کد | pr-35799 |
---|---|
نام | پویان |
نام خانوادگی | بابایی |
سال تولد | 1363 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، هنری ، اجتماعی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکتری علوم سیاسی گرایش مطالعات منطقهای |
مهارت | موسیقی |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات |
تیرماه 1399 با دکتر پویان بابایی در گروه «خوبان پارسیگو» آشنا شدم. این گروه ویژه نابینایان نخبه از سه کشور ایران، تاجیکستان و افغانستان است و آقای بابایی یکی از ادمینهای فعال در این گروه میباشد. روز شعر و شعر سرایی فارسی که شنبهها اجرا میشد، به مدیریت ایشان بود که شلوغترین و جذابترین روز هفته در گروه بوده است. همان روز اول پس از گذشت چند ساعت به استعدادها و توانمندیهای او پی بردم و یک فایل صوتی گذاشتم و از آمادگی و ظرفیت، دانش و مهارتهای او تعریف کردم. بعدها با آشنایی بیشتر با این جوان نابینا، متوجه شدم داوریام در ساعات نخست آشنایی بیراه و اشتباه نبوده است. یک هفته گذشت، هفته بعد آشنایی به او پیشنهاد مصاحبه دادم و با استقبال مواجه شدم. اینگونه افراد نیک سیرت و پر کار و تلاشگر در واقع سرمایههای جامعه هدف هستند، چقدر خوب بود اگر سازمان بهزیستی از این سرمایهها درست بهرهبرداری میکرد. به هر حال سوالات نوشته شد و خانم قاسمی در 18 تیرماه 99 مصاحبه با ایشان را اجرا کرد. امید است در آینده در زمینههای تخصصی هم بتوانیم با ایشان گفتوگو کنیم. علاوه بر مصاحبه زندگینامه خودنوشت هم از آقای بابایی به صورت صوتی گرفتیم. ابتدا زندگینامه خودنوشت و در ادامه مصاحبه میآید. |
متن زندگی نامه |
زندگینامه خودنوشت من در واقع کمبینا در سال 1363 متولد شدم. مشکل بینایی من مادرزادی است، اما به تدریج بیناییام کمتر شد تا اینکه در سی سالگی یعنی از سال 1393، شش سال قبل به طور کامل نابینا شدم. تحصیلات ابتدایی تا متوسطه کلاسهای اول و دوم دبستان را در مدرسه ابتدایی محمدیه در شهر تهران به صورت عادی درس خواندم. مشکل بینایی البته داشتم، ولی به هر حال یک جوری طی شد. از کلاس سوم وارد آموزشگاه نابینایان دکتر خزائلی شدم تا زمانی که دیپلمم را گرفتم و سال پیشدانشگاهی را هم در پیشدانشگاهی شریعتی (که این دو مدرسه هم البته در تهران هستند) تحصیل کردم که به صورت تلفیقی بود. رشته دانشگاهی اینکه چرا رشته علوم سیاسی خواندم، چون علاقه داشتم. شاید باورتان نشود، فکر کنم شش یا هفت سال بیشتر سن نداشتم که اخبار را گوش میکردم و میدیدم که بعضی از افراد میآیند صحبت میکنند و ورای آن چیزی که اخبار میگوید اینها هم تجزیه و تحلیل میکنند، از همین خبرها نتیجهگیری میکنند، بحث میکنند و برایم جالب بود که چطوری اینها میتوانند این کار را انجام بدهند. دیگر خیلی علاقهمند شدیم و بعدها که همین طور سنم بالاتر میرفت، به این نتیجه رسیدیم که این دوستان علوم سیاسی خواندهاند و من هم علاقهمند شدم. هر چه بر سن من افزوده شد علاقهام نه تنها باقی ماند، بلکه افزایش هم پیدا کرد و دانشگاه هم در همین رشته درس خواندم. گرایش پژوهشی مورد بعدی که گفتید «چرا در حوزه تروریسم کار کردهای؟» چون یکی از بختیاریهایم این بوده که شغلم مرتبط با رشتهام بوده است. شاید آن جایگاهی که میبایست با توجه به مدرک دکتری به آن میرسیدم نرسیدم، زیرا مشکلات کار و شرایط خاص این رشته و شاید یک علت آن هم محدودیتهای مضاعفی که معلولین با آن مواجه هستند و تبعیضهایی که مواجه هستند، حالا آن خودش بحث دیگریست، اما در رشته خودم درس خواندم و شغلهایی را تصدیگریاش را بر عهده داشتم که درواقع مرتبط با رشتهام بوده است؛ اما خود این نشان دهنده این است که کاری که به عنوان شغل داشتم همیشه، کار موردعلاقهام بوده است. تروریسم هم به هر حال از موضوعاتی است که در جهان به طور عام و در منطقه ما به طور خاص، مقوله روز است و تأثیرگذار بوده و من هم در این بحثها به هر حال کار کردهام. البته نه اینکه فقط در این بحثها باشد، مقداری شاید بیشتر در این بحثها کار کرده باشم و مقالاتم بیشتر در این حوزه بوده است. یک بخش هم برمیگردد به اینکه منطقهای که ما در آن کار کردهایم گروههای تروریستی نقش تأثیرگذاری در سیاستهایش دارند. تأثیر والدین فرهنگی در رابطه با علاقهمندی به مسائل فرهنگی ادبی هم به هر حال محیط بوده، یک بخشَش