کد | pr-45839 |
---|---|
نام | جواد |
نام خانوادگی | عسکری |
سال تولد | 1362 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | سیکل |
مهارت | خاتم کاری |
کشور | ایران |
استان | اصفهان |
شهر | خمینی شهر |
متن زندگی نامه |
این مصاحبه در اسفند ماه 1399 توسط دفتر فرهنگ معلولین انجام شده است. * لطف کنید خودتان را معرفی کنید. ـ جواد عسکری هستم، متولد 21/1/1362، شهرستان خمینی شهر. من سال 1368 به کلاس اول ابتدایی رفتم، و تا سال 1378 درس خواندم. در این سال نمره نیاوردم و شهریور هم نتوانستم امتحان بدهم و گفتم برای دیماه بخوانم و امتحان بدهم، که هر کاری کردم نگذاشتند. اولش میخواستم شبانه درس بخوانم، گفتند نمیشود. نامه از بسیج بردیم، بسیجی بودیم، آن هم قبول نکردند ایثارگران درس بخوانیم. گفتیم دیماه امتحان میدهیم، که دیماه هم گفتند اگر دو تا درس بود میشد، سه تا دیگر نمیشود، و دیگر درس هم نخواندیم ما. یعنی تا سیکل خواندیم و وارد بازار کار شدیم. آن موقع قبلش یک مقدار خاتمکاری بلد بودم، دیگر خاتمکاری میکردم. اما در این کار بخاطر اینکه برای نشستن کمر و پایم مشکل داشت دیگر ادامه ندادم. پدرم در کار مواد غذایی بود، ما هم بنا کردیم کار مواد غذایی انجام بدهیم. نوشابه میخریدیم میفروختیم. در این زمینه هم یک مقدار موفق بودیم. الآن هم در همان زمینه مواد غذایی داریم کار میکنیم. در کار مسافر مشهد و کربلا و اینها هم هستیم. بیشتر البته مشهد میفرستیم. ماشین سواری دارم و با ماشین هم کار میکنم، و مسافر بیرون شهر باشد میبرم، و اینور آنور کار انجام میدهم. در زمینه خاتمکاری الآن دوباره دو سه سالی است که این کار را در مواقع بیکاری در خانه انجام میدهم. در زمینه انجمن هم برای بچههای انجمن قرضالحسنه تأسیس کردهام. حالا آنها کار درآمدی نیست برای من و کار خیرخواهانه است که داریم انجام میدهیم. با دوستان بسیج یک قرضالحسنه داریم که سیزده چهارده سال است که خانوادگی آن را تشکیل دادهایم، و همه کارهایش را هم خودم انجام میدهم، و تا حالا هم الحمدالله موفق بودهایم، و الآن هفت هشت ده تومان وام به آنها میدهیم. برای انجمن هم دو سال پیش یک قرضالحسنه تشکیل دادیم با همکاری قرضالحسنه خود محل، و با صحبتی که با آنها کردم الآن به بچههای معلول هم دارند وام میدهند. در زمینه چیزهای ارگانیک دارم کار میکنم، از مبدا جنسها را میآوریم، جنسهای سالم. در این زمینهها داریم الآن کار انجام میدهیم. * درباره معلولیتتان میتوانم بپرسم چه هستش، و علتش چه بوده؟ ـ اصلیت پدر و مادرم برای همین خمینیشهر است. منتها پدرم رفته بوده خرمشهر کار میکرده و آنجا مغازه داشته. زمانی که جنگ شروع میشود پدر و مادرم میآیند خمینیشهر و من اینجا به دنیا میآیم. بعد دیگر جنگ شده بود و وسیله حالا نداشتند که بخواهند جایی ما را ببرند واکسنمان را بزنند. شش ماهگی تب میکنم، روز عاشورا هم بوده. خب آن زمان هم خمینیشهر شهر کوچکی بوده و دکتر و بیمارستان آنچنانی هم نداشته، و یک درمانگاه داشته. من را بردند درمانگاه همان موقع هم آمپول زدند، بعد کل بدنمان فلج شد. * یعنی بخاطر آن بیماری فلج اطفال بوده، یا نه، آن آمپولی که تزریق میشود؟ ـ من سال 1370 عمل کردم. در همان شهر اصفهان یک متخصص ارتوپد بود و ایشان میگفت که «شما چه آن آمپول را می زدید چه نمیزدید شما فلج میشدید. چون این ویروس در بدن شما رفته بوده، و در این شش ماه شما باید چند تا واکسن زده باشید، و شما نزده بودید. یا حالا این آمپول کمک کرد که زودتر این انجام شود.» چون در زمان تب که نباید آمپول بزنند. اینها در زمان تب زده بودند. مادرم میگفت که دیگر همه جایت دست و پایت گردنت همه جایت دیگر ول شده بود، یعنی هیچ حرکتی نداشتی. دیگر خواست خدا و نذر و نیازها و ...حالا الحمدالله باز هم من دستهایم مشکل ندارند، از سر و گردن و چشم و زبان و گوش و اینها هیچ مشکلی نداریم، نشستنمان هم خوب است، ما فقط مشکل راه رفتن داریم. الحمدالله من الآن ماشین دارم، از این شهر به آن شهر، همه جا هم رانندگی میکنم، کارهایی که شاید بگویم آدمهای سالم نمیتوانند انجام بدهند. من برادر خودم سالم است، به او میگویم با ماشین خودت برو مشهد، برو قم، میگوید نمیتوانم، حوصلهاش را ندارم. من خودم با ماشین خودم میروم تا مشهد میآیم. جای کوهستانی میروم یک دستی رانندگی میکنم، که آدمهای سالم که من را میبینند میگویند «تو چطوری آمدهای اینجا! ما دو دستی فرمان را گرفتهایم نمیتوانیم بیاییم اینجا!» میگویم خب چون دوست دارم، میگویم خواستن توانستن است. دوست دارم و میخواهم، دارم رانندگی هم میکنم. یعنی رانندگی ماشین سنگین را به من نمیدهند، وگرنه من حاضر بودم بروم راننده اتوبوس بشوم. این خلاقیت را داشتم و دوست دارم. در زمینه کارهای مدیریتی هم کار انجام دادهام، یعنی مدیریت یک کاری را بدست گرفتهام، مدیریتش را خوب دستم میگیرم، با نظم انجام میدهم، کارهای تدارکاتی انجام دادهام. در زمینه راهیان نور بودهام، کاروان میبردم راهیان نور، و کارهای تدارکاتیش را انجام میدادم. {با دستها آشپز بودهایم. الحمدالله میشود ... همه کارها را کرد.} ما نمیتوانیم ایستاده انجام بدهیم، نشسته الحمدالله انجام دادهایم. * همکاری شما با انجمن صاعقه از چه زمانی بوده؟ ـ همکاری ما حدود سه سال پیش از این بود. یکی از دوستان ما عضو هیأتمدیره آنجا بودند، ایشان به من گفتند که بچهها را میتوانی ببری مشهد؟ گفتم بله، چرا نبرم؟ کی بهتر از بچههای معلول که همنوع خودم هستند. بعد دیگر جا برایشان رزرو کردم و اتوبوس گرفتم بردمشان. دیگر از آن موقع هر سال برج دو میبرمشان مشهد. اما متأسفانه امسال با وجود این بیماری نتوانستیم ببریمشان. * به نظر شما انجمن صاعقه چه نقاط ضعف و قوتی دارد؟ ـ یکی از مشکلات انجمن ما این است که جا و مکانمان باید بزرگتر باشد، بهتر باشد. مثلاً ما الآن میخواهیم کاردرمانی راه بیندازیم، وسایلش را هم گرفتهایم. ما الآن سه گروه هستیم، ما الآن با ناشنوایان هستیم، با نابینایان هستیم، یکی از مشکلاتمان همین است، کاردرمانی باید همه روز باشد، یک سری دستگاهها را نباید در محدوده فقط یک اتاق بگذاریم، باید بیرون بگذاریم، ولی خب چون آن دو گروه دیگر هم میآیند ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. مشکل دیگر اینکه ما بودجه نداریم، خیّر