کد pr-45744  
نام مریم  
نام خانوادگی صباغ زاده ایرانی  
سال تولد 0  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی ، اجتماعی  
زبان فارسی  
تحصیلات لیسانس زبان و ادبیات فرانسه از دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد  
مهارت نویسنده و ناشر  
اهم فعالیت ها مدیر بازنشسته اداره کل آفرینشهای ادبی و هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. سابقه ی کار در کانون 30 سال. به دلیل کثرت تالیفات، حائز درجه ی دکتری هنر از وزارت ارشاد اسلامی هستم که تا کنون برای دریافت آن اقدام نکرده ام.  
کشور ایران  
استان تهران  
توضیحات مریم صباغ زاده ایرانی مدیر مسئول نشر بداهه از مرداد سال 1396 که عمده ی فعالیت این نشر در زمینه ی چاپ کتاب های کودکان و نوجوانان می باشد. یکی از پروژه های نشر بداهه، ارتقاء فرهنگ آشنایی جوامع با کودکان متفاوت از یک سو و جامعه پذیری این کودکان از سوی دیگر است
از جمله کتاب های چاپ شده در این مورد، می توان به دو کتاب فلوریان و میا اشاره کرد.
---

سوابق تدریس: از سال 1376 تدریس در دوره های آموزش در سطوح فوق دیپلم و لیسانس آموزش ضمن خدمت در مرکز آموزش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با عناوین ادوار ادبی، عناصر داستان، نقد و بررسی داستان کودک و نوجوان، موضوعات داستانی مناسب برای کودکان، داستان های مناسب نوجوانان و ملاکها و معیارها. قصه های مناسب برای قصه گویی در کتابخانه های کودک. توانمند سازی مادران قصه گو.

برخی از تالیفات برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان در زمینه های اجتماعی و ادبی:
مریم صباغ زاده ایرانی
مدیر اسبق اداره کل آفرینش های ادبی و هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
1- ورود به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در 1363 به عنوان مربی پاسخگوی مرکز آفرینش های ادبی خراسان و طی دوره کارشناسی ادبی
2- ورود به کانون تهران با پست مسوولیت آفرینش های ادبی کانون در 1370
3- کارشناس بخش مسابقات در آفرینش‌های ادبی تهران در 1373
4- کارشناس کمیته کتاب در آفرینش‌های ادبی تهران در 1377
5- مشاور مدیر عامل در امور بانوان از 1384
6- مسئول نشریات معاونت فرهنگی کانون از 1387
7- مسئول بخش کانونی دومین همایش بین المللی زنان اندیشمند مسلمان در مشارکت با اداره امور زنان و خانواده سازمان ارتباطات اسلامی در 1389
8- دبیر جشنواره باغ کودکی در امور بانوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در 1390 و 1391 و 1392
9- سرپرست آفرینش‌های ادبی و هنری کانون در کشور از 1389 و سپس مدیر اداره کل آفرینش های ادبی و هنری کودکان و نوجوانان

مسئولیت‌های صباغ زاده در سایر مراکز فرهنگی کشور
1- مسئول بررسی کتاب‌های بخش کودک و نوجوان و کتاب‌های چاپ اول یا تجدید چاپ در موسسه ی انتشارات علمی - فرهنگی از 1386
2- داور چندین دوره از مسابقات در انتشارات علمی- فرهنگی
3- داور بیست سال داستان در ایران در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سال 1378
4- عضو هیأت موسس انجمن قلم ایران و بازرس ده دوره متوالی در انجمن
5- دبیر چهارمین جشنواره قلم زرین انجمن قلم ایران در 1384
6- عضو پیوسته انجمن بین المللی روزنامه نگاران
7- عضو پیوسته انجمن روزنامه نگاران مسلمان

