کد | pr-3695 |
---|---|
نام | گِوُرک |
نام خانوادگی | اسماعیلیان |
شهرت | گئورک |
سال تولد | 1326 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
شهرت | گئورک |
تحصیلات | کارشناسی زبان انگلیسی |
مهارت | بازنشسته آموزش و پرورش |
اهم فعالیت ها | از دانش آموزان مدرسه کریستفل و مطلع از تاریخچه نابینایان اصفهان |
کشور | ایران |
استان | اصفهان |
شهر | اصفهان |
متن زندگی نامه |
گئورک اسماعیلیان و تاریخچه نگاری نابینایان اصفهان دفتر فرهنگ معلولین، 25 دی 1398 نابینا متولد 1326 در دهستان زرنه اصفهان معلم و مربی نابینایان توضیح گئورک اسماعیلیان متدین به دین مسیحیت و از تبار ارامنه است. ایشان چند دهه در مراکز و مدارس نابینایان اصفهان به تدریس مشغول بود. از اینرو اطلاعات تاریخی و محلی و فرهنگی وسیعی درباره وقایع چند دهه اخیر نابینایان اصفهان دارد و در واقع یک دانشنامه است. به منظور تکمیل حلقههای ناقص در تاریخچه نگاری معلولان و به ویژه نابینایان ایران تصمیم گرفتیم با آقای گئورک ملاقات و گفتوگویی داشته باشیم. پس از هماهنگی در 25 دیماه 1398 به منزل ایشان در خیابان نظر غربی در اصفهان رفتیم. پس از صرف نهار در کنار ایشان، چند ساعت با ایشان بحث و مصاحبه داشتیم. نکات مهم و سودمندی به دست آمده که برای خواننده علاقهمند به تاریخ معاصر نابینایان جالب است. در این گفتوگو آقایان محمد نوری، علی نوری و یدالله قربعلی شرکت داشتند. آقای قربعلی معلم بازنشسته آموزش و پرورش است که در مدرسه ابابصیر نزد آقای گئورک خط بریل و برخی مهارتهای دیگر را فراگرفته است؛ بنابراین نسبت به مربی و معلمش احترام خاصی قائل است. متن این مصاحبه را آقای امیرهوشنگ مظاهری پژوهشگر مسیحیت در اصفهان و صاحب چند عنوان کتاب، مطالعه و بر جاهایی نقد نوشت. یادداشت ایشان در پایان آمده است. متن گفتوگو با آقای گئورک اسماعیلیان * لطفاً مختصری درباره زندگینامه و معرفی خودتان بفرمایید؟ ـ اسمم گئورک اسماعیلیان است و متولد 1326ش هستم؛ در یکی از دهات ارمنی نشین اصفهان به نامه زرنه به دنیا آمدم. زرنه روستایی در فریدن و در 210 کیلومتری در غرب اصفهان است. راه آن از طرف داران است و همسایه بویین میان دشت است.[1] * درباره واژه گئورک توضیح دهید؟ و دوره تحصیلی خود را شرح دهید؟ ـ وجه تسمیهاش را نمیدانم. ولی یکی از قهرمانان به این نام بوده و به هر حال شاید معنی خاصی نداشته باشد. نوشتن گئورک در زبان انگلیسی مثل جرج است. انگلیسیها این کلمه را «جرج» و ارمنیها آن را «گئورک» میخوانند.[2] به هنگام تولد، نابینا به دنیا آمدم. حدود دو یا سه ساله بودم، خیلی کوچک بودم، یادم نمیآید که من را به شبانهروزی نورآیین آوردند. نورآیین پشت بیمارستان عیسی بن مریم قرار داشت. آن موقع آن را بیمارستان مسیحی یا بیمارستان انگلیس مینامیدند. اول میگفتند بیمارستان انگلیس، بعد که زمان مصدق انگلیسیها را خارج کردند، اسمش را عوض کردند و به نام بیمارستان مسیحی مینامیدند. من در آنجا ماندم تا سن حدود چهارده پانزده سالگی، بعد به مدرسه کریستوفل آمدم و در کلاس پسرها تحصیل کردم. مدرسه نورآیین ویژه دخترها بود، منتها چون من کوچک بودم و مشکلی پیش نیاورده بودم. مرا در کلاس دختران نورآیین ثبتنام میکردند. بعداً تقسیم کار شد و مدرسه کریستوفل به پسرها و مدرسه نورآیین به مدیریت میسکی استل و به صورت شبانهروزی به دخترها اختصاص دادند. تا سن پانزده سالگی مدرسه نورآیین بودم، بعد دیپلمم را در شبانهروزی کریستوفل و به صورت تلفیقی در دبیرستان هراتی گرفتم. سال 1350 در دانشگاه اصفهان پذیرفته شدم و در سال 1355 پس از فراغت از تحصیل و دریافت لیسانس در آموزش و پرورش استخدام شدم. * در دانشگاه در چه رشتهای تحصیل کردید؟ ـ به دلیل علاقه، به رشته زبان انگلیسی رفتم و سال 1355 از دانشگاه لیسانس زبان انگلیسی گرفتم. * علت اینکه خدمت شما رسیدیم، کتابی است که درصدد هستیم درباره مرحوم کریستوفل تدوین و منتشر کنیم. همچنین ابهامات و سوالاتی درباره مسائل مرتبط به نقش کلیسا و مسیحیت در پیشرفت فرهنگی و اجتماعی معلولان و به ویژه نابینایان هست که باید از شما بپرسیم. برای این منظور، سایتش را دیدهام، خدماتش را هم دیدهام، یک کتاب فارسی هم هست که دیدهام. اما هنوز ابهامات و پرسشهایی دارم. حالا به نظر شما خط بریل را ایشان چه زمانی آورد و چطوری آورد به ایران؟ ـ زندگینامه کریستوفل را در سایت کریستوفل میتوانید پیدا کنید، آنجا وارد کردهاند. آقای قربعلی میداند، محمود حسینی را اگر پیدا کنید، او آدرسش را دارد. در نیمه جنگ جهانی اول که ترکیه دیگر امنیت نداشت، کریستوفل از ترکیه با هزار مکافات با ارابه از سیواس به تبریز آمد و سال 1299 وارد تبریز شد و با پنج تا نابینا کارش را شروع کرد و همان موقع به آنان خط بریل میآموخت. او خط بریل را خیلی خوب بلد بود. کریستوفل آلمانی و مرد خیلی باهوشی بود. علاوه بر اینکه فارسی را خیلی خوب صحبت میکرد، به زبانهای دیگر مثل عربی، ترکی، انگلیسی خیلی وارد بود. یعنی خطوط بریل انگلیسی را خوب میدانست. ایشان آدم معمولی یعنی کم کسی نبود. ایشان اگر میخواست وارد کارهای دولتی بشود، خیلی بیشتر مقام و منزلت پیدا میکرد، اما با هدف خدمت وارد امور نابینایان شد. به هرحال برای اولین بار ایشان روی سیستم نقطه گذاری، همان خط بریل را وارد کرد، که این خط بریل، آقای قربعلی یک دفعه یک سوالی کرد و گفت که «من یک کتابی دارم که نقطههایش یک مقداری فرق میکرد» درست است. آن موقع هنوز این خط بریلی که کریستوفل وارد کرد، در کتاب یونسکو چاپ نشده بود. این خط بریلی که یونسکو چاپ کرده به همه زبانها، یک کتاب خیلی بزرگی دارد یونسکو که تمام زبانهایی که برایش خط بریل وجود دارد، عربی، ارمنی، همه را نقطه گذاری کرد و خیلی قشنگ، برای کسانی که میخواهند یاد بگیرند، چاپ کرد. * آیا این کتاب با خط بریل هم منتشر شده است؟ ـ کتاب بریلش را نمیدانم یونسکو دارد یا نه؟ خط بریلش را بعید میدانم توسط یونسکو منتشر شده باشد. چون حجم زیادی میگیرد. ولی به بینایی چاپ کرده و هست. کریستوفل خط بریل را به ایران آورد، یعنی خودش خط بریل فارسی را ابداع کرد. مثلاً برای الف نقطه فلان؛ برای ب آن نقطه. در زمانی که کریستوفل برای زبان فارسی، بریل درست کرد هنوز در کشورهای عربی اصلاً امور نابینایی نبود که بخواهند خط بریل داشته باشند یا یونسکو برای آنها بریل ابداع کند. این خط بریلی که ما داریم مثل خط بریل عربی است. و همان سیستم است و فرقی نمیکند، فقط یک مقداری نقطهها پس و پیش دارد. مثلاً فرض کنید «ج» نقطههای دو چهار پنج است، آن موقع گذاشته بود مثلاً نقطههای سه چهار، یک چنین چیزی. در اصل خط بریل عربی بر اساس بریل فارسی پیریزی شد. * بعضی از کتابها نوشتهاند، ابتدا خط بریل در مصر بود و مصریها اولین کشور عربی بودند که بریل را آموزش دادند، بعدها این خط بریل عربی به ایران آورده شد. ولی شما برعکس میگویید. یعنی میگویید اول کریستوفل در ایران خط بریل را ابداع کرد و بر اساس همین خط بریل، کشورهای عربی، بریل عربی را پایهریزی کردند. ـ نه. ببینید، گفتم وقتی کشورهای عربی، مدارس نابینایی باز کردند، چون نفوذ زیادی داشتند، پول و امکانات داشتند، خطشان را یونسکو چاپ کرد. سپس نابینایان ایران چون خطشان با قواعد خط عربی یکی است و الآن فارسی ما همان خط عربی است. خط اوستا که نیست. این خط فارسی که ما الآن مینویسیم در واقع اقتباس از خط عربی است. بر این اساس خط بریل فارسی را با خط بریلی که یونسکو برای کشورهای عربی آماده کرده بود، یکی و متحد کردند. اما یونسکو از کریستوفل گرفت؛ و فقط یک مقدار حروف را پس و پیش کردند. ولی اصل همان بود که کریستوفل ابداع کرده بود. خلاصه اینکه خط بریل توسط کریستوفل ابداع شد بعداً یونسکو آن را اصلاح کرد و اصلاح شده یونسکو را ایرانیان گرفتند و اجرا کردند. * تغییراتی که در خط بریل رخ داده چه بوده است؟ ـ خط بریل فارسی تغییرات چندانی نکرده است. مثلاً حرف «ث» الآن نقطههای یک چهار پنج شش است، که آن را عربها «سِ» تلفظ نمیکنند، بلکه «ثِ» تلفظ میکنند، آنوقت چون این به زبان انگلیسی «زِ» تلفظ میشود، نقطههای دو سه چهار شش را برای آن، شبیهسازی کرده و آن را «ث» قرار دادهاند. اولین بار وسایل نگارش خط بریل را کریستوفل وارد ایران کرد. چون قبل از کریستوفل میسیونرهای مسیحی در ایران بودند، ولی خودش در زندگینامهاش نوشته: من تعجب میکنم این میسیونرهای مسیحی، اقدامی در این زمینه نداشتهاند. به هر حال کریستوفل با آوردن وسایل نگارش مثل لوح و قلم، تحول جدی در خط بریل ایران به وجود آورد. زیرا خط بریل مثل خط معمولی نیاز به وسایل نگارش دارد اگر در زبان معمولی زبان و خط باشد ولی قلم و دوات و مداد و خودکار نباشد، در واقع این خط تحقق پیدا نمیکند. در واقع هویت و اهمیت خط به نگارش آن است و وسایل نگارشی از این نظر بسیار مهماند. مبلغ مسیحی درست نیست بلکه باید گفت: مبشر مسیحی. کلمه مبلغین در ادیان ابراهیمی درست نیست، مبشرین درست است. ادیان ابراهیمی تبلیغ نمیکنند، ادیان ابراهیمی تبشیر میکند، بشارت میدهد، در قرآن هم آمده: و بشر من عبادی الذی؛ قرآن نگفته و بلغ. شرکتهای تجارتی تبلیغ میکنند، ادیان ابراهیمی بشارت میدهند، تبشیر میکنند. * آقای اسماعیلیان، کوتاهنویسی انگلیسی چه زمانی به ایران راه پیدا کرد؟ ـ به نظر من آقای محمدحسن وجدانی درباره کوتاهنویسی انگلیسی اظهاراتی دارد که قابل نقد است[3]. وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد، کریستوفل را انگلیسیها گرفتند و بردند و در عراق زندانش کردند، شش سال زندان بود، منتها به خاطر اینکه مدرسه نابینایان از هم نپاشد، یک شخصی به نام اسقف تامسِن که دایره اسقفی ایران را اداره میکرد و کلیسایش کلیسای لوقاست، با موسسه RNIB لندن تماس گرفت و گفت ما میخواهیم علاوه بر کارهای بشارتی که انجام میدهیم و دو تا کالج در اصفهان برای بیناها تأسیس کردهایم (یکی دبیرستان ادب بود که هنوز هم وجود دارد، یکی هم مدرسه بهشت آیین برای دختران) میخواهیم مدرسه نابینایی برای نابینایان تأسیس کنیم و از شما کمک میخواهیم. موسسه RNIB یک شخصی را به نام خانم گوئن گَستِر (Gaster) که هفت سال سابقه کار در نابینایی داشت و جوان فداکاری بود، او را فرستاد. واقعاً اگر پدر نابینایان را کریستوفل بدانیم، مادر نابینایان را میتوانیم خانم گستر معرفی کنیم. من در زمان ایشان شاگرد بهشت آیین بودم، بسیار شیطنت میکردم، ولی تعجب میکنم که چطوری ما را تحمل میکرد، و با مهربانی با ما برخورد میکرد. ایشان چون انگلیسی بود و خودش خط بریل را هم بلد بود، با خودش کوتاهنویسی را آورد و هرکس که میخواست، به او یاد میداد. او شاگردهایی بسیاری را در زمینه بریل و کوتاهنویسی تربیت کرد. مثل کوکب خوشباف فرشید که هم شاگرد کریستوفل بود و هم شاگرد نورآیین بود و بعداً