هم خودم نمیدانم، شخصیتم لابد اینگونه بوده است. من شاید سنم هنوز دو رقمی نشده بود که مادرم را واداشتم که برایم کتاب تاریخ ایران باستان استاد پیرنیا را بخواند. یادم است مثلاً مادر من دیوان حافظ میخواند و من میگفتم بلند بخوان من هم بشنوم. یک علاقه اینچنینی داشتم. خیلی چیزهایش را معنیاش را نمیفهمیدم، میتوانم بگویم کودک بودم، ولی خوشآهنگ بود برایم، به دلم مینشست و دوست داشتم. حتی در مورد اشعار قدما هم همینطور بود، تاریخ و کتابهای علمی که چیز واضحی بودند. شخصیت پدر و تأثیرش از طرفی پدرم هم شاعر هستند و چندین کتاب منتشر کردهاند. به هر حال محیطی که در آن بزرگ شدهام محیط نسبتاً فرهنگیای بود و یک شرایطی بود که همیشه اهل فرهنگ و علم را هم میستودند. شاید علاقه من به مسائل علمی و مسائل فرهنگی که باعث شد تحصیلاتم را تا مقطع دکتری ادامه بدهم و به کارهای پژوهشی بپردازم و در کنارش فعالیتهای فرهنگی هم تا حدی انجام بدهم، شاید ناشی از همین محیط بود و ناشی از اینکه به هر حال از کودکی در ذهن ما رفته بود که چنین افرادی دارای ارج و ارزش هستند و دوست داشتم خودم هم چنین شخصی باشم. حالا قطعاً با آن چیزی که ایدهآلام بوده که کیلومترها فاصله دارم، ولی آرزو بر جوانان عیب نیست؛ و این بود که شروع کردم به طبع آزمایی و شعر سرودن. موسیقی به موسیقی هم از همان کودکی علاقه بسیار دارم و موسیقیهای خوبی را میشنیدم. یک خاطرهای را مادرم تعریف میکند، حالا شاید یک مقداری اغراقآمیز به نظر بیاید: یک دفعه استاد شجریان کنسرت داشته و من سه سال بیشتر نداشتم. من را به این کنسرت برده بودند و آنجا مسئولین میگویند که «این بچه که نمیتواند اینجا باشد، این را باید بیرونش کنید. چون ممکن است سر و صدا بکند و برنامه را به هم بریزد.» مادرم پاسخ میدهد که «اگر یک حرکت کرد، یک لحظه یک صدایی از این درآمد، من خودم سالن را ترک میکنم.» خلاصه نشان به آن نشان که میگویند تا آخر برنامه من چشم از استیج برنداشتم. این هم جالب است، به هر حال موسیقیهای خوب، اشعار خوب، سخن بزرگان، اینها در گوش من نقش بست و گرایش هنریام را شکل داده است. اینها ادامه پیدا کرد تا اینکه خودم رسیدم به این سمت که یک مقدار طبع آزمایی کردم وقتی نوجوان بودم و در آغاز جوانی. گروه افرا از طرف دیگر به عنوان یک شهروند و بهطور خاص به عنوان یک نابینا خیلی دوست داشتم یک کنشگری اجتماعی هم داشته باشم و علاقه داشتم. بالاخره آدم در آن سنین پرشورتر هم میباشد؛ و این بود که زورمان آن زمان نرسید یک انجمن راه بیندازیم، ولی یک گروه موسیقی راه انداختیم به نام «گروه فرهنگی هنری افرا» به اتفاق چند تن از دوستان. این گروه فقط یک گروه موسیقی صرف نبود، گرچه در حوزه موسیقی هم موفقیتهای متعددی کسب کرد، ولی یک فضایی بود که ما نابینایان، معروف بود که دو تا ایرانی باهم نمیتوانند کار کنند، حالا نابینا باشند که اصلاً نمیتوانند باهم کار کنند، ما میخواستیم ثابت کنیم که این یک مفروض غلطی است و در کنار هم در حد وسعمان ایستادیم و به نسبت توانمان و محدودیتهایی که وجود داشت و کمبود امکاناتی که بود بالاخره توفیقاتی هم خدا را شکر به دست آوردیم و بیشتر سعی کردیم یک مکتبی باشیم برای همدلی و همراهی. شاید این حرفها خیلی گُندهگویی به نظر بیاید، ولی میشود در موردش صحبت هم کرد و بیشتر هم توضیح بدهم. ضمن اینکه شرایط و امکانات و مقدورات ما را هم باید لحاظ کنید؛ و خلاصه این بُعدش باعث شد به فعالیتهای فرهنگی و هنری و این چیزها هم علاقهمند باشم؛ یعنی بستر محیط خانوادگی، شنیدن کارهای هنری خوب، ارزش و اعتباری که اهل علم و اهل فرهنگ داشتند، در کنار این یک روحیه کنشگری اجتماعی و معلولیتم که این هم به هر حال تشدید میکرد، چون به هر حال معلولین یک قشر مورد تبعیضی هستند، اینها در کنار هم باعث شد که بالاخره به این سمت و سو برویم و یک قدری فعالیت فرهنگی انجام بدهیم. افزایش پژوهشگری ولی شوربختانه از فضای شعر و شاعری یک مقداری چند سالی فاصله گرفتهام و بیشتر روی آن بُعد پژوهشی تمرکز کردهام. ولی اخیراً دوباره به این سمت هم متمایل شدهایم و میگویند «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش. باز جوید روزگار وصل خویش.» حالا من یک بُعد شخصیتم این است دیگر. بالاخره از آن غافل مانده بودیم، دوباره سعی کردم که فعال