مولف 40 عنوان کتاب در زمینه های داستان بلند. مجموعه های داستان کوتاه. داستان بزرگسال و کودک. سفرنامه و ... از جمله:
1- زخمه ها : اولین مجموعه داستان کوتاه 1376
2- هجرانی : دومین مجموعه داستان کوتاه 1377
3- هفتمین گزیده ادبیات داستانی :چاپ اول و دوم13784
4- مجنون : اولین مجموعه داستان جنگ 13805
5- شیدایی : دومین مجموعه داستان جنگ 13806
6- مرا نبوس،بابا: چاپ اول تا چاپ چهارم83-86-88-87
7- اسیر کوچک : چاپ اول تا چاپ سوم 83-86-88
8- نامه های باد : داستان کوتاه . کتاب همشهری 13869
9- روایات هفتگانه : داستان کوتاه .کتاب همشهری 138610
10- فصل فاصله : داستان کوتاه . کتاب همشهری 138611
11- عبود : داستان کوتاه . کتاب همشهری 138612
12- پروین اعتصامی :داستان کودکان 138713
13- خداوندگار بلوط ها :داستان سفر عراق عرب 138714
14- ستاره ی نامرئی :داستان کوتاه .کتاب همشهری 138715
15- بهار عاشیقی : داستان کوتاه . کتاب همشهری 138716
16- آتشفشان روح :داستان کوتاه . کتاب همشهری 138817
17- علی حقیقت ناشناخته:داستان کوتاه.کتاب همشهری138818
18- نامه های باد : مجموعه آثار . کتاب ارشاد 138819
19- خاکستر گلها : داستان سفر بلد مفاجات 138820
20- بهار گلایم :داستان کوتاه . کتاب همشهری 138821
21- ماه برکه :داستان زندگی 138922
22- اجر صبر:داستان کوتاه. کتاب همشهری138آ923
23- رویای عروسک زنده:کتاب همشهری 138924
24- شمس به روایت شمس:داستان کوتاه. کتاب همشهری138925
25- منیرو: داستان کوتاه.کتاب همشهری 138926
26- گلوله ی بزرگ نخ: داستان کودکان. نشر ساز و کار
27- صدای ساز سهراب: داستان کودک. چاپ اول و دوم و برگردان به زبان انگلیسی. نشر ساز و کار
28- پریوش: رمان. در دست چاپ
29- اندوه فراموشی: رمان. در دست چاپ و
...
وعناوین قابل توجهی از یادداشتها و مقالات در نشریات مختلف از 1371، قابل دسترسی در اینترنت
تعداد زیادی سخنرانی و مصاحبه ی قابل دسترسی در اینترنت
زمینه های تخصصی : ادبیات کودکان و نوجوانان اعم از تدریس داستان نویسی و عناصر داستان برای کودکان تحت عنوان نوشتن خلاق . و برای نوجوانان تحت عنوان چطور بنویسیم؟. انواع قصه گویی، آماده سازی یک متن داستانی برای قصه گویی. آموزش نقد داستان برای نوجوانان. توانمند سازی مادران برای خوانش داستانهای مخصوص کودکان و قصه گویی.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان

منبع: خبرگزاری کتاب ایران
 
متن زندگی نامه مریم صباغ‌زاده
توضیح
خانم مریم صباغ‌زاده از نخبگان فعال در عرصه فرهنگ و کتاب معلولان کشور است. به منظور آشنایی با تجارب و دستاوردهایی که در چند دهه به دست آورده مریم قاسمی خبرنگار بانک اطلاعات معلولان با ایشان مصاحبه‌ای در دی‌ماه 1400 داشت. سعید محمدیاری این مصاحبه را پیاده و آماده انتشار کرد.

متن مصاحبه
* بفرمایید در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
- هم اکنون ناشر هستم و دفتر نشر کودک و نوجوان دارم. قبلاً بیشتر نویسنده بودم، ولی الآن ناشر هستم. نام انتشارات من، نشر بداهه است.