به آمریکا رفت. او به خوبی خط بریل انگلیسی را وارد بود؛ یعنی قبل از اینکه اصلاً ابابصیر به وجود بیاید. ما در دبیرستانها انگلیسی میخواندیم و کوتاهنویسی کتاب انگلیسی داشتیم. بنابراین، این حرف آقای وجدانی که میگویند ما آوردیم، صحت ندارد. کتابهایی که الآن موجود بوده خودش گواهی میدهد که کوتاهنویسی خط بریل انگلیسی را وقتی نورآیین تأسیس شد، شاگردها داشتند یاد میگرفتند. کلاس کوتاهنویسی خط بریل انگلیسی در این مدرسه دایر بود. چرا راه دور برویم، خود من دوم سوم ابتدایی که بودم، شروع کردم به انگلیسی یاد گرفتن، آن وقت آقای وجدانی نبود. ابابصیر سال 1348 تأسیس شد و آقای وجدانی چند سال بعد به ابابصیر آمد. ولی قبل از 1348، ما انگلیسی و کوتاهنویسی میخواندیم. خلاصه اینکه خط کوتاه همراه با تأسیس مدرسه نورآیین به ایران آمد و خانم گستر اولین کسی بود که کوتاهنویسی را در ایران ترویج کرد.[4] * خانم گستر چه زمانی به ایران آمد، و چه زمانی آموزش را شروع کرد؟ ـ تاریخش را دقیق یادم نیست، چون من کوچک بودم. ببینید، موقعی که من وارد مدرسه نورآیین شدم ایشان حضور داشت. من در دو یا سه سالگی، در سال 28 یا 29 به شبانهروزی نورآیین سپرده شدم اگر در هفت سالگی یعنی در سال 1333 آموختن را آغاز کرده باشم، همین قرینه است که کوتاهنویسی انگلیسی نسبت به مدرسه ابابصیر، حدود پانزده سال، حداقل زودتر در ایران شروع به آموزش شده بود. چون ابابصیر در سال 1348 تأسیس شد. * بالاخره ورود بریل و آموزش آن و آموزش کوتاهنویسی چون ثبت دقیق نشده، فقط از طریق قرائن میتوان فهمید چه زمانی بوده است. ـ همینطور است، ما هم با قرینهسازی میخواهیم نشان دهیم، بریل و کوتاهنویسی بریل و کوتاهنویسی انگلیسی، توسط ابابصیر شروع نشد و پیش از ابابصیر در نورآیین تدریس میشده است. من سعی کردم با قرینه سپردن خودم به نورآیین یک مبنای تاریخی درست کنم اما از طریق دیگر هم میتوان مبنا درست کرد و آن جنگ جهانی دوم است. چون به هنگام جنگ جهانی (1320 تا 1324)، قوای متفقین، آلمانیها را به عنوان جاسوس میگرفتند و به زندان میبردند. لذا کریستوفل را هم گرفتند و کلیسا خانم گستر را جایگزین او کرد. پس از اینکه گستر مدیریت مدرسه نابینایان را به دست گرفت و شروع به آموزش بریل انگلیسی و کوتاهسازی آن نمود. اگر این حادثه را در سال 1324 بدانیم یعنی 24 سال قبل از تأسیس ابابصیر، تدریس بریل انگلیسی در نورآیین جریان داشته است. * جناب اسماعیلیان جنابعالی رشته زبان انگلیسی را گذرانده و بعداً در مدرسه ابابصیر و در مدرسه کریستوفل زبان انگلیسی تدریس میکردید و سخن شما در مورد کوتاهنویسی فقط مربوط به زبان انگلیسی است؟ ـ بله من فقط درباره خط بریل انگلیسی و کوتاهنویسی بریل انگلیسی بررسی تاریخی کردم و کاری به خط بریل فارسی یا عربی و کوتاهنویسی در این زبانها ندارم. احتمال دارد کسانی که تاریخهای دیگری برای کوتاهنویسی گفتهاند منظورشان کوتاهنویسی خط بریل فارسی یا عربی بوده است. * لطفاً توضیحی درباره کلیسای لوقا بدهید؛ ظاهراً این کلیسا در امور نابینایان فعال بوده است؟ ـ کلیسای لوقا در خیابان عباسآباد، الآن تقاطع عباسآباد و شمسآبادی قرار دارد. اینجا کلیسای بزرگ و زیبایی بود. اولین بیمارستان مجهز را در کنار همین کلیسا ساختند و راهاندازی کردند که خدمات گسترده به مردم اصفهان داده است. مدیریت کلیسای لوقا به روز و خبره بود و برای پیشرفت معلولین و نابینایان و نیز رسیدگی به امور افراد بیبضاعت بسیار میکوشید. در آن دوره رئیس لوقا بر عهده اسقف تامسن بود و اساساً این کلیسا به سازمان کلیسایی انگلستان نزدیکتر بود. پس از اینکه متفقین ایران را اشغال کردند و کریستوفل را بازداشت و زندانی کردند، تامسن از RNIB درخواست کرد تا فردی را به عنوان مدیر مدرسه نابینایان بفرستند، RNIB خانم گستر را فرستاد. این خانم هم مدیر مدرسه نورآیین یعنی مدرسه دخترانه نابینایان و هم برای مدتی مدیر مدرسه کریستوفل یعنی پسرانه نابینایان شد و تحولاتی به وجود آورد. * آقای گئورک، درباره RNIB هم توضیح بدهید؟ ـ مرکز و نهادی در انگلستان برای نابینایان نه تنها انگلستان بلکه برای همه دنیا تأسیس شده که اسم فارسی آن «موسسه سلطنتی نابینایان» است. RNIB مخفف اسم انگلیسی آن و اسم کامل انگلیسی آن اینگونه است: Royal National Institute of Blind People یعنی مدرسه سلطنتی ملی ویژه نابینایان. یعنی نابینایان از هر کشوری و متعلق به هر جایی باشند، میتوانند بروند آنجا رایگان تحصیل کنند. مخارجش هم خانواده سلطنتی از بودجه سلطنتی تأمین میکند. * اینکه تامسن از RNIB درخواست کرده نه مثلاً از ریاست کلیسا مهم است. یعنی نمیخواسته کلیسا در امور آموزش نابینایان ایران وارد شود یا معنای دیگر دارد؟ ـ مدارس اروپایی و مدارس نابینایی آمریکا اینها اصلاً کاری به امور کلیسا و امور مذهبی ندارد، همهشان از طریق نیکوکاران و یا خیریهها و یا از طریق دولت اداره میشود. یعنی در دوره جدید نظام سکولار در اروپا و آمریکا شامل آموزش و پرورش هم شده و نظام آموزشی نابینایان بدون دخالت کلیسا کار میکند. * پاستور کریستوفل بیشتر به عنوان یک مبشر به ایران آمده بود، یا به عنوان خدمت به نابینایان؟ ـ اینطور که خودش در زندگینامه خودش نوشته، به عنوان مبشر نیامده بود. کریستوفل اصلاً با اینکه کشیش بود، چون پاستور به زبان آلمانی یعنی کشیش، خودش در زندگینامه خودش میگوید «موقعی که من داشتم در کلیسای آلمان بشارت میدادم، شنیدم که وضع نابینایان اصفهان و ایران این طور و آن طور است، و بنابراین تصمیم گرفتم که کار کشیشی را رها کنم و بروم به نابینایان و کسانی که احتیاج دارند خدمت بکنم». بنابراین به عنوان مبشر دینی وارد نشد، یعنی هدفش در واقع این نبود. منتها چون فردی روحانی بود، و علاوه بر اینکه روحانی بود، واقعاً به مسیحیت عقیده داشت، در کنار کار آموزشی، به نابینایانی که میخواستند از مسیحیت اطلاعاتی داشته باشند، آگاهی و آموزش میداد. بنابراین روی همین اصل ممکن بود موعظه هم بکند و بشارت هم بدهد، ولی هدف اصلیش این نبوده، و به عنوان مبشر وارد نشده بوده، و به اصطلاح از CMS (انجمن مسیحیان) حقوق نمیگرفته، و از طرف آن نهاد استخدام نبوده، و خودش داوطلبانه آمده بود. بنابراین هدف اولیهاش بشارت نبود. منتها همانطور که عرض کردم برای کسانی که مایل بودند، از امور مسیحیت اطلاعی داشته باشند، وقت میگذاشت و در مطالعه به آنها کمک میکرد یا به آنها درس میداد و در اطلاعاتیابی و آگاه شدن به آنان کمک میکرد. * آیا پاستور کریستوفل به عنوان نماینده دولت آلمان به ایران آمده بود؟ چون بعضیها میگویند «حضور اینها از ناحیه استعمار بوده و اینها آمده بودند ایران را یک جوری با این کارشان استعمار بکنند» شما با این نظری که بعضیها دارند چقدر موافقید؟ حتی گفتهاند کلیسا پیشقراول استعمار بوده یعنی استعمار، کسانی مثل کریستوفل را میفرستاده تا زمینهسازی کنند و بعداً عوامل استعمار بیایند و منابع را چپاول کنند. ـ اولاً کریستوفل مرد سیاسی نبوده؛ دوم اینکه زمانی که کریستوفل وارد ایران شد سال 1299 اصلاً ایران دولتی نداشته. بنابراین دولتی نبوده تا بخواهد از آن جاسوسی کند. تا استقرار دولت رضا شاه پهلوی اصلاً ایران را کسی به عنوان یک کشور به رسمیت نمیشناخت که بخواهند جاسوس بفرستند و بخواهند سوء استفاده بکنند. * چرا انگلیسها کریستوفل را گرفتند؟ چه سند و مدرکی داشتند که اثبات میکرد او جاسوس آلمانها بوده است؟ ـ زمانی که کریستوفل را گرفتند آن موقع جنگ جهانی دوم بود، و دولت انگلیس چون با آلمان در جنگ بود، به رضا شاه اولتیماتوم داده بود که آلمانیها را باید بیرون کنید. رضا شاه به خاطر اینکه یک سری تکنسین آلمانی داشت و در کارهایشان پیشرفتهای خوبی داشتند، قبول نمیکرد آنها را اخراج کند، البته بعداً و پس از ازدیاد فشارها بسیاری از آنها را بیرون کرد و فقط تعدادی مانده بودند. به خاطر اینکه انگلیسیها بتوانند ضربهای به آلمانیها بزنند، فکر کرده بودند که بگویند کریستوفل جاسوس است. اما وقتی دستگیرش کردند، چیزی عایدشان نشد. این دستگیری نه به خاطر این بود که کریستوفل جاسوس بود، بلکه دولت انگلیس به خاطر فشار بر آلمان این کار را کرد. دولت انگلیس قوای نظامی در ایران داشت که در همین باغ شاه یا باغ همایون مستقر بودند، به خاطر اینکه ضرب شستی به آلمانیها نشان بدهد و جلو پیشرفتشان را بگیرد، و افکار عمومی ایران و جهان را علیه آلمانیها کند، اعلام میکرد که آلمانیها مثل کریستوفل جاسوساند. شاید هم به دلیل کینه توزی و انتقام کشی، اقدام به این کار کرده بود. بالاخره در کشور فضای جنگ بوده و متفقین فکر میکردند هرچه آلمانی را دستگیر کنند، به نفعشان است. در واقع اینها فکر کردند پیشگیری بکنند، به اصطلاح دست پیش را گرفتند تا پس نیفتند. و حتی بعد از اینکه دستگیرش کردند، خود اسقف تامسن که اهل انگلستان بود واسطه شد، نامه نوشت که این فرد مورد تأیید است. کریستوفل با آیت الله کاشانی در عراق زندانی بود و بعد از شش سال بالاخره آزادش کردند. عجیب پشت کاری داشت، چون بعد از این همه سال باز برگشت به خدمت اولیهاش در اصفهان و تا آخرین لحظه زندگیش در خدمت به نابینایان بود. حتی وقتی بیمار شد، به او گفتند: به آلمان برو و کلیهات را عمل کن. در جواب گفته بود: من در کنار همین فرزندان خودم باید بمیرم، همینجا هم باید خاک بشوم. و این خیلی ایمان قوی و اراده قوی میخواهد؛ و نشان دهنده این است که این شخص چقدر به کارش علاقهمند است. او مصداق این شعر بود: هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما یعنی ایشان حتی موقعی که بیمار هم بود حاضر نشد با هواپیما به آلمان برود و همینجا در اصفهان و در کنار شاگردان نابینایش مرد و در همین کوه صفه، قبرستان ارامنه دفن شد، الآن قبرش هست. او اگر میخواست جاسوسی بکند یا کار دیگر بکند، مطمئن باشید چون زبان ترکی، زبان ارمنی، خط ارمنی و زبان آلمانی داشت، راههای بهتری داشت. ایشان اینقدر ابهت داشت که وقتی رئیس جمهور آلمان به ایران آمد به دیدنش رفت و وقتی وارد اتاقش شد جلویش بلند شد، یعنی اینقدر آدم بانفوذی بود. چنین شخصی اگر میخواست برود وارد امور سیاسی و دولتی بشود، مطمئن باشید بیش از اینها مقام پیدا میکرد؛ به خاطر چهار تا کر و کور به چه مقامی رسید؟ کسانی که به دنبال جاسوسی میروند، میخواهند به اهداف دنیوی برسند. اما به دلیل اینکه او درصدد رسیدن به اهداف معنوی بود و دنبال اهداف دنیایی نبود، از اینرو میتوان نتیجه گرفت جاسوسی هم نمیکرد. اگر اهداف دنیوی مثل جاسوسی داشت، میتوانست مقامها و پستهای بالاتری به دست آورد، چرا باید خودش را اسیر چهار تا کور و کر و شل بکند؟ پس اینکه تا آخر به این افراد وفادار ماند و تمامی زندگیاش را وقف اینان کرد، چون هدفش خدمت به اینان بود و میخواست اینان پیشرفت کنند. متأسفانه این حرفها را انجمن حجتیه اصفهان گفتهاند تا از این طریق بازار خود را گرم کنند و اهمیت کارهای کریستوفل را کم کنند و او را از چشم طرفدارانش و نابینایان بیندازند من نمیخواهم بگویم ابابصیر کار نکرده، خیلی کار کردهاند، ولی خود کریستوفل واقعاً هدفش مسیحی کردن و بشارت نبود. ولی هرکه میآمد میگفت من میخواهم مسیحی بشوم و واقعاً میدانست درست میگوید، نمیگفت نه. همه مردم همینطور هستند. الآن اگر من نزد یک مبلغ اسلامی بروم و بگویم میخواهم مسلمان شوم. آیا استقبال نمیکنند؟ خیلی راحت میپذیرند و استقبال میکنند. چندین بار آقایان به من پیشنهاد کردند، گفتند این را به تو میدهیم، آن را به تو میدهیم، چه کار میکنیم، چه کار نمیکنیم. هر فردی هر حزبی که صاحب کتاب باشد و بداند مرامش بر حق است، دلش میخواهد مریدهایش بیشتر باشد و هرچقدر زیادتر باشند به نفعش است. و مسأله دیگر اینکه فرق است بین مسأله دعوت بین مسیحیت و اسلام. شما در اسلام میگویید ما هرکسی را مسلمان بکنیم ثوابش برای ما هم هست، در صورتی که در مسیحیت اینگونه نیست. اگر من شما را بشارت دادم و شما آمدید به فرض مسیحی شدید، این پاداشی برای من ندارد، فقط پاداش برای خود شما دارد، اگر داشته باشد. بنابراین شما مطمئن باشید و من با قاطعیت میگویم، کریستوفل هدفش تبشیر مسیحیت نبوده بلکه فقط هدفش خدمت به نابینایان و مردم بود و من به عنوان یک شاهد، گواهی میدهم غیر از این هدفی نداشت. * راجع به شخصیت و ویژگیهای اخلاقی کریستوفل بیشتر توضیح بدهید. ـ کریستوفل حتماً اخلاق نیک و خوبی داشته که توانسته، سالها افراد زیادی را در جامعه اسلامی جذب کند و به آنها آموزش بدهد و آنها را سواددار کند. او آدم عبوسی نبود، ولی آدم خیلی جدیای بود. قانونمدار بود. وقتی که آقای کریستوفل آمد، یک باغی را اجاره کرد، یک باغ خیلی بزرگی در شاپور به نام باغ زرشک بود. در همین خیابان، به نظرم باغ به بود، درخت خیلی فراوانی داشت. آن وقت طوری ابهت داشت که هیچ فردی جرأت نمیکرد دست به این میوههای این درخت بزند. یعنی اینطور قاطعیت نشان داده بود. ولی به موقعش هم بسیار آدم فروتنی بود. حالا میگویم چرا: یک برنامهای گذاشته بود ساعت 7. درست همه کارهایش روی ساعت و برنامه بود. زنگ میزد، علامت میداد، خودش مینشست روی صندلی، یکی یکی تمام بچهها میآمدند به ایشان میگفتند gute Nacht یعنی شب به خیر، بغلشان میکرد، شب به خیر میگفت، میگفت بروید بخوابید. و حتی کسانی که نمیتوانستند پاهایشان را بشویند، خودش میآمد یاد میداد، پاهایشان را میشست، میگفت اینطور بشویید. ولی در مواقعی که باید جدی بود. اگر به شما گفته بود آقای فلانی این نظافت پلهها با شماست، اگر شما این کار را نمیکردید تنبیهت میکرد. این تنبیه نه به خاطر اینکه تند مزاج بود، بلکه به خاطر این بود که ثابت بکند به نابینا که تو نباید تنبل باشی، میتوانی خودت کارهای شخصیت را انجام بدهی و باید یاد بگیری. چون مشکل ما متأسفانه یکی دو تا نیست و اکثر والدین ما نابیناها نمیدانند با ما چطور رفتار بکنند و میگویند بگذار غذا دهنش بگذاریم، فلان بکنیم. کریستوفل میخواست این شبهه را برطرف بکند و به هر کسی بنا بر تواناییاش یک وظیفهای داده بود. میگفت آقا شما میتوانید ظرف بشویید، بنابراین وقتی صرف غذا تمام میشد، دو نفر یا سه نفر به نوبت، تمام ظرفها را جمع میکردند و خودشان میشستند. یعنی تا زمانی که کریستوفل بود کارگر استخدام نمیکرد، چون همه کارها را به خود نابیناها و یا در کنار افراد دیگر میسپرد. کریستوفل یک اخلاقی هم داشت که علاوه بر نابیناها، کسانی که وضعشان خوب نبود یا معلولیتهای دیگری داشتند را بین نابیناها آورده بود و هدفش هم این بود که اینها باهم تجانس پیدا بکنند، همدیگر را خوب درک بکنند، به هم مغرور نشوند، ضمناً آنها مکمل نابیناها در کارهایی که نابیناها توانایی انجام آن را نداشتند، بودند. فرض کنید چای ریختن را میدانید که نابینا مثل یک بینا نمیتواند انجام بدهد. یک کسی که مثلاً یک قسمتی از بدنش فلج بود را آورده بود و میگفت: چون تو دستهایت خوب کار میکند و میتوانی این کتری را بلند بکنی، شما وظیفهات این است که هر روز برای تمام نابیناها چای دم کنی و چای بریزی و به آنها چای بدهی. بنابراین شیوه درستی برای تربیت بچهها و مستقل شدن آنها داشت. تلاش میکرد افراد کار آموخته و دارای مهارت و نیز متخلق به اخلاق نیک مثل راستگویی و نیز اجتماعی و دارای روابط مطلوب با مردم تربیت شوند. به افراد یاد میداد به معنویت بیشتر از مادیات اهتمام داشته باشند. * یک آدمی مثل کریستوفل که توانسته نابیناها را بسازد، و نابیناها آدمهای قوی و مستقل بشوند، معلوم است خودش آدم ساخته شدهای بوده، آدم بااخلاقی بوده. ما دنبال این هستیم که بدانیم این چه آدمی بوده که توانسته اینها را بسازد. چه ویژگیهایی داشته؛ شیوه علمی او چگونه بوده است؟ ـ خودش علاوه بر اینکه درس خوانده بود و آدم تحصیل کرده و نخبه و متشخص بود، روانشناسی خیلی خوبی هم داشت که با تجربه و آزمون و خطا و گاه با مطالعه به دست آورده بود. یعنی روانشناسی نابینایی را به خوبی مطالعه و تجربه کرده، و قبل از اینکه بیاید ایران، با نابینایان آلمان در تماس بوده. یعنی اینطور نبوده که یک مرتبه بلند شود بیاید و به امور نابینایان روی بیاورد، نه، قبل از اینکه بیاید ایران، در موسسه نابینایان آلمان یا جاهای دیگر با نابیناها تماس گرفته و آنجا کار کرده و تا حدودی دوره عملیش را دید بود. از اینرو هم روشهای علمی و هم عملی موثری به کار میبُرد و در ظرف زمانی اندک میتوانست مشکلات نابینایان را رفع کند. * در این زمینه، آیا خاطرهای از ایشان به یاد دارید؟ یا از کسی شنیدهاید؟ ـ عرض کردم، من خیلی کوچک بودم. یعنی کریستوفل در سال 1334 فوت کرد، در این زمان من هشت ساله بودم. اطلاعاتم از طریق شنیدهها و دیدن آثاری است که او به یادگار گذاشته بود. خاطره خوبش همین است که وقتی زنگ میزد و همه بچهها میرفتند شب به خیر به ایشان میگفتند، مثل پدر با بچهها رفتار میکرد، و خیلی هم آدم زندهدلی بود. یعنی همیشه دوست داشت که همه شاد باشند. سرودهای روحانی را درس میداد، میخواند و به اصطلاح خیلی آدم زندهدلی بود، و از این نظر دوست داشت همه شاد و خوشحال و امیدوار باشند. کارگاه دایر کرده بود که همه نابیناها بیایند کار بکنند. * شما به امید اشاره کردید، کریستوفل چگونه به بچهها امید میداد و این مسئله چه اهمیتی داشت؟ ـ امید و شور و شوق موتور محرک در زندگی افراد است. افراد بدون امید، کسانی هستند که روان پریشی، افسردگی، گوشهگیری و دل مردگی دارند. افرادی که امید نداشته و ناامید باشند توانایی کار و پیشرفت ندارند. کریستوفل در شرایطی کارش را شروع کرد که ایران در اوج فقر و بدبختی بود، حکومت قاجاریه با بیکفایتی، برای ایران جز بدبختی و عقبماندگی چیزی به ارمغان نیاورده بودند. لذا مردم ناراحت و افسرده بودند. این مسئله در معلولان بیشتر بود. یعنی آنان فقیرتر، عقب ماندهتر، بیسوادتر و فاقد شرایط اجتماعی بودند. کریستوفل برای اصلاح این امور باید امید و اشتیاق را در افراد تزریق میکرد. با این شیوه افراد تحریک میشوند به سراغ کار و تلاش بروند. برای تزریق امید چندین کار را با هم انجام میداد: موسیقی و سرود خوانی و شعر خوانی را در برنامههای روزانه مدرسهاش گنجاند و از این طریق افراد عاشق و اهل محبت و سرزنده میساخت؛ بر ورزش در برنامههای روزانه تأکید داشت؛ روی تغذیه مناسب و کافی تأکید داشت؛ خواب بچهها را حساب شده تنظیم میکرد تا استراحت کافی داشته باشد؛ لباس و پوشاک و شیک و تمیز بودن را انجام میداد و خودش هم شیک و تمیز بود؛ روی طبیعت گردی و مسافرت و گذراندن ساعاتی از هفته در طبیعت و باغ تأکید داشت؛ به قصه و داستان که سرنوشت افراد را بیان میکرد و تجربه آموزی از آنها تأکید داشت؛ به عبادت دینی و برنامههای معنوی توجه داشت. نیز برنامههای دیگر مثل انجام کارهای روزانه توسط خود دانشآموزان، ترویج گفتوگو، مطالعه داستانها، تلاش برای موفقیت در تحصیل، ارتباطات دائمی با خانواده و اقوام، گسترش روابط با دوستان و تعمق این روابط، روزانه در برنامههای مدرسه وجود داشت. یعنی در این مدرسه فقط درس خواندن نبود بلکه تربیت شدن و پرورش یافتن و ساخته شدن رد همه ابعاد مطرح بود. * حالا از شخص و شخصیت کریستوفل میگذریم و میپردازیم به بحث آموزش. شما خودت در مدرسه کریستوفل چه آموزشهایی دیدید؟ و چه دانشهایی یاد گرفتید؟ ـ من موقعی که به مدرسه کریستوفل آمدم، عرض کردم، پانزده ساله بودم. زیرا عمده تحصیلاتم را در نورآیین بودم. شما باید زمان را در نظر بگیرید. آن زمانی که مدرسه کریستوفل یا مدرسه نورآیین در اصفهان دایر شد، اصلاً باسوادهای ایران چقدر بودند و آمار باسوادهای نابینا چگونه بود؟ خود کریستوفل میگوید موقعی که من موسسه نابینایان را تأسیس کردم، موقعی که وسایل آموزشی میخواستم، گمرک از من حق گمرک میخواست و میگفت «این اسباببازیها چیست برای مردم میآورید؟» میگفت من رفتم معارف آن زمان (آموزش و پرورش کنونی) گفتم یک چنین کاری من میخواهم انجام بدهم. اما رئیس معارف به تمسخر سرش را تکان داد و گفت «بَه، ما هنوز مردم بیناهایمان بیسوادند، این میخواهد برای نابیناها موسسه باز کند!» در چنین موقعیتی خیلی مشکل بود که ایشان بتواند کاری انجام بدهد. در نورآیین کارگاه داشتیم، البته کارگاه ساده بود، برس بافی بود، حصیربافی بود، موسیقی هم یک مقدار کار کردم، ولی چون تمرین زیاد میخواست، زیاد کار نکردم. من بیشتر علاقه به تحصیل داشتم تا اینطور چیزها. ولی کسانی بودند مثل آقای چناریان که ویولن به خوبی میزند، آقای دلاوری، خیلیها آنجا بودند که هنر موسیقی را یاد گرفتند. بسیاری از نابینایان کریستوفل حرفههایی مثل برقکشی یا موسیقی را به خوبی یاد گرفتند. آقای چناریان خانهاش آتش گرفت و سوخت، تمام سیمکشیهای برقش را خودش انجام داد. * آیا برقکشی را در کریستوفل یاد گرفته بود؟ ـ بله، در مدرسه کریستوفل یاد گرفته بود. انواع مشاغل مثل باغداری، گلآرایی تا حرفههایی مثل سبدبافی و برقکشی تا هنرهایی مثل موسیقی را به خوبی یاد میدادند. وسایل مدرن و به روز داشتند. * کریستوفل در سال 1334 فوت کرد و گویا سال 1299 وارد ایران شد یعنی 35 سال در ایران حضور داشت البته اگر 7 سال زندانی در عراق را کسر کنیم، حدود 28 سال در ایران فعالیت میکرد، بیست سال در دوره رضاشاه و بقیهاش در دوره محمدرضا شاه بود. اولین مدرسهاش کجا بود؟ ـ کریستوفل وقتی در آلمان شنید وضع معلولان و نابینایان در ترکیه و ایران بد است، ابتدا به ترکیه رفت ولی نتوانست دوام بیاورد و به ایران آمد و در تبریز مدرسهای دایر کرد. اما بعد تصمیم گرفت به اصفهان برود. در اصفهان در کوچه باغ جنت یک جای کوچکی سه چهار اتاقه را دایر کرد. سپس در سال 1304ش/1926م سازمان کریستوفل در اصفهان بنیان گذاشت. این سازمان در فرهنگ عمومی به مدرسه کریستوفل مشهور است. باغ جنت در خیابان شمسآبادی کنونی و جنب هنرستان اباذر کنونی است. یعنی در خیابان شمسآبادی کنونی یک کوچهای به نام کوچه باغ جنت هست. در آنجا یک ساختمان اجاره کرده این قضیه مربوط به سالها پیش از تأسیس مدرسه در خیابان آبشار است. بعداً جانشینان او در سال 1340 یا 1341 تصمیم گرفتند کارش را توسعه بدهد. لذا در خیابان آبشار زمین و ساختمانی را به مبلغ چهارصد و هفتاد هزار تومان یا یک میلیون تومان، دقیق نمیدانم خرید. سپس نقل مکان کرد و کارشان را توسعه دادند. امروز هر کس محل این مدرسه را از نزدیک مشاهده کند متوجه درایت و آیندهنگری مدیریت این مدرسه و هوش و ذکاوت مدیران آنجا میشود. زیرا محلی خلوت، کنار زاینده رود، خوش آب و هوا و با موقعیت اقتصادی عالی. * آیا هزینه برای اجاره یا خرید را خیرین دادند؟ – کلاً هزینههای مدرسه کریستوفل را افراد خیّر آلمان از کلیساها جمعآوری میکردند و میفرستادند. قرارداد ماهانه بسته بود. خود کریستوفل چون خودش کشیش بود، پیشبینی این کارها را هم کرده بود؛ و عجیب اینجاست که همه تعجب میکنند که در زمان جنگ ایشان از کجا و به چه طریقی بودجه وارد میکرد که بتواند مدرسه را اداره کند. منتها ایشان پیشبینی این کارها را هم کرده بود. من عرض کردم، ایشان فرد معمولی به آن صورت نبود. ایشان خیلی آدم زیرک و عاقلی بود. یعنی قبل از اینکه بیاید ایران، فهمیده بود که وضع مملکت ایران چطور است. نهادی درست کرده بود با کمک دوستان خودش، دوستان خودش هم قول داده بودند و کمکش میکردند، و به وسیله تجار آلمانی که در ایران بودند، البته در زمان جنگ که هنوز بانک و اینها نبود، بودجه اینجا را تأمین میکرد، تا بعد که بانک و بانک ملی تأسیس شد و پیشرفت کرد، آنوقت از طریق بانک وارد میکرد. بعد از فوت او، جانشینانش کوشش کردند کار کریستوفل را توسعه بدهند. * درباره مزرعه کورش توضیح میدهید؟ ـ مزرعه کورش موقعی که پاستور کریستوفل فوت کرد، جانشینانش و خانم گستر تصمیم گرفتند که مدرسه دختران نابینا را توسعه دهند و نیز برای پسرها هم یک کار انجام دهند و علاوه بر مدرسه کریستوفل، مدرسه دیگری دایر کنند. وقتی کریستوفل در زندان متفقین بود و به دلیل جنگ جهانی اداره مدرسه نابینایان مشکل شده بود، خانم خیری در هلند به نام حنا به مدیریت مدرسه نابینایان کمک میکرد. پس از وفات کریستوفل، خانم گستر با خانم حنا تماس گرفت و از او کمک خواست، خانم حنا منوط کرد به تماس با موسسه سلطنتی نابینایان هلند (RNIB) و اجازه این موسسه. پس از چندی RNIB فردی به نام وان ویلدون را معرفی کرد. او یهود هلندی و ثروتمند بود. او در سال 1341 به اصفهان آمد و همکاریاش را با مدرسه نابینایان شروع کرد. اما چون یهودی تبار بود در مورد کریستوفل به دلیل آلمانی بودن و برنامههایش بدبین بود و سعی داشت کریستوفل و برنامههای او را تخریب کند. وان ویلدون دیده بود که در هلند یا در دانمارک و کشورهای اسکاندیناوی مزارعی وجود دارد که نابینایان را تعلیم میدهند که مهارت ابتدایی یاد بگیرند. مثلاً گوجه بچینند، سبزی کاری یاد بگیرند؛ یعنی کارهایی که خیلی احتیاج به دید ندارد. مثلاً مرغها وقتی تخم میگذارند چطوری پیدا بکنند، یا این که چطوری بچینند. اینها را دیده بود و تصمیم گرفت که یک چنین کاری در ایران انجام بدهد. یک شخص ایرانی به نام فضلالله معینالدینی را انتخاب کرد و فرستاد انگلیس که چند ماه برود دوره ببیند و بیاید. وقتی آمد، یک باغی را گرفت و با چند تا شاگرد یک باغداری خیلی خیلی کوچکی تأسیس کرد و بعد آمد در نزدیکی اصفهان، کیلومتر یک (امروزه روبروی نیروگاه برق و پالایشگاه نفت محمد منتظری است)، محمودآباد، خیابان دوازدهم، شهرک صنعتی، یک جا را توانستند بخرند و تابلو زدند به نام مزرعه کورش. این در واقع مزرعهای بوده که توسط هلندیها اداره میشده، منتها بین الکلیسایی بود. یعنی در واقع بودجه اصلیاش را از هلند و کشورهای اسکاندیناوی تأمین میکردند.[5] آنان میخواستند یک چنین کاری برای نابیناها انجام بدهند، تا آنان آموزش ببینند و بعد از فراغت از تحصیل بتوانند کسب درآمد داشته باشند. مثلاً نابیناها وقتی که دهات خودشان بازگشتند مثلاً دو تا گوسفندی بخرند و درآمد داشته باشند. اینان میگفتند تحصیلات برای نابیناها خیلی مفید نیست، یعنی نابیناها نمیتوانند در این مملکت با این مدارک کار بکنند. بر اساس این دیدگاه، این مزرعه را تأسیس کردند. * آقای اسماعیلیان اگر ممکن است، مدیریت باغ کوروش را از ابتدا تاکنون توضیح دهید. ـ یک نکته این است که برخی این باغ را به کریستوفل نسبت دادهاند، در حالی که اگر گفته شود این باغ مال خارجیها است درستتر است. مدیر اول باغ کوروش یک شخصی به نام وان ویلدون بود. ایشان یهودی بود، البته بروز نمیداد که یهودی است، بعدها همه فهمیدند. این شخص هلندی و یهودی تبار است. وقتی ایشان بازنشست شد و رفت، منتها مزرعه باقی ماند، از طرف Royal National از جایی که وان ویلدون آمده بود افراد دیگری را مأمور کردند، آمدند و تا سال 1357 اداره کردند. چند بار مدیر آن عوض شد و مدیریت آن چند دور تغییر یافت. در سال 1357 وقتی انقلاب شد، آلمانیها و انگلیسیها و هلندیها خودشان این مراکز را تخلیه کردند و رفتند. چون این مراکز را نمیتوانستند با خودشان ببرند. البته مالک آن مشخص بود ولی از ترس انقلابیها نماندند و ایران را ترک کردند. اما در سال 1358 که دولت