کد | pr-35800 |
---|---|
نام | محمدرضا |
نام خانوادگی | محمودی |
سال تولد | 1353 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دیپلم |
مهارت | خواننده؛ ویلن نواز |
کشور | ایران |
استان | مازندران |
شهر | ساری |
توضیحات |
آهنگهای زیبایی از استاد محمودی منتشر میشد و همیشه درصدد بودیم با ایشان گفتوگویی داشته باشیم، تا اینکه در دهم تیرماه 1399 شماره تلفن ایشان را از آقای موحدزاده گرفتیم و پس از تماس و درخواست گفتوگو، با استقبال خوب ایشان مواجه شدیم و بسیار ما را تشویق هم کرد. بالاخره در 16 تیرماه 1399 مصاحبه توسط خانم قاسمی انجام شد. همچنین استاد محمودی فایل صوتی زندگینامه خودش را برای ما فرستاد. از اینرو اطلاعات ما درباره ایشان کاملتر گردید. در اینجا ابتدا زندگینامه خودنوشت و در ادامه مصاحبه با ایشان میآید. |
متن زندگی نامه |
زندگینامه خودنوشت محمدرضا محمودی اینجانب محمدرضا محمودی متولد 11 شهریور 1353 و ساکن استان مازندران، شهرستان ساری، نابینای مطلق هستم. دلیل نابینایی من این بوده که وقتی نوزاد سی چهل روزه بودم، بیمار شدم و والدین مرا نزد پزشک بردند؛ اما این پزشک به دلیل سهلانگاری، موجب شد تا بیناییام از دست برود که داستانش مفصل است. همچنین پزشکانی هم در همین مازندران بودند که گفتند چشمانت درمان ندارد و به اصطلاح جوابم کردند. سپس به تهران آمدم و به بیمارستان فارابی و بهترین پزشکان چشم آن زمان مراجعه کردم. ولی همگی جوابم کردند. به دلیل پارهای از مشکلات من در زمان مقرر نتوانستم به مدرسه بروم و در سن نُه سالگی به مدرسه استثنایی رفتم، پنج سال آنجا بودم و یک سال هم یعنی از سال 1369 تا 1370 در مجتمع آموزشی نابینایان شهید محبی تهران بودم، سپس دو سال در مدرسه عادی درس خواندم و سوم راهنمایی را گرفتم. در 26 اردیبهشت 1374 هم در سن بیست و یک سالگی در سازمان برنامه و بودجه آن موقع (سازمان مدیریت و برنامهریزی فعلی) در همین استان مازندران قسمت اپراتور تلفنش مشغول شدم. اینجانب در مجتمع نابینایان شهید محبی که بودم دوستی به نام مهدی جوادیان داشتم که ایشان هم مازندرانی بود، از سال 1369 با او آشنا شدم. او خیلی علاقهمند به موسیقی بود و خواست برود و یاد بگیرد. نیز یک نوازنده ویولن هم آنجا بود که حدود سه سال بعد در سن پنجاه و نه سالگی به رحمت خدا رفت. ایشان از هم سرنوشتیهای خودمان و به نام آقای اصغر بهزادی بود. او بسیار شیوا و زیبا ویولن میزد. از آقای مهدی جوادیان پرسیدم که «مهدی جان من از صدای این ساز خیلی خوشم میآید.» ایشان گفت «این ویولن است. ویولن ساز جوانپسند است. ولی عین همین و با شکل و شمایل همین ساز، یک ساز دیگری به نام کمانچه وجود دارد که بیشتر مال پیرهاست.» ایشان بر اساس اطلاعاتی که آن موقع داشت، این ساز را به من معرفی کرد، یعنی سی سال قبل، چون الآن که سال 1399 است. سپس وقتی رفتیم ویولن یاد بگیریم، خانوادهمان به مخالفت برخاستند. برادر و پدرم مخالفتهای شدیدی