باشم. البته نه اینکه دنبال مسائل فرهنگی نباشم، ولی اینکه خودم بنشینم خیلی شعر و شاعری را جدی بگیرم، یک چند سالی واقعاً در آن فضا نبودم. در مورد تعداد آثارم اعم از مقاله و تحقیق، الآن من حساب مقالاتم دستم نیست. ولی در شرایط مختلف کارهای پژوهشی و تألیفی داشتهام و منتشر کردهام. فعالیت حقوقی به دلیل مشکلاتی که معلولان در زمینه استیفای حقوقشان دارند، من هم فکر کردم تواناییها و اطلاعاتم را در این زمینه افزایش دهم، در همان دوره موسسه حقوق شهروندی کارگاههای آموزشی میگذاشت، من هم ثبت نام کردم و پس از اتمام دوره، مدرک مربیگری حقوق شهروندی هم دریافت کردم. پایان این شمایی کلی از زندگینامه اینجانب است و امیدوارم ادامه زندگی را به خوبی و در خدمت به جامعه همچنان فعال و کوشا باشم. متن گفتوگو * مختصری از زندگینامه خود را برای ما بگویید. ـ من 1 دی 1363 در تهران متولد شدم. از بدو تولد کمبینا بودم تا سی سالگی که نابینا شدم. اول و دوم دبستان را در مدرسه عادی درس خواندم. ولی از کلاس سوم احساس کردم که نیاز است به مدرسه نابینایی بروم و وارد مجتمع آموزشی دکتر خزائلی شدم و تا زمانی که دیپلمم را گرفتم در آنجا بودم. سپس پیشدانشگاهی را مدرسه عادی یعنی مدرسه پیشدانشگاهی دکتر شریعتی خواندم. در سال 1381 در کنکور پذیرفته شدم و در دانشگاه تهران، رشته علوم سیاسی، کارشناسی را شروع کردم. در واقع سال 1385 کارشناسیم را گرفتم. سال 1386 هم وارد دانشگاه علامه شدم و آنجا هم در مقطع کارشناسی ارشد علوم سیاسی گرایش مطالعات منطقهای مشغول به تحصیل شدم و سال 1388 مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم. سال 1389 به هند، شهر حیدرآباد دانشگاه عثمانیا رفتم. آنجا هم دکترایم را گرفتم و سال 1393 به تهران برگشتم. در دوران دهه هشتاد فعالیتهای فرهنگی هنری داشتیم، با تعداد از دوستان، یک گروه موسیقی را راهاندازی کرده بودیم به نام گروه «افرا». این گروه در جشنوارههای مختلف شرکت میکرد، چه جشنوارههایی که معلولین حضور داشتند، چه جشنوارههایی برای همه افراد بود. هر جشنوارهای هم که شرکت کردیم حائز رتبه شدیم که در آن رزومهای که برای آقای نوری فرستادم فکر کنم این فعالیتها معرفی شده است. خود من هم در کنار این کارها شعر میگفتم و در محافل مختلف شعرخوانی میکردیم و این هم به نوعی درواقع فعالیتهای فرهنگیمان بود که در کنار آن کارهای هنری، انجام میدادم. سال 1393 هم که دکترایم را گرفتم و برگشتم، با مراکز پژوهشی همان همکاریام را شروع کردم؛ البته در همان رشته خودم. در خبرگزاریهای مختلف فعالیتهایی داشتم که جزئیاتش در همان رزومه آمده است. فعالیتهای اینچنینی داشتم تا به امروز که به همین کارها اشتغال دارم. * با توجه به اینکه محیط خانواده در پیشرفت افراد موثر است و پدر شما نویسنده و شاعر هستند، لطف کنید پدر و همچنین مادرتان را برای ما معرفی بکنید. ـ پدر من (آقای علیرضا بابایی) متولد 1331 هستند. ایشان تا حالا کارهایی که انجام دادهاند، یک مجموعه داستان کوتاه منتشر کردهاند، بعد چهار پنج تا کتاب شعر هم از ایشان منتشر شده است. ولی مادرم خودش شاعر و نویسنده نبود، ولی در افزایش علاقه من به فرهنگ و هنر خیلی نقش داشت. حتی وقتی خردسال بودم، ایشان مرا به جاهایی مثل تئاتر کودک میبرد. حتی بعضاً کنسرتهایی که برای افراد بزرگسال بود من را میبرد. خلاصه من را در فضایی قرار میدادند که با موسیقی خوب، تئاتر خوب، فیلم خوب آشنا شدم؛ و با فضاهای فرهنگی هنری از همان کودکی آشنا شدم؛ و قطعاً علاقهمندی من به فرهنگ و هنر به همین موضوع برمیگردد. حالا چون من مشکل بینایی داشتم برای من کتابهای مختلفی را میخواندند. در زمینه تحصیلم هم خیلی کمکم کردند. به هر حال به جهت نابینایی یک مقدار دسترسیمان به منابع محدود است، ولی ایشان نقش چشم را برای من ایفا کردند و در کنار من بودند و واقعاً نبود ایشان باعث میشد من در این جایگاهی که هستم (حالا جایگاه خاصی که نداریم) نباشم. البته همه مادرها زحمت میکشند ولی مادران افراد معلول زحماتشان مضاعف است، از جمله همین مادر من که لازم است از زحماتش تشکر کنم. * در زمینه موسیقی نوازندگی و خوانندگی آیا شما آموزش هم دیدهاید؟ استاد یا مراکزی اگر برای آموزش رفتهاید را معرفی میکنید؟ ـ من مرکز خاصی برای آموزش نرفتهام؛ و گروه کُر بودیم داشتیم و همخوانی میکردیم و آنجا دوست ما آقای میثم خاتمینیا که الآن هم هستند و آنها خودشان از دوستان نابینا هستند، ایشان یک دورههایی سولفژ برگزار میکرد و یک آموزشهایی میداد و در کنار آن یک مقطعی هم زندهیاد استاد محمود رضایی یک دورههای سولفژ برای ما برگزار کرد. ولی در زمینه کار گروه بیشتر خود همین آقای میثم خاتمی نیا آموزش میداد. * فرمودید که دکترا را در هند گذراندید. با توجه به شرایط شما و نابینا بودنتان مشکلاتتان در آنجا چه بود؟ ـ مشکلات افزونتر از آنچه که در ایران داریم نداشتیم. حالا یک مقدار اوایل به خاطر جدید بودن محیط و آشنا نبودن با فرهنگ آنجا و تطبیق با محیط، از این جهات یک مقدار یکی دو ماه اول دشواریهایی داشت، ولی آن هم جنبه عمومی دارد و خیلی به معلول و غیر معلول مربوط نمیشود. در آن بخش مربوط به نابینایان خیلی متفاوت با ایران نبود و همین چیزهای عمومی که در ایران وجود دارد. بیشتر مشکل دسترسی به منابع بود که آن هم حالا بالاخره ضبط میکردیم و دوستان کمک میکردند. آنجا مشکلمان نه حادتر بود و نه آسانتر، همین شرایط ایران را داشت. * در زمینه فعالیتهای اجتماعیتان یک گزارش برای ما میفرمایید؟ ـ فعالیت اجتماعی ما که بیشتر همین گروه موسیقی بود. این گروه در ظاهر یک گروه موسیقی بود، ولی بیشتر فرصتی بود که نابیناها را جمع کنیم و یک بخشی از این افرادی که حالا ما میآوردیم به نوعی برایشان جنبه توانبخشی هم داشت، حالا نه برای همه اعضایمان که خیلیهایشان افراد موفقی هستند چه آن موقع چه الآن، ولی یک سری افراد هم بودند که اینها خیلی منزوی و گوشهگیر بودند و خود این به نوعی برایشان جنبه توانبخشی داشت که به هر حال در اجتماع بیایند بدرخشند، استعدادشان شکوفا بشود و مطرح بشوند. ما در معتبرترین سالنهای کشور، معتبرترینش دیگر سالن هنر وحدت است دیگر که حتی ما آنجا هم چندین بار برنامه اجرا کردیم. این از این جهت تأثیر داشت. خود من بعضاً حالا به هر حال روزنامه نگاری هم میکردم، مطلب هم مینوشتم از همان دوران دانشجویی. حالا به جزء از آن بخش پژوهشی که بعدها انجام دادم، در همان دهه هشتاد سال 1384 مطالبی به نام فرزندان ایران مینوشتم. در این مقالات، مشاهیر بزرگ ایران را به یک زبان ساده که مخاطب عام را در بر بگیرد معرفی میکردم و در روزنامه همبستگی چاپ میکردم، فعالیت اینچنینی هم داشتیم. در محافل و مراسمهای فرهنگی که برگزار میشد، حالا یا در بخش اجراییش همکاری داشتیم، یا در بخش شعرخوانی و موسیقیش مشارکت میکردیم. در بخش اجراییش هم کار میکردم، مثلاً یکی دو تا برنامه بود که در دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز مجتمع ولیعصر برگزار شد که یک تعداد از دوستان ما آنجا دانشجو بودند و از ما خواستند و ما هم همکاری کردیم. حالا این را من نباید بگویم، ولی دوستانی که در آن مقطع آنجا دانشجو بودند هنوز هم به نیکی یاد میکنند که کار موثری بود. برنامهای بود که خیلی از افراد معلول توانمند را دعوت کردیم، آمدند تواناییهایشان را نشان دادند و اجرای برنامه کردند. به هر حال خیلی کمک کردیم در جهت معرفی توانمندیهای معلولین به افرادی که آنجا دانشجو بودند و حتی استادان و مسئولین آنجا که خیلی هم با استقبال روبرو شد و حتی رئیس و معاونین وقت یا پیام فرستادند یا بعضاً حضور به هم رساندند در آن مراسم. ولی دو بار این کارها صورت گرفت که همه دست اندرکارانش نابینا بودند که توانستیم هم توانایی نابینایان را نشان دهیم و هم به هر حال برنامه فرهنگی مفیدی هم بود. * لطفاً به صورت تکمیلیتر گروه افرا را برای ما معرفی کنید و بفرمایید چه فعالیتهایی دارند، نحوه شکلگیریاش به چه صورت بوده است؟ ـ نحوه شکلگیریاش اصلش این بود که ما آن موقع جوانانی بودیم کم سن و سال، مثلاً نوزده بیست ساله که به فکر این افتادیم که به هر حال به عنوان افراد معلول مسئولیت مدنی داریم، حداقل به خاطر خودمان باید تلاش کنیم. بالاخره هر فردی نسبت به جامعه خودش، نسبت به آن قشر و صنفی که به آن تعلق دارد به هر حال یک مسئولیتی دارد، از این جهت یک دغدغهای در ما بود. این دغدغه موجب شد که به دنبال این بیفتیم که کاری بکنیم. ولی منطقی است، به هر حال آن موقع هم کم سن و سال بودیم، هم ارتباطات امروز، تجربه امروز و حتی تواناییهای امروز را نداشتیم، در حدی که بخواهیم انجیاُ تأسیس