کد | pr-3412 |
---|---|
نام | محمود |
نام خانوادگی | وجدانی نژاد |
سال تولد | 1328 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی ادبیات عرب |
مهارت | بازنشسته آموزش و پرورش |
کشور | ایران |
استان | اصفهان |
متن زندگی نامه |
شعر زندگی شامل شانزده قطعه و گفتوگو با محمود وجدانی نژاد تهیه شده در دفتر فرهنگ معلولین mahmod-vojdaniمولف: محمود وجدانینژاد بهکوشش: علی نوری نوبت چاپ: اول، بهار1395 ناشر: دفتر فرهنگ معلولین قم، بلوار محمدامین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4 تلفن: 32913452-025 فکس: 32913552-025 www.HandicapCenter.com , info@handicapcenter.com فهرست مقدمه 5 فصل نخست: زندگینامه 7 تولد تاکنون 9 گفتوگو 11 نشست با استاد محمود وجدانی 20 نشست با استاد کوشا 23 فصل دوم: اشعار 27 عید غدیر 29 زلف دلدار 29 خوبرویان 30 انتقاد از کم کاران اداری 30 زهره . 32 عشق دلدار 33 در مصیبت حضرت زهرا(س) 33 در مدح امام المنتظر 34 ناز دلدار 35 مادرم 35 مادر . 36 وصف دلدار 36 نامهای به دلدار 37 وصل دلدار 37 همت و کار مضاعف 37 آمدن دلدار به شیراز 38 دو قطعه شعر منتشره 39 فصل سوم: مستندات 43 خاطرات 45 اسناد 47 تصاویر 63 مقدمه روز ششم فروردین 1395 در اصفهان به منزل آقای محمود وجدانینژاد رفتیم. این ملاقات پس از تلاشهای برادر ایشان آقای محمدحسن وجدانینژاد فراهم شد و ساعت 9 صبح این دیدار انجام شد. حدود دو ساعت با ایشان درباره زندگینامه و خدماتش و نیز روابط او با آموزش و پرورش و موسسه نابینایان ابابصیر گفتوگو شد. تنها نوشته مکتوب ایشان، جزوهای شامل مجموعه اشعار است. در واقع سراسر زندگی ایشان به تدریس گذشته است و کمتر به نوشتن و کتابت روی آورده است. اما اشعار ایشان که در این دفتر آمده ویژگی خاصی دارد و هر موضوع را از منظر نابینایی مینگرد و به آن میپردازد. اشعار او سه نوعاند: آیینی مثل عید غدیر، صنفی و پرداختن به مسائل نابینایان و بالاخره غزلهای عاشقانه. این دفتر شامل سه فصل است. نخست شرح زندگی او و دو مصاحبه آمده؛ فصل دوم شامل اشعار است در آخر این فصل، دو قطعه شعر استاد، درج شده در فصلنامه تواننامه آمده است و بالاخره فصل سوم شامل اسناد و تصاویر است. این فصل شامل شانزده قطعه شعر از استاد است. استاد محمود وجدانی روز 22 فروردین 95 همراه برادر مکرمشان استاد محمدحسن وجدانی به دفتر فرهنگ تشریف آوردند و مهمان ما بودند. در دفتر هم صحبتی با ایشان داشتیم که در فصل اول آمده است. نیز تصاویر این دیدار در فصل سوم آمده است. (علی نوری) فصل نخست: زندگینامه تولد تاکنون محمود وجدانی اصالتاً شیرازی است و در سال 1328 در شیراز متولد شد. در کودکی بر اثر ویروس خاص نابینا شده است. اکنون 67 سال از عمرش میگذرد. از کودکی قرآن کریم را نزد عمهاش آموخت. وقتی به سن و سال رفتن به دبستان رسید هیچ مدرسهای او را نپذیرفت و گفتند امکانات برای آموزش نابینایان نداریم. محمود وقتی بچههای هم سن و سال و همبازیهای خود را میدید که به مدرسه میروند و جنب و جوش دارند ولی او مجبور است در خانه بماند ناراحت و غمگین میشد. چند سال بعد او را به حوزه علمیه شیراز بُردند و شروع به فراگیری دروس طلاب از ابتدا کرد. ابتدا امثله و شرح امثله، بعد صرف میر و هدایه را خواند. بالاخره کتاب جامعالمقدمات و پس از آن کتاب مشکل سبوطی را خواند. سپس فقه و اصول فقه را شروع کرد. ولی چون کتب طلاب نه بریل داشت و نه گویایی، از اینرو برایش مشکل بود و نتوانست ادامه دهد. اما ادبیات عرب را در حدّ عالی آموخته بود. تا اینکه برادرش محمدحسن که از او بزرگتر بود و در کسوت معلمی در شیراز مشغول بود. شروع کرد به او درس دادن و چون هوش خوبی داشت، سریع یاد میگرفت و ظرف یک سال تا ششم ابتدایی را نزد برادرش یاد گرفت. آنگاه کلاس ششم را به روش جهشی امتحان داد و قبول شد. پس از دریافت مدرک ششم ابتدایی، متوسطه را در شش سال طی کرد در ادامه در کنکور شرکت کرد و نفر دوم کنکور در رشته ادبیات شد. پنج سال هم دانشگاه را گذراند و در سال 1358 لیسانس زبان و ادبیات عرب را دریافت کرد. در واقع هجده ساله بود که کلاس اول ابتدایی را شروع کرد، نوزده ساله بود که ششم ابتدایی دریافت نمود و وارد دوره متوسطه شد و از شروع ابتدایی تا اتمام دانشگاه و دریافت لیسانس دوازده سال طول کشید و سیساله بود که لیسانس دریافت کرد. البته در جریان انقلاب یک یا دو سال دانشگاهها تعطیل بودند. لذا باید گفت حدود ده سال از اول ابتدایی تا دریافت فوق لیسانس را طی کرده است. با توجه به اینکه چند سال از عمرش را در حوزه گذراند، از اینرو نسبت به همسالان خودش خیلی عقب نیفتاد. آموزش و پرورش محمود وجدانی در سال 1352 در کنکور سراسری شرکت کرد و حایز رتبه دوم در کنکور سراسری شد. پس از اخذ لیسانس ادبیات عرب از دانشگاه اصفهان در سال 1358، درخواست اشتغال در اداره آموزش و پرورش اصفهان داد و سال 1359 پذیرفته شد. چون نابینا بود پروندهاش باید در گزینش وزارت آموزش و پرورش مطرح میشد. از اینرو مدتی طول کشید تا جواب آمد و دایره گزینش هم حکم پذیرش دادند و او به عنوان معلم از سال 1359 کارش را آغاز کرد. لازم به ذکر است در دوره دانشجویی یعنی سال 57 ازدواج کرد و سال 59 یعنی همزمان با استخدام بچهدار شد. نیز قبلاً خط بریل را در مدرسه شوریده شیراز نزد استاد عبدالله معطری یاد گرفته بود. و