کد | pr-3779 |
---|---|
نام | سید حسین |
نام خانوادگی | علوی زاده ابرقوئی |
سال تولد | 1348 |
وضعیت جسمی | نابینا ، فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکترای جامعه شناسی گرایش مسائل ایران |
مهارت | کارمند آموزش و پرورش موسس نهاد شب چراغ شیراز |
کشور | ایران |
استان | شیراز |
شهر | شیراز |
توضیحات | پایان نامه با عنوان "تاثیر نظارت سازمان بهزیستی بر عملکرد NGO های معلولین(مطالعه موردی: NGO های معلولین استان فارس)" |
متن زندگی نامه |
این مصاحبه در اول مهرماه 1399 توسط مریم قاسمی اجرا شد. سید حسین علویزاده از افراد فعال در شهر شیراز و استان فارس است و خدمات بسیار داشته است. آقای علویزاده به هنگام معرفی خودش در گروه خوبان پارسیگو، درباره خودش مطالبی را بیان کرد که در این مصاحبه هم فراموش کرده بود، بگوید، از اینرو این نکات را از گروه خوبان پارسیگو اخذ کردیم و به مصاحبه افزودم. به منظور آشنایی جامعه با شخصیت و خدمات جنابعالی، ممنون میشوم. مختصر از زندگینامه خود را بگویید. ـ من متولد 1348 هستم. در دوره راهنمایی که تقریباً سیزده سال داشتم، در بازی فوتبال چشمم ضربه خورد و به همین دلیل بیناییم را از دست دادم. به همین دلیل به مدرسه نابینایان شوریده شیرازی رفتم، بعد برای ادامه تحصیل به تهران و مدرسه شهید محبی، مقطع دبیرستان مجدداً به شیراز برگشتم. از سال 1368 به دانشگاه شیراز رفتم. و رشته ادبیات فارسی خواندم. بعد در سن 27 سالگی یعنی سال 1374 فکر میکنم، داخل یک کانال پرت شدم و یکی از مهرههای کمرم شکستگی پیدا کرد و دچار معلولیت ضایعه نخاعی شدم. یعنی علاوه بر نابینایی، این معلولیت را هم پیدا کردم. سال 1372 استخدام آموزش و پرورش شدم و به عنوان دبیر دبیرستان مشغول به کار شدم. سپس سال 1377 ازدواج کردم. بعد سال 1380 فوق لیسانس جامعه شناسی دانشگاه شیراز قبول شدم. همان سال در «جامعه فرهنگی اجتماعی نابینایان استان فارس» بهعنوان رئیس هیئت مدیرهاش مشغول شدم. به کمک دوستان یک سری فعالیتهایی برای اشتغال و خوداشتغالی و فعالیتهای فرهنگی نابینایان در استان فارس انجام دادیم و دو سال آنجا بودم. سپس اولین مهدکودک مخصوص بچههای زیر پنج سال نابینا را در کشور به همراه خانمم تأسیس کردیم، و در واقع اولین باری بود که بچههای نابینای خردسال میتوانستند مهد کودک بروند و آموزش پیش دبستانی ببینند. بعد در سالهای بعد از یک تعدادی از استانها کسانی را دعوت کردیم آمدند شیراز، و به آنها آموزش دادیم تا در شهرهای دیگر، مراکزی مثل مرکز ما را راه اندازی کنند. اسم مرکز ما «یاوران شبچراغ شیراز» است. از استانهای آذربایجان، یزد، اصفهان، خوزستان، و چند استان دیگر که مجموعاً ده استان میشدند آمدند و آموزش دیدند. تعداد بچهها را ازنظر سنی هم اضافه کردیم. یعنی آموزش اول مخصوص بچههای پیش دبستان بود، بعد بچههای ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را هم اضافه کردیم، که تا امروز که به اصطلاح حتی