جدید شکل گرفت، و دادگاه انقلاب حکم داد طبق قوانین اسلامی سرپرست افراد مسلمان نمیتواند فرد مسیحی یا غیر مسلمان باشد. بنابراین دادگاه حکم داد که تمام املاک دایره اسقفی از جمله مدرسه کریستوفل و مزرعه مصادره شد. البته دایره اسقفی قبلاً تمامی املاک و داراییها را به نام خودش ثبت کرده بود. دایره اسقفی ایران تاریخچه زیادی دارد. شخصی به نام دکتر کار به ایران آمد و شعبه انگلیکان انگلیسی را دایر کرد و شروع به بشارت دادن کرد؛ نیز بیمارستان ساخت. یواش یواش املاک واقع در خیابان عباسآباد را خرید، و مدرسه ادب را ساخت و فعالیتهای دیگر انجام داد. آن وقت چون انگلیسیها در دربار پهلوی نفوذ داشتند، و با نخستوزیر دربار آقای اسدالله اعلم هم ساخت و پاخت داشتند، توانستند خیلی خوب پیش بروند. یعنی طوری پیشرفت کردند که کاتولیکها و سایر مذاهب ارتدکس را تحتالشعاع قرار دادند. یعنی اینقدر کارشان پیشرفت کرد که جای آنها را توانستند پر کنند. آنوقت این دایره اسقفی را به ثبت رساندند به نام «دایره اسقفی»، به نام شخص نیست و مثل بنیاد شهید یک نهاد حقوقی است. * این اموالی که مصادره شده و دولت ایران گرفته، در واقع مال مسیحیها بوده، آیا خود مسیحیها راضی هستند یا خیر؟ ـ عرض کنم که این اموال اسقفی که الآن دولت گرفته، عدهای عقیده دارند این اموال غصبی است، و دولت تصرف عدوانی کرده است. به هر حال مسئولان دایره اسقفی پس از پیروزی انقلاب، نمیتوانستند در ایران بمانند، بر این اساس تخلیه کردند و همهشان به خارج رفتند. ولی مدارس نابینایی کریستوفل را خود مسئولین موسسه میسیونر کریستوفل که الآن در جاهای دیگر شعبه دارند، رسماً به دولت جدید ایران واگذار کردند و گفتند مشکلی نیست، کاری که ما انجام میدادیم، حالا اینها انجام میدهند، و بگذار این ساختمان هم در اختیار اینها باشد.[6] اگر اینها میخواستند به دادگاه بینالمللی شکایت بکنند، شاید میتوانستند موفق شوند. البته من این را نمیتوانم با قاطعیت جواب بدهم، شاید میتوانستند از دولت جدید ایران خسارت و غرامت بگیرند. ولی شرط گذاشتند، حالا نمیدانم شرطشان کتبی بوده یا نه، گفتند مشروط بر اینکه این ساختمان برای امور نابینایی باقی بماند، ما هیچ مشکلی نداریم و کاری را که ما انجام میدادیم، شما انجام میدهید. در آفریقا در پاکستان در هندوستان در جاهای دیگر خیلی نابینایان هستند که احتیاج بیشتری از نابینایان ایران به کمک ما دارند. ولی افرادی هم هستند که میگویند نخیر، اشتباه کردند، اینجا اموال کلیسایی بوده، و باید پافشاری میکردند و پس میگرفتند، یا پولش را میگرفتند، یا غرامت میگرفتند. ممکن است پیدا بشوند یک عده افراد که نظرشان این است. ولی تا آنجا که من میدانم سران اصلیشان که مدرسه کریستوفل را اداره میکردند نظرشان این نیست. * بر اساس قدمت تأسیس مدرسه نابینایان در اصفهان، اولین کتابهای نابینایی باید در اصفهان چاپ شده باشد، درست است؟ ـ دقیقاً نمیتوان گفت اولین کتابهای نابینایی چه زمانی به اصفهان آمده است. چون خود کریستوفل آدم مذهبیای بود، و هنوز کتابی در ایران چاپ نشده بود، میشود گفت که کتابهایی که به خط بریل نوشته شد توسط افرادی که یاد گرفته بودند، مثلاً اسدآقا، آسادور، گویپ آقا، وارشاک انجام شد. اولین کتابها که نوشته شد کتابهای مذهبی بود، مثل انجیل و زبور حضرت داوود و دیگر آثار مذهبی. بعدها که به اصطلاح نابیناها رفتند مدرسه بیرون و مثل شاگردهای معمولی درس خواندند، آنوقت شروع کردند به چاپ کتابهای درسی. البته کتابهای درسی هم، یک کتابی بود به نام تاریخ اسلام که کوکب خوشباف فرشید به خط قدیم نوشته بود، این را آن موقع عباس آزادمرد دیکته کرده بود و کوکب هم نوشته بود. * آقای قربعلی معتقد است کوکب خوشباف فرشید با ماشینهای آلمانی نوشته بود، شما هم همین عقیده را دارید؟ ـ نه، آن ماشینهای آلمانی که شما میگویی من خبر ندارم، شاید آنها کتابهای دیگر بوده است. آن موقع که کریستوفل آمد همه را با تافل مینوشتند، و اصلاً ماشینی در کار نبود. * یعنی کتاب را هم با تافل مینوشتند؟ ـ بله. یک تافلهای قدیمی بود، هجده خطی، بعد هم دورو بود و هم یکرو، کاغذ بزرگ میگذاشتند همهاش را مینوشتند. یک کتاب هم اسدآقا نوشته بود به نام پادشاه محبت. * این کتابها الآن ممکن است کجا باشند؟ ـ نمیدانم، خمیر سازی و کارتن و اینها یا سوخته و رفته است. اینها را زمانی که بهزیستی آمد کتابها را گرفت، پاک سازی شد و نمیدانم چه شد، خیلیهایش را این خانم حسن شاهی (همسر آقای محمدحسن وجدانی) با کمک دیگران اینها را تمام جمع کردند و دادند کارخانه مقوا سازی. * متأسفانه گنجینه عظیمی که حداقل گویای یک دوره مهم از تاریخ نابینایان بود از بین رفته است و با این توجیه که گفتند اینها کتابهای ضاله است آنها را معدوم کردهاند؟ ـ به نظر میرسد شاید برخی از این آثار در برخی خانهها یا در انبار کتابخانهها وجود داشته باشد و شما باید جستجو کنید. باید از خود کسانی که این اقدامات را انجام دادند، بپرسید. ولی اینکه به نام کتابهای ضاله، از بین میبردند آزار دهنده است. حالا نه تنها آن کتابهای مذهبی را از بین بردند، حتی کتاب سهراب سپهری را هم از بین بردند. * شاهنامه هم بود که من دیده بودم، با ماشین آلمانی نوشته بودند، از صفحاتش پیدا بود که با ماشین آلمانی نوشتهاند، هشت نُه جلد بود، من آن وقتی که برای مطالعه به |
تاریخ ثبت در بانک | 19 اردیبهشت 1395 |
فایل پیوست |