میتوانست از منابع استفاده کند. ایشان از سال 58 تدریس را آغاز کرد و اکثراً در موسسه آموزشی ابابصیر اصفهان تدریس میکرده است؛ کارش تا سال 86 ادامه یافت و در این سال، بازنشسته شد. یعنی سی سال به شغل شریف معلمی مشغول بوده است. دیگر فعالیتها و موفقیتها آقای محمود وجدانی صدای پرمایه خوبی دارد و حافظهاش هم خوب است لذا از جوانی پیش منبری داشته و با بیان احادیث و حکایات آموزنده یا اشعار موثر دینی و نیز ذکر مصیبت و روضه اهل(ع) بیت به ارشاد خلق خدا مشغول بوده است. روضه خوانیها و صحبتهایش متأسفانه ضبط نشده و به دست ما نرسیده است. ولی نقل قولها حاکی است که جذابیت داشته و مردم استقبال میکردهاند. اما وقتی به کسوت معلمی وارد شد و شروع به تدریس نمود همه وقت و توانایی خود را مصروف تعلیم و تربیت نابینایان نمود. به همین دلیل کلاسداری او گرم و جذاب بوده و کسی در کلاس احساس کسالت و خستگی نمیکرده است. ایشان برای دانشآموزان خاطره، حکایت، فکاهیات میگفته و گاه با صدای خوش برایشان شعر میخوانده است. شاگردان موثری تربیت کرده به طوری که هر کدام در سمت و در جایی مشغول به کار هستند. گفتوگو توضیح این مصاحبه در ششم فروردین 1395 در منزل آقای محمود وجدانی در اصفهان انجام شده است. محمد نوری و علی نوری از طرف مجله تواننامه و دفتر فرهنگ معلولین برای این مصاحبه با هماهنگی قبلی به سراغ آقای وجدانی رفته و به گفتگو با ایشان پرداختهاند. خانه ایشان در شمال اصفهان نزدیک پارک مشهور قلمستان است. پس از تعارفات معمول مصاحبه ساعت 10 آغاز و تا ساعت 30: 11 طول کشید. لازم است نخست دفتر فرهنگ معلولین بدهم. این دفتر در قم و وابسته به موسسه آلالبیت(ع) است. هزینههای دفتر از طریق حاج آقا شهرستانی پرداخت میشود. از اینرو دولتی نیست. دفتر فرهنگ معلولین سایتی با همین نام دارد، کتاب گویا و مجله تواننامه هم منتشر میکند. کار دیگر این دفتر، معرفی نخبگان نابینا و ناشنوا از طریق مصاحبه با آنها و برجسته کردن زندگینامه و خدمات آنها است. مصاحبهها در مجله و هم بر روی سایت و بعضاً هم به صورت کتاب منتشر میشود. قبلاً زندگی و خدمات برادر شما آقای محمدحسن وجدانی و همسر مرحوم ایشان حسن شاهی به صورت کتاب و گزارش آن در مجله آمده است. گزارش زندگی و خدمات شما و انتشار آنها هم قطعاً سودمند است. آقای محمود وجدانی متولد 1328 از خردسالی نابینا بوده است و اکنون از جوانب زندگی ایشان میپرسیم. تواننامه: از چند سالگی نابینا شدید؟ وجدانی: یادم نیست و از سالهای اول بعد از تولد نابینا شدهام. اما یادم هست که بچه بودم و برای یادگیری قرآن به خانم عمه خودم معروف به عمهجان میرفتم. تواننامه: نام عمهتان را آیا به خاطر دارید؟ وجدانی: نامش عالیه خانم بود و از زنان فرهیخته شیراز محسوب میشد. تواننامه: ایشان مدرس قرآن بود؟ وجدانی: عمهجان در خانهاش به بچّهها درس قرآن یاد میداد. همچنین رساله و احکام یادشان میداد. و خانهاش در واقع مدرسه بچّهها بود. تواننامه: در کدام محله شیراز اقامت داشت؟ وجدانی: در شیراز، محله آستانه سید علاءالدین حسین بود که الان خراب شده است. تواننامه: بچّهها را تجوید و تفسیر هم یاد میداد؟ وجدانی: نه، فقط قرائت قرآن و رساله و مقداری تجوید هم یاد میدادند. تواننامه: اوّلین آموزشها را نزد عمهتان یاد گرفتید؟ وجدانی: بله، هنوز شیرینی آموزشهای قرآن در یادم هست. قرآن را به روش قدیمی و شعرگونه یاد میداد. بطوری که در خاطرات میماند. تواننامه: فامیلی عمهتان چه بود؟ وجدانی: متأسفانه نمیدانم. تواننامه: ما در شیراز خانه آقای معطری هم که بودیم، آقای معطری هم گفتند که عمهی آقای وجدانی خانم فاضلهای بوده و تدریس میکرده است. مثل اینکه آقای معطری هم پیش ایشان درس خوانده بود. وجدانی: پس از یاد گرفتن قرآن و قرائت و روخوانی قرآن، متوجه شدم ذاتاً علاقه به دانش عربی دارم و خانوادهام هم متوجه شد، از اینرو تلاش کردم به حوزه علمیه بروم و حداقل عربی یاد بگیرم نیز فکر میکردم که آدم بیسواد، کور است. من که کور هستم، لذا به حوزه علمیه رفتم تا درس صرف و نحو یاد بگیرم. تا پایان سیوطی را در حوزه خواندم. تواننامه: چند سال در حوزه علمیه شیراز بودید؟ وجدانی: متأسفانه دقیقاً به خاطر ندارم ولی شاید 2 تا 3 سال. بعد فقه را شروع کردم. ولی پیش خودم گفتم فقه احتیاج به مطالعه دارد. منم چشم ندارم میترسم مدیون امام زمان شوم، از اینرو مجدداً به سراغ درس و بحث در نظام آموزشی جدید رفتم و نزد برادرم کتب درسی کلاس اول تا ششم را در طول یک سال خواندم و ششم ابتدایی را جهشی امتحان دادم و قبول شدم. پس از آن شش سال هم دبیرستان، پنج سال هم دانشگاه طول کشید و جمعاً 12 سال همه مراحل تمام شد. خدا را شکر بدون مشکل لیسانس دریافت کردم و به سرکار رفتم. تواننامه: آیا با آموزشگاه شوریده در شیراز هم ارتباط داشتید؟ وجدانی: فقط به شوریده رفتم تا پیش آقای معطری خط بریل را یاد بگیرم. تواننامه: شما که حوزه درس خواندید، پذیرش شدید، حوزه مخالفتی نداشت؟ وجدانی: نخیر، چون درسم خیلی خوب بود. و استادان از نظم و درس خواندن من راضی بودند. تواننامه: سال چند کنکور دادید؟ وجدانی: فکر کنم سال 1352 و شاید 1353٫ تواننامه: یعنی در علوم انسانی رتبه دوم را آوردید؟ وجدانی: در رشته ادبیات عرب رتبه دوم کنکور سراسری را آوردم. تواننامه: با همسر خود چه زمانی ازدواج کردید؟ وجدانی: وقتی دانشجو بودم یعنی در سال 57 ازدواج کردم و در سال 59 بچهدار شدیم. یعنی همان سال که استخدام شدم، بچهدار شدم. به همین دلیل میگویند بچه روزی خود را میآورد. تواننامه: آموزش و پرورش چی تدریس میکردید؟ وجدانی: عربی، قرآن، دینی هم یک مقدار برای نابینایان تدریس میکردم. تواننامه: برای دبیرستانیها؟ وجدانی: سال اوّل دبیرستان در مدرسه دخترانه فریدون شهر در دبیرستان بینایی بودم. هنوز استخدام نشده بودم. سال 59 از طرف آموزش و پرورش استخدام شدم. تواننامه: آقای وجدانی حالا شما میخواستید آموزش و پرورش بروید. مخالفتی نداشتند؟ یعنی ریاست و مدیران ارشد آموزش و پرورش مانع نشدند؟ وجدانی: نه، بعد از اینکه بازنشسته شدم و کارم تمام شد. یه روز یک دختری از داروخانه آمد بیرون سلام کرد و گفت: من را میشناسید؟ گفتم: نه، معلم ما بودید کلاست خیلی خوب بود ولی یک بدی داشت، وقتی سرکلاس شما میآمدیم به جای تکالیف شما، تکالیف معلّمهای دیگر را انجام میدادیم. گفتم: به ضرر خودتان کار میکردید. چون من حرفم را میزدم، درس را هم میدادم خودتان ضرر میکردید. تواننامه: بعد در عربی و تدریس قرآن ابتکار خاصی داشتید مثلاً: نوآوری، یا یک روش جدیدی ابداع کردید؟ وجدانی: متأسفانه نه، چون من در حوزه تحصیل کرده بودم و صرف و نحو را خوب کار کرده بودم و عربی حفظ بودم دیگه احتیاج به کتاب نداشتم صرف و نحو را بلد بودم دیگه به کتاب احتیاج نداشتم. و نوشتههای عربی را برایشان ترجمه میکردم. تواننامه: بچّهها کلاً کلاس را دوست داشتند؟ و استقبال میکردند؟ وجدانی: بله، در ابابصیر همه نابینا بودند، من هم آنجا معلّم بچّههای نابینا بودم. تواننامه: غیر از ابابصیر کجا بودید؟ وجدانی:در اصفهان بیشتر ابابصیر بودم. یک سال فقط غیر رسمی در مدرسه دبیرستان دخترانه فریدون شهر از شهرهای اطراف اصفهان بودم. تواننامه: با مدرسه کریستوفل آشنایی داشتید؟ یعنی با تلاشهای آلمانیها در اصفهان آشنا هستید؟ وجدانی: چیزهایی شنیدهام و میدانم آنها مدرسههایی برای پسران و دختران به راه انداخته بودند. تواننامه: چند تا نوه دارید؟ وجدانی: دو تا نوه دختری و سه تا هم پسری دارم. تواننامه: ما راجع به نظام آموزشی جدید و قدیم نابینایان میخواهیم کاری انجام دهیم، در ارتباط با تفاوتهای این دو نظام، به نظر شما این وضعیتی که الان در مدارس استثنایی هست. با توجه به تجربهایی که دارید، مطلوب است؟ وجدانی: در مدارس استثنایی دوره جدید یعنی نظام جدید، کار نکردم. چون سال 86 بازنشسته شدم. اما دیدگاههای متفاوت از بچهها و معلمان به گوش میرسد، بعضی به شدت منتقد هستند و تا حدی قبول دارند. اما راجع به گذشته، از طرف بچهها مخالفتی ندیدیم. تواننامه: با خودشان که صحبت میکنیم میگویند اُفت کردیم قبل از انقلاب رشد داشتیم ولی در نظام بچّهها ظاهراً اُفت کردهاند. وجدانی: من از سال 86 بازنشسته شدهام و ارتباط با نظام ندارم. تواننامه: مدیران اصلاً سراغ شما نیامدند تا از تجارب شما استفاده بکنند؟ وجدانی: نه، فقط دوستان به عنوان دیدار میآیند تا همدیگر را ببینیم. تواننامه: یعنی معلمین؟ وجدانی: نخیر شاگردها میآیند من چند تا از آنها را به عنوان دوست هنوز دارم و با هم رفت و آمد داریم. تواننامه: اگر شاگردهای نخبه را معرفی کنید، با آنها گفتگویی خواهیم داشت. خیلی خوب و سودمند است. وجدانی: آقای کبیری حافظ کل قرآن، آقای محمد قاسمی روحانی و منبری و واعظ، آقای جباری مدیر مدرسه شهید سامانی، آقای حمید شریعتی، آقای حسین ابوالفضلی، آقای محمد رضوان، نیز یک نفر که الان تلفنچی جانبازان به نام مهدی ایهامی است، یک نفر دیگر هم آقای اکبر ناظمی و تلفنچی سیمان اصفهان است. تواننامه: با برادرتان هم صحبت کردیم با معلمین نخبه، یک نشست داشته باشیم. چون تجارب شما جایی منعکس نشده، حتی زندگینامه، عکس، فیلم شما هیچجا نیست و حیف است که این تجارب منتقل نشود. بالاخره شما از سرمایههای کشور هستید. شما اگر افرادی دیگر را سراغ داشتید که معلم و شاگرد یا مثل همان آقای ناظمی جایی مشغول است اینها را شناسایی کنید که مثلاً در ماههای آینده دعوت کنیم و یک هدیهایی هم به آنها بدهیم و بالاخره تقدیر و تشکری بکنیم و بعد روی سایتها معرفیشان کنیم که در تاریخ نامشان بماند. وجدانی: چون من یک بیماری دیگری هم به جز نابینایی داشتم، حافظهام مقداری ضعیف شده و متأسفانه یادم میرود. مثلاً قرآن را جزء اولش را حفظ بودم، جزء 26، 27، 28، 29، 30 هم حفظ بودم. یس، مومنین، توبه اینها را همه حفظ بودم. حالا اگر آیهها را بشنوم میفهمم بعدش چی است ولی اینکه خودم بخواهم بخوانم متأسفانه ممکن است اشتباه بکنم. به خاطر اینکه یادم رفته است. فقط دوستی دارم حافظهاش خیلی خوب است. یک نفر دیگه را هم باز سراغ دارم آقای هادیان او هم خیلی مرد پخته و خوبی است. تواننامه: گویا آقای هادیان مدیر موسسه بخش نابینایان دانشگاه اصفهان است. وجدانی: در کتابخانه کار میکند. همین 2، 3 نفر را در خاطرم است که با آنها رفت و آمد میکنم. تواننامه: یعنی شما با افراد دیگری در ارتباط نیستید؟ وجدانی: یک معلم خیلی خوب که نامش آقای فرهمند بود ولی متأسفانه الان نمیدانم کجاست.