کنیم، یک سازمان مردم نهاد را ایجاد بکنیم. ولی آن چیزی که از ما برآمد این بود که یک گروه موسیقی ایجاد کردیم. این گروه فرهنگی هنری بود، حالا عمده کارش در حد موسیقی بود. این گروه در 19 شهریور 1383 ایجاد شد. حتی به طور منفرد در برنامهها ما با این افراد همکاریهایی داشتیم، یعنی با کسانی که در آن جمع بودند کارهایی را اجرا و مشارکت کرده بودیم، ازجمله مثلاً سال 1381 یک برنامه فرهنگی را در دانشگاه آزاد اسلامی برگزار کردیم، جاهای دیگر کارهایی کردیم، اما به طور منسجم در سال 1383 تصمیم گرفتیم این گروه را تشکیل بدهیم، با تلاشهای من و آقای دکتر میثم خاتمینیا و خانم مرضیه شهریاری که هر دو نابینا بودند، این گروه تشکیل شد. دوستان دیگری هم به آن پیوستند و جمع شکل گرفت؛ و نتیجهاش این شد که یک سال بعد از تشکیل این گروه ما در جشنواره موسیقی نابینایان کشوری که سال 1384 در بانه برگزار شد توانستیم رتبه دوم را کسب کنیم. سپس جشنواره مهرآوا، در سال 1387 اگر اشتباه نکنم، برگزار شد که آن هم جشنواره موسیقی معلولین بود و اساتید برجستهای آنجا حضور داشتند. مثلاً جزء هیئت داورانش آقای محمد سریر بودند که میدانید ایشان از آهنگسازان سرشناس هستند و کارهای ماندگار استاد نوری از ساختههای ایشان است. آنجا هم باز توانستیم رتبه دوم را کسب کنیم. جشنوارهای هم در همان سال 1387 فرهنگی هنری شهرداری تهران برگزار کرد که این جشنواره دیگر ویژه معلولین نبود، کلی بود که ما شرکت کردیم و آنجا هم باز توانستیم رتبه دوم را کسب کنیم که این درواقع اجرای نهایی ما در تالار وحدت برگزار شد؛ و اینکه حالا رتبه دوم هم شدیم، بیشتر از اینکه دلایل فنی داشته باشد، بیشتر به کمبود امکانات ما برمیگشت که مثلاً حالا لباس فرم فاخر و متحدالشکلی نداشتیم و کمبود امکانات فنی و تجهیزات که اینها بیشتر مزید بر علت شد، نه اینکه توانایی فنی گروه؛ و جالب بود که در رقابت با افراد عادی ما توانستیم این رتبه را کسب کنیم. سال 1388 هم که یک جشنواره موسیقی معلولین کشوری در شیراز بود، جشنوارهای تحت عنوان تفریق تیرگی که آنجا هم ما توانستیم رتبه اول کشور را کسب کنیم. و غیر از این جشنوارهها در جاهای مختلف اجرای برنامه داشتیم. در تالار وحدت دو مرتبه. در تالار میلاد اجرای برنامه کردیم. یکی دو بار کنسرت داشتیم، مخصوصاً کنسرتی که سال 1389 در ارسباران دادیم که جالب بود، حتی خودمان هم غافلگیر شدیم، یعنی خیلی بیش از ظرفیت سالن حتی تماشاچی برای ما آمد و با استقبال روبرو شد که حالا فیلمهای اینها که عرض کردم موجود است. * در زمینه حقوق شهروندی، در دوره آموزشی موسسه حقوق شهروندی شرکت کرده و دوره دیدهاید. این دوره شامل چه مواردی میشد و چه چیزی به شما آموزش میدادند؟ ـ آن زمانی که آن بحث ارائه منشور حقوق شهروندی مطرح شد، یک تعداد از دوستان حقوقدان به این صرافت افتادند که فعالیتی کنند، در این حوزه پژوهش کنند که یک سری کارهای پژوهشی منتشر میکردند که میتوانست در پیشبرد تحقق اهداف آن منشور حقوق شهروندی کمک کننده باشد و هم به هر حال مربیانی را تربیت میکردند که اینها بتوانند حقوق شهروندی را آموزش بدهند و هدفشان هم به نوعی کار علمی بود و هم یک فعالیت مدنی در توسعه حقوق شهروندی در کشورمان. اینها میخواستند مربیانی را تربیت کنند که بتوانند در واقع مردم را با حقوق شهروندی آشنا کنند و این حقوق را آموزش بدهند. بنده هم در این دورهها شرکت کردم، کارگاههای مختلفی بود در حوزههای مختلف حقوق شهری. این بخشهای مختلفی دارد، از حقوق افراد دارای معلولیت، افراد سالمند بگیر تا اقلیتهای قومی و مذهبی که هرکدام حالا موارد خاص خودش را شامل میشود که ما در این دوره آموزشی در کارگاههای مختلفی حاضر شدیم و توانستیم اینها را پشت سر بگذاریم. این در سال 1395 شروع شد و تا سال 1396 هم ادامه داشت که در آن موقع یک دوره فشردهای هم باز سال 1396 گذراندیم با شرکت اساتید حاذق و در نهایت آزمونی که از ما گرفته شد و در این آزمون هم موفق شدیم و مدرک مربیگری حقوق شهروندی به ما داده شد که مورد تأیید وزارت علوم و دیگر نهادهای ذیربط است. * به نظر شما حرکتی که در دوره ریاست جمهوری آقای روحانی به عنوان حقوق شهروندی شروع شد، برای معلولین پیامدهای مثبتی داشت؟ و اگر تأثیر منفیای هم داشته لطفاً بیان کنید. ـ اتفاقاً یکی از مباحثی که خیلی در آن جلسات مطرح شد این بود که این منشور چقدر میتواند اثرگذار باشد. چون اینها که مصوبه و قانون نبودند. بیشتر یک منشور و دستورالعملی بود که دولت ارائه کرده بود و جنبه قانونی نداشت. حالا یک سری دوستان آن موقع میگفتند به هر حال چون این هم رسماً از جانب دولت منتشر شده، میتواند دارای پیامد حقوقی باشد و میشود از آن استفاده کرد. حالا این بحث حقوقی است که واقعاً چقدر این درست است یا درست نیست، به آن نمیخواهیم وارد بشویم، البته من هم حقوقدان نیستم. ولی بخواهیم واقعبینانه بگوییم، ما خیلی از قوانینی که داریم هم آنچنان اجرا نمیشود. حالا حوزه معلولین را من عرض بکنم، ببینید، ما قانون جامع دفاع از حقوق معلولین سال 1383 را داشتیم، به کنوانسیون بینالمللی حقوق افراد دارای معلولیت در سال 2008 پیوستیم و باز قانون جامع دیگری اخیراً یکی دو سال قبل به تصویب رسید که بخشی از آن در قالب مصوبات مجلس قانون شد و بخشی از آن هم در قالب بخشنامهها و دستورالعملهایی که دولت به ارگانهای دولتی ابلاغ کرد. ولی در کل به نظرم در حوزه قانونی وضعیتمان آنقدر بد نیست. حالا میشود از آن هم ایراداتی گرفت که جای بحث دارد، ولی به هر حال در جای خودش موارد خوبی پیشبینی شده که اگر تحقق پیدا کند میتواند واقعاً تاثیرگذار باشد. ولی بخشی از آن به دلیل ناکارآمدی سیستم اداری و نظام بوروکراتیکی که ما داریم است و بخشی از آن هم به دلیل فقدان اعتبارات کافی است و یک بخشی هم به دلیل عدم توانایی سازمانهای مردمنهاد است که در حوزه معلولین فعالیت دارند. به هر حال چانهزنیها و لابیگریها را باید اینها انجام بدهند که در این بخش عموماً میبینیم آنقدر کارآمد نبودهاند. حالا البته دوستان زحماتی کشیدهاند، نمیخواهیم منکر زحماتشان بشویم، ولی آنچنان ثمربخش نبوده. خیلی از معلولینی که ما امروز میبینیم به موفقیت میرسند عموماً تواناییهای فردی خودشان است. من با بسیاری از معلولین که صحبت کردم، حالا همه نه، ولی خیلی از دوستان معلولی که من با آنها صحبت کردم، اقشار مختلف شرایطشان فرق میکند، ولی واقعاً معلولینی که از یک طبقه متوسط برخواسته باشند، ما میبینیم که اینها میگویند «سازمان بهزیستی اگر نبود خللی در زندگی ما به وجود نمیآمد، انجیاُها اگر نبودند خللی در زندگیمان به وجود نمیآمد.» اینها واقعاً تأملبرانگیز است، چرا باید اینطور باشد؟ نباید اینطور باشد. اینها بود و نبودشان یعنی تفاوت آنچنانی نمیکند؟! اینها ضعف است دیگر. حالا برگردیم به آن بحث منشور حقوق شهروندی. این را میخواستم بگویم که خیلی جاها حتی قوانینی که ما داریم هم آنچنان اجرا نشده، حالا چه برسد اینکه صرفاً به نوعی اعلام سیاست و اعلام برنامه است و پیشنهاد است. ولی نفس حضور چنین چیزی هم به هر حال بهتر از نبودش است. بالاخره دولت ما اعلام کرده که خواستار چنین چیزی است و میشود بر همین چیزی که خودشان گفتهاند تکیه کرد و اعمال فشار کرد و وادارشان کرد که اینها را تبدیل به قانون بکنند که البته یک بخش از آن معلولین است و خیلی از ابعاد دیگر حقوق شهروندی را هم شامل میشود. خیلی از همین مطالبی که در همین منشور آمده در قانون اساسیمان هم آمده، ولی متأسفانه معطل مانده. این هم خودش از نکات ناراحت کننده است. * شما به عنوان یکی از مسئولین گروه خوبان پارسیگو برای اولین بار ابتکاری داشتهاید و در قالب همکاری نابینایان نخبه از سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان این گروه را برپا کردهاید؟ هدف و خطمشی شما در این گروه چیست؟ و از نتایج و دستاوردهای این گروه برایمان بگویید. ـ گروه خوبان پارسیگو که یک گروه واتساپی است، متشکل از فارسی زبانان در سه کشور فارسی زبان ایران افغانستان و تاجیکستان و یک تعداد دوستانی هم از ازبکستان داریم که اینها به فارسی آشنایی دارند. البته بنده موسس این گروه نبودم، من عضو شدم در این گروه و حالا طبق حسن نظری که دوستان داشتند به بنده هم یک مسئولیتی سپرده شد. موسس این گروه آقای امیرحسین موحدزاده از دوستان نابینای ما در اصفهان است. هدف بیشتر تبادل فرهنگی است. بالاخره واقعیت این است که این سه کشور و حالا مناطق دیگری که فارسی زبان نیستند، ما همه در اصل یک کشور بودیم و برای قرنها که چه عرض کنم، برای هزارهها در کنار هم زندگی کردهایم و یک تمدن باشکوه و پرافتخار را شکل دادهایم