کد pr-45748  
نام علی  
نام خانوادگی صادقی  
سال تولد 1378  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی  
زبان فارسی  
تحصیلات دانشجوی کارشناسی حقوق دانشگاه شهید بهشتی تهران  
مهارت نویسنده متون ادبی  
کشور ایران  
استان تهران  
توضیحات دکتر رحیم نوبهار استاد رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتی خبر داد (خردادماه 1400) دانشجویی دارد که کم‌بینا است. ولی استعداد خوبی دارد. قرار شد با ایشان مصاحبه‌ای داشته باشیم. خبرنگار بانک جامع اطلاعات معلولان در سی‌ام خرداد با آقای صادقی تماس گرفت و این مصاحبه انجام یافت.
آقای علی صادقی در این مصاحبه خواهرش فاطمه زهرا صادقی را هم معرفی کرده، زیر او هم کم‌بینا است.
 
متن زندگی نامه متن گفت‌وگو
* در آغاز به منظور آشنایی جامعه با شما، لطف کنید زندگینامه خودتان را بیان کنید.
ـ علی صادقی، متولد 26 شهریور 1378 در شهر تهران هستم. یعنی امسال 22 سال دارم. دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه شهید بهشتی هستم. مثل دیگر نابینایان تهران، دوران تحصیل ابتداییم را، باید در یکی از سه مدرسه نابینایان، یعنی خزائلی، شهید محبی و نرجس می‌گذراندم. من دوران تحصیلم را در مدرسه نابینایان شهید محبی آغاز کردم، یعنی پیش‌دبستانی، ابتدایی و راهنمایی را آنجا بودم. من پنجم ابتدایی می‌خواستم از مدرسه شهید محبی به مدرسه عادی بروم و درس بخوانم، اما آن موقع، مدرسه امام صادق رفتیم ولی موافقت نکردند. از این‌رو راهنمایی را هم در شهید محبی درس خواندم. اواخر راهنمایی دوباره اقدام به تغییر مدرسه کردم و در آزمون ورودی مدرسه نمونه دولتی فرهنگ منطقه 2 امتحان دادم و قبول شدم. از این‌رو دبیرستانم را کلاً در مدرسه فرهنگ به مدت چهار سال در کنار بچه‌های عادی و به‌صورت تلفیقی گذراندم.
من از اواخر دوران ابتدایی تا اواسط دوران دبیرستان، در منطقه‌مان یعنی منطقه 5 یک بوستان میعاد است که در این بوستان یک کانون پرورش فکری وجود دارد که من آنجا می‌رفتم، مشاعره، شعر، داستان نویسی، کلاس‌هایش را شرکت می‌کردم. در مشاعره مقام‌های کشوری و استانی داشتم.
در مدارس نمونه دولتی واقعاً مدرسه فرهنگ یکی از بهترین مدارس بود، از لحاظ اینکه برنامه‌های فوق‌برنامه بسیار زیادی داشت. من در المپیاد ادبی شرکت کردم، مرحله اولش را گذراندم و وارد مرحله دوم شدم، اما دیگر نتوانستم وارد مرحله پایانی بشوم که آن مرحله پایانی درواقع قطعی شدن مدال‌ها بود، متأسفانه نتوانستم. اما من رتبه 164 کنکور سراسری را خدا را شکر به دست آوردم و توانستم به دانشگاه شهید بهشتی، رشته حقوق بروم.
الآن هم که در خدمت شما هستم دارم برای کنکور ارشد حقوق عمومی، آن هم برای شهید بهشتی، تلاش می‌کنم. چون اگر آشنایی داشته باشید، رشته حقوق دانشکده شهید بهشتی خیلی گروه قوی در مقطع ارشد است.
من گاه و بیگاه نوشته‌هایی دارم که یک کانال دارم که در آن منتشر می‌کنم. اما بیشتر علاقه‌ام در بحث حقوق جنبه وکالت و قضاوت و مثل اینها نیست. بلکه بیشتر مباحث نظری حقوق را دنبال می‌کنم و بیشتر حقوق را در کنار فلسفه مطالعه و پیگیری می‌کنم. خیلی هم به فلسفه علاقه‌مندم در کنار حقوق. تمامی این مدت در دانشگاه معدلم همیشه در گروه الف قرار داشته، یعنی مجموع معدل من همیشه در گروه الف قرار داشته دارد.

* شما نابینا هستید یا کم‌بینا؟ علت نابینایی شما چیست؟
ـ من بینایی دارم، نابینای مطلق نیستم. منتها خط بینایی را نمی‌توانم بخوانم. علت نابینایی من مادرزادی یعنی، بیماری لِوِز شبکیه است.