* با توجه به نیازهای فرهنگی معلولان و ضرورت‌هایی که در این زمینه وجود دارد، شما چه کارهایی را در سالهای اخیر انجام داده‌اید یا مشغول هستید؟
- در زمینه فرهنگ سازی معلولین شخصاً من یک پروژه‌ای را در همین نشر بداهه دارم، یک پروژه‌ای که پروژه بسیار جالبی هم است، و دو تا کتاب تا حالا ما توانسته‌ایم در آن پروژه چاپ کنیم، استقبال خوبی هم از آنها شده، که درمورد بچه‌های متفاوت است.
خودم شخصاً معتقدم که واژه «معلول» واژه بسیار بدی است، بسیار واژه بدمعنایی است، کژتابی معنایی دارد، و برای همین هم است که من این واژه را دوست ندارم. بجای این واژه من گذاشته‌ام «بچه‌های متفاوت». ببینید، یک نابینا با یک بینا تفاوتش در ندیدن است. یا یک بچه‌ای که مشکل جسمی حرکتی دارد، تفاوتش در استفاده از بریس یا ویلچر یا عصا است. او فقط متفاوت است، ولی آدم است، فکر می‌کند، می‌خورد، احساس دارد، عاطفه دارد. بنابراین واژه «متفاوت» درست است، نه واژه «معلول».
در زمینه همین فرهنگ‌سازی من تا حالا برای این بچه‌ها دو تا کتاب چاپ کرده‌ام؛ هردو ترجمه هستند، از زبان آلمانی ترجمه شده‌اند، یکی برای بچه‌های سندرم داون است، و یکی هم برای بچه‌های اوتیستیک است. بسیاری از این بچه‌ها به مراتب از من و شما باهوشتر هستند، بخصوص بچه‌های اوتیستیک که می‌دانید نوابغند. یعنی نابغه‌ها دچار این بیماری می‌شوند. ولی یک تفاوتی دارند. مثلاً از بلندی می‌ترسند. مثلاً سروصدا ذهنشان را اذیت می‌کند و اینها را پرخاشگر می‌کند. بنابراین اینها بچه‌های متفاوتند. این دو تا کتاب هم استقبال خوبی از آن شده. من انتظار داشتم، من بارها و بارها به بهزیستی ناحیه تجریش توضیح دادم، و گفتم که این کتابها به درد کتابخانه‌های بهزیستی می‌خورد. این کتابها به درد وقتی می‌خورد که باید جوائزی به بچه‌ها داده بشود. ولی این کتابها برای بچه‌های متفاوت که نیست، این برای بچه‌هایی است که سالم هستند، این دارد آن بچه‌ها را به اینها معرفی می‌کند. می‌گوید مثلاً اگر که پسرخاله شما اوتیستیک است، دست به تنش نزن، او از لمس خوشش نمی‌آید. با او یک جوری ارتباط برقرار کن که رفاقت کن که اذیتش نکنی. یا اگر دچار سندروم داون است، به او نگو منگل، او بسیار مهربان است، و او می‌تواند دوست خوبی برای تو باشد.
من فکر می‌کنم بزرگترین کمکی بوده که من در جهت فرهنگ سازی توانسته‌ام کنم. سال‌ها برای بچه‌ها کار کرده‌ام. در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دقیقاً بیست‌و‌نه سال و یازده ماه و بیست روز برای بچه‌ها کار کرده‌ام، یعنی ده روز دیگر اگر بود سی سال تمام می‌شد. به همین دلیل احساس می‌کنم که تخصص من در زمینه کودک و نوجوان است، و برای این بچه‌ها باز هم دارم کار می‌کنم.
الآن یک کتابی زیر دستم است برای بچه‌هایی که به آنها می‌گویند بچه‌های پروانه‌ای. یعنی اینها بچه‌هایی هستند که دچار زخمهای پوستی هستند، و بسیار برای آنها رنج آور است. ولی تفاوتشان در همین است، و این بازهم جزء کتابهای بچه‌های متفاوت است، که فکر می‌کنم تا آخر امسال حتماً درمی‌آید، و مجموعه بچه‌های متفاوت ما را می‌کند سه کتاب.

* پس یک مجموعه‌ای را شروع کرده‌اید با عنوان بچه‌های متفاوت، که حالا هر جلدش درمورد یکی از این بچه‌های متفاوت است.
- بله، هرکدام درباره یکی از این تفاوتهاست. من بسیار حساسم و بسیار تعصب دارم روی واژه «توان‌خواه» یا واژه «یاری‌خواه» یا واژه «معلول»، بسیار بسیار در برابرشان گارد دارم، و فکر می‌کنم واقعاً این بچه‌ها فقط متفاوت‌اند، و ما اگر که ناتوانیم در اینکه گوشه‌ای از جهان را متناسب با شرایط آنها بکنیم، این از ناتوانی ما است. این بچه‌ها این شکلی هستند، این شکلی به دنیا آمده‌اند، ژنومشان اینطوری بوده. حالا اگر ما ناتوانیم که مثلاً جغرافیای محیطشان را متناسب با آن تفاوتشان بکنیم، ما حق نداریم به آنها بگوییم معلول.
من فعلاً همین کار را می‌کنم، و در آینده هم همین کار را می‌کنم. چون من فقط بلدم با بچه‌ها کار کنم. من نمی‌دانم آدم بزرگها را چه شکلی باید حمایتشان کرد، چه شکلی باید معرفیشان کرد. ولی قلق بچه‌ها را دارم، بلدم، سالیان سال نزدیک سی سال کار کرده‌ام با آنها، و دوست دارم که فرهنگ تفاوت را در این زمینه با بچه‌ها کار کنم.