یک سری از بچههایی که در دانشگاه هم هستند بالاخره ما در زمینه آموزشی و توانبخشی به آنها خدمات میدهیم. سال 1391 دکترای جامعه شناسی دانشگاه شیراز قبول شدم. چون موضوع مورد علاقهام کار در زمینه معلولین بود، تز فوق لیسانسم در رابطه با انجیاُهای معلولین بود، و تز دکترایم هم درباره قوانین مربوط به معلولین، یعنی درواقع تحلیل انتقادی قانون حمایت از حقوق معلولین است. از سال 1385 به مدت ده سال در دانشگاه تدریس میکردم در رشته جامعه شناسی. تا سال 1395 تدریسم ادامه داشت، تا اینکه سال 1395 مشکل نخاعیم عود کرد و مجبور شدم سه چهار سال در خانه باشم. دیگر فعالیتهایم کم شد، ولی امسال مجدداً برگشتم و تا حدی فعالیتهایی انجام میدهم. دیگر فعالیتم همکاری با ICEVI بوده است. ICEVI شورای بینالمللی آموزش و پرورش برای معلولین بینایی و زیر مجموعه سازمان ملل هست. در سال 1385 دکتر پونانی رئیس دورهای ICEVI در آسیا از من دعوت کرد و پس از رأیگیری به عنوان عضو هیئت مدیره ICEVI در آسیا، هفت سال عضو آن بودم؛ ولی پس از مدتی به دلیل عود بیماری نتوانستم ادامه بدهم. خلاصهای از مهمترین فرازهای زندگیام را گفتم ولی شما در هر مورد سوال کنید، اطلاعات بیشتر میدهم. * شما کارشناسیتان را در چه رشتهای و در کدام دانشگاه خواندهاید؟ ـ مقطع کارشناسی را در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیراز گذراندم. ولی مقطعهای ارشد و دکترا را به رشته جامعه شناسی رفتم. * شما بیناییتان را بهطور کامل از دست دادهاید؟ ـ بله. بر اثر همان ضربهای که خورد، البته شبکیه چشمم نازک بود و این باعث شد که دچار پارگی بشود. سال دوم جنگ هم بود و بیمارستانها خیلی شلوغ بود، فکر کنم موقع حمله والفجر چهار یا پنج بود. یعنی تقریباً دو سه ماه طول کشید تا من توانستم عمل کنم، و آن عمل موفقیتآمیز نبود. با اینکه شیراز دارای چشم پزشکان حاذق و مراکز درمانی چشم پیشرفته است ولی به دلیل شرایط آن دوره نتوانستند، مشکل مرا درمان کنند. * در بحث استخدام شما در آموزش و پرورش با شرایط جسمانی شما مشکلی نداشتند؟ ـ مشکل که همیشه بوده و همچنان وجود دارد. من خودم شاید کمتر تلاش کردم، ولی خیلی جاها بچهها اینقدر رفتند و آمدند تا بالاخره درست شد. من تقریباً از سال اولی که به دانشگاه رفتم. یعنی سال 1368 مرتب پیگیری میکردم تا اینکه در سال 1372 استخدام شدم. من مرتب دنبال این بودم که تربیت دبیریم را تعهد دبیری بدهم و وضعیت استخدامی بگیرم. یعنی حدود چهار سال طول کشید، چون خود وزارتخانه قانون منع استخدام گذاشته بود و به هیچ وجه استخدام نمیکردند، از طریق نمایندههای مجلس خیلی فعالیت کردیم، حدود سه سال و خوردهای طول کشید تا بالاخره همان سال 1372 موفق شدیم ردیف حقوقی بگیریم. * شما در آموزش پرورش در مدارس عادی هم تدریس میکردید؟ ـ از سال 1372 تا 1377 مدرسه نابینایان شوریده شیرازی بودم. سال 1378 چون دبیرستانهای مربوط به بچههای نابینا ملغی شد و بچهها را مدارس عادی فرستادند، بهعنوان دبیر رابط و دبیر نیمه متمرکز برای بچههایی که در مدارس عادی بودند و بهصورت تلفیقی درس میخواندند تدریس میکردم. * در مورد جامعه نابینایان و فعالیتهای آن بیشتر توضیح دهید؟ ـ جامعه نابینایان در سال 1378، یعنی قبل از حضور من در این انجمن، توسط چند تن از افراد نابینا به دعوت بهزیستی، آن را تشکیل داده بودند. خود کارشناس بهزیستی هم عضو هیئت مدیره بود. آن موقع منع قانونی وجود نداشت و کارمندهای بهزیستی سعی میکردند حتماً در هیئت مدیرهها باشند. سال 1380 دومین هیئتمدیره بود که هیئتمدیره دچار یک سری مشکل شدند و تقریباً اکثرشان استعفا دادند. از مهمترین هدفهایشان «ارتقاء سطح معلومات جامعه نسبت به نابینایان، افزایش سطح فرهنگی جامعه نسبت به معلولین بینایی» و همچنین «فعالیت در زمینه اشتغال نابینایان» بود. یک سری فعالیتهای رفاهی هم انجام میدادند. البته تأثیر قابل توجهی نداشت. یعنی هدف این بود، اما دو سال اول بیشتر صرف درگیریها شده بود، و اینکه بتوانند یک جای کوچکی را تهیه بکنند. من که آمدم از این نظر که بیشتر باهم همکار بودیم و همه فرهنگی بودیم و سه نفرمان دبیر بودیم. به همین جهت خیلی کارها در آن دو سال خوب پیش رفت. یادم است مثلاً برای 180 نفر وام خوداشتغالی گرفتیم. اولین همایش رایانههای ویژه نابینایان را در کشور در شیراز در هتل هما برگزار کردیم. آن موقع هنوز اکثر بچههای نابینا اطلاعی از نرمافزارها یا سختافزارهای مخصوص نابینایان نداشتند و نمیدانستند نابینا میتواند با کامپیوتر کار کند، خودش مستقلاً جستجو کند، تحقیق کند. این همایش خیلی کمک کرد تا این قضیه جا بیفتد. یک سری طرحهای اینجوری بود، و یک سری پشتوانههای مالی برای دفتر جامعه نابینایان فراهم شد. ما بعد از دو سال که دورهمان تمام شد شرکت نکردیم. واقعیتش تمام زندگیمان تحتالشعاع قرار گرفته بود. واقعاً شب و روز نداشتیم. بعد از آن گروهی آمدند که به دلیل همگن نبودن، مدتی صرف درگیریهای مختلف شد، و بعداً هم متوقف شد. یعنی تا یکی دو سال پیش حدود پانزده سال فکر کنم جامعه هیچ فعالیتی نداشت و کسی هم آنجا نبود. الآن ظاهراً دو سه نفر باز اقدام کردهاند، اساسنامه را تغییر دادهاند و خوشبختانه میخواهند راهاندازیش کنند. * بر این اساس، هنوز جامعه نابینایان برقرار است؟ ـ عرض کردم، به تازگی کارها را شروع کردهاند، منتها با یک شکل دیگری شروع به فعالیت کردهاند. * در مورد آن موسسه «شبچراغ» بیشتر توضیح دهید که برای بچهها چه آموزشهایی داشتید؟ و اینکه صرفاً نابینایان بودند یا معلولیتهای دیگر را هم شما پوشش میدهید؟ ـ بچههای نابینا فقط نابینا نیستند. مثلاً بخشی از بچههای نابینا مشکل اوتیسم دارند، بخشی از آنها مشکل جسمی حرکتی دارند. یعنی یک بخشی از بچهها بچههای نابینا هستند و کمبینا، و یک بخش بچههایی هستند که دو معلولیتی یا بعضاً سه معلولیتی هستند. برای آنها مسلماً باید امکانات و خدمات دیگری ارائه بشود. مثلاً گفتار درمانی یا افرادی که آموزش دیدهاند برای کار با بچههای اوتیسم. منتها سالی که شروع کردیم مشکل اساسی این بود که قبل از آن عرض کردم هیچ سابقهای برای آموزش پیش دبستانی بچههای نابینا وجود نداشت، و هیچ منبع آموزشی هم در زمینه تدریس نبود و مأخذ برای کار عملی با این بچهها هم نبود. ما آمدیم چیزهایی که در مدرسه پرکینز آمریکا به زبان انگلیس بود. نیز منابعی در یکی دو کشور بود. آن کتابها را گرفتیم و یک سری را خلاصه کردیم، یک سری جزوه خودم نوشتم. حالا چون حدود پانزده سال بود تدریس کرده بودم، ابتدا در آموزش و پرورش ابتدایی، کارم را شروع کرده بودم، سپس یکی دو سال در راهنمایی و دبیرستان تجربه اندوخته بودم. بعد یک مشکل اساسی ما، نبود وسایل آموزشی و کمکآموزشی بود؛ در این زمینه مطلقاً چیزی وجود نداشت. بخت یار بود و مربیان فوقالعاده خوبی خدا را شکر جذب شدند. آنها صبحها کلاس داشتند، و بعدازظهرها میآمدند وسیله درست میکردند، یا انواع اسباببازیها ابداع میکردند. چون یکی از مشکلات اساسی ما این است که اسباب بازی ویژه معلولان در کشورمان نداریم. اسباببازیهایی که برای بچههای بینا یا سالم وجود دارد این همه تنوع دارد، ولی مثلاً اسباببازیای که مخصوص یک بچه نابینا باشد یا مخصوص یک بچه ناشنوا باشد وجود نداشت. علت اینکه به سراغ این بچهها رفتیم این بود که به هنگام کار با گروههای بزرگسال، مشکلاتی را میدیدیم و پس از بررسی، به این نتیجه رسیدیم که ریشه این مشکلات به دوران کودکی این افراد برمیگردد، و اگر شاید از بچگی با این بچهها کار بشود وقتی که بزرگ میشوند، این مشکلات را نخواهند داشت. از بُعد روانشناسی، احساس عزت نفسی که باید شخص داشته باشد، ارتباط نفسی که باید داشته باشد، هویتی که باید برای خودش قائل باشد، نحوه ارتباطش با دیگران و این که در جامعه چطوری باید صحبت کند، و چطوری ارتباط بگیرد، در همه این موارد خیلی ضعف در بین بچههای نابینا وجود داشت. البته حالا کمتر شده است. یا تواناییها و مهارتهایی که باید به بچههای کوچک آموزش داده بشود، ولی در مدارس استثنایی جایش کاملاً خالی بوده. مثلاً تحرک و جهتیابی که اینقدر مهم است برای افراد نابینا، هیچ وقت به عنوان یک واحد درسی در مدارس استثنایی نبود. بنابراین این بود که از بچهها شروع کردیم. ولی تمام مطالب و موارد را تقریباً مجبور بودیم خودمان تهیه کنیم و بنویسیم، مثلاً جزوههای آموزشی را و واحدهای کاری را خودمان تدوین میکردیم. تا حدود پنج سال تقریباً اینجوری بود. منتها مستمر با تهران تماس میگرفتیم که باید یک دستورالعملی برای کشور نوشته بشود، و واحدهای کار در مهدکودکهای بچههای نابینا مشخص بشود. نهایتاً قبول کردند، یک کارگروهی تشکیل شد، سه نفر بودیم، من از شیراز میرفتم، دو نفر هم از تهران بودند، که آن دستورالعمل تهیه شد. خانم دکتر میلانی هم که در زمینه آموزش پرورش استثنایی خیلی کار کرده بودند از دانشگاه میآمدند. یک دستورالعمل و یک کتابی تهیه شد و برای واحدهای آموزشی در پیش دبستانها منبع خوبی بود. این کتاب مرجع