با موضوع یاد گرفتن ویولن من میکردند. برادر من مُصر بود که من بروم کیبورد یاد بگیرم، یعنی همان اُرگ یاد بگیرم؛ اما من به هیچ عنوان نمیپذیرفتم و بالاخره پس از نُه یا ده سال مبارزه، بالاخره از آنها جدا شدم و مستقل از پدر و مادرم زندگی کردم. ابتدا رفتم و یک ویولن خریداری کردم، سپس به مدت پنج سال کلاس رفتم و ادامه را خودم تجربی کار کردم؛ یعنی هرچه گوش دادم نشستم زدم و آن چیزی که واقعاً باب دل من بود نشستم تمرین کردم و زدم. الآن هم گاهگداری اگر دوستانی باشند که تمایل داشته باشند، در فضای مجازی به تدریس در زمینهساز ویولن میپردازم. من ویولن را به شیوه موسیقی اصیل ایرانی یاد گرفتم و جا دارد که از دو بزرگوار بینظیر در این ساز یادی بکنم، استادان زندهیاد حبیبالله بدیعی و پرویز یاحقی. این دو بزرگوار با تلاش و کوشش بسیار همه زوایای ویولن را کاوش کردند و کشف نمودند و خدمت بزرگی به موسیقی اصیل ایرانی داشتهاند. من خود را مدیون این دو استاد بزرگوار میدانم. من عضو گروه خوبان پارسیگو شدم که توسط عدهای از نخبگان نابینای ایرانی و تاجیکستانی و افغانستانی اداره میشود و در این گروه با بانک اطلاعات معلولان آشنا شدم. متن مصاحبه * علت نابینایی خود را بطور کامل برای ما توضیح بدهید. ـ علت نابینایی من برمیگردد به نوزادی سی چهل روزگی بنده. یعنی چهل روز از تولدم گذشته بود که بنا به دلیل بیماریای که من دچار آن شده بودم، و سهل انگاری یک پزشک سبب نابینایی من شده. و بعد از آن پزشکانی که خیلی هم حاذق بودند جهت درمان جوابم کردند. * آنوقت از آن پزشک شکایت کردید؟ ـ شکایت کردیم، ولی سهلانگاریهایی صورت گرفت و منجر به فرار آن پزشک حتی از کشور شد. * با توجه به اینکه علت نابینایی تعداد زیادی از دوستان نابینای ما هم به دلیل اقدامات نامناسب پزشکها است، به نظر شما چه راهکاری برای حل این مشکل شما میدانید؟ ـ ببینید، این برمیگردد به اینکه آیا پزشکی که میآید بر بالین این بیمار یا حالا این کودک و یا حتی فرد بزرگسال، آیا این پزشک تخصصش است که بر بالین این بیمار بیاید یا خیر، که متأسفانه همان پزشکی که طبابتی که قرار بود برای من انجام بدهد مربوط به حوزه من نبود. پدر بنده به ایشان گفت که «آقای دکتر» یک پزشک اطفال یک پزشک نوزادان یک کسی را بیاورید، که به آن پزشک برخورد و گفت «آیا من پزشک هستم یا شما؟» و متأسفانه این سهلانگاری صورت گرفت و منجر به نابینایی بنده شد. این بیشتر به حوزههای تخصصی برمیگردد. مسئله دیگر نظارت و رسیدگی است؛ پزشکانی که خطاکار هستند به خطای آنها رسیدگی جدی نمیشود به نظر میرسد دستگاه نظارتی و رسیدگی کننده روی کار پزشکان مشکل داشته باشد. مسئله دیگر به اخلاق و تربیت و وجدان کاری و انسانیت پزشک برمیگردد. در همه حرفهها آدمهای خوب و نیز بد هستند؛ در پزشکان هم کسانی هستند که با سرنوشت بیمار بازی میکنند. * درمورد تحصیلتان بطور جزئیتر برای ما توضیح میدهید؟ ـ به دلیل اقدامات درمانی که پدر من صورت میداد، و مخارج بسیار زیادی را هم متحمل شده، آگاهی چندانی راجعبه تحصیلات نابینایان نداشت. تا اینکه دایی بنده من را با یک زوج نابینایی که سال 1357 ازدواج کرده بودند، من و پدرم را سال 1361 با این زوج نابینا آشنا کرد، که اولین زوج نابینا در استان مازندران اینها بودند، و آن موقع تازه اولین فرزند دخترشان به دنیا آمده بود، که این خانم به رغم نابیناییای که داشت، تمام کارهای خودش را همانند یک فرد بینا انجام میداد، و از کلیه مسائل امور بچهداری برمیآمد، که این موضوع تعجب بسیار متحیرانه پدر من را برانگیخت درواقع. آنها سبب شدند که من هم از همان هشت سالگی خودم بیشتر خودم را بشناسم، و وارد اجتماع نابینایان بشوم، و در سن نُه سالگی رفتم مدرسه. پنج سال در مدرسه استثنایی درس خواندم در مرکز استان مازندران شهر ساری، و یک سال در مجتمع آموزشی نابینایان شهید محبی تهران درس خواندم که آنجا ناموفق بودم، و برگشتم مازندران، و مجدداً سه سال در مدرسه عادی درس خواندم و سوم راهنماییام را گرفتم. بعد در اردیبهشت ماه سال 1374 هم مشغول به کار شدم در سازمان برنامه و بودجه استان مازندران که الآن هم در آنجا خدمتتان هستم. * شما تحصیلات دانشگاهی هم دارید؟ ـ خیر، بنده تحصیلات متوسطه و دانشگاه ندارم، ولی معتقدم که انسان میبایستی در درجه اول تحصیلات ذاتی و سواد ذاتی داشته باشد. میدانید که توماس ادیسون امریکایی را از همان کلاس اول دبستان بیرونش کردند، به دلیل بازیگوشی فراوان و هیجان. یعنی درواقع میشود گفت آن را یک بچه بیشفعال تلقی کردند. ولی الآن میدانید که جهان مدیون این شیطان بازیگوش است. چراکه خواست سواد ذاتی خودش را تکمیل کند و از عقل و دانش خودش مدد بگیرد. ببینید، میگویند سلطان بدن چشم است، ولی در صورتی که چنین نیست، سلطان بدن مغز است، و آقای توماس ادیسون هم از سلطان بدن خودش یعنی مغزش مدد گرفت، و با دل خودش همراهی کرد و شد مرد هزار اختراع. اگرچه استثنایی است، ولی خواستن توانستن است. او برق، لامپ و دهها اختراع دیگر داشت. * بهترین معلمهای شما به نظر خودتان چه افرادی بودند؟ ـ اتفاقاً بهترین معلمین من اگر بخواهم نام ببرم، از همان آقای خادمی که خودش هم از همسرنوشتان و همنوعان من است، ایشان و همسر محترم ایشان بودند که عرض کردم اولین زوج روشندل مازندران بودند، و موفقترین زوج هم در استان مازندران بودند و هستند، که به من عصا زدن را آموخت، به من جهت یابی را آموخت. و جناب آقای دکتر علی سیاحی هم هرجا هستند الآن خدا حفظشان کند، ایشان هم بیشتر روی آداب اجتماعی من تأثیر بسزایی گذاشت. با اینکه یک فرد بینا هم بوده، اما معلم نابینایان بوده، بیشتر در روحیه اجتماعی من تأثیر بسیار فراوانی گذاشت. من از این دو معلم تا آخر عمرم همیشه آنچه که در وسع توانم است به نیکی یاد میکنم. * استاد محمودیاگر تلاش کنید و شماره تلفن این استادان را پیدا کنید و به ما بدهید با آنها هم گفتوگویی خواهیم داشت؟ ـ حتماً پیدا میکنم و تلاش میکنم. * موسیقی را از چه زمانی و با چه روشی شروع کردید؟ ـ من در مجتمع آموزشی نابینایان شهید محبی که بودم یک دوستی داشتم که ایشان هم اهل شهرستان قائمشهر هستند، و الآن یکی از موزیسینهای بسیار چیره دست و متبحری هستند، آقای مهدی جوادیان. یک آقایی بود آنجا بنام آقای اصغر بهزادی که دو سال قبل به رحمت خدا رفت، ایشان ویولن میزد و من از بچگی صدای این ساز را بسیار فراوان دوست داشتم، بویژه ساز ساز اساتید بزرگوار و زندهیادان حبیبالله بدیعی و پرویز یاحقی بود. من از آقای جوادیان پرسیدم «مهدی جان اسم این ساز چه است؟ من خیلی دوست دارم صدایش را.» ایشان گفت «ویولن». از همانجا دیگر ذوق من کلید خورد جهت یادگیری ویولن، ولی با مخالفتهای بسیار شدید برادرم مواجه میشدم، که ایشان میرفت نزد پدرم و زیراب زنی می کرد که من این ساز را یاد نگیرم. چون برادرم علاقمند بود که من بروم اُرگ یادبگیرم، کیبورد یادبگیرم. ولی چون من علاقه نداشتم، به مدت ده سال مبارزه کردم، و پس از اینکه از خانواده یک جوری کناره گرفتم به دلیل بلوغ سنی، دیگر رفتم یواشکی ساز خریدم و رفتم به سمت فراگیری ویولن، و به مدت پنج سال نزد استاد شهابی، که ایشان هم هرجا هستند خدا عمرشان بدهد، ویولن را آموختم. البته «خط و نشان آموزش ویولن به من» به آقای شهابی را جناب آقای احمد محسنپور یکی از بزرگترین آهنگ سازان برجسته موسیقی مازندرانی بودند که ایشان هم از همسر نوشتهای من بودند و سال 1394 به رحمت خدا رفتند در سن هفتاد سالگی. * دلیل مخالفت والدین شما با فعالیت موسیقیایی شما فقط بخاطر نوع ساز بوده، و با خود موسیقی مشکل نداشتند، درست است؟ ـ نه، با خود موسیقی مشکلی نداشتند، ولی با نوع ساز مشکل داشتند. ببینید، هر چیزی که شما علاقمند باشید، خواستنش توانستن شماست. فقط منشأش این است که شما بخواهید. * آیا موسیقی را در مراکز علمی و آموزشی هم تحصیل کردهاید، یا فقط تجربی بوده است؟ ـ من موسیقی را در همان مرکز آموزشی آوای دوست در همان ساری یاد گرفتم. البته میشود گفت بله، بصورت همان تجربی، آموزشگاه خصوصی بوده و، ولی از روی نُت کار کردهام. دو تا کتاب استاد روحالله خالقی را زدم، و بعد از کتاب دیگر نشستم به فراگیریهای بیشتر تجربی، از اساتید مختلفی چون استاد پرویز یاحقی استاد حبیبالله بدیعی استاد علی تجویدی و یکی دو تا از دیگر اساتید، که من همه اینهایی که اسم میبرم هرکدامشان صاحب امتیازات بسیار بلند و برجستهای هستند. ولی میدانید که ویولن درواقع به دو شاخه تقسیم شده، یکی شاخه حبیبالله بدیعی، و دیگری شاخه پرویز یاحقی. هرجا اسم ویولن میآید آدم ذهنش تداعی میشود به سبک و سیاق مخصوصاً این دو اساتید بزرگوار، و آقای اسدالله ملک. آقایان تجویدی و مهندس همایون خرم، باز آقای تجویدی بیشتر کارهای سولو هم انجام میداده، ولی آقای خرم و تجویدی بیشتر بخاطر آهنگهای خودشان مشهور و معروف شدند و تا ابد هم مانا خواهند بود این زنده یادان درواقع. * پس استادهای شما همین دوستانی بودند که اسامیشان را برای ما عنوان کردید؟ ـ اینها استاد بنده نبودند، من از سبک و سیاق اینها پیروی میکردم. * مهمترین استادان شما که در حرفه شما موثر بودند را نام ببرید و معرفی کنید؟ ـ تنها استاد ویولن بنده آقای شهابی بود که خیلی روی من تأثیر گذاشت، و تنها شاگرد نابینای ایشان هم من بودم. بجز من هیچ نابینایی را نپذیرفت بعد از من، و قبل از من هم نمیپذیرفت، وقتی که سختگیریهای من را دید در یادگیری و {ایثار} دیگر خودش داوطلبانه پذیرفت این مسأله را که به من آموزش بدهد. * به نظر شما موسیقی برای نابینایان صرفاً یک سرگرمی است، یا میتواند یک روشی برای اشتغالشان و درآمدزاییشان هم باشد و نیز راهی برای پیشرفتشان هم باشد؟ ـ اتفاقاً سوال بسیار خوبی فرمودید. میتواند حتی این بعنوان اشتغال بسیار مناسبی هم قرار بگیرد. چراکه عرض کردم آقای احمد محسنپور که از همنوعان ما بوده، ایشان از سال 1364 آموزشگاه موسیقی فرهنگخانه استان مازندران را تأسیس کرده، و تا سال 1394 هم که زنده بودند مدیریت میکردند و اساتید زیادی نیروی ایشان بودند، و سازهای مختلفی را تدریس میکردند. خب آقای محسنپور از این راه زندگی میکرد دیگر، درآمدزایی میکرد برای خودش و دیگر اساتید و خانواده خودش. این میتواند شغل باشد، به شرطی که راهش درست باشد. بنا نیست که موسیقی را یاد بگیریم برای سرگرمی فقط. مگر اینکه از قبل یک شغل دیگری داشته باشد، مثل بنده که اپراتور دستگاههای اجرایی استان هستم، بله، من میتوانم برای دل خودم و برای دل دوستانم در مجالس و مراسم بزمی بنشینم ساز بزنم، و دلگفتههایمان را از طریق هنر مبادله کنیم درواقع. * برای نابینایانی که علاقه به موسیقی دارند و میخواهند وارد این رشته بشوند چه توصیهای دارید؟ ـ من معتقدم اگر نابینایی نمیداند و این ذوق خودش را هنوز پیدا نکرده که به چه سازی علاقمند است، حالا نابینایانی که در سنین پایینتری قرار دارند، اینها به اتفاق اعضای خانوادهشان یا دوستانشان بروند آموزشگاهها در کلاسهای مختلف بنشینند و سازهای مختلف را ببینند استادان دارند تدریس میکنند یا دارند مینوازند، بالاخره یک جا ذوقشان برانگیخته میشود. مثلاً مثل من که یک جا ذوقم برانگیخته شد که بروم ویولن یاد بگیرم.. در بین انواع صداهایی که به گوشم میرسید، اعم از نی، تار، سهتار، سنتور کمانچه و ویولن، ویولن شدیداً روی من تأثیر بسزایی گذاشت. من معتقدم موسیقی به آدم میتواند هم نظم ببخشد، و ارتقاء شخصیت هم به وجود بیاورد در آن روحیه فردی اجتماعی آدم. * مهمترین آثار شما در عرصه موسیقی چه است؟ ـ من هنوز اثری را از خودم برجای نگذاشتهام که بخواهد ماندگار باشد. ولی یکی دو تا آهنگ را بصورت فیالبداهه ساختم و شعرش را هم گفتهام، که هنوز بصورت کلی تکمیل نشده و تنظیم نشده که ما بخواهیم اسم خاصی از آن ببریم. * خودتان شاعر هم هستید؟ ـ برای یکی دو تا از آهنگهایم که ساختهام شعری هم گفتهام، بله. * آیا مراکز آموزش موسیقی هم دایر کردهاید یا نه؟ ـ خیر. من بصورت فضای مجازی اگر دوستان بخواهند ساز من را یاد بگیرند، من حاضرم که آنچه که از استاد خودم جناب آقای شهابی فراگرفتهام را به دوستان بیاموزم. الآن هم یکی دو نفر از دوستان من این حقیر ناقابل را لایق میدانند و من را مورد الطاف بزرگوارانه خودشان و الطاف خواهرانه و برادرانه خودشان قرار میدهند. * نابینایان آیا از مشاورهها و آموزشهای شما استقبال کردهاند؟ ـ مراجعات برای راهنمایی، مشورت و آموزش زیاد است. بیشتر از طریق مجازی از این حقیر درس میگیرند. امیدوارم اینها خودشان یک روزی به جایی برسند و اساتیدی بشوند که حالا دیگر من بایستی نزد آنها شاگردی بکنم. * اگر صحبتی باقی مانده، یا سوالی که من نپرسیده باشم، بفرمایید. ـ ببینید، عمدهترین مشکل معلولین ما بویژه نابینایان مشکلاتی است که در سازمان بهزیستی دارند. ببینید، مددکاران ما وقتی که میآیند مددکاری را بر عهده میگیرند، باور بفرمایید اغلب این مددکارها رشته تحصیلیشان با آن کار مددکاریشان مرتبط نیست. من ویولن بلدم، دیگر شما به من نمی توانید بگویید «محمودی، برو در عروسیها کیبورد بنواز.» خب من ویولن بلدم، به من بگو ویولن بنواز، میگویم چشم. خب مددکاری که رشته تحصیلیش با آن کار مددکاریش هیچگونه تطبیقی ندارد، این چرا باید بیاید مددکار بشود؟ بهزیستی که متولی امور معلولین است میآید اغلب از آدمهای سالم بکار میگیرد، و آن هم کسانی که رشتههای تحصیلیشان با آن مشاغلی که آنها در آن بخش فعالیت دارند، اصلاً باور بفرمایید مطابقت ندارد. و متأسفانه مددکارها هم با معلولین سربالا صحبت میکنند. معلول واقعاً به اندازه کافی دارد از آن معلولیت خودش و از آن مشکلاتی که دارد با آنها دست و پنجه نرم میکند رنج میبرد، ولی باز اینها هم بر آن رنجشش میافزایند درواقع. اغلب معلولین ما آمدند در رشتههای آسیبهای اجتماعی و مددکاری اجتماعی و اینها آمدند تحصیل کردند، اما میبینید که هیچ توجهی به اینها نمیشوند. چرا اینها را به کار نمیگیرند؟ چرا اینهایی که رشته تحصیلیشان با این کاری که قرار است انجام بدهند کاملاً هماهنگ است بکار نگیرند؟ خب وقتی که متولی امور معلولین، متولی من، من را قبول ندارد، همان مثال «خشت اول چون نهد معمار کج» است. عذر میخواهم این حرف را میزنم، من قصد جسارت ندارم. الآن یک مددجویی بنده خدا آذرماه سال 1398 رفته کارت معلولیت خودش را دریافت بکند، تمام کارهای کمیسیون پزشکیش را همه چیزش را انجام داده، بعد این را سر دوانده و گفتهاند دستگاه چاپ خراب است. الآن میگویند «مددکار عوض شده، ما نمیدانیم پرونده به چه کسی تحویل داده شده.» چرا بایستی اینطوری باشد؟ چرا بایستی این نابسامانیهای معلولین طوری باشد که معلول حتی خودش را سرزنش کند؟! حتی معلولین الآن خودشان را سرزنش میکنند! و گاهاً من به قدری اعصابم بهم میریزد که میگویم توسریخورترین اقشار جامعه ما «معلولین» هستند. خب چرا باید اینجوری باشد؟ چرا منِ معلول بایستی بیایم خودم و همنوعان خودم را توسریخورترین اقشار جامعه خطاب بکنم، چرا؟ یعنی اینقدر معلولین ارزششان پایین است که توسریخور بالابالاها باشند، و توسریخور مدیران و مسئولین باشند؟ من معتقدم کسانی که میخواهند من و امثال من و کلاً ماها را درک بکنند، یا باید مثل ما باشند و در موقعیت و وضعیت ما قرار داشته باشند و بطور فیزیکی شرایط ما را لمس بکنند، یا اگر چنین نبود، حداقل مثل ما را در خانه خودشان داشته باشند. در غیر این صورت غیرممکن است که آن دانش درک ما را داشته باشند. این مدیران و مسئولین و مددکارهای ما، اینها که ما را درک نمیکنند، بخاطر این است که فاقد دانش درک ما هستند. وقتی که صداوسیما میآید سازمان رسانه ملی میآید فلان مرکز تجاری فلان مرکز بازرگانی را تبلیغ میکند، ولی از شناساندن هرچه بیشتر معلولین و هرچه بهتر معلولین ما به جامعه، سالی یکبار گاهی در مراکز استانها، جهت ساخت برنامههای مستند سر باز میزند، دیگر چه انتظاری میشود داشت که خانواده بیشتر آگاه بشوند جهت اینکه بچههای معلول خودشان را بیشتر بشناسند و باور کنند. اغلب بچهها مشکلات تردد دارند، بخاطر همین دلسوزیها و ترحمهای بیجا و بیمورد خانواده. بچهها را باور ندارند، مکرر میگویند «نرو بیرون، جامعه بد است، چنین و چنان است.» خواستگار میآید و میخواهند ازدواج کنند با همنوعان خودشان، میگویند «نه، تو نمیتوانی ازدواج کنی، نباید ازدواج کنی، مگر ما مردهایم، خودمان خرجت را میدهیم، اگر هم ما مردیم برادرت هست خواهرت هست.» و حرفهای بیجا و بیموردی از این قبیل. اینها همه برمیگردد به «شیوههای نظام درست و مدون و پایدار آموزشی» که متأسفانه در کشور ما وجود ندارد. عرض کردم، مددکارهای ما اگر معلول باشند، و اگر از روانشناسانی که معلول هستند از مشاورینی که معلول هستند در این سازمان بهزیستی بیشتر استفاده بشود، تا حدود بسیار زیادی میتواند این مشکلات را حل بکند. ولی متأسفانه میبینیم خیر، چنین چیزی نیست. بعد مسأله مستمری معلولین که واقعاً ناچیز است. با ماهیانه صد و هفتاد و اندی تومان چه میشود کرد؟ این معلولی که هزینه لوازم بهداشتیش میشود گفت که ده برابر این مقدار مستمری که به او میدهند است در ماه، چه میشود کرد با این صد و هفتاد و اندی تومان؟ حالا دیگر تصمیم با آنهایی است که باید بنشینند راجعبه عرایض این حقیر ناقابل قضاوت و داوری بکنند. * شما در زمینههای دیگر هم تواناییهای لازم را دارید؟ مثل ورزش، و حالا مهارتهای دیگر؟ ـ خدمتتان عرض کنم من یک دستی هم در رشته الکترونیک دارم، و تعمیرات حالا بوده که من انجام میدادم، رادیو، ضبط، اینها را هم انجام میدادم. الآن که دیگر همه چیز بیشتر جنبه یکبارمصرف پیدا کرده و دیجیتالی شده و دیگر تعمیرات جای خودش را به تعویض بخشیده. الآن دیگر کسی تعمیرکار نیست، تعویضکار است، و ما هم از آن حوزه یواش یواش فاصله گرفتهایم. * با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتند. |
تاریخ ثبت در بانک | 30 تیر 1399 |