* آیا درمورد شخص خود شما کتابی تألیف شده، یا زندگینامه خودنوشتی دارید؟
- هر نویسنده‌ای وقتی که شروع می‌کند به نوشتن، یک بخشهایی از خودش را در آثارش نشان می‌دهد. اصلاً یک بخشی از کار نقد همین است، که برود بگردد دربیاورد که مثلاً آندره ژید کجاها راجع‌به خودش صحبت کرده، یا ویکتور هوگو کجا داشته مثلاً حدیث نفس می‌کرده، در بینوایان مثلاً کدام شخصیتش به خودش نزدیک است. طبیعتاً در این کارهایی که من انجام داده‌ام، طبیعتاً خودم را قطعه قطعه قطعه این پازل را پخش کرده‌ام، حالا ناخودآگاه این اتفاق افتاده. ولی اینکه بصورت منسجم باشد که مثلاً تحت عنوان زندگینامه خودنوشت و اینها، نه، ولی به نظرم شما من را به فکر انداختید.

* نظر شما درباره وضعیت فرهنگی و حقوق فرهنگی معلولان ایران چه است؟
- نه اینکه بد باشد. ببینید، همینکه به هر حال یک آدمی مثل من با این تفاوتی که داشته‌ام، خب یک بخشی از آن فرهنگ خانواده تاثیرگذار است. بقیه‌اش به نظر من پذیرش جامعه است. این به هر حال نشان می‌دهد که ما داریم فرهنگ‌سازی می‌کنیم. من در اداره تا مدیرکلی کشوری پیش رفتم، همینکه مانعی سر راهم نبوده، یعنی مثلاً هفتاد هشتاد درصد توانمندی خودم بوده، دستکم سی درصد پذیرش اجتماعی بوده. خود این نشان می‌دهد که به هر حال الآن بسیار متفاوت است با زمانی که من یک دختربچه بودم، و مثلاً اگر در خیابان راه می‌رفتم بچه‌های هم سن و سال خودم من را هو می‌کردند یا مثلاً یک القاب بدی می‌دادند حالا روی آن حالت بچگیشان، یا فکر می‌کردند مثلاً این تفاوت تقصیر خود من است. الآن خیلی متفاوت شده. حتی بچه‌ها مثلاً خیلی درک و دریافت بسیار بالایی دارند، همین که رفاقت می‌کنند با بزرگترهایی که یک تفاوتی دارند، کمک می‌کنند، رفاقت می‌کنند، و خود این نشان می‌دهد که به هر حال ما فرهنگ‌سازی داشته‌ایم، نه اینکه نداشته باشیم. همین پذیرش نشان می‌دهد که بالاخره جامعه به سمت یک تعالی پیش رفته، حالا بصورت نسبی دیگر. ما انتظار کم‌فیکون که نداریم. اما کم است. من بسیار متأسفم که در کتابهای درسی ما مثلاً راجع‌به این مسأله، نه اینکه واضح، ببینید یکی از مشکلات ما این است که مستقیم به این موضوع می‌پردازیم. این خیلی بد است، و خیلی کم تأثیر است. ولی مثلاً واقعاً چرا در کتابهای درسی ما نبایستی یک بچه متفاوت وجود داشته باشد؟ چرا؟ بخصوص در سنین پایین چرا در تصاویر کتاب درسی در کنار آنهمه بچه عادی چرا نباید تصویر یک بچه ویلچری در آن بازیهای دوستانه نباشد؟ بنابراین ما اصلاً از اساس دچار مشکل هستیم.
جالب است، من یک ویدئویی می‌دیدم از بچه‌های ژاپنی، بچه‌های پیشدبستانی یا حتی پایینتر کودکستان، چون من کارهای درواقع آموزش و پرورش ژاپن را چند تا از کتابهایش را ویرایش کرده‌ام اصلاً برای چاپ. بعد این بچه‌های کوچک در این کلیپ یکیشان مثلاً یک بقچه بسته به شکمش حالت حامله دارد، یکیشان یک عصا گرفته دستش، یکیشان نابیناست مثلاً در بازی کودکانه‌شان، و اینها وارد یک اتوبوس که می‌شوند، اینها تند تند بلند می‌شوند جاهایشان را می‌دهند به اینها. به خانم حامله جایش را می‌دهد، به آقای نابینا جایش را می‌دهد، به خانمی که پایش مثلاً مشکل دارد جایش را می‌دهد به فلان. ببینید این فرهنگ سازی اصلاً به مغز این دولتمردان ما که غالباً به نوعی متفاوتند خودشان در زمینه‌های مغزی، اینها به مغزشان هم نمی‌رسد. بابا در این کتابهای درسی یک بچه ویلچر‌نشین جایگاه دارد، یک بچه نابینا جایگاه دارد. حتی این هم به مغزشان نمی‌رسد.
اینکه می‌گویم ما فرهنگ‌سازی کرده‌ایم، و من توانسته‌ام تا این مرحله پیش بروم یا امثال من، خودمان جان کنده‌ایم و خانواده‌هایمان فرهنگ‌سازی کرده‌اند. مثلاً مادر من بهترین و شیکترین لباس را تن من پوشانده و من را برده عروسی. من یادم است همیشه شیک بودم، خیلی شیک بودم. ولی خب یک بچه‌ای که توان مالی ندارد و خانواده‌اش خانواده فرودستی هستند، این باید چکار کند؟ اینها بر عهده دولت است. جامعه ممکن است عاطفه نثار کند، ولی نمی‌تواند که پول نثار کند.