میخواهیم. حالا با یک سری خیّرها خودم صحبت کردهام، خب مثلاً الآن یک مقدار برای مشهد رفتنشان یک کمکی می گیریم. با کمبود بودجه مواجه هستیم. من خودم الآن برای کاندیدا شدن هیأت مدیره سه تا قول دادهام به بچهها. گفتم که یکی برای اشتغالتان بتوانم یک کاری انجام بدهم، یکی هم که همین سفرهای زیارتی و تفریحی را حتماً میبرمتان، یکی هم همین قرضالحسنه. ما دو تایش را موفق بودهایم. در زمینه قرضالحسنه که موفق بودم و برایشان تشکیل دادم، با پول خود بچهها. الآن ما افتتاح حسابمان پنجاه تومان بوده، ماهیانه سی تومان هم دارند میدهند، و اینها را ما ذخیره میکنیم داخل آن قرضالحسنه محل. در زمینه مسافرت هم مشهد بوده، قم و جمکران بوده، در این زمینه هم موفق بودهایم. ولی خب در زمینه اشتغال من قولش را بهشان دادهام، ولی هنوز نتوانستهام کاری انجام بدهم. در زمینه بازاریابی رویشان کار کردهام، حالا بازهم بیشتر میخواهم رویشان کار بکنم. ولی اگر بتوانیم یک کارگاهی بتوانیم بزنیم، یک خیاطی بیایند انجام بدهند، یا قالیبافی باشد برای خانمها، در این زمینه هنوز نه بودجهاش را داریم، نه خیّری پیدا کردهایم. اینها را دوست داشتم بشود و انجام بدهیم. * به نظر شما خدماتی که بهزیستی به بچههای معلول میدهد کافی است یا هنوز ضعفهایی وجود دارد؟ ـ به نظر من بهزیستی را اگر جمع کنند برای ما بهتر است. یعنی اصلاً بهزیستی نباشد. اینهمه رئیس، اینهمه کارمند، اینهمه آب برق گاز، حقوقها، اینها را همهاش را جمع بکنند بدهند به خود معلولین، ما معلولین بلدیم چکار بکنیم. الآن بهزیستی خمینیشهر خیلی خیّر دارد. یعنی بگویم ماهیانه ملیارد کمک میکنند. ولی چطور میشود؟ هیچ، معلوم نیست چه میشود. ما نمیگوییم بیایند پول بدهند به این بچهها، من خودم با پول دادن مخالفم. ولی به قول قدیمیها ماهی را ندهید دست کسی، ماهیگیری را یادشان بدهید. بیایید صد تا دویست تا چرخ خیاطی بخرید، خانمهایی که می توانند خیاطی بکنند بیایند خیاطی بکنند. * ایجاد اشتغال است دیگر، هم اشتغال ایجاد میشود، هم وابستگیشان به بهزیستی کمتر میشود، و میتوانند اداره کنند خودشان را. ـ همینطور است. خب نمیکنند این کار را. یعنی خود شخص رئیس بهزیستی میتواند این کار را انجام بدهد، خیّر در دست و بالش است. حالا مثلاً من نوعی حالا بعنوان کاسب که یک شناختی در بین مردم دارم میروم سراغ طرف، طرف میگوید ما داریم به بهزیستی کمک می کنیم. دیگر نمیآید به منی که عضو یک انجمنم کمک کند. او دارد به یک مرکزی کمک میکند، به بهزیستی که مال یک شهرستان است که سیصد و پنجاه هزار نفر جمعیت دارد. شش هزار و پانصد تا معلول دارد شهرستان خمینیشهر، ولی نه کار دولتی بهشان میدهند. حالا من خودم را میگویم سوادی ندارم و درس نخواندهام، ولی در بین بچههای معلول لیسانسه داریم فوقلیسانسه داریم، فوقدیپلم داریم، ولی خب بیکارند. چرا به اینها نباید کار دولتی بدهیم؟ آقا این لیسانسه است، بیا برو کارمند بان شو، بابا دستهایش که کار میکند. کارمند بانک که نمیخواهد با پاهایش کار بکند، با دستهایش کار میکند. * بله دیگر، هم علمش را دارد هم تواناییش را دارد، ولی متأسفانه شرایط کاری فراهم نیست برای بچههای معلول. ـ من یک دوستی دارم عضو انجمنمان نیست، معلول است، پایش یک کمی کوتاه است، راه میرود. این الآن فوق لیسانس دارد، فوقلیسانس کامپیوتر دارد، این بنده خدا دارد میرود ساعتی درس میدهد. خب چرا این را نباید استخدام آموزش و پرورشش کنند؟ این مهندس کامپیوتر است، چرا نباید در یک ارگان دولتی ببرنش؟ این شخص الآن امتحان داده برای دکترا. همینجور هم دارد درس میخواند. در زمینه ازدواجش هم موفق نبوده. همسن خودم هم است، متولد 1362 است. الآن بگویم من میتوانم کار انجام بدهم، من نمیتوانم، به یاری خدا بوده تا حالا توانستهام این کار را انجام بدهم. از این حجم سنگین معلول خمینیشهر سیصدتایشان را توانستهام عضو این انجمن کنم. خب بار سنگین است، مسئولیت دارد، جا میخواهد، بودجه میخواهد، واقعاً باید بیایند پیش و کمک کنند به ما. ما که نه حقوقی داریم نه چیزی داریم، ولی داریم وقت میگذاریم. من از ساعت کاری خودم میزنم، الآن مثلاً دم عید است، همین خاتمکاری خودم را میگذارم کنار، الآن همین امروز یک ساعت دیگر من دارم میروم برای انجمن. میرویم روزهای یکشنبه آنجاییم مشکلاتشان را حل کنیم، همین برنامه قرضالحسنه را داریم، برای هیأت مدیره انتخابات داریم بعد از عید، و داریم کارهایش را انجام میدهیم. ولی خب باز هم کار سنگین است. یعنی هنوز ما در این انجمن نتوانستهایم کاری انجام بدهیم. یعنی از صددرصد من میگویم شاید ده درصد توانسته باشیم یک کاری انجام بدهیم. ما نوددرصد کار انجام ندادهایم. همکاری نمیشود.جلسه باشد میآیند حرف میزنند، درحد حرف بله، هستند، ولی اقدامی نمیکنند. الآن خودم پیگیر شده بودم، تقریباً سه ماه پیش بود، اینقدر دویدم اینور آنور، فرماندار را دیدیم، رفتیم پیش فرماندار که یک جلسه بیا انجمن ما. نمیآمد و میگفت کروناست و فلان. گفتم بیا، فضای باز داریم، حیاط مینشینیم و فلان. گفتم نمیشود همه چیز را بخاطر کرونا تعطیل کنید. گفت بخاطر خودتان میگویم. گفتم ما مشکل نداریم، ما کرونا نمیگیریم، نه میترسیم، نه میگیریم. به او گفتم اگر نیامدی من میروم پیش استاندار. بعد بخاطر این تحدیدی که کردم آمدند. رئیس بهزیستی هم بود و یک صحبتهایی کردیم. بعد ما یک مهندس داریم که مدیرعاملمان است. گفت که یک نماینده از طرف سه گروه نابیناها ناشنواها جسمیحرکتیها معرفی کنیم. ما مهندس روحاللهی را معرفی کردیم. بعد دو هفته پیش از او پرسیدم چه خبر؟ گفت هنوز یک دفعه هم فرمانداری با من تماس نگرفته که یک جلسه داشته باشیم. ما اگر خودمان پیگیر نباشیم، کسی نیست. ما یک قولی از اوقاف گرفتهایم که یکی از زمینهای وقفیش را به ما بدهد. حالا طرف وقف کرده امور خیریه انجام بشود، ما هم خیریه هستیم، برای معلولین ما یک چیزی بسازیم، یک مکان کاردرمانی، یک سری کارگاههای تولیدی بشود راه بیندازیم. ولی هنوز کسی پیگیر نشده، و من باید خودم بروم دنبالش. البته برای من هم سخت است، چون ویلچری هستم، برای همین من بیشتر تلفنی پیگیری میشوم. * ممنون که وقتتان را گذاشتید. اگر صحبتی باقی مانده میشنویم. ـ چیز دیگری به ذهنم نمیرسد. ممنون از شما |
تاریخ ثبت در بانک | 2 تیر 1400 |