* از توانمندی‌هایتان فرمودید که دست به قلم هستید، در زمینه شعر یا داستان؟
ـ من متن می‌نویسم. راستش را بخواهید چون به قالب‌های شعری پایبند نیستم و قالب‌های شعری محدودم می‌کنند، من متن‌هایی را می‌نویسم، نه به صورت داستان، بیشتر یک جور دیالوگ می‌شود.

* منظور شما به نوعی متن ادبی است؟
ـ بله، متن ادبی، حالا هر قالبی می‌تواند باشد، بعضاً دیالوگ است، گاهی یک صحبت مونولوگ‌وار است، گاهی یک سیر را دارد توصیف می‌کند. بله، متن ادبی گهگاهی می‌نویسم.

* در زمینه‌های دیگر مثل ورزش، هنر، کامپیوتر و دیگر زمینه‌های فرهنگی چه فعالیت‌هایی داشته‌اید؟
ـ راستش را بخواهید من بیشتر تمرکزم در این بحث‌ها در بحث کتاب و فرهنگ کتاب و فلسفه است. من چهار سال کلاس پیانو رفته‌ام، و قصد دارم در آینده ادامه بدهم. ولی استادم آقای محمدرضا لکا متأسفانه فوت شدند. از آن موقع که ایشان فوت شد، راستش کلاس موسیقی نرفتم، معلم خوب پیدا نکردم، و بعدش هم که کرونا شد و این داستان‌ها، و ترجیح می‌دهم که ادامه موسیقی‌ام را دنبال کنم، اما شاید یک مقدار دیگر هم صبر کنم، تا اولاً این بیماری کرونا تمام شود، و هم اینکه یک مقدار به شرایط دیگر سر و سامانی اگر بدهم دوباره موسیقی را پی بگیرم، چون حیف واقعاً است.
در زمینه ورزش نه. من هشت سال پیش پیوند کلیه انجام دادم و به این دلیل در ورزش آن‌چنان نمی‌توانم فعالیت داشته باشم. من شنا را خیلی دوست دارم و فوتبال را. منتها ورزش تخصصی انجام نداده‌ام، بخصوص به دلیل اینکه این داستان پیوند کلیه یک ملزومات خاص خودش را دارد، مراقبت‌های خاص خودش را دارد، به هر حال یک مقدار دست و پای آدم را در زمینه ورزش می‌بندد، به خاطر همین در زمینه ورزش آن‌چنان فعالیت خاصی متأسفانه نداشته‌ام.

* در زمینه فعالیت‌هایی که داشته‌اید از جایی تقدیرنامه‌ای دریافت کرده‌اید یا خیر؟
ـ بله، لوح‌هایی دریافت کرده‌ام.

* مسابقاتی که شرکت کرده‌اید، شاخص‌ترین‌هایش را اگر بخواهید برایمان بگویید چه‌ها است؟
ـ من مسابقات مشاعره مقام داشته‌ام، حالا فکر کنم در کشوری بود. یک بار در مسابقات قصه نویسی رضوی شرکت کردم، که آنجا باز از من تقدیر شد، این مسابقات قصه نویسی هم سراسری بود. گروه سرود داشتیم که مقام کشوری آورد. از سراسر کشور در مشهد جمع شدند و رقابت شد.

* شما مقاله یا کتاب هم داشته‌اید؟
ـ من تا الآن مقاله یا کتاب خاصی نداشته‌ام. منتها الآن که دوره کارشناسی دارد تمام می‌شود، ان‌شاءالله اگر این کنکور را بتوانیم با موفقیت پشت سر بگذاریم، یواش یواش وارد این حوزه خواهیم شد در دوره ارشد. چون من هم قصد دارم یک ارشد عمومی بخوانم، و هم قصد دارم یک ارشد فلسفه را بخوانم. چون من این دو ارشد را به‌صورت متناوب، یعنی در طول هم، نه در عرض هم، قرار است بخوانم، قطعاً به هر حال از ملزومات دوره ارشد است که ما پایان‌نامه داشته باشیم و مقاله، و آن موقع است که من می‌توانم فعالیت ثبت شده رسمی و علمی از خودم داشته باشم.