* یک بخش آن حمایت است که باید از طریق دولت صورت بگیرد.
- نداریم و اصلاً نیست. احترام اجتماعی را خود دولت بایستی به نظر من بگذارد که نمی‌گذارد، اصلاً بلد نیست. با اینکه می‌گویم بسیاری از دولتمردان ما بسیار متفاوتند به لحاظ عقلانی، و به لحاظ دانش خیلی متفاوتند. ولی می‌بینیم که خودشان هم به خودشان رحم نمی‌کنند و اصلاً رسیدگی نمی‌کنند، و این خیلی بد است. این خیلی نقد بزرگی است. متأسفانه همه دولتهایی هم که آمده‌اند و رفته‌اند یک عالمه ادعاهای پوچ داشته‌اند. در حالی که در مملکتی که به محض اینکه ساختار اجتماعی تغییر کرد و انقلاب شد، یک جنگ بزرگی ما داشتیم، و یک عالمه بعد از آن جنگ ما جانباز داریم. ولی می‌بینیم که خیابانهای ما بعد از چهل‌و‌سه سال مناسب برای رفت و آمد اینها نیست. مثلاً فرض کنید تابلوهایی که محل پارک ماشینهای ماها است، ماها که متفاوت هستیم، (من البته ویلچری نیستم)، مثلاً بقیه می‌روند اشغالش می‌کنند، و پلیس عین خیالش نیست. من می‌روم به پلیس می‌گویم آقا اینجا که پارک کرده‌اند جای ماشین من است! می‌گوید «خانم ول کن، تو برو آنطرفتر پارک کن.» پس بنابراین این جا نیفتاده. در مملکتی که اینهمه جانباز داشته، این اتفاق نیفتاده، و این دردناک است، این بد است.
در حالی که می‌روی کانون زبان ایران، که حالا همین محل کار من است، مال کانون پرورش فکری است، وقتی می‌بیند تو پایت ناراحت است، کلاس را از بالا می‌آورد پایین در همکف برگزار می‌کند. پس بنابراین نشده، نه، هیچ کمکی نشده. اگر هم فرهنگ‌سازی شده، توسط خود مردم و بسیار سلیقه‌ای انجام شده. یعنی یکدست نیست.