خوبی شد، و هنوز هم برای دوره پیشدبستانی دارد استفاده میشود. هرچند این کتاب هم واقعاً کامل نیست، یعنی هنوز جای کار زیادی دارد. ولی بالاخره آن سال 1386 و 1387 باعث شد که بهزیستی قبول کند، و دولت هم یک دستورالعملی هم برای آموزش، هم برای کمک به مراکز اینجوری تهیه نماید. در ابتدا همکاری کم بود و به تدریج وقتی اهمیت کار فهمیده شد، استقبال زیادتر شد. تهران مثلاً خیلیها به من میگفتند «بیایید مرکزی شبیه شبچراغ راهاندازی کنیم، اصلاً درست نیست مثلاً شیراز داشته باشد، تهران نداشته باشد. صحیح نیست که بچهها بدون آموزش در سن شش هفت سالگی به مدرسه بروند.» از نظر موانع و مشکلات مثل زیاد بودن هزینهها، تهیه مکان تهیه پرسنل کارآمد و تهیه امکانات در مضیقه بودیم و هنوز هستیم. واقعاً لطف خدا بود، تعدادی از دوستان که به کار فرهنگی و آموزشی علاقه داشتند. چون اگر میخواستند کار خیر انجام بدهند حاضر نبودند بروند مثلاً پلو بدهند به کسی یا لباس بدهند، و میگفتند دوست داریم در زمینههای فرهنگی کار بکنیم، این باعث شد که مکانمان حداقل تأمین بشود. سال 1386 و 1387 دستورالعمل نوشته شد و یارانه هم به مراکز از این دست تعلق گرفت. بلافاصله علاوه بر ما شش استان دیگر هم اقدام کردند. کسانی که میخواستند مجوز بگیرند و شروع کنند میآمدند شیراز چند هفته میماندند در مرکز و آموزش میدیدند، و بعد میرفتند آنجا راهاندازی میکردند. بالاخره به تدریج بیشتر شد، و الآن فکر میکنم اکثر استانها دارند. و یک تشکلی هم دارند، یک دبیرخانهای درواقع دارند که در سطح کشوری فعالیت میکند. * شما کتاب و مقاله هم دارید؟ ـ مقاله تعدادی دارم. کتاب متأسفانه دقیقاً زمانی که میخواستم چاپ کنم، با آقای نوری هم صحبت کردم، این بیماریم عود کرد. چون وقتی مشکلم عود میکند عصبهای دست و پایم از کار میافتد. و دست و پاها بیحس میشود. چند سال طولانی شد نتوانستم. ولی مقالههایم را به آقای نوری فرستادهام. در سایت دفتر فرهنگ معلولین هم چند سال پیش یکی از مقالاتم را زده بود «توانمند سازی یا نیازمند سازی انجیاُهای معلولین کشور». بیشتر در زمینه معلولین، مثلاً مقاله درباره زنان معلول، مشکلاتی که معلولیت و زن بودن باعث میشود مضاعف بشود، و کمتوجهی به آن وجود دارد. درباره مناسبسازی چند تا مقاله داشتم، به ویژه مناسبسازی مدارس و مراکز آموزشی. و درباره فراگیرسازی در آموزش بوده. چیزهایی از این قبیل. * شما در زمینههای دیگر چه مهارتهایی دارید؟ حالا موسیقی، هنر، در این زمینهها فعالیت داشتهاید یا خیر؟ ـ فعالیت حرفهای در این زمینهها نه متأسفانه ندارم. * آیا در آموزش عالی تدریس داشتهاید؟ ـ از سال 1386 به عنوان مدرس در دانشگاه کارم را شروع کردم و تا سال 1395 همکاریام با آموزش دانشگاه ادامه داشت. * با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید. ضروری است با جنابعالی درباره موسسه شبچراغ و درباره ICEVI یک مصاحبه ویژهتر داشته باشیم. |
تاریخ ثبت در بانک | 20 اردیبهشت 1395 |