کد | pr-3647 |
---|---|
نام | مرضیه |
نام خانوادگی | حسینی |
وضعیت جسمی | کم بینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، خدماتی |
زبان | فارسی |
مهارت | دبیر کانون معلولان محله منطقه 4 شهرداری تهران |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات |
* خانم حسینی لطفاً درباره خودتان و مدارک تحصیلیتان توضیح دهید و اینکه چند سال است که در تهران زندگی میکنید و اینجا به چه کاری مشغول هستید. من مرضیه حسینی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی رشته الهیأت، ادیان و عرفان. حدوداً از سال 74 در دوره راهنمایی و دبیرستان برای تحصیل به مدرسه نرجس آمدم. سپس در آزمون ورودی دانشگاه در تهران قبول شدم و برای اینکه 4 سال دانشگاه را بگذرانم خانه گرفتم و مستقل زندگی کردم و بعد از آن هم برای پیدا کردن کار و اشتغال به کار در تهران هستم. * چرا شما ترجیح دادید در کنار خانوادهتان زندگی نکنید با توجه به اینکه از قرار معلوم خانواده خوبی هم دارید؟ چطور شد که ترجیح دادید در کنار خانواده زندگی نکنید و تنها زندگی کنید؟ به خاطر اینکه من همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم و خودم رفت و آمد کنم. من از اینکه کسی مرا با آژانس ببرد و با آژانس برگرداند هیچ وقت خوشم نمیآمد. در شهرستان و محیط کوچک من اتفاقات ناخوشایندی برایم پیش آمد و خیلی سختی کشیدم و عواقب بعدی آن را گذراندم اما تحمل کردم ولی خانواده من که نمیتواند تحمل کنند. من اگر پایم در یک جوی کوچک بیفتد، نرسیده به خانه اطلاع میدهم، آن وقت آنقدر در یک محیط کوچک، نگاههای ترحم برانگیز هست که خستهام میکند. بنابراین که من ترجیح دادم در یک شهر بزرگ زندگی کنم و با همه مشکلات خیلی بزرگش که حتی افراد سالمتری در آن میمانند، دست و پنجه نرم کنم و در شهرستان که آسایش و آرامش بیشتری دارم نروم، به خاطر اینکه صددرصد آسایش و آرامش مادی من به دست میآید ولی از نظر معنوی من از درد خُرد میشوم. دلم نمیخواهد این طوری بشود من فکر میکنم ممکن است خیلی سختیها را داشته باشم ولی باز روانم و روحم در اینجا راحت است. * آیا شما فکر نمیکنید اگر خودتان آنجا بودید به عنوان یک فرد تحصیل کرده و کارآمد در کنار خانواده میتوانستید خودتان را ثابت کنید؟ ما در تهران یک گروه هستیم که همه تحصیل کرده هستیم. در این شهر بزرگ نتوانستیم خودمان را ثابت کنیم! من یک نفری در یک شهر کوچک که شاید میانگین بگیریم که شاید تحصیلاتشان به دیپلم هم نرسد، چگونه میتوانم خودم را ثابت کنم؟ * خیلیها نابینا را به عنوان یک فرد ناتوان در عرصههای مختلف حتی در انجام امور شخصی میدانند. شما در این مورد نظری دارید و آیا در انجام امور شخصی مشکلی دارید؟ من در انجام امور شخصی مشکلی ندارم ولی خیلیها هستند که مشکل دارند. این بر میگردد به نگاه خانواده. از کودکی به فرزندانشان در خانواده باید آموزش درست بدهند. چون فرزند ما ممکن است دستش به گاز بخورد به دستش کبریت نمیدهیم. این کار اشتباهی است. اگر مادر اینطور با فرزندش برخورد نکند ممکن است خودش برود و گاز را روشن کند، اطرافیان هم دارند میبینند خاله، عمه و دیگران و همه افراد یک جامعه هستند وقتی میروند با فامیلهای دیگرشون مینشیند صحبت میکنند با دختر خواهرمان با اینکه نابینا است همه کارهای خانه را میکند و اول به همسایه میگوید و هر کدام به دیگری و این خود نوعی فرهنگ سازی است. پس بنابراین باید خانواده اول باید فرزندانشان را باور کنند که بچههایشان میتوانند چون بچهها از ابتدا در خانواده هستند پس باید خانوادههایشان اول بچههایشان آنها باور کنند بعدش خودشون خودش را باور کنند تا جامعه بتوانند باورشان کند. یک دیدگاه دیگر که در این مورد است قبل از اینکه جامعه را آماده کنیم این تنها در بحث فرهنگ سازی مرتبط با معلولین نیست توی فرهنگ سازی هر چیزی مثلاً قبل از اینکه موبایل بیاید وارد جامعه بِشه باید فرهنگ داشتن موبایل میاومد. معلولین هم قبل از اینکه وارد جامعه شوند باید جامعه را آماده میکردن برای اینکه یک معلول وارد جامعه شود. آماده به چه طریق؟ ما یک سری توانمندیها و ناتوانیها داریم. باید اون توانمندیهامون بیاید ناتوانیهامون را بپوشاند که این مورد را باید با کمک دیگران انجام داد. * آیا شما به این اعتماد دارید که یک فرد نابینا میتواند همپای یک فرد بینا یک زندگی داشته باشد و آن را اداره کند؟ من میگویم میتواند، چون آدم بی نقص در جامعه وجود ندارد. از نظر علمی ثابت شده یعنی هم روانشناسان و هم علمای اخلاق گفتهاند، کسی که از یک عضو ناقص است اعضای دیگر او کامل یا کاملتر است. * ما به خاطر مشکل بینایی تقریباً 80-70 درصد از کارایی را نداریم، به خاطر اینکه چشم سلطان بدن است آیا این را قبول دارید؟ این که ما کارآیی نداریم یا 80 درصد کارآیی نداریم را قبول ندارم؛ بله ممکن ما محدودیت داشته باشیم؛ مثلاً یک فرد بینا بتواند خیلی راحت یک غذای سرخ کردنی را درست کند. ولی نابینا ممکن است نتواند راحت و سریع این کار را انجام دهد. بله نابینا باید از حسهای دیگرش استفاده کند؛ از حس بویایی و دیگر حواس خود باید استفاده کنیم تا جبران فقدان بینایی شود. ما در انجام کارها ممکن کندتر انجام دهیم اما ناتوانتر نیستیم. اگر نابیناها خوب آموزش ببینند و مهارتافزایی داشته، دقیقاً مثل دیگران زندگی خواهند کرد. * ظاهراً شما دبیر فرهنگسرای محله منطقه 4 هستید، درباره نوع کار و سابقه آشنایی شما با شهرداری بفرمائید. من دبیر منطقه 4 نیستم، بلکه دبیر یکی از فرهنگسراهای محله مبارک آباد هستم که جزء منطقه 4 است. این مرکز از من دعوت کرد؛دعوت را پذیرفتم و رفتم. درباره کارهای آنجا نظر و پیشنهاد دادم. شهرداری موظف به ساماندهی به امور فرهنگی نابیناها است. من هم در همین زمینه مشغول کارهایی هستم که بررسی، کارشناسی و مصوب شده است. * ممکن است خواهش کنم از کارهایتان در آنجا توضیحی بفرمائید. چه خدماتی به معلولین میدهید؟ کلاسهای مختلف برای افراد معلول و خانوادههایشان برگزار میشود. کلاسهای مهارتافزایی و آموزش حرفه و مشاغل. جلسات توجیهی برای خانوادهها گذاشته میشود. در تابستان گذشته کلاسهایی درباره معلول شناسی و آشنا کردن جامعه با معلولین و چگونگی تعامل با معلولین برگزار شد. * آیا بررسی شده که این کلاسها چه آثار مثبت و سازندهای داشته است؟ به نظر من این کلاسها خوب جواب داد ولی به خاطر عدم پشتیبانی مالی، تعطیل شدند. حالا چون من بینایی ندارم برای خرید لمس میکنم من همیشه اعتراض میکردم که چرا ما را سرکار نمیگذارند. وقتی ما خوب فرهنگ سازی نکنیم کسی ما را قبول نمیکند. در اینگونه کلاسها باید مهارتهای لازم را فرا بگیریم سپس در جاهایی خود را به مردم معرفی کنیم. سومین کار توجیه مردم یا همان فرهنگسازی است. پس از این فرآیند مردم خودشان سراغ ما میآیند. * شما رفتار مردم با نابینایان را چگونه میبینید؟ تعامل و رفتار مردم چه اشکالاتی دارد؟ مردم فکر میکنند ما از آنها خیلی توقع داریم و ما را افراد پر توقعی میدانند. البته این واقعیت ندارد. نکته دوم اینکه فکر میکنند اگر چیزی به ما بگویند، ما خیلی زود رنج هستیم؛ زیرا افسردگی داریم. اما مردم باید خودشان را جای ما بگذارند؛ خودم را تجزیه و تحلیل و با یک فرد سالم مقایسه میکنم: اگر فرد سالمی به سن 35 سالگی رسیده باشد، ولی به هیچ کدام از خواستههای خود نرسیده؛ آن هم خواستههای اساسی مثل کاری که استقلال مالی او را تأمین کند و استقلال فکری او را تضمین نماید؛ ازدواج نکرده؛ امنیت مالی هم ندارد. آیا چنین فردی در سن 35 سالگی هر چند سالم هم باشد؛ دچار افسردگی نمیشود؟ پس ما حق داریم افسرده باشیم. اگر میخواهند ما افسرده نشویم حداقل خواستهها و نیازهای ما را تأمین کنند. یک مثال بزنم در گذشته کسی دست نابینا را میگرفت و از خیابان عبور میکردند. الآن با عصای سفید راحت از خیابان عبور میکند و نیاز نیست کسی دست او را بگیرد. این نیاز حل شد و دیگر مشکلات و نیازها هم باید رفع شود. درباره توقع هم بگویم. وقتی معلولین مطالبه حقوقشان را میکنند، گفته میشود پرتوقع هستند. اما اگر یک انسان عادی حقوق خود را درخواست کند، به او نمیگویند متوقع هستی. * نظر شما در مورد دفتر فرهنگ معلولین به عنوان یک مرکز مردم نهاد چیست؟ این مرکز چه کارهایی و خدماتی میتواند انجام دهد که موسسات دولتی نمیتوانند؟ ما در این چند سال از دولت کاری برای معلولین ندیدیم. اگر دولت واقعاً میخواهد کاری بکند، باید از همه کمک بگیرد. همه باید بنشینند، فکری بکنند و به راه کار میرسند. اینکه باید برای معلولین کاری انجام داد، اجماعی است. البته دولت توانایی حل همه مشکلات را ندارد و نباید از دولت توقع داشته باشیم. شرکتهای خصوصی باید کمک کنند، نخست باید باور کنند که معلولین میتوانند کاری انجام دهند. یعنی نخست باید فرهنگسازی بشود. دفتر فرهنگ وظیفه خود میداند که روی فرهنگ سازی کار کند. تا امروز هم خوب کار کرده و توانسته موثر باشد. * به نظر شما، فرهنگ سازی را در چه میبینید، کارهای پژوهشی این دفتر شامل تدوین مجله، نشر کتابهای راهنما و دائرة المعارف و تولید کتاب گویا و سایت است. چقدر اینها میتواند تأثیر داشته باشد؟ الآن مردم حوصله ندارند کتاب بخوانند، آن هم در مورد معلولین علاقهای به زیاد کردن علم شان ندارند. میگویند: این کتابها را بخوانیم که چی بشود. بنشینیم از غم و غصههای آنها بخوانیم و گوش کنیم چه فایدهای دارد؟ باید یک فکر اساسی بشود من تأثیر این کتابها را زیاد نمیدانم به نظر من مستند سازی میتواند خوب باشد توی این فیلمها میتوانند نقشی را به یک فرد معلول بدهند که واقعاً توانمندی معلولین را نشان بدهد و میتواند آنها را انجام بدهد تأثیر این کارها بیشتر است تا کتاب. چون در این فیلمها هم فرد معلول دیده میشود و هم توانمندیهای او. اما از کتاب اگر از آنها پرسیده شود معمولاً یادشان نیست. مثلاً در مورد فیلم فاصلهها اگر بگویم آن خانمی که نمیدید را کاملاً یادشان هست. پس باید فرهنگسازی برای مردم را از پروژههای اولویتدار آغاز کرد. مثلاً رُمان درباره معلول اولویت دارد؛ زیرا مردم بیشتر میخوانند تا یک کتاب جیبی. * برخی کتاب جیبی را دوست دارند، از اینرو به نظر میرسد همه راهکارها باید اجرا شود؛ اینطور نیست؟ البته در همه پروژهها زندگی معلولین باید شاد طراحی شود. بله. حتی فیلم مستند غمگین تأثیر منفی دارد و آثار تولیدی باید شاد باشد. مادرم تولیدات غمگین را نگاه نمیکند و میگوید شبکه را عوض کن. او میگوید: همین که تو را دارم کافی است. مستندها باید از شادیهای افراد معلول گرفته شود نه از غمهای آن. مردم دیگر تحمل ندارند. به نظر من مستندهایی ساخته شود که توانمندیهای معلولین نشان داده شود نه ناتوانیهای آنها. من با طرح تجربه آچیچ با نظر شما موافقم. یعنی آچیچ با کتاب و سخنرانیهای شاد و با القاء سرور، عشق، مهر و محبت، ایمان و اعتماد به خداوند، تجربه و جذابیت جدیدی آفرید. خودش دست و پا ندارد، فقر و بدبختی بر خانواده آچیچ سایه افکنده بود، ولی او با شور و اشتیاق توانست همه موانع را پشت سر گذاشته، دکتری دریافت کند و به ثروت و مکنت عظیمی برسد. * در آخر حرف پایانی شما را میشنویم؟ حرف پایانی من این است که به داد بچهها برسید خیلی زود دیر میشود. * با تشکر از وقتی که برای این مصاحبه گذاشتید. |
تاریخ ثبت در بانک | 19 اردیبهشت 1395 |