* حالا پیشنهاد شما برای پیشرفت و رشد و ارتقا افراد متفاوت چه است؟ چه راهکاری به ذهنتان می‌رسد؟
- فکر می‌کنم در این مطالبی که گفتم تمام راهکارها و پیشنهادها را دادم. واقعاً توجه دولت در درجه اول، جنگیدن با این خاصه خواری، که وقتی یک پولی هم می‌آید مثلاً صرف یک جاهایی می‌شود که نباید بشود. خاصه خواری متأسفانه در این مملکت بیداد می‌کند. جنگیدن با این چیزها. یعنی من از آقای نوری و امثال ایشان توقع دارم واقعاً بلند شوند بروند از آن اتاقشان بیرون و بروند با این نماینده‌ها صحبت کنند، با وزیر، بروند صحبت کنند. توی اتاق نمی‌شود هیچ کاری کرد، پشت میز نمی‌شود هیچ کاری کرد. بلند شوند بروند بگویند بابا این بودجه مثلاً صرف این می‌شود، صرف آن می‌شود. و بعدش هم اصلاً جالب نیست که مثلاً ماهیانه چندرغاز مثل گداها می‌دهند به دست یک کسی که عضو بهزیستی است. من فکر می‌کنم اینها امکانات می‌خواهند. آن پول که نمی‌دانم فقط یک کیلو برنج این بیچاره‌ها می‌شود. اینها امکاناتی می‌خواهند که این امکانات بصورت عادلانه و به تساوی بین همه‌شان تقسیم بشود. خیابان می‌خواهند، رمپ مجهز می‌خواهند، صندلی حمام می‌خواهند، ویلچر می‌خواهند، عصا می‌خواهند، این را می‌خواهند، آن را می‌خواهند، حقشان هم است، و این وظیفه دولتهاست. نباید بصورت مثلاً صدقه سری، آن آدمی که می‌خواهد صدقه سری به یک متفاوت بدهد، به طریق اولی متفاوتتر از آن است. منتها تفاوت آن در مغز و اندیشه‌اش است، تفاوت این در دست و پایش است.

* شما چند دوره نویسندگی برای نابینایان داشتید، درست است؟
- من در واقع برایشان کلاس داشتم، و نوشتن خلاق را به این بچه‌ها یاد می‌دادم. این بچه‌ها دوره راهنمایی بودند، و من نزدیک سه سال که با اینها در مشهد کار کردم، فوق‌العاده بودند.

* همین، می‌خواستم ببینم چه نتیجه‌ای داشته این کلاس‌ها برای این افراد، و حالا چه دستاوردهایی را بدست آورده‌اند؟
- ببینید، من که بعداً زندگی این بچه‌ها را نتوانسته‌ام تعقیب کنم. یکی از آنها خانم فاطمه مظلوم است که فکر می‌کنم الآن دکترا دارند، و استاد دانشگاه است. او از شاگردان من بودند، نابینای مطلق بود. یا یک خانمی بود به اسم خانم غلامی که شاعره است و خیلی معروف است. اینها را توانسته‌ام بعداً پیدایشان بکنم و تعقیب کنم و ببینم به کجا رسیده‌اند. کارشان. ولی بقیه بچه‌ها را نه، متأسفانه من تعقیب نکرده‌ام.

* در پایان همان دوره‌ای که داشتید توانستند چیزی بدست بیاورند؟
- خیلی خوب بود. آنها کارهای متفاوتی می‌کردند، ریاضی می‌خواندند، زبان می‌خواندند، درسهای روزمره‌شان را می‌خواندند، کارهای درسی داشتند. ولی من که در نوشتن خلاق با این بچه‌ها کار می‌کردم، فکر می‌کنم اگر آن مدرسه هنوز آنجا سر جای خودش در مشهد بوده باشد، که فکر می‌کنم هست، یک پوشه بزرگی از نوشته‌های این بچه‌ها بود که فوق‌العاده بود. اتفاقاً این بچه‌ها چون نوشتن یک حالت ذهنی است درواقع، این بچه‌ها در زمینه نوشتن و شعر و موسیقی البته بسیار موفقتر هستند تا رشته‌های دیگر.