* چه شد که اصلاً رشته حقوق را انتخاب کردید؟ و در آینده می‌خواهید کدام گرایش حقوق را ادامه بدهید؟ مثلاً وکیل یا مدرس حقوق بشوید یا پژوهشگر حقوقی باشید؟
ـ فضای مدارس نابینایان کشور، من در یکی از این مدارس حضور داشته‌ام و نمی‌توانم بگویم همه‌شان این‌جوری هستند، اما فضای مدرسه شهید محبی به گونه‌ای بود که ما نه الی ده نفر بودیم در یک کلاس و سه چهار نفر بودیم که خیلی درس‌هایمان خوب بود و باهم رقابت می‌کردیم، و چندان انگیزه جذابیت و چیزی که آدم را ترغیب کند وجود نداشت. علاوه بر این، من معلم‌های ابتدایی و راهنمایی در مدرسه شهید محبی را خیلی دوست داشتم و دارم، برای ما خیلی زحمت کشیدند، اما یک مشکل اساسی که در مدرسه شهید محبی داشتیم این بود که صرفاً آموزشش حول محور کتاب می‌گشت. اما در حالی که در مدارس حتی دولتی تهران امروزه این شکلی نیست. یعنی معلم‌ها علاوه بر کتاب سعی می‌کنند مطالب دیگر را ارائه بدهند. اینها را گفتم برای اینکه به این نکته برسم که من وقتی وارد مدرسه فرهنگ شدم، با یک فضای کاملاً متفاوت و سختی مواجه شدم، از این بابت که بچه‌ها عموماً، عموماً اینکه می‌گویم نمی‌خواهم اتوپیا سازی بکنم و بگویم فرهنگ یک آرمان‌شهر بود، نه واقعاً، چون بچه‌های عادی را هم که ما می‌دیدیم، اکثراً درس‌هایشان گاهی می‌شد که در سطح متوسط بود، اما مثلاً چهار نفری که در محبی رقابت می‌کردیم، در فرهنگ یک‌دفعه رسیده بود به چهل نفر. یعنی مثلاً در ورودی دوره ما اگر صد نفر بودیم، چهل نفر معدلشان بالای هفده بود، و این یک رقابت عجیب و غریبی را ایجاد می‌کرد. جدای از این معلم‌ها از یک سطح متفاوتی از دانش بهره‌مند بودند، و آدم را می‌کشاندند به جلوتر.
آشنایی من با رشته حقوق یک آشنایی بسیار کمی بود. راستش من اصلاً پیش‌دانشگاهی قصد نداشتم بروم رشته حقوق. من خیلی به ادبیات علاقه‌مند بودم، و تا اواخر سال چهارم دبیرستان هم قصدم این بود که بروم ادبیات. زیاد علاقه‌ای به حقوق نداشتم، یادم است مدرسه هم یک اردوی بازدید از دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی هم گذاشته بود و من نرفتم، و گفتم «وقتی من نمی‌خواهم بروم رشته حقوق، چرا بروم دانشکده حقوق را ببینم؟»
این نکته را دوست دارم در مصاحبه بگذارید، به خاطر اینکه فکر می‌کنم خیلی نکته مهمی است. من حس می‌کنم یک بخشی از زندگی انسان دست خودش نیست. یعنی شما امکاناتت از لحاظ مادی و امکاناتت حتی از لحاظ فکری و معنوی تا یک حدی اجازه به تو می‌دهد که فعالیت داشته باشی، و تا آن حد هم فعالیت داری و کاملاً هم می‌توانی اختیارت را اعمال کنی. اما یک بخش دیگر از زندگی انسان است که دست خودش نیست، چون نمی‌تواند دست خودش باشد، چون تحت آن لوازم مادی و معنوی و عقلیش نیست. این را می‌خواهم بگویم از این نکته، من با وجود اینکه قصد و هدفم ادبیات بود، اما اصلاً برای ادبیات درس نمی‌خواندم. یعنی آن میزان درسی که من سال کنکور خواندم اصلاً برای رتبه ادبیات نبود، واقعاً خیلی فراتر از رتبه ادبیات بود. من یادم است مدرسه فرهنگ هر هفته از ما آزمون تستی به عمل می‌آورد، و هر هفته یکی از بچه‌ها پیدا می‌شد که بیاید سوال‌های من را بخواند و بزند. یک‌بار یکی از این دوستان به من گفت که «تو وقتی می‌خواهی بروی ادبیات، و با رتبه دو هزار هم قبول می‌شوی، چرا این‌قدر داری درس می‌خوانی؟ من اصلاً نمی‌فهممت.»
من درس می‌خواندم زیاد، و اینکه می‌گویم «زیاد» اصلاً به معنای یک چیز ماورایی نیست، نه، شش ساعت در روزهایی که مدرسه‌مان ظهرها ساعت دو تعطیل می‌شد، پنج ساعت، شش ساعت، چهار ساعت، هفت ساعت، اما هدفم ادبیات بود. هدفم ادبیات بود، اردیبهشت یا خرداد بود، و من یک ماه و خرده‌ای بعد می‌خواستم کنکور بدهم. نمی‌دانم با آقای محمدرضا فتحی آشنایی دارید یا نه، آقای فتحی که در کانون قلمچی برای نابینایان فعالیت می‌کنند، ایشان به من یک راهنمایی‌هایی دادند، و من نشستم سبک سنگین کردم و دیدم که نهایت شغل من در ادبیات می‌تواند معلمی باشد، و آن هم به افرادی می‌رسد که طبعاً از لحاظ جسمی سالم‌ترند و به هر حال موقعیت شغلیشان بیشتر است. و من تصمیم گرفتم که ادبیات را در کنار حقوق داشته باشم، در حالی که در این هفت هشت ماه قبل تصمیمم این بود که بروم ادبیات. اما من یک‌دفعه تغییر نظر دادم، و ابتداً هم علاقه‌ام به حقوق یک بخش آن برای جنبه پول سازیش بود که گفتم من می‌آیم اینجا و پول سازیم را انجام می‌دهم، و حالا ادبیات را هم در کنارش دارم.
من کنکور دادم، رتبه‌ام آمد، انتخاب رشته کردم، حقوق شهید بهشتی قبول شدم. من وارد دانشکده حقوق که شدم، ابتدا طی یک ترم دو ترم اول علاقه‌ام به حقوق جزا بود. اما یواش یواش گروه حقوق عمومی دانشکده‌مان اساتیدی داشت که روی بنده تأثیر گذاشت و من چون پیش‌زمینه‌اش را هم داشته‌ام و خودم نمی‌دانستم، چون به مباحث فلسفی و اینها علاقه‌مند بودم، توجهم بسیار زیاد به مباحث نظری و فلسفی حقوق، حقوق عمومی، حقوق اساسی، فلسفه حقوق، فلسفه سیاسی، حقوق سیاسی و اینگونه مباحث جلب شد. تا اینکه من دیگر اوایل یا اواسط ترم سه با یکی از اساتید دانشکده حقوق که بهترین استاد من هستند مشورتی به عمل آوردم، و ترم سه تصمیمم بر این شد که بروم حقوق عمومی. منتها این تصمیمم نه مثل تصمیم حقوق آمدنم، نه مثل تصمیم ادبیات رفتنم، و حتی مثل تصمیم جزا رفتنم نبود، بلکه تصمیم کاملاً مسجل بود، برای اینکه من انگار شناخته بودم پیدا کرده بودم که کجا می‌توانم فعالیت کنم. چون این بنده خدا استاد من هم آن موقع که به من این پیشنهاد را دادند فکر می‌کنم که ترم سه می‌شد، و من وقتی علاقه‌ام را به ایشان گفتم، ایشان به من گفتند تو می‌توانی در حقوق عمومی فعالیت کنی. بعد از آن چیزی که ایشان به من گفتند من دو سه ترم هم با خود ایشان کلاس داشتم، بعد رفتم سر کلاس‌های ارشدشان به‌عنوان مستمع آزاد، و ایشان کاملاً من را شناختند. یعنی فهمیدم که کجا جای من است به اصطلاح در حقوق.
من در آینده ان‌شاءالله قصد دارم که استاد دانشگاه بشوم در کشور خودم. قصد دارم برای تحصیلات تکمیلی چند سالی را به کشورهای خارجی بروم، و حالا مخصوصاً آلمان، اما تصمیمم این است که اصلاً و به هیچ وجه خارج از کشور نمانم، به علت دلایلی که برای خودم دارم، و نخستینش هم زندگی کردن برای همیشه در آنجا برای من سخت است، از این بابت که، شاید از لحاظ امکانات تأمین باشم، اما راستش من در کشور خودم بسیار علایق بیشتری را دارم برای ادامه زندگی و چیزهایی که به زندگی معنی می‌دهد. من دوست دارم که بعد از تحصیل تکمیلی برگردم و مدرس دانشگاه، و اگر توانستم پژوهشگر حوزه حقوق و فلسفه باشم.