و حالا به دلایلی که در چند قرن اخیر اتفاق افتاده حالا امروز ما تابعیت چند کشور را داریم. ولی ریشه ما یکی است، فرهنگ ما نزدیکی دارد، ادبیات مشترکی داریم، خیلی از مشاهیری که در هرکدام از این سه کشور هستند را دیگران هم گرامی میدارند و درواقع از مفاخر خودشان میدانند به حق، و به حق هستند در این موضوع. به هر حال این بود که گفتیم حالا ما در جایگاهی نیستیم که بخواهیم در حوزه سیاسی و کلان کاری انجام بدهیم، ولی آن حدی که از ما برمیآمد در حد تشکیل گروه بود و تبادل نظر در حد خودمان دیگر. به هر حال هرکس در حد توان خودش بلد است. من که نمیتوانم سیاست گذاری بکنم مثلاً بیایم سران سه کشور را جمع کنم بگویم شما بیایید یک کنفدراسیون تشکیل بدهید یا بازار مشترک ایجاد کنید، در این حوزه که ما نمیتوانستیم فعالیت کنیم. ولی به هر حال در حد خودمان به عنوان یک شهروند علاقهمند که دغدغههای اینچنینی دارد و علاقهمند است به آن ریشههای تمدنی و فرهنگی ایران زمین یا آن ایران بزرگ، خواستیم در حوزه خودمان فعالیت کنیم. چون اکثر دوستان ما نابینا هم هستند و ما چون نابینا بودیم طبیعتاً با دوستان نابینا بیشتر در ارتباط بودیم، نه اینکه همه نابینا باشند، ولی عمده اعضا نابینا هستند، به دغدغههای معلولین هم به هر حال یکی از دغدغههای مشترک ما بوده، به آن بخش هم پرداختهایم. مثلاً ما سعی کردیم شرایطی را فراهم کنیم که دوستان تاجیک و افغانی ما هم بتوانند به خیلی از منابع آموزشی دست پیدا کنند؛ و دیدیم این دوستان ما خیلی عطش به مطالعه کتابها دارند. به هر حال به لحاظ کتابهای گویا ایران وضعیت بهتری نسبت به این کشورها دارد و ما سعی کردیم این دوستان را دسترسیشان را فراهم کنیم، حالا یا به کانالهایی که این کتابها را عرضه میکنند وصلشان کردیم، یا به هر حال اطلاعاتی دادیم. حتی بعضاً مسئولین بعضی از این کتابخانههایی که چنین خدماتی را در ایران ارائه میکنند را وارد این گروه کردیم تا به هر حال بتوانیم در میان مدت مثلاً یک شرایطی را فراهم بکنیم، مثلاً همین الآن در کوتاه مدت به هر حال دوستان را به این کانالها وصل کردیم و توانستیم یکجوری دسترسیشان را فراهم کنیم و حالا در میانمدت و بلند مدتش هم شاید اگر روزی امکانش بشود، تلاشمان این است که اصلاً بتوانیم یک سیستم جامعی را فراهم کنیم که نابینایان هر سه کشور بتوانند استفاده کنند و حالا این در بخش معلولینش. در بخشهای دیگر هم عرض کردم، بتوانیم با تبادل فرهنگی نزدیکی سه ملت را حالا در حد توان خودمان البته فراهم کنیم. * به نظر شما مشکلات اصلی نابینایان در ایران چیست؟ و چه راهکاری میشود برای این مشکلات ارائه داد؟ ـ این یک سوال کلی است. حالا من بخواهم سرفصلها را بگویم، نابینایان اول اینکه مشکلات آموزشی و فرهنگی است. آموزشی و فرهنگی که میگویم نه اینکه فقط به نابینایان برگردد. خود خانواده نابینایان خود افرادی که در جامعه حضور دارند، خود حتی نهادهای تصمیم گیرنده در امور معلولین، یا رسانههای ما، همه اینها مسئولیت دارند. جالب است، چه در قوانین بینالمللی که ما پذیرفتهایم کنوانسیون را، چه در قوانین داخلی ما پیشبینی هم شده، یعنی محمل حقوقی و قانونی هم برایش وجود دارد که اینها باید {آموزش درستی ببینند که} «نابینایان چگونه» دو بخش است، یکی اینکه خود نابینا چه آموزشهایی ببیند که بتواند فرد مستقلی باشد و زندگی مستقلانهای داشته باشد و یکی اینکه خود این افرادی که با نابینایان در ارتباط هستند چه آموزشی دیده باشند که بدانند چگونه برخورد کنند به هر حال چگونه تربیت کنند. تربیت یک کودک نابینا یک سری تفاوتها را دارد با یک کودک عادی غیر نابینا؛ یعنی افزونتر از آن باید یک کارهایی انجام بدهند، اینها آموزش میخواهد دیگر، هیچ کس که ابتدا به ساکن اینها را نمیداند. مرحله بعد خانواده مهم است و میتواند موثر باشد. واقعاً مهارتهایی را که میتوانند یک فرد نابینا بیاموزند، گذشته از آن درسی که میخواند به جای خود، یک سری مهارتهایی نیاز دارد، البته در انجیاُهای ما در سازمان بهزیستی مراکزی هستند، مراکز توانبخشی که دورههای جهتیابی است، دورههایی که نابینا بتواند مستقل حرکت کند، یا یک سری مهارتهای زندگی است که اینها آموزش داده میشود، ولی کافی نیست. نه اینکه نبوده، هست، خوب هم هست، اما کافی نیست و خیلی بیش از اینها باید