که قبلاً در همان ابابصیر بود. با او هم روابط دوستانه داشتم. تواننامه:شما راجع به ابابصیر خاطرهایی، نکتهایی دارید. ما داریم کتابی در مورد ابابصیر تألیف میکنیم. که یک بخش آن درباره معلمین ابابصیر است. وجدانی: ابابصیر خیلی جالب و سودمند بود ولیکن بسیاری از این کاری که اخیراً انجام دادند و ابابصیر را تبدیل به دانشگاه غیرانتفاعی کردند و نابینایان را به جای دیگر بُردند از این مسئله ناراحت هستند. یکی از شاعرها، شعری در این باره گفته است: با نام ابابصیر تکدی کنی ز خلق / بیرون کنی ز مدرسه ابناء مدرسه تواننامه: برادرتان گفتند شما یک شعر خوبی راجع به ابابصیر دارید. وجدانی: یک شعر گفتم ریا نباشد. راجع به کمکاران اداری. قرار شد بعد از چند سال که کار بکنم 24 ساعت کاری من، به 20 ساعت در هفته کاهش پیدا بکند، ولی عملاً این کار نشد. به اداره استثنایی تلفن زدم و گفتم آقای فلانی (نامش در خاطرم نیست) حکم برایم نیامده است. بعداً گفتم آقای فلان، آموزش و پرورش گفته شما این مسئله را میدانید چرا برای ما این حکم را نزدید. از اینرو از مدرسه دلخور شدم و شعری راجع به انتقاد از کم کاران اداری سرودم، اولش هم نام اداره استثنایی را آوردم. بعد هم سایر اداراتی که در کارشان کوتاهی میکنند. تواننامه: الان خود شعر را حفظ نیستید؟ وجدانی: تقریباً چرا. ای سازمان کم خرد کور و کر شناس / کز جهل توست کور و کرِ نخبه در هراس جمعی به نام خادم کور و کر و فقیر / گویا به نزدتان بود یک کاروان اسیر این جمع با شرافت و زحمتکش دبیر / خود را حساب کرده بر آن کاروان؛ امیر بلعید حق خاک نشینان آس و پاس / ای سازمان کم خرد کور و کر شناس بهر خدا تو کم نما این آز خویش را / تأمین کنی تو پرسنل دل پریش را پر میکنی دخل و پسانداز خویش را / ای سازمان کم خِرد و کور و کر شناس تواننامه: این شعرهایتان چاپ هم شده؟ وجدانی: نه، به نظر اینها چاپ نشود بهتر است. تواننامه: به ما اجازه بدهید ما چاپ کنیم. حداقل مردم میفهمند یک نابینا شعر خوب هم میتواند بگوید. ما چند تا کتاب برای شما آوردهایم. همچنین انگشتری ناقابلی است که خدمت شما تقدیم میکنیم. آثار تولید شده در دفتر فرهنگ را به خدمت شما میدهم. همچنین یک کتاب هم دفتر معلولین درباره فیلمهای معلولین است که چاپ شده و تقدیم میکند. وجدانی: من این کتابها را نمیتوانم بخوانم و میگذارم در کمد میماند. تواننامه: ما با برادر شما هم 20 ساعت صحبت کردیم، و صحبتها را پیاده کردیم و یک کتاب 200، 300 صفحهایی شده است. شما هم این حرفایی را که امروز زدید را پیاده میکنیم. به علاوه آوردن مدارک و اسناد شما را هم در کتاب میآوریم. وجدانی: از دانشگاه یک کارتی به من دادند یعنی پایان درسات است. ولی آن مدارک اصلی را به من ندادند گفتند شماره دانشجویی تو چند است؟ گفتم یادم نیست. گفت بدرد نمیخورد. آقای هادیان گفت نمیخواهد تو درسات را دادی و بازنشسته هم شدی. میخواهی برای چی. هر چی فکر کردم شماره دانشجویم چند است یادم نیامد. تواننامه: سال چند بازنشسته شدید؟ وجدانی: سال 86 بازنشسته شدم. تواننامه: شما در دانشگاه تحقیقی به صورت جزوه یا کتاب نداشتید؟ وجدانی: نه، یک کارت کوچک بهم دادند گفتند این گواهی پایان دانشگاهت است. بعداً بیا کارنامه را بگیر راستش من هم یادم رفت بروم کارنامه را بگیرم. تواننامه: کسانی مثل شما که خدماتی داشتند، لازم است ضبط و ثبت شود. بالاخره نابیناهایی که وکیل یا مدرس دانشگاه شدهاند، به خاطر زحمات شماها بوده این زحمات شما آنها را به اینجا رسانده است. لذا لازم است از شما تقدیر شود؟ وجدانی: من فقط میدانم از سال 58، که مشغول شدم تا پایان سال 85 یعنی سی سال فکرم و وجدانم راحت بود. اما بعد 86 که بازنشسته شدم، هر شب خیلی خواب میدیدم، مثلاً سرکلاسم دارم تدریس میکنم. تواننامه: هیچ جلسه بزرگداشتی از طرف آموزش و پرورش یا ابابصیر برای شما گذاشته نشده، مثلاً به شما هدیهای بدهند؟ وجدانی: نه، یک دفعه آقای ملاباشی که مسئول کتابخانه آنجا بود یکسری نوار به من داد که 30 جزء قرآن داخل آن بود. تواننامه: ما هدفمان جز اینکه شماها در تاریخ بمانید چیز دیگری نیست. زندگینامه، خدماتتان، کتاب شود. سیدی بشود. در تاریخ گم نشود. اما آیا زندگینامهای از شما در جایی مثلاً در، مجلهایی چاپ شده است؟ وجدانی: متأسفانه خیر. تواننامه: چرا نخواستید؟ وجدانی: چون از من نخواستند. طول ایام چند ساله که الان 67 سالم است. چنین درخواستی از من نشده است. تواننامه: شما در اقوامتان نابینایی دیگر هم داشتید؟ وجدانی: خیر تواننامه: برادر شما یک نکتهی خوبی میگوید نکتهی عجیبی است. میگوید: نابینایی برادرم باعث شد من کار آموزشی با نابینایان را یاد بگیرم و وارد خدمات شوم. وجدانی: این که فهمید من احتیاج دارم و رفت خط بریل را یاد گرفت که بیاید به من کمک کند و همین مسئله کمک به سایر نابینا هم شد. تواننامه: یعنی یک حجم وسیعی از خدمات در اصفهان، شیراز، تهران به خاطر شما بوده، حالا ما این را نوشتیم سعی میکنیم تفسیرش را هم بیاوریم. و عکس شما را هم بیاوریم نشان بدهیم. شما تهران هم بودید یا فقط اصفهان؟ وجدانی: برای درس فقط اصفهان بودم. تواننامه: شیراز تدریس نداشتید؟ وجدانی: نخیر در شیراز رفتم پیش آقای معطری بریل را یاد گرفتم. رفتم حوزه علمیه شیراز صرف و نحو را یاد گرفتم. به حدی که استاد گفت صرف و نحو تو کامل شده است. بایستی وارد حقوق و درسهای دیگر بشوی. دیدم سخت است و چشم که ندارم مطالعه هم نمیتوانم بکنم و دیگر نرفتم. قبل از اینکه بروم درس بخوانم. کار من روضهخوانی و مداحی بود. برادرم دستم را میگرفت میبرد مجالسی که برای پیش منبری بود. مسائل و شکیّات نماز را میگفتم بعدش هم روضه میخواندم. تواننامه: شما یک خاطره از ازدواجتان هم بگویید، چه جوری آشنا شدید؟ وجدانی: برادرم دید من ازدواج نکردم. آقای مقدس (پدر خانم) دوست داداشم بود. بعداً صحبت کردند و ما را با هم آشنا کردند. یک عیبی است که نابینا را از نظر روحی کوچک میشمارند. مثلاً یک بنده خدایی میخواست چیزی را به من یاد بدهد. میگفت: تو که نابینا هستی بیا اینها را یاد بگیر و برو سر قبرها روضه بخوان و یک دعایی هم برای من بکن، یک چیز هم گیر خودت بیاید. تحقیر نابیناها بسیار تأثیر منفی دارد. امیدوارم با فرهنگسازی شما این مشکل رفع شود. تواننامه: با تشکر از اینکه در این گفتوگو شرکت فرمودید. نشست با استاد محمود وجدانی توضیح استاد وجدانی همراه برادر مکرمشان محمدحسن وجدانی در 2 اردیبهشت 95 از اصفهان به قم تشریف آوردند و آمدن ایشان موجب سرافرازی و خوشحالی ما شد. مهمان دفتر فرهنگ معلولین بودند و فرصت را غنیمت شمرده و گفتوگویی با ایشان داشتیم که در واقع تکمیل مصاحبه پیشین است. نوری: استاد با تشکر از تشریف آوردن، همانطور که تلفنی عرض شد، شما سالها به تدریس قرآن و زبان عربی اشتغال داشته و تجارب سودمندی کسب کردهاید. لازم است یافتههای خود را باید مکتوب کنید. مهمترین مشکل ما در زمینه نابینایان، قرآن به خط بریل است. استحضار دارید که نظارتی روی چاپ و نشر آن نیست، موسسات معلولیتی هم تلاش برای اصلاح زیر ساختها ندارند. از اینرو قرآنهای بریل اولاً اغلاط زیاد دارد دوم اینکه موجب ناهماهنگیهای بسیار در فراگیری شده است. در مسابقات قرآنی گاه یک واژه چند جور خوانده میشود و هرکس هم به قرآنی که در اختیار داشته، ارجاع میدهد. پس اشکال در متن قرآنهای بینایی است. اولین بررسیها نشان داد هم اکنون تقریباً همه از روی قرآن عثمان طه بریل میکنند و قرآن عثمان طه از نظر کتابت دارای مشکلات فراوان است. یک جلسه خدمت جناب آقای محمدعلی کوشا رسیدیم ایشان قرآن پژوه وارسته و خبره هستند. اغلاط و تهافتهای مندرج در قرآن عثمان طه را گردآوری کرده و در پانصد دسته آورده است. البته مرحوم آیتالله محمدهادی معرفت قرآن پژوه معاصر میگوید قرآن عثمانی که عثمان طه هم بر اساس آن کتابت شده، پنج هزار مشکل دارد. پنج هزار تقسیم بر صفحات بشود یعنی حجم زیادی است. از جناب آقای وجدانی تمنا کردیم کمک کند اولاً بر اساس گزارش مرحوم معرفت و آقای کوشا، اشکالاتی که در کتابت قرآنهای بریل راه یافته را استخراج و فهرست کند؛ ثانیاً قرآنهای بریل موجود مهم با هم مقایسه و موارد اختلافی ثبت شود. اکنون نظر استاد را میشنویم. محمود وجدانی: من سالها و حدود سی سال قرآن بریل و عربی تدریس کردم و از نظر ذهنی و علمی توانایی دارم ولی از نظر جسمی چون سنی از من گذشته، توانایی ندارم و بهتر است برادرم آقای محمدحسن این کار را انجام دهد. محمدحسن وجدانی: برادرم درست میگوید توان و انرژی ندارد و نمیتواند. اما طرح من این بود که یک قرآن با اعراب و علائم کامل بریل برای نابیناها به خط بریل منتشر کنیم البته بر اساس خط عثمان طه چون عثمان طه مشهور است و همه بر اساس آن کار میکنند. نوری: آیتالله معرفت که مهمترین قرآن پژوه معاصر است و کتاب التمهید او بسیار مهم است درباره عثمان طه نظر منفی دارد و معتقد است باید کتابت عثمان طه اصلاح شود. البته عربستان ظاهراً قرآن به خط عثمان طه را بازنگری کرده و مشکلات آن را بعضاً رفع کردهاند. ولی باز مشکل دارد. نیز آقای کوشا قرآن پژوه مشکلات قرآن عثمان طه را بسیار و مهم میداند و معتقد است باید قرآن به خط طاهر خوشنویس یا قرآن به خط احمد نیریزی را باید جای آن گذاشت. محمود وجدانی: اگر یک جلسه با آقای کوشا داشته باشیم خوب است و به نتیجه برسیم. یعنی اول خط را و قرآن را انتخاب کنیم بعداً راجع به روش بررسی بحث کنیم. محمدحسن وجدانی: آقا محمود به صورت جزئی میتواند کمک کند ولی پروژههای بزرگ را نمیتواند. البته با یک دستیار کار مطالعه قرآنها را میتوان شروع کرد. نوری: دفتر فرهنگ معلولین از بعضی قرآن پژوهان مشاوره گرفته و تصمیم دارد فعلاً عثمان طه را کنار بگذارد و قرآن به خط نیریزی را تبلیغ کنیم. در سالهای اخیر دارالقرآن مجوز قرآن نیریزی را صادر کرده و این قرآن در تیراژ وسیع منتشر میشود. متأسفانه همه مراکز و مراکز معلولیتی از عثمان طه استفاده میکنند و همین نکته موجب شده که مشکلات عدیده در یادگیری، حفظ و قرائت قرآن پدید بیاید. نیز تصمیم داریم قرآنهای بریل موجود را بررسی کنیم و پس از کشف ناهمگونیهای آنها را راه کار جامعی منتشر کنیم. محمود وجدانی: در این زمینه هر کاری از ما ساخته است بگویید انجام میدهیم. نوری: جناب آقای وجدانی بالاخره اگر در یکسان سازی قرآنهای بریل ما را کمک کنید خوب است و اگر امکانپذیر نباشد، حداقل ما را از اشعار زیبای خود بینصیب نکنید و هر ماه حداقل یک قطعه شعر بسرایید و بفرستید. نشست با استاد کوشا توضیح دوم اردیبهشت 95 استاد محمود وجدانی و استاد محمدحسن وجدانی مهمان دفتر فرهنگ معلولین بودند و درباره قرآنهای بریل و چگونگی یکسان سازی آنها بحث شد. استاد محمود وجدانی پیشنهاد داد که جلسهای نزد قرآن پژوه معروف حجه الاسلام و المسلمین آقای محمدعلی کوشا برویم، بالاخره هماهنگی شد و فردا خدمت ایشان رسیدیم. بحثهایی که در این جلسه مطرح شده تقدیم میگردد: نوری: جناب آقای کوشا جنابعالی چند دهه است به امور قرآنی اشتغال دارید و امور معلولین و قرآن بریل را هم میشناسید، مشکل مهمی که نابینایان دست بر گریبان هستند این است که قرآن بریل با برگردان قرآنهای معمولی به خط بریل تبدیل به بریل شده است. چند دهه اخیر تلاش شده خود بریل ساماندهی شود و مشکلات آن مرتفع گردد. اما در سه دهه اخیر اغلب قرآن به خط عثمان طه تبدیل به بریل شده و جنابعالی در تحقیقی که یک نسخه آن را به ما دادید، حدود پانصد مورد مهم که کتابت آنها مخالف قواعد متعارف است در قرآن عثمان طه پیدا کردهاید. به همین دلیل این مشکلات به قرآن بریل هم راه یافته است و موجب مشکلاتی گردیده است. به نظر جنابعالی چکار باید کرد؟ کوشا: مشکلات در کتابت قرآن کریم به سده نخست برمیگردد عثمان هم برای رفع این مشکل و جلوگیری از اختلافات قرائتی و کتابتی، قرآنها را جمعآوری کرد و به توحید المصاحف رو آورد. اما قرآن عثمان که معروف به مصحف عثمانی یا مصحف امام است، آن هم شامل کلماتی است که در حرف، همزه، وقف، وصل و فصل، تبدیل و افزودن مطابق قواعد متعارف ادبیات عرب نیست یا کلماتی را دو جور نوشتهاند مثل رحمه و رحمت. علما و مفسران از سده دوم در کتابهای خود این موارد را متذکر شدهاند. اما در دوره جدید و پس از انقلاب در ایران قرآنی مطرح شد و سالها رواج داشت و هنوز رواج دارد که به نام خطاط آن یعنی عثمان طه مشهور است. ایشان همان مشکلات را نه تنها کم نکرده بلکه افزایش هم داده است به طوری که علامه آیت الله معرفت در التمهید معتقد است حدود پنج هزار مشکل کتابتی دارد. محمود وجدانی: به نظر حضرتعالی برای اینکه قرآن بریل یکسان و بدون مشکلی داشته باشیم چکار کنیم؟ به نظر بنده قرآن نیریزی یا قرآن به خط طاهر خوشنویس باید مبنا قرار گیرد. چند دهه پیش از انقلاب همین قرآنها در دست مردم بود و هیچ اشکال هم وجود نداشت. اما یکباره از سال 1359 بازار پر شد از قرآن به خط عثمان طه. محمدحسن وجدانی: بعضی معتقدند عربستان سعودی این قرآن را در سطح وسیع چاپ و منتشر کرده تا کار عثمان خلیفه سوم را تمام کند و در همه جا یک قرآن با یک خط باشد و روی این قرآن بسیار سرمایهگذاری کرده است. مسئولین فرهنگی ایران هم ندانسته به ترویج این قرآن پرداختند و در واقع خواست وهابیون را جامه عمل پوشاندند. کوشا: بالاخره هر چیزی امکان دارد. چون عجیب و غیر منتظره است که از سال 1359 به سرعت همه قرآنها با کتابتهای غیر عثمان طه کنار رفت و همه جا همین قرآن مطرح بود. با اینکه پیش از انقلاب سیاست رژیم پهلوی ترویج یک کتابت خاص از قرآن بود که صبغه ایرانی داشته باشد. شاید در واکنش به سیاست رژیم سابق و اینکه هر عملی از آن رژیم سر زده بود، نامشروع و ناپسند میدانستند، این کار رژیم پهلوی را هم بد دانسته و به سراغ قرآن عثمان طه رفتند. در صورتی اگر یک قرآن با صبغه شیعی و ایرانی میداشتیم بسیار بهتر و موثرتر بود. محمود وجدانی: قرآن نیریزی یا طاهر خوشنویس یا صفوی چرا با استقبال مواجه نشده است؟ کوشا: البته قبل از انقلاب از این قرآنها استقبال میشد و شاید چون خط کتابتی آنها صبغه و ساختار عربی نداشت و کاملاً ساختار ایرانی داشت، از طرف دیگر کلمات را به روش صحیح و مطابق قواعد متعارف ادبیات عرب کتابت میکردند، از اینرو با این تهمت مواجه بودیم که به تحریف قرآن پرداختهایم و در قرآن دست بردهایم. منظورشان این است که قرآن عثمانی را ولو با مشکلاتی که دارد باید به همان شکل و بدون دستکاری کتابت کرد و هرگونه ویرایش و تصحیح در نگاه وهابیون مخالف شیعه، مرادف تحریف قرآن است. از اینرو برای اینکه ایرانیان متهم به تحریف قرآن نشوند، قرآن نیریزی و غیره را کنار گذاشتند. نوری: نظر جنابعالی چیست؟ در شبه قاره، در مصر، در مغرب و الجزایر و در بسیاری از مناطق مسلمانان خود را محصور و محبوس در قرآنها با کتابتهای دارای مشکل ندیدند و خودشان اقدام کردند و کتابتی بدون مشکل کار کردند و آن را مبنا قرار دادند و منتشر کردند. ما هم در ایران میتوانیم همین روش را پیش بگیریم و اجرایی کنیم. در پایان از شرکت شما در این بحث تشکر میکنیم. فصل دوم: اشعار انتشار دو قطعه از اشعار عید غدیر هر که که دید آن کمانخانه ابروی تو قد وی از شوق شد خم چو دو ابروی تو چهره زیبای تو طعنه به خورشید زد کور بود آنکه شد منکر این روی تو باطن قرآن تویی ای شه طاها نسب معنی حبل المتین سلسله موی تو کرده به قرآن خدا خُلق نبی را بیان خلق عظیم نبی است ای شه دین خوی تو از پی آب حیات خضر کجا میرود؟ آب حیات جهان خاک سر کوی تو وصف کنند شاعران قامت خوبان به سرو سرو کجا و کجا قامت دلجوی تو؟ عطا کنی در نماز سائل انگشتری جان به فدای تو و عطای نیکوی تو حبّ تو باغ جنان، بغض تو ابواب نار ای که به قرآن خدای گشته ثناگوی تو به روز عید غدیر تهنیتم را پذیر باد پیام آورد تهنیتم سوی تو چون شده عید غدیر شادی وجدانی است بر تو سلام ای شها و خلق نیکوی تو زلف دلدار دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شدهام بیسر و سامان که مپرس نیست قوتی که در آن زلف سیاهش نبود که چنان خستهام از دست دو زلفانکه مپرس نیست شعری که در آن ذمّ دو زلفت نکنم که به دست و قلمم مو شده پیچان که مپرس تا نمودم به تو تزویج ز شوم قدمت ز سرم، همچو سرت، مو شده ریزان که مپرس وه چه زیباست دو زلفان به روی شانه ولیک نگرانم من از آن زلف پریشان که مپرس چون زند شانه بر آن زلف پریشان لیلا همچو مجنون ز عذابش به فغانم که مپرس چون که پر میشود از موی تمام خانه همچو پروانه به هر باد بدانسان که مپرس تا نظر میکنم آن زلف خم اندر خم را میشود زهر به کامم قدح و خوان که مپرس بس که از موی سیاهت به خوراکم دادی به تمام بدنم مو شده رویان که مپرس قصه کوتاه تو وجدانی که ما جمله رجال یک اسیریم به زلف و رخ نسوان که مپرس خوبرویان دل اگر امیدواری به وصال خوبرویان بدر آی در سرائی ز خصال خوبرویان نبرند خار و خس ره به کمال سرو و سنبل نبرند دیو و دد، ره به کمال خوبرویان نبرند ره ملائک به مسیر آسمانی که به آسمان گشوده پر و بال خوبرویان چو فشاند خوبروئی به زمین نهال دین را شده اینچنین تنومند نهال خوبرویان اگرت کمال باشد که ز چشمه آب نوشی همه عمر سیر آبی ز زلال خوبرویان اگر آتشم بسوزد ز شرر، پناهگاهی به قیامتم نباشد چو ظلال خوبرویان چه شود گَرَم نوزاد مَه و مِهر ذره پرور که درخششی بگیرم ز جمال خوبرویان بوزند صبح و شب گر به جنازهام نسیمی خبرم همی رسانند ز حال خوبرویان همهشببهخواببینم که ز دوست جرعه گیرم چه خوشست شب به خیال خوبرویان همه خوبرو ندارد ز کرم اسیر و مسکین که خدای را نبینیم زوال خوبرویان چهشکوهو مرو و وجدانچهجلالحیّ سبحان همه برده سهل و آسان خط و خال خوبرویان انتقاد از کم کاران اداری ای سازمان کم خرد کور و کر شناس کز جهل توست کور و کرِ نخبه در هراس جمعی به نام خادم کور و کر و فقیر گویا به نزدتان بود یک کاروان اسیر این جمع با شرافت و زحمتکش دبیر خود را حساب کرده بر آن کاروان؛ امیر بلعید حق خاک نشینان آس و پاس ای سازمان کم خرد کور و کر شناس در هر کجا که حق ضعیفی عیان بود تصویب اگر چو لایحه اندر جهان بود روشنتر از ستاره هفت آسمان بود ممهور به مهر مهدی صاحب زمان بود مستور میکنید چو دیگر حقوق ناس ای سازمان کم خرد کور و کر شناس بهر خدا تو کم بنما این آز خویش را جایی که مرهمی بنهی قلب ریش را تأمین کنی تو پرسنل دل پریش را پر میکنی دخل و پسانداز خویش را با نامهای مختلف دایم ز حق ناس ای سازمان کم خرد کور و کر شناس با نشر کذبنامه ز پاداش عید ما ماتم سرا نمودهای عید سعید ما رویت سیاه میکند ایران سپید ما دستی به جام و دست دگر در ترید ما پر مایهتر ز کاسه خوبان نبود کاس؟ ای سازمان کم خرد کور و کر شناس باید برای رفع ستم کوششی بود در باغ دل ز نخل امید رویشی بود تا در میان پیر و جوان جوششی بود در حیف و میل بیحدت تا پوششی بود تشکیل بیرویه تو دایم دهی کلاس ای سازمان کم خرد کور و کر شناس سال علی است به حکم فقیه زمان علی کو گشته منتخب ز سوی مسلمان ولیّ حکم خدا ز آیه قرآن بود جلی سال عدالت و شرف و عزت است ولی رفتار عدل او به شماری کنی خلاص ای سازمان کم خرد کور و کر شناس ای آنکه کار توست به این شیوهی غلط در هر اداره ترس ز نفرین عام و خاص خوفی ز روز حشر نداری تو ای بسا باشد در این جهان که خدایت کند قصاص زینهار احترام خون شهیدان تو پاس دار ای ظاهرت چو بوذر و باطن چو عمرو عاص تا کی مطیع رأی کج اندیش این و آن؟ جای صراط مستقیم پویی ره خناس تا نابجا ریاست ظلمت دهی بقاء با حزبهای مختلف باشی تو در تماس فکر سلیم! حق و عدالت طلب مکن جایی که فکر پرسنلش هست لیس و لاس هیچ ازدواج و حرفه و مسکن جوان مخواه گسترده تا بود ز ستم این جل و پلاس میز ریاستت شده بنگاه صد عجب کار مراجعان شود ارجع به کارشناسان او نیز حرص مال و سمت برگزیده است در کار خویش و حال مراجع چو ناشناس گوید که کارت ای فلان ناید ز دست ما گر سویش از قضا برسد فرد ناشناس لیکن هزار مشکلش ناگفته حل شود گر هدیه بهرش آورد یک بسته اسکناس گر دست من به گنبد گردون رسد دمی از بیخ و بن برکنم نسل تو کارشناس گر بهر حل مشکلش آید به سویتان فردی ضعیف بر دگرش میدهید پاس تا عاقبت حواله شود حل مشکلش سوی رییس بعد دو صد داد و التماس وانگه رییس نامه نویسد سوی وزیر تا کی رسد جواب! خدایا تو را سپاس تا کوتهی به حال مراجع شود مجاز رو به صفت به پا کنی سمینار و کنفرانس القصه تا که حل شود بحران آن جوان ریشش سفید گشته و رأسش علیل و طاس پیوسته امر پیر جماران به گوش گیر کو گفته کوتهی نشود در امور ناس ملت قیام میکند بر ظلم و جورتان گر کارهای مملکت باشد بر این اساس با مکر وریش تکیه زده پشت میز آز مکّار ریشمیز چه خواهی ز جان ناس؟ تقوی ملاک ارزش انسان بود و علم نی قصر و مال و قدرت و عمّامه و لباس تغییر داده که ما خوب گشتهایم؟ باید برید ریشه ناپاک را به داس یا رب مباد آنکه ز جور منافقان در هر اداره کار شود بر چنین قیاس یا رب به حق خون شهیدان تو پاس دار این انقلاب و ملت ایران ز شرّ ناس بهر نجات مملکت از ظلم و حق کشی باشد نیاز بار دگر بر قیام ناس دیدی که قصر و قدرت شاهان حق ستیز شد منقرض ز آه اسیران حق شناس؟ وجدانیا بسوز که آه شبانهات باشد که بر کند ز کل بنیان ناسپاس زهره عجب نام نکویی از میان نامها الحق فلک از بهر تابندهترین اختر سوا کرده است مسمی گشت زهره چون فروزنده رخ ماهش ورا از انجم تابنده دیگر جدا کرده است ولی زهره! کجا زهره بود تابان چو روی تو؟ فلک او را کنایه از رخت زهره ندا کرده است میان ما و زهره از زمین تا آسمان دوریست چو ننویسد برایم نامهای زهره جفا کرده ست الا وجدانیا از هجر خواهر تو مشو غمگین ببینیرویزیبایش،چنینروزیخدا کردهاست نظر کن خواهرا بین با من غمدیده مسکین فلکبااینهمهخوبیچهسانجوروجفاکردست تو را شیراز شهر گل سکونت داد و اما بین مرا در شهر غربت از همه یاران جدا کرده ست عشق دلدار خواستم پنهان کنم در سینه عشقم نار شد سینهام سوزانده و اعلان هر بازار شد بسکهگرییدمزچشمانخونفشاندمروز وشب مردم و هم مردمک از دست من بیزار شد بس که آه و ناله سر دادم در ایام شباب قارئا گوئی تو روزم همچو شام تار شد سوختم پروانهسان از فرقت آن مه جبین سینهام از عشق او پر آه و پر آزار شد واگذارت با خدای ای دلبر سیمین بدن ای که وجدانی از عشقت یک تن بیمار شد در مصیبت حضرت زهرا(س) بشکند دستی که زد بر عارض ماه مُبین فاطمه خیر النسا فرزند خیر المرسلین روزوشبگر خون ببارد جن و انس باشد روا زینمصیبت،چونکهگریانگشتختممرسلین بانویی کز مرتبت بوسیده دست او پدر در بهشت باشد سران حوریان مه جبین کیسزابُدکشتنششماههاشباضرب در؟ بهر احیای ولایت از جفای ظالمین روز حشر وجدانی از صدیقهی کبری طلب میکند اجر و شفاعت چون تمام ذاکرین در مدح امام المنتظر و الشمس نشانی ز رخ نیکوی مهدی واللیل حدیثی ز کمند موی مهدی والنجم ز چشمانش که با برق نگاهی رفته ست دل و هستی و دینم سوی مهدی والفجر ز هنگام تبسم که ثنایاش گردیده عیان از دهن خوشبوی مهدی زیبایی او بین که خداوند به قرآن عرجون مثالش زده چون ابروی مهدی والطور نشانی ز مقام و شرف او جنات نعیم شمهای از باروی مهدی الفتح ز پیروزی او بر سپه کفر الویل جزای فِرَق بدگوی مهدی والعصر ز عصر فرجش کز مدد حق تسخیر کند کل جهان نیروی مهدی القارعه از هیبت او دان تو حدیثی چون تیغ بگیرد ز غضب بازوی مهدی تبریک خدا گفته به خود خلقت آدم با خلقت موزون قد دلجوی مهدی سجود ملائک گل آدم شده زیرا کز نسل وی آمد سلف نیکوی مهدی اوصاف کمالیه بود ذات خداوند اوصاف الهیه بود هم خوی مهدی وصفش چکنم چونکه خداوند به قرآن وصفش بنموده ز قدم تا موی مهدی از جان بگذشتیم و سوی جبهه روانیم تا خیمه زنیم ما همه در اردوی مهدی روزی سپه کفر بزد لاف دلیری نادیده گرفت این سپه حق پوی مهدی امروز نگر؛ دون صفتان رو به فرارند از بیم هجوم سپه حق جوی مهدی یا رب تو نگهدار ز اشرار و خطرها این لشگر پیکارگر و حقگوی مهدی پیروز نما لشگر حق بر سپه کفر یا رب به حق عصمت و آبروی مهدی یا رب تو خمینی ز بد دهر نگهدار آن قائد حق، پیروی خط و خوی مهدی از گوشه زندان، اسرا را تو رها کن یا رب به حق جدّهی مظلومی مهدی رسوا بنما، قطع نما دست منانفق یا رب به حق گیسوی عنبر بوی مهدی بر تربت زهرا(س) برسان دست محبان یا رب به حق جد عظیم الخوی مهدی یا رب تو مدد کن که رسد مهدی موعود چونچشمهمه غمزدگان شد سوی مهدی وجدانی تو را غم چه بود کز کرم حق هستی ز غلامان حقیر کوی مهدی ناز دلدار هرچهمناحساسنمودمدربرش او ناز کرد عشوه و عجب و دورویی در برم آغاز کرد هرچه با دست نوازش سوی خود آوردمش لیک با بال غضب با دیگران پرواز کرد با امید صد محبت گفتمش راز نهان بلکه قلبش نرم گردد لیک منع راز کرد! دامن کوتاه سرخش آنچنان زیبنده بود کز تجلی چشم مخمور مرا پر آز کرد خواستم با بوسهای تسکین دهمروحغمین دست بردم سوی دامان لیک رفتن ساز کرد گفتمش بنشین زمانی در برم بهر خدای سوختمتاکیدورویی؟ رحم کن! او ناز کرد هرچه گفتمازمحبتدلبهاینحرفها نداد تا که دادم وعده پول؛ چاکری آغاز کرد ابتدا با صد محبت خویش را آماده کرد بعد از آن همچون زلیخا هیت لک آغاز کرد گفتمشنیمنمسلمانم بهصیغه حاضری؟ گفت: آری فی البدایه خطبه را آغاز کرد کام دل چون گشت حاصل پا نهادم بر فرار گرچه او اندر قفایم نالهی پول ساز کرد زین تعب وجدانی آخر سوزد و خاکسترش محو گردد، روح او سوی فنا پرواز کرد مادرم سلام ای زهرهی تابنده مادر سلام ای گوهر رخشنده مادر تو بودی سایهی نخل امیدم که در دامان مهرت آرمیدم کنون کز دامن مهرت جدایم نداند حال من غیر از خدایم سلام من به یک یک خواهرانم سرور سینه و آرام جانم به خاصه زهره و شوی گرامش خداوندا نگهدار از ملالش سلام من به روح و جسم پاکت که حق نیکو سرشته آب و خاکت ÷ ز وجدانی اگر جویای حالید سلامت باشد اما نیک دانید که از هجران یاران دل غمین است چو آگه نیست از ایشان حزین است چو خواهید از غم او را دور سازید برایش نامهای مسطور سازید مادر آمدم تا که کنم جان به فدایت مادر آمدم تا که زنم بوسه به پایت مادر جز نثار قدمانت سر و جان را کردن هدیهای در نظرم نیست سزایت مادر چون که جان بر سر زاییدن ما بنهادی جان فدای تو و این مهر و وفایت مادر شیره جان خود از لطف به ما بخشیدی نیست مقدور مرا وصف سخایت مادر عاشق دیدن رخسار چو ماهت باشم زین سبب آمدهام درب سرایت مادر نظری کن تو به وجدانی محزون از لطف که شود شافع او جدّ گرامت مادر بپذیر تهینت و هدیه ناچیزش را ده اجازت که شود خاک نعالت مادر وصف دلدار مرا در وصف اندام تو مهپاره بیانی نیست چهانسانرازحوریهاوحوریساننشانینیست مصیبت دیدم اندر هجر تو نازک بدن آخر برای آنکه گویم آن مصیبتها زبانی نیست چهشبهادرفراق تو به آه و ناله سر کردم کهبیتوزندگییکلحظههماندک زمانی نیست شبهجرانتودانیچگونهصبحشدبرمن؟ شب یلدای بیماران برای تو زمانی نیست بهتقلیددوابرویت چنین پشتم کمان گشته ولیکنچوندوابرویتدراینگیتیکمانی نیست چه گویم در بیان آن لبان لعل فام تو؟ که در این گردش ایام چون لعلت لبانی نیست هزارانرنگگیتی با من غمدیده بازی کرد خدایادرهمه دوران چو تو رنگین کمانی نیست زباندروص |
تاریخ ثبت در بانک | 15 اردیبهشت 1395 |
فایل پیوست |