* در پایان اگر صحبتی باقی مانده که نیاز است شما بیان بکنید ما می‌شنویم.
ـ نکته‌ای را می‌خواهم خطاب به دوستان و عزیزان جامعه نابینایان و کم‌بینایان عرض بکنم، و آن این است که برای اینکه آن اتفاقی که ما دنبالش هستیم، و فکر می‌کنیم در کشورهای خارجی افتاده، و واقعاً هم افتاده، آنجا یک سری حقوقی را برای ما به رسمیت می‌شناسند که ما اصلاً برایمان قابل تصور نیست، برای اینکه ما این اتفاق را در کشور خودمان رقم بزنیم، صرفاً غُر زدن و صرفاً انتقاد کردن کافی نیست. من نمی‌گویم انتقاد نکنید، من خودم هم انتقاد می‌کنم، و نقد خیلی خوب است. اما ما باید خودمان را به جامعه تحمیل بکنیم، و جامعه از یک جایی به بعد مجبور می‌شود تا ما را بپذیرد. چون وقتی شما با قدرت وارد یک رودخانه می‌شوید، حتی اگر جریان آب قوی‌تر از شما باشد، اما اگر شما شنا بلد باشید، به حدی که بتوانید قدرتتان را تا حدودی به جریان آب دیکته بکنید، کمترین اتفاقی که می‌افتد این است که دیگر جریان آب شما را به آن سمتی که می‌خواهد نمی‌برد، و شما تعیین می‌کنید که کدام سمت بروید. وقتی که ما بتوانیم توانمندی‌های خودمان را واقعاً با عمل با کار، اینهایی که می‌گویم شاید شعاری به نظر برسد، ولی این ما هستیم که باید بتوانیم شعارها را تحقق ببخشیم. درست است که شعارها در عصر ما رنگ و بویشان را از دست داده‌اند، اما اینها واقعاً اگر یک سری از ارزش‌ها مثل بروز توانمندی، مثل بروز اینکه «آقا من می‌توانم یک سری کارها را انجام بدهم، با وجود محدودیت‌ها، اما می‌شود کاری را انجام داد» این درست است جمله شعاری‌ای است در ظاهر، ولی وقتی عملیاتی بشود از حالت شعاری درمی‌آید و به یک ارزش در زندگی انسان تبدیل می‌شود.
من امیدوارم در آینده بتوانم حداقل به خودم بگویم که (انسان وقتی با خودش خلوت می‌کند به هر حال پیش وجدان خودش نمی‌تواند سر خودش را کلاه بگذارد) بعداً به خودم بگویم که یک ذره مثلاً به آن ارزش‌هایی که بهشان باورمند بودم تا حد خیلی کمی توانستم جامه عمل بپوشانم.
این صحبت را کردم برای اینکه آن میزان از جامعه نابینایان که در کشور وجود دارند، من همه دغدغه‌هایشان را درک می‌کنم، چون من خودم عضوی از این جامعه هستم. اما حس می‌کنم که ما خودمان هستیم که می‌توانیم روزهای بهتری را برای خودمان بسازیم، نه یک فرد از بیرون، نه یک فردی که قرار باشد به داد ما برسد.