* ممنون از شما. اگر نکته مهمی است که من نپرسیده‌ام و نیاز است بیان کنید، می‌شنویم.
- من خواهشم این است، اگر این صدا واقعاً به گوش مسئولی می‌رسد، البته این را من اضافه کنم که من بعضی از مسئولین را گفتم که اینها خودشان متفاوتند و دچار مشکل مغزی هستند، پایش هم هستم محکم. ولی ما مسئول خوب هم انصافاً داشته‌ایم. یعنی می‌خواهم بی انصافی نکرده باشم. ما کسانی را داشته‌ایم که واقعاً به این مسأله رسیدگی کرده‌اند. من از همکارهای شما خواهش می‌کنم که اولاً در دفترهایشان ننشینند، پشت میز هیچ اتفاقی نمی‌افتد. من خودم سالها مدیرکل بودم، و می‌دانم که اگر از درب اتاقمان بیرون نیاییم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد، و روی کاغذ هیچ چیزی درواقع حالت واقعی پیدا نخواهد کرد. بنابراین به دستورالعملها و صورتجلسه‌ها و اینها خیلی نمی‌شود اعتماد کرد. من خواهش می‌کنم بروند و مطالبه کنند حقوق بچه‌های متفاوت را، حقوق زنها و مردهای متفاوت را، بروند مطالبه کنند و تا آخرین لحظه پای این طلبشان بایستند، بگیرند، تقسیم کنند.
می‌دانید که می‌گویند که اول باید نان باشد که جانی هم باشد که بشود کار کرد. به نظرم واقعاً بایستی به لحاظ معیشتی واقعاً به این بچه‌ها رسیدگی بشود، خیلی این مسأله مهم است، به دلیل اینکه واقعاً باید شکمشان سیر باشد، باید تنشان گرم باشد، و بعد توقع داشته باشیم که اینها رشد فرهنگی داشته باشند. بنابراین فکر می‌کنم از اینهمه ریخت و پاشی که دارد در این مملکت می‌شود، واقعاً سهم این بچه‌ها باید دیده بشود، و به دستشان برسد، به دستشان حتماً برسد. مثل گلوله برفی نباشد که اینقدر دست به دست بشود و اینقدر به آن نوک بزنند که به او دیگر چیزی نرسد.
وقتی که اینها دارای درواقع یک نوع شخصیت باشند هویت باشند، وقتی که واقعاً با مناعت طبع ما به اینها پول بدهیم ما حقشان را بدهیم، اینها هم آدمهای منیعی بار می‌آیند، آدمهای محترمی بار می‌آیند، و ما می‌توانیم رویشان حساب باز کنیم، و بعداً می‌توانیم از نیروی انسانی اینها در جاهای مختلف بهره ببریم.
می‌خواستند من را عضو جامعه معلولین بکنند. بعد من گفتم نه، من نمی‌خواهم، من دوست ندارم فلان و اینها. گفتند چرا؟ گفتم بدم می‌آید، چونکه تمام بچه‌های نمی‌دانم گل فروش و کورها و نابیناها و فلان و اینها سر چهارراهها، من از این گدا گودول بازیها خوشم نمی‌آید. بعد گفتند حالا تو بیا عضو شو. من را هم عضو کردند، خانم من خودم خجالت کشیدم. من سر کلاسی که رفتم که، با آن بچه‌ها فرانسه می‌خوانم، از خودم خجالت کشیدم، چون در آن کلاس اقلاً سه تا دکترا وجود داشت، چند تا بچه فوق لیسانس جوان زیبا وجود داشتند پاکیزه و معطر. و من دیدم این سالهایی که من عقب کشیده‌ام و هی گفته‌ام خوشم نمی‌آید خوشم نمی‌آید، بچه‌ها به کجاها رسیده‌اند. لذت می‌بردم من از دیدن اینها، افتخار می‌کردم که کنار اینها هستم. خواهش می‌کنم اینها را به جامعه معرفی کنید. بعد از اینکه همه آن کارها را کردید، شکمشان را سیر کردید، گرمشان کردید، احترام به آنها گذاشتید، زمینه‌های تحصیلیشان را فراهم کردید، رشدشان، شکوفاییشان، مسابقات پارالمپیکشان، جوائزشان، بردن به کشورهای دیگرشان، مسابقات هنریشان، نمی‌دانم شرکت در مجامع، و احترام گذاشتن به این متفاوتها، بعد از اینها آنوقت بچه خوبها را معرفی کنید.

* دفتر فرهنگ یک نشست تقریباً سه ساعته را می‌خواهد برگزار کند درباره داستان نویسی نابینایان. آقای نوری گفتند از شما بپرسم یکی اینکه شما چند نفر را می‌شناسید معرفی کنید؟ و دوم اینکه خودتان تشریف می‌آورید در این نشست اگر از شما دعوت کنیم؟
- خواهش می‌کنم. کجا است؟ تهران یا قم؟