باشد. اصلاً از همان دوران که کودک وارد مدارس نابینایی میشود یا حتی به صورت تلفیقی هم درس میخواند، باید از همان موقع این آموزشها به آنها داده بشود. حالا بعضی از نابینایان چون خودشان احساس نیاز میکنند، به مراکز مختلف میروند تا اینها را یاد بگیرند. ولی من فکر میکنم از خود مدارس باید شروع بشود و افراد نابینا اینها را یاد بگیرند. خود همین «مهارت کافی کسب کردن» کمک میکند به نابینا که بتواند شغل خوبی به دست بیاورد. وقتی شغل خوبی به دست بیاورد یا اصلاً خودش بتواند کارآفرینی بکند، خودش هم به جهت اجتماعی وجهه بهتری به وی میدهد، هم به نوعی امکانات اقتصادی برایش فراهم میکند که خیلی از نیازهای دیگرش را میتواند رفع کند، هم اینکه بالاخره ازدواجش را تسهیل میکند. صرف نظر از اینکه یک فردی از معلولیت برخوردار است یا نیست، به هر حال یکی از نیازهای اولیه برای ازدواج این است که یک فرد به لحاظ اقتصادی توانایی اداره یک خانواده را داشته باشد. یک بخش هم خود جامعه است که این هم باید بداند چگونه با یک فرد برخورد کند، نابیناها را بشناسد، توانمندیهایش را بشناسد، نحوه برخورد را بداند، آن اطلاع رسانی در رابطه با معلولین صورت بگیرد. خیلی از افراد واقعاً من میبینم افرادی هستند که در رابطه با معلولین حسن نیت هم دارند، ولی ناآگاه هستند. این ضعف آموزشی و فرهنگی ماست دیگر؛ یعنی به جز اینکه خود نابیناها یک سری آموزشها را باید ببینند و خانوادههایشان یک سری آموزشها را باید ببینند، حالا افراد دیگر هم در مدارس باید آموزش ببینند که فرد معلول چه شرایطی دارد. عادی باشد، یعنی تفاوتها عادی باشد. یک زمان تعریف این بود که یک خدماتی به معلولین بدهیم برای خودشان زندگی بکنند؛ یعنی اینها را با دید پزشکی افراد ناقص میانگاشتند. امروز میگویند نه بحث ناقصی و اینها نیست، افراد مختلفی داریم، یک سری مثلاً چشمشان نمیبیند، یک سریشان پایشان مشکل دارد، یک سری زشت هستند، یک سری زیبا هستند. ببینید، به تفاوتها ارزشی نگاه نمیشود در نگاه مدرنی که به مسائل هست. نه فقط تنها معلولیت، کلاً تفاوتها. حالا یک بحثش هم میشود معلولیت. ما باید این نگاه را از همان آموزش و پرورش در ذهن افراد عادی جامعه جا بیندازیم. چه کاری در این رابطه شده؟ کمتر کاری شده، خیلی به ندرت ما میبینیم. اینها باید عادی بشود که یک فردی با یک معلول مواجه میشود، حیران نماند که الآن من با این چه برخوردی باید داشته باشم. این ضعف ماست. در این حوزهها وقتی این بسترهای آموزشی و فرهنگی آماده بشود، چه در رابطه با خود معلول، چه در رابطه با خانواده، چه در رابطه با کل جامعه، در سه سطح باید باشد، این کمک میکند فرد معلول در مراحل بعدی در ارتباطات اجتماعی در اشتغال در ازدواج و در برآورده کردن خیلی از نیازهای دیگرش هم موفق باشد؛ و آن وقت برای جامعه هم مفیدتر است، به هر حال بجای اینکه سربار جامعه باشد، تبدیل میشود به یک عنصر محرک و مفید برای جامعه. * شما مهارتهای دیگرتان را هم برای ما معرفی میکنید؟ مثلاً در زمینه ورزش، تدریس، یا حالا موارد دیگر که بیان نشده در صحبتهایتان. ـ در دانشگاه یک مقطعی تدریس کردم و حالا با زبان انگلیسی هم به هر حال مقداری آشنایی دارم دیگر. چون در هند هم بودیم و آنجا زبان آموزشی انگلیسی بوده به هر حال آشنایی دارم، تألیفاتی هم داشتهام. * تألیفاتتان در چه زمینهای بوده است؟ ـ تألیفاتم در رشته خودم بوده، علوم سیاسی گرایش روابط بینالملل. یک کتابی در زیر چاپ دارم. یک کتابی هم به انگلیسی منتشر کردم در همان هند. چندین مقاله و تحلیل هم از من منتشر شده. جوانتر هم که بودم در روزنامه ستون داشتم عرض کردم «فرزندان ایران» که مطالبی را آنجا مینوشتم. * در زمینه ورزشی فعال نبودهاید؟ ـ نه، زیاد فعال نبودهام. در حد اینکه هرازگاهی کوهی برویم و استخری برویم. فعالیت ورزشی حرفهای نکردهام، حالا همینجوری به صورت آماتور کوهنوردی و پیادهروی و در این حد. * اگر صحبتی باقی مانده میشنویم. ـ نه، تشکر میکنم از این فرصتی که در اختیارم قرار دادید. یک مقداری چون سوالات کلی بود و فرصت کوتاه من سعی کردم همه چیز را بگویم، ولی امیدوارم توانسته باشم منسجم صحبت کرده باشم و مطلب را برسانم. * با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار این مصاحبه گذاشتید. |
تاریخ ثبت در بانک | 30 تیر 1399 |