درباره فاطمه زهرا صادقی

ـ من یک خلاصه‌ای از خواهرم برایتان عرض می‌کنم.
من خواهرم مثل خودم هستند و ایشان هم کم‌بینا هستند. ایشان متولد 27 دی 1389 در تهران است و اسمش فاطمه زهرا و فامیلیش صادقی است. مقطع چهارم دبستان را امسال در مدرسه نابینایان نرجس تمام کرده است. در کلاس قصه نویسی به شکل مجازی شرکت داشته و در مدرسه‌شان داستان می‌نویسند، قصه می‌نویسند و من می‌بینم در این زمینه استعدادش را دارند و می‌توانند ادامه بدهند.

* قصه نویسی را از چه سالی شروع کرده‌اند؟
ـ از همین امسال که یک کلاس دست و پا شکسته در مدرسه نرجس برقرار بود، معلمشان، قصه‌هایی از آنها می‌خواست و ایشان می‌نوشتند و به صورت صوت ارسال می‌کردند.
در زمینه ورزش هم تا قبل از کرونا قصد داشت که شطرنج و شنا برود، و در باشگاه هرندی هم ثبت نام کرده بود. منتها با شروع کرونا، مثل همه برنامه‌های زندگی خود من و خیلی از ماها که به هم ریخت، این برنامه هم به هم ریخت. گویا قرار است باز شود یواش یواش این مجموعه هرندی، و ایشان قصد دارد که حالا شنا را ادامه بدهد، و احتمالاً شطرنج را هم برود.
 
تاریخ ثبت در بانک 31 خرداد 1400