* سوال بعدی من همین بود. یکی درمورد سرفصلهایی که حالا در این نشست شما پیشنهاد می‌دهید که درموردش به بحث و پرسش گذاشته بشود، و یکی اینکه شما می‌توانید حالا محلی را هماهنگ بکنید که ما این همایش را در تهران برگزار بکنیم، و حدود سی نفر هم گنجایش داشته باشد؟
- ببینید، این جامعه معلولین سالن خوبی دارد. بعد جایش هم خوب است، در خیابان شهید مطهری تهران است. خب قطعاً اگر قم باشد سخت می‌شود. ولی اگر تهران باشد خب اینجا یک گنجایش خوبی دارد، می‌شود با فاصله بنشینند در این شرایط کرونا، امکانات خوبی دارد. ولی بایستی خود آقای نوری با آقای عاروان که مسئول آنجا هستند صحبت کنند، و به یک توافقی برسند. به هر حال آنها هم بایستی در جریان قرار بگیرند. من آنجا فقط یک آدمی هستم که می‌روم کلاس زبان را شرکت می‌کنم. ولی من می‌توانم شماره آقای عاروان را خدمت آقای نوری بدهم، می‌توانم هم به آقای عاروان بگویم مثلاً یک چنین مسأله‌ای است.

* ایشان با آقای نوری در ارتباط هستند؟
- پس ببینید، به راحتی می‌توانند، آنجا سالنشان هم خوب است. من رفته‌ام دیده‌ام. کلاسهای ما هم اتفاقاً در همان سالن در دوره کرونا برگزار می‌شود. این است که به راحتی می‌توانند از آنجا استفاده بکنند، سرویس بهداشتیهای بسیار مجهزی یکی دو تا دارد، یکی برای خانمها یکی برای آقایان. منظورم این است که یک محیط راحتی برای برگزاری همچین گردهماییهایی است. پله ندارد، یک پله کوچک دارد، رمپ دارد، راحت می شود رفت و آمد کرد. بعد حیاط بزرگی برای پارک کردن ماشین دارد، به نظرم خوب است.

* اگر تهران باشد خودتان تشریف می‌آورید؟
- حتماً.

* و آیا امکانش است که، مثلاً می‌توانید مدیریت این نشست را قبول کنید؟
- می‌توانم مجریش باشم. ولی سواد این را ندارم که بخواهم مدیریت آن را داشته باشم. مدیریت علمی‌اش را به نظرم خود آقای نوری به عهده بگیرند، من هم می‌توانم مجریش باشم.

* از دوستانی هم که حالا به نوعی کارشناس و صاحب نظر باشند می‌توانید کسی را معرفی کنید؟
- به نظرم آقای عاروان از من بهتر بتوانند. ببینید من همیشه در بین آدمهای معمولی بوده‌ام. من تازه وارد این جامعه متفاوت شده‌ام. ولی خب آقای عاروان آدمهای خیلی خوبی را ممکن است بشناسند. (صدا ضبط می‌شود؟) البته بایستی خود آقای نوری با هوشمندی کاری کنند که واقعاً ابتکار عمل به دست خودشان باشد. وگرنه این استعداد را دوستان دارند که ازخود کنند ماجرا را، و این رودست را نخورند خلاصه. یعنی ابتکار عمل دست خودشان باشد، چون حیف است. می‌دانید؟ چون قاتی یک سری ماجراهای معمولی می‌شود بعد ماجرا. چون اینجا اسمش است دفتر فرهنگ متفاوتین. ولی آنجا دیگر قاتی یک جامعه‌ای می‌شود که آن هم بالاخره سهم خواهی خودش را دارد. به نظرم اگر قرار است همکاری‌ای صورت بگیرد، از همین اول .

* مشخص و شفاف باشد.
- بله، اجازه سهم خواهی ندهند، ولی همکاری و مشارکت مشکلی نیست.

* و نظرتان درمورد سرفصل‌های این نشست؟
- باید فکر کنم دیگر، باید بنویسمشان. چون همینطور فی‌البداهه الآن شما به من گفتید، یک چیز آبکی من به شما می‌گویم. ولی اگر این نشست را شما بگویید که در چه زمینه‌هایی است، محدوده‌اش را برای من مشخص کنید،

* در مورد داستان نویسی نابینایان است.
- باشد، اجازه بدهید من روی این سرفصلها، شما یکی دو روز دیگر به من زنگ بزنید.

* با تشکر از شرکت شما در این مصاحبه.

 
تاریخ ثبت در بانک 31 خرداد 1400  
فایل پیوست
تصویر