |
کشور | ایران |
استان | کردستان |
شهر | بانه |
توضیحات | مهدی فردیان، هنرمند نابینای بانهای است که کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی محض را از دانشگاه تهران دارد. فردیان مسئول فنی مرکز مثبت زندگی (وابسته به بهزیستی) در شهر بانه است. |
متن زندگی نامه |
مهدی فردیان - استان کردستان، شهر بانه - رادیو سوینا، برنامه آوای تلاش 30 _ 31 فروردین 1400 پیاده شده توسط محمدیاری به تاریخ 2 تیر 1400 مجری: گفتگویمان را شروع میکنیم با مهمانی که از استان کردستان و شهر بانه است. جناب آقای مهدی فردیان، فردی که علاوه بر اینکه مشکل بینایی دارد، از ناحیه دست هم دچار آسیب است، و با این شرایطی که دارند یکی از نوازندگان ماهر و حرفهای در حوزه هنر و موسیقی هستند، و البته خواننده هم هستند. ایشان هنرهای دیگری هم دارند، فعالیتهای دیگری هم دارند، در حوزه ورزش، در حوزه انجمنهای نابینایی، و حتی تحصیل، که در خلال برنامه حتماً به آنها اشاره خواهیم کرد. «جناب آقای مهدی فردیان» خیلی خوشحالیم که در خدمت شما هستیم. بفرمایید خودتان را معرفی کنید. فردیان: من هم سلام عرض میکنم خدمت همه شنوندگان آوای تلاش و رادیو سوینا. من مهدی فردیان هستم، متولد 1363، کارشناس ارشد جامعه شناسی، و فعال در حوزه فعالیتهای افراد دارای معلولیت، و در حوزه هنر و ورزش هم که آقای فتحی فرمودند. در خدمت شما هستم. مجری: شما نابینای مطلق هستید، درست است؟ علت نابیناییتان را میفرمایید چه بوده؟ فردیان: بله، نابینای مطلق هستم. من در سن شش سالگی هنگام بازی کردن در شهر بانه، آن موقع دیگر میشد سال 1369 و یکی دو سال بعد از جنگ ایران و عراق بود، اما بازی بچههای ما در شهرستان بانه به دلیل اینکه ادوات جنگی خیلی زیاد بود در سطح شهر، و اینها را بعنوان آهن قراضه میآوردند میفروختند، خب اینها شده بود بخشی از بازی بچهها. یعنی در وسط شهر کامل اینها بود، و بیشتر اینها منفجر نشده بودند. خب من هم با یکی از اینها بیناییم را ازدست دادم. حالا بمب بود، مین بود، هرچه بود، من دقیقاً روز حادثه و صحنه حادثه خوب یادم نیست. اما در کل من در سن شش سالگی، حدوداً 19/3/1369 نابینا شدم، و بعد از آن هم که خب فرمودید، من دست چپم از مچ قطع است، و دست راستم هم چهار تا انگشت برایم مانده. دو سال بعد از آن حادثه وارد مدرسه استثنایی شدم، درس را ادامه دادم. بعد دوره راهنمایی رفتم مدارس عادی و آنجا ادامه تحصیل دادم، مجری: مدارس عادی و تلفیقی درواقع فردیان: بله. این را ادامه دادیم، تا رفتیم دیگر دانشگاه و رشته ارتباطات اجتماعی در مقطع لیسانس، و در مقطع ارشد هم که جامعه شناسی بود، که هر دو را در دانشگاه تهران گذراندم. مجری: این انفجار که باعث آسیب بینایی و دست شما شد، دقیقاً در همان محلتان اتفاق افتاد؟ در کوچه یا خارج از شهرتان بوده؟ فردیان: دقیقاً جلوی خانه خودمان یک زمین باز بود که هیچ خانهای آنجا ساخته نشده بود، و طبیعتاً مغازههای اطراف میآمدند آنجا و آهن قراضهها را میریختند، که بین این آهن قراضهها پر بود از نارنجک و گلولههای عمل نکرده. ببینید، سایه جنگ هنوز هم در کردستان وجود دارد. یعنی اطراف شهرها و روستاهای کردستان هنوز هم پر از مین است. الآن حدود سه تا چهار میلیون مین در استان کردستان هنوز هم باقی است، که هر سال پنج شش نفر قربانی میگیرد، که یا کشته میشوند یا مجروح میشوند. اما آن موقع سطح پراکندگی خیلی زیاد بود. مجری: آن موقعی که شما رفتید سراغ این نارنجک یا ادوات جنگی به قول خودتان، تنها بودید یا کس دیگری هم همراهتان بود از بچهها؟ منظورم این است که فقط شما آسیب دیدید، یا کس دیگری از بچهها هم آسیب دید؟ فردیان: ببینید، ما با بچهها قایموشک بازی میکردیم، و در آن صحنه فقط من آسیب دیدم. چون بچههای دیگر رفته بودند خودشان را پنهان کنند. حالا چه میشود آن لحظه این اتفاق میافتد من یادم نیست. اما اتفاق میافتد، یک اتفاق مثل همه اتفاقهای دیگر. معلولیت یک احتمال برابر است برای همه. یعنی یکی با مین، یکی با تصادف، یکی با بیماری، یکی با کهولت سن. معلولیت یک اتفاق است که برای همه میافتد، برای من هم اینطور افتاده. پایاننامه من درمورد پیامدهای اجتماعی جنگ هشت ساله عراق علیه ایران در تجربه زیستی نابینایان جانباز استان کردستان است. بر اساس آن مصاحبههایی که کرده بودم، من به این نتیجه رسیدم که زندگی قبل از انفجار با زندگی بعد از انفجار کلاً دو زندگی متفاوت است. حتی یک مفهومی هم ساخته بودم به نام طفولیت حادثه. یعنی بعد از اینکه طرف بعد از انفجار مین یا بمب یا هر چیزی نابینا میشود، دوباره به همان طفولیت بیولوژیک خودش برمیگردد. البته طفولیت بیولوژیک منظورم کارهای شخصی است. چون بعد از نابینایی، فرد باید به این نتیجه برسد که چطور غذا بخورد، چطور حرکت کند، چطور راه برود، چطور ارتباط برقرار بکند. اینها را آدم در سن دو سه سالگی در آن طفولیت بیولوژیک کم کم یاد میگیرد. اما در این طفولیت حادثه دوباره فرد باید اینها را یاد بگیرد. مجری: خب اتفاقاً من سوالی که میخواستم از شما بپرسم همین است. این تفاوتی که قبل از انفجار و بعد از انفجار حالا شما اسم گذاری کردهاید برای یک پایاننامه و یک تز ارشد را هم به آن اختصاص دادهاید، ما بطور خاص بخواهیم درخصوص خود شما این موضوع را بررسی کنیم، شخص شما تفاوت زندگی قبل از انفجار و بعد از انفجارتان به چه شکلی بوده؟ فردیان: البته ببینید، یک خوبیای که برای من داشت این مسأله، این بود که من سنم پایین بود. شش سالگی بود، فرض کنید من همان از بدو تولد نابینا بودهام. یعنی اینطوری بود برای من. اما برای کسانی که سنشان بالاست، من در مصاحبههایم داشتم دیگر، خب فردی که سیوهشت سالش بود و بعداً میرود روی مین و نابینا میشود، یا کسی که بیستوسه سال سی سالش است، این خیلی متفاوت است. اما برای من چون کودک بودم، و طبق همان نظریات روانشناسی اجتماعی من در همان مراحل اول دوم شکل گیری شخصیت اجتماعی بودم. بخاطر همین تصور خاصی از درک مردم و انتظارات مردم از من نسبت به خودم وجود نداشت. بخاطر همین خیلی ساده من با مسأله کنار آمدم. اینکه میگویم خیلی ساده یعنی اینکه به آن فکر نمیکردم. من بچهای بودم که با وجود اینکه نابینا بودم، در کوچهها در خیابان همیشه دوچرخه سواری میکردم، البته به مردم هم میزدم. ببینید، معلولیت را به آن اندازهای که باید حس نکردم و در زندگی من تأثیر نداشت. من بعضی از بچهها را میبینم که خانوادههایشان به دلیل اینکه طرف نابیناست یا معلول شده، با او نمیروند عروسی و مهمانی و فلان. اینها اصلاً در خانواده ما نبود. یعنی بیشتر مواقع اینها من را ترغیب میکردند که کاری را انجام بدهم. بخاطر همین مسأله این انفجار و این مسأله در زندگی من خیلی رنگ خاصی نداد، اما در یک جای دیگر قدعَلَم کرد. آنجا کجا بود؟ آنجا جایی بود که من به دلیل اینکه بینایی نداشتم شنواییم تقویت شده بود و به موسیقی خیلی علاقه داشتم. چون موسیقی دنیای صوت است، دنیای نظم است، و این دو تا موضوع بسیار حیاطی برای افراد دارای آسیب بینایی است. بخاطر همین من کم کم کشانده شدم به سمت موسیقی. من از همان اول خیلی علاقه داشتم به سازهای کوبهای، الآن هم همینطور است. یعنی فوقالعاده علاقه دارم به تمبک و دف و دهل و درامز، که بیشتر اینها را هم خودم در خانه دارم الآن. اولین باری که من یک دایره کوچک خریدم، فامیل میگفتند، با صدای آرام البته، میگفتند که «این یک دست ندارد، پس نمیتواند خوب بزند.» اما من میشنیدم، و نمیدانم آن لحظه به خودم قول دادم، یا اصلاً برایم مهم نبود. چون علاقهام زیاد بود کمکم اینطور شد که من شدم نوازنده دف. درحالی که یک دست ندارم، اما با آن قسمتی از دست که دارم (از آرنج به پایین) با آن بِیس دف را میزدم، خیلی خوب هم میزدم. یعنی من در گروه نوازندگی دف میزدم، در گروههای تواشیح و سرود مدرسه و اینها و کم کم وارد این حوزه شدم. تا اینکه یک اُرگ کوچک خریدم در سال چهارم پنجم ابتدایی بود، که آن را هم یکبار مستقیم زدم به برق که سوخت. یعنی یک سالی با من بود، و دیگر خیال موسیقی از سر من دیگر نرفت. یعنی تبدیل شد به یک آرزو به یک رویا به یک هدف در زندگی، که دوباره من در سال اول دبیرستان دوباره یک اُرگ خریدم. هرچند در آن فاصله سه چهار سال که اُرگ نداشتم میرفتم بصورت کرایهای اُرگ میگرفتم و میآوردم یکی دو ساعت پیشم میماند. اصلاً طوری بود که تمام زندگیم با موسیقی بود. من در آن سه چهار سالی که اُرگ هم نداشتم (هرچند خوانندگی هم میکردم همان موقع) خیلی موسیقی گوش میدادم. یعنی یکی از عواملی که باعث شد من در موسیقی تا حدودی موفق شدم همین بود، این حافظه شنیداری من است، که این برمیگردد به آن حادثه انفجار. یعنی احساس نمیکنم، مطمئنم. چون طبیعتاً اگر من بینا میبودم، منظرههای بینایی اینقدر زیبا بود که من خیلی وارد حوزه صوت نشوم. مجری: ببینید، شما بر اساس یک اتفاقی که برایتان افتاده، حالا انفجار ادوات جنگی بوده، و در سن شش سالگی دو تا چشمتان را ازدست دادهاید، و شش تا انگشت هم ازدست دادهاید. یعنی شما الآن چهار تا انگشت دارید، و با چهار تا انگشت رفتهاید سراغ سازی که کاملاً نیاز مبرم دارد به انگشت. یعنی کیبورد، اُرگ، و حالا سازهای کوبهای. اینکه همه افراد توانمند هستند، و فرد ناتوان ما نداریم، و افراد فقط توانمندیهایشان متفاوت است، و در توانمندی شما هیچ شکی نیست. ولی سوال اینجاست، آقای فردیان با چهار تا انگشت چه شده که الآن یک نوازنده حرفهای است، و خیلی با جسارت و با شهامت بهترین سازها را مینوازد؟ و در این حوزه قطعاً افتخارات و عناوینی هم بدست آوردهاید. شما روزهای اولی که وارد موسیقی شدید چه حس و حالی داشتید؟ یعنی این حس نمیآمد سراغ شما که «آقا من با چهار تا انگشت چجوری میخواهم ساز بنوازم؟» اصلاً شما با این شرایط جسمی چکار کردید که توانستهاید موفق بشوید، و اصلاً خلأ آن شش تا انگشت دیگرتان هم پر شده؟ فردیان: ببینید، چیزی که است در حوزه موسیقی، و حتی در حوزه آموزش و پرورش، ببینید، ما وقتی میرویم مدرسه اول دیکته یاد میگیریم بعداً انشا. در آموزشگاه موسیقی هم الآن همینطوری است. اول میروند نُت و آکُرد و استیل نوازندگی و اینها را یاد میدهند، بعداً کم کم طرف شروع میکند به نوازندگی. در من کاملاً برعکس بوده. من حدوداً یکی دو ماه قبل یک مقاله هم در همین زمینه میخواندم که یکی از دانشگاههای خوب فرانسه هم بود، دقیقاً به همین مسأله اشاره میکرد. ببینید، من در موسیقی اول انشا را شروع کردم، بعداً رفتم دنبال دیکته. من ساز دست خودم بود، در شهرستان ما هیچ استاد و مربیای هم نبود، من خودم تنبک را دست میگرفتم، البته من کاملاً استیلم اشتباه است، اما چون میشنیدم این صدا را از تنبک درمیآوردند، من هم آن صدا را درمیآوردم با هر روشی که میشد. در زمینه ارگ هم همین بود. من اول شروع کردم به نوازندگی اُرگ، و اصلاً به این فکر نبودم که آکورد چه است، مثلاً استیل چه است، نتها را باید اینطوری دکریشن دکریشن بزنیم، اصلاً به اینها توجه نمیکردم، من فقط میزدم. من اولین باری که پیش استاد رفتم، و حدوداً سه چهار جلسه هم نتوانستم بخاطر درس و دانشگاه پیشش بمانم، مرحوم محمدرضا لکا بود. روحش شاد، خیلی آدم بزرگی بود، و هنوز هم است، چون هنوز هم در دل ما است. من اولین باری که رفتم پیش استاد موسیقی، این آقای لکا بود، و بعد از آن هم حدوداً سال 1391 1392 اینها رفتم شش جلسه برای سولفژ پیش آرش گوران در تهران، که رهبر ارکستر ملی بود. آن روزی که رفتم پیش آرش گوران، خیلی جالب بود. ببینید، مسأله این بود که آمدم خانه خانمم به من گفت که «چه شده؟ چرا ناراحت هستی؟» گفتم ببین، تمام اصول موسیقایی که من از بچگی یاد گرفتهام همهاش اشتباه بوده. مجری: در چه سنی شما رفتید پیش آقای گوران؟ فردیان: من حدوداً نُه ده سال قبل، یعنی در سن بیستوهفت بیستوهشت سالگی، آن موقعی که دانشجو بودم رفتم پیش آرش گوران که سولفژ یاد بگیرم، علم عملی موسیقی. مجری: و شما در سن بیست و هفت هشت سالگی به این نتیجه رسیدی که تا الآن هرچه یاد گرفتهاید اشتباه بوده و روی اصول نبوده؟ فردیان: بله. البته خود موسیقیکه یاد گرفته بودم اشتباه نبوده، آن تعاریف تئوری که من از موسیقی یاد گرفته بودم، حتی از تعریف مدت زمانی نُتها، سفید، سیاه، کاربردشان، اینها کلاً اشتباه بوده. در حالی که من اجرا میکردم، درست هم اجرا میکردم، اما تعریف تئوریم اشتباه بوده، و عملیم درست بود. بخاطر همین من شش جلسه بعد از اینکه رفتم پیش آرش گوران گفت «دیگر نیا پیش من، دیگر لازم نیست بیایی.» کتاب پوزولی بود، کتاب پوزولی که میخواندم، من آن را در شش جلسه تمام کردم. دیگر از جلسه چهار و پنج گفتم «استاد شما تدریس نکن، من سوال میپرسم، و سوال خیلی زیاد دارم در حوزه موسیقی. چون این تدریسی که شما الآن داری انجام میدهی به درد من نمیخورد. بگذار من سوال بپرسم. چون تدریسهایی که شما انجام میدهی من بیشترش را در حوزه عملی میدانم. بگذار چیزهایی که خودم برای خودم سوال است از شما بپرسم.» بخاطر همین بعد از شش جلسه گفت «دیگر خیلی لازم نیست. اگر خودت میخواهی بیا، اگر نمیخواهی نیا. به نظر من کافی است.» دیگر نرفتم پیشش. اما بحث سر این بود که من اصلاً توجه نمیکردم که مثلاً باید با دست راست که نوازندگی میکنم، با دست چپ آکورد بگیرم. هرچند الآن میگیرم، خیلی خوب هم میگیرم. مجری: چجوری این کار را میکنید؟ فردیان: ببینید، در اُرگ یک قاعدههایی وجود دارد که برای افراد دارای معلولیت درست شده. {مثلاً شما میتوانید دوانگشتی آکورد «لامینور» که نِتهای «لا» «دو» و «می» هستش، این را در اُرگ یک قابلیتی هستش که جدیداً ایجاد شده، مثلاً شما اگر این را تنظیم بکنید، مثلاً نُتهای «لا» و بِمُر»اش را بگیرید که میشود «سُلدیِز»، و این دو تا را باهم بگیرید آکورد «لادومی» و و آن سه تا نُت را خودش میگیرد.} این خیلی مهم است. در ارگهای دیگر، در اُرگ یاماها قبلاً اینطوری نبود. اما جدیداً در حوزه افراد دارای معلولیت خیلی به این توجه کردهاند. البته نمیدانم برای افراد دارای معلولیت این را درست کردهاند، یا واقعاً برای آسان کاری برای نوازندههاست، که من از این استفاده میکنم. اما چه میشود که من با دستی که ندارم دو تا نُت را اینقدر خوب تفکیک میکنم و این دو تا را میگیرم، و برای مثلاً آکورد {رمینول} میروم دو تا آکورد دیگر سه چهار نُت آنور میگیرم، این براساس تکرار است دیگر. یعنی حس لامسه «دستی که من ندارم» خیلی قوی است، یعنی مثل پنجه دارد عمل میکند. تازه من در ارگ دست راستم فقط نوازندگی میکند. من با دست چپ ریتمها را عوض میکنم، صداها را عوض میکنم، {وارش اینها را عوض میکنم، پاسوناژ میگیرم، آکورد میگیرم،} اینها را همه را با دست چپ انجام میدهم. مجری: دست چپ خب شما هیچ انگشتی ندارید، چطور این کارها را انجام میدهید؟ فردیان: هیچ ندارم، اما حس لامسهاش خیلی قوی است. چرا قوی است، مشخص است دیگر، من خیلی از آن کار کشیدهام. اما اینکه من امروز راحت آکورد میگیرم، راحت صداها را عوض میکنم با دست چپ، همه کار را با آن انجام میدهم، و حس لامسهاش تقویت شده، بخاطر این است که من از روز اول دیکته نکردهام. یعنی استدلال تئوری برای عمل نداشتم. عمل را انجام دادهام، کم کم در روند کاری که انجام دادهام، در ادامه مسیر خودش شکل گرفت. چطور شکل گرفت، من نمیدانم. مجری: خب یک رشد کاملاً طبیعی بوده. الآن شما بینایی نداشتید، دست چپت هم خب انگشت نداشته، ولی به قول خودتان تقویتش کردهاید، و اینقدر با آن کار کردهاید، الآن اینقدر حس لامسهات قوی شده که بدون انگشت دکمههای ریز روی کیبورد را تشخیص میدهی و میدانی که مثلاً در این لحظه چه دکمهای را باید بزنی. چون به هر حال شما در موسیقی باید در کسر ثانیه تصمیم بگیری که چه ریتمی را بیاوری و چه سازی را تعویض بکنی. شما در کسر ثانیه دکمهها را تشخیص میدهید، بدون انگشت از اینها استفاده میکنید. و این همهاش برمیگردد به آن روحیهای که خود شما دارید، اینکه خودتان را تقویت کردهاید و روی توانمندیهایتان کار کردهاید. فردیان: من سال 1395 یک آلبوم موسیقی هم که قبل از آن با فراز {خنافری} کار کرده بودم، آهنگ سازی و تنظیم کار مال خودم بود، البته تنظیمها را خیلی فراز به من کمک کرد. البته همینجا هم جا دارد خیلی خیلی تشکر کنم از فراز، و از پیام عزیز که صدابرداری انجام میداد. این جسارت را من به خرج دادم که یک آلبوم موسیقی انتشار بدهم. مجری: چقدر هم عالی. اسم آلبومتان چه بود؟ چند تا آهنگ داشت؟ فردیان: اسمش «اوین» بود، که در کُردی «اوین» یعنی عشق، و این هفت تا آهنگ بود که آهنگسازیش را خودم انجام دادم. در این آلبوم خودم اصلاً نوازندگی نداشتم. اولین ترک این آلبوم کاری است به نام دوری از تو، که یک کار فولکلور کردی انجام شده، که این را بازخوانی کردهایم. مجری: شما نوازندگی را خب که دارید، آهنگ سازی هم که انجام میدهید، خودتان هم میخوانید؟ فردیان: بله، همین ترک اول این آلبوم را که شنیدید خودم میخوانم. قبل هم که یک ترک برایتان پخش کردم گفتم مال تلویزیون زنده بود صدای خودم بود. جدیداً میخواهم باز هم یک آلبوم دیگر هم کار بکنم، آلبوم دوم. هرچند حدوداً در سه چهار سال قبل که این آلبوم آمده بیرون من کارهای تَکتِرَک خیلی زیادی هم داشتم، یعنی هفت هشت تا دیگر هم داشتم. و خیلی هم علاقمندم به حوزه موسیقی کودکان، و در همین زمینه هم خیلی آهنگ ساختهام جدیداً. با خانمم که ازدواج کردیم، ثمرهاش شده دو تا پسر، یکی ژیرو که الآن سال چهارم ابتدایی است، و یکی هم هَرمان. مجری: هرمان یعنی چه؟ ژیرو یعنی چه؟ فردیان: هرمان یعنی جاودان. ژیرو یعنی خرد، هوش. مجری: یک مقدار هم از موقعیت جغرافیایی بانه هم برای شنوندگان ما بگویید. فردیان: استان کردستان میشود غرب کشور، بانه هم میشود حدوداً جنوب غربی استان کردستان، هممرز با استان سلیمانیه در اقلیم کردستان عراق. بانه یک شهر مرزی خوش آب و هوای معتدل کوهستانی، و یک شهر کاملاً تجاری است. مجری: در حوزه هنر و موسیقی شما عناوین و افتخاراتی هم دارید؟ در جشنوارههای خاصی هم شرکت کردهاید؟ فردیان: ببینید، من همیشه در گروههای مختلفی بودهام در سطح کشور. حالا همیشه برای مقام نبوده، برای اجرا بیشتر بوده. اما بصورت مقام اگر بخواهم به آن بپردازم، من سال 1384 در همان جشنواره موسیقی نابینایان و کمبینایان کشور در بانه انجمن نابینایان خودمان برگزار کرد، در رشته سینتیسایزر اُرگ مقام اول را آوردم. و در سال 1395 که سومین جشنواره موسیقی نابینایان و کمبینایان برگزار شد که اسمش هم «صدای سپید» است، من خودم دبیر جشنواره بودم. یعنی عناوین خاصی در حوزه موسیقی، حقیقتش نرفتم دنبالش، یعنی اینکه بروم آثار بفرستم و فلان. مجری: اینکه شما دنبال عناوین و افتخارات نرفتهاید یا اینکه مقامهای خاصی را خودتان نخواستهاید بدست بیاورید آن یک بحث جداگانهای است. ولی اشاره کردن به این موضوعات بیشتر از این جهت است که بار انگیزشی دارد، و کمااینکه خیلی از افراد تشویق بشوند، آنها هم بروند دنبال موسیقی، و همین راه را انتخاب کنند. فعالیت آقای فردیان فقط در حوزه هنر و موسیقی نیست، ما یک خرده از این حوزه فاصله میگیریم و به سایر فعالیتهای ایشان میپردازیم. قبل از اینکه من وارد موضوع تحصیلات دانشگاهیتان بشوم این سوال را از شما بپرسم. شما از ده انگشت ممکن شش انگشت را نداشتید. شما با این وجود اصلاً خط بریل را یاد گرفتید یا نه؟ اگر یاد گرفتید، چگونه؟! فردیان: ببینید، خیلی ساده، من چهار تا انگشت دارم دیگر، و دست راستم فقط انگشت شست را ندارم. بخاطر همین خواندن خط بریل دیگر خیلی آسان بود برای من. مجری: الآن شما خط بریل را روان میخوانید؟ فردیان: بله. مجری: خب در حوزه دانشگاه به ما بگویید، شما کلاً دوران مدرسه یعنی دبستان راهنمایی و دبیرستان را کلاً در همان شهر بانه بودید؟ فردیان: بله. مجری: خب دانشگاه کجا قبول شدید، چه رشتهای؟ فردیان: لیسانس و ارشدم را دانشگاه تهران بودم، خود دانشگاه تهران. رشته ارتباطات اجتماعی لیسانسم بود، و ارشدم هم رشته جامعه شناسی محض. من عرض کنم خدمتتان سه تا حوزهای که از همان بدو ورود به اجتماع، شاید بگویم هفت هشت سالگی، دیگر بعد از آن با آن همیشه کار کردهام سه حوزه «تدریس و تحصیل و فعالیتهای مربوطه» و «ورزش» و «موسیقی» بوده، که هنوز هم این سه حوزه را باهم میروم جلو. مجری: از ورزشتان بگویید، در چه رشته ورزشی کار میکنید؟ فردیان: ورزشی که من خیلی به آن علاقه داشتم، و از همان سیزده چهارده سالگی، کشتی بود. سه سال هم کار کردم، بعد از آن فدراسیون کشتی نابینایان در ایران تعطیل شد، و به جبر رفتیم دنبال ورزش گلبال، که هرچند واقعاً ورزش مفرح و خیلی عالیای هستش، و در همین رشته گلبال هم عناوین زیادی را کسب کردم. هرچند من برای ورزش هیچ وقت دنبال ورزش قهرمانی نبودم. الآن تیم خودمان هم یعنی تیم گلبال بانه هفت سال است که بصورت متوالی در استان کردستان تیم اول استان است. یعنی این هم مدیون رفاقت و همدلی دوستان است. چون طبیعتاً ما بخاطر اینکه در شهرستان بانه هستیم و امکانات خیلی زیادی واقعاً در این شهرستان نیست، خب طبیعتاً نباید خیلی اینقدر پیشرفت میکردیم. حتی در سراسر کشور تیم ما در باشگاهی دسته دو کشور هم مقام اول را کسب کرد. مجری: بانه اصلاً هم نابینایان موفق زیادی دارد، هم ورزشکاران گلبالیست خوبی دارد. حیدر نادری یکی از بهترین وسطگیرهای گلبال کشور است. خب «آقای فردیان» شما این رفاقت و این مشارکتی که بین بچهها وجود دارد، درواقع آن همکاری و همیاری که است، این را توانستهاید در قالب یک انجمن یا یک نهاد غیررسمی سروسامان بدهید یا خیر؟ فردیان: بله، ما انجمن نابینایانی که سال 1380 آقای {خُمی} تأسیس کردند، این بله، یک انجمن نابینایان بود، هرچند ما حدوداً چهار سال قبل سال 1396 بخاطر اینکه تعداد نابینایان اینجا خیلی کم بود، تصمیم بر این گرفتیم که انجمن را از حالت نابینایان خارج کنیم و تبدیل کنیم به انجمن معلولین. یعنی هم گستره فعالیتهایمان بیشتر بشود، هم افراد زیادی هم بتوانند وارد این انجمن بشوند. آنوقت خوشبختانه الآن انجمن ما یکی از انجمنهای بسیار خوب استان کردستان است. چون ما الآن طرح {سی بی آ} را داریم، که آنجا پنج تا از افراد دارای معلولیت شاغل شدهاند. این {مرکز مثبت زندگی} هم که جدیداً گرفتهایم، و واقعاً نمیدانم خوب است یا بد، چون خیلی حرف و حدیثها زیاد است. فعلاً که خوب نیست. مجری: خب حالا نقش شما در این مراکز مثبت زندگی چه است؟ فردیان: من خودم مسئول فنی مرکز مثبت زندگی هستم، که آنجا باز هم علاوه بر خودم سه تا از بچههای دارای معلولیت هم دوباره شاغل هستند، در طرح بینایی سنجی دو نفر از افراد دارای معلولیت آنجا شاغل شدهاند. و حتی رانندههایی هم که برای طرحهای خودمان میگیریم از افراد دارای معلولیت استفاده میکنیم. یعنی رفتهایم به سمت اشتغالزایی. من قبل از اینکه مسئول فنی مرکز مثبت زندگی بشوم، مدیرعامل انجمن معلولین بودم، و مدتی مسئول رئیس انجمن نابینایان بودم، و هنوز هم مسئول هیأت ورزشهای نابینایان و کمبینایان بانه هستم. مجری: بخش پایانی برنامه است. سپاسگزارم که دعوت امروز ما را پذیرفتید. اگر که نکته یا صحبت خاصی دارید ما در خدمتتان هستیم. فردیان: خواهش میکنم. من هم خیلی ممنونم از آقای فتحی عزیز و همکاران شما در رادیو سوینا و آوای تلاش. صحبت پایانی خاصی ندارم. قرار نیست که همیشه پایانی برای صحبتها باشد. چون این یک پروسه است، پروژه نیست که تمام بشود. اما چون برنامه رادیویی است و وقت ضیق، من همه شما را به خدای بزرگ میسپارم. |
تاریخ ثبت در بانک | 12 تیر 1400 |
فایل پیوست |