کد pr-24039  
نام ابراهیم  
نام خانوادگی کیانی  
سال تولد 1340  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی  
زبان فارسی  
تحصیلات پزشک و متخصص اطفال  
کشور ایران  
شهر مشهد  
متن زندگی نامه ابراهیم کیانی در سال 1357 بر اثر تصادف از ناحیه در پا آسیب می‌بیند و مجبور شده از ویلچر استفاده کند. متولد 1340 است و اکنون پزشک متخصص اطفال در بیمارستان 17 شهریور در مشهد است. ماهنامه توان شهر با او مصاحبه‌ای داشته که عیناً می‌آورم:

از روز حادثه بگویید
یک تصادف رانندگی بود. با برادرم که راننده ماشین بود، در مسیر نیروگاه توس بودیم که این اتفاق افتاد. اول دبیرستان را تمام کرده بودم. روزهای پایانی سه ماه تعطیلی در شهریورماه و در بحبوحه انقلاب سال 57 بود. سال بعد و در حالی که دیگر همکلاسی‌هایم راهی کلاس دوم دبیرستان شدند، من یا در بستر بیماری بودم و یا در حال رفت و آمد بین تهران و مشهد برای درمان. 12 بار عمل جراحی کردم اما مشکل عمده‌ای که ایجاد شده بود، از نظر روحی بود. دچار افسردگی بسیار شدید و پرخاشگری شده بودم. نمی‌توانستم در آن سن این را بپذیرم که دیگر نمی‌توانم راه بروم. حتی تا یک سال و نیم بعد هم ویلچر نگرفتم. وقتی می‌خواستند من را پیش دکتر ببرند، روی کول می‌گذاشتنم. تا اینکه به فکر افتادم که دیگر بس است. اردیبهشت یا خرداد 59 بود که به مادرم گفتم می‌خواهم درس بخوانم. خیلی خوشحال شد. مادرم رفت آموزش و پرورش و گفت بچه من می‌خواهد متفرقه ثبت نام کند. یک نفر از مسئولان به او گفته بود: خانم! فردا بچه‌ها می‌خواهند امتحان بدهند، حالا شما آمده‌اید ثبت نام کنید؟! مادرم شرایط را توضیح داده و گفته بود که پسرم الآن به طرف درس آمده است و ما امیدواریم که از این طریق بتواند کمی بیماری‌اش را فراموش کند. به هرحال آن بنده خدا راضی شد و لطف بزرگی کرد.

قبل از سانحه، دانش‌آموز درس خوانی بودید؟ کنکور را چگونه پشت سر گذاشتید؟
بله. تعریف از خودم نشود، همیشه اگر نفر اول نبودم، حتماً جزو دو، سه نفر اول بودم. یک سال پشت کنکور ماندم اما سال بعد قبول شدم.

پزشک شدن جزو رویاهای کودکی‌تان بود؟
نه. زمانی که سالم بودم اصلاً به دکتر شدن فکر نمی‌کردم. بیشتر به رشته‌های فنی و مهندسی علاقه داشتم. دیپلم ریاضی بودم و ریاضی‌ام همیشه خوب بود ولی وقتی دچار معلولیت شدم، به اجبار این رشته را انتخاب کردم. فکر کردم این‌طوری بهتر است. هم خودم بهتر می‌توانم این رشته را ادامه دهم و هم می‌توانم به مردم خدمت کنم.

اولین بار چه کسی به شما گفت که دیگر نمی‌توانید راه بروید؟ وقتی بالاخره متوجه شدید، واکنشتان چه بود؟
تقریباً 4، 5 ماه بستری بودم. بعد از آن کم‌کم متوجه شدم. افسردگی شدید گرفتم. طوری شده بودم که کسی جرئت آمدن به اتاق من را نداشت. غذا که می‌آوردند، پرت می‌کردم بیرون. تحملش خیلی سخت بود. 5/1 سال طول کشید تا توانستم بپذیرم. اما بعد به خودم گفتم تا کی می‌توانم به این وضع ادامه دهم. حالا که این اتفاق افتاده، باید با همین چیزی که برایم مانده ادامه دهم. خانواده‌ام هیچ وقت فکر نمی‌کردند که بتوانم بلند شوم و به این مرحله برسم. کمک خدا بود.

برگردیم به قبولی شما در کنکور. گفتید دانشگاه علوم پزشکی بابل قبول شدید. پذیرش این موضوع که شهر دیگری بروید، برای خانواده‌تان سخت نبود؟
بعد از اینکه درس را شروع کردم، دیگر معلولیت را فراموش کردم. تنها راهی که می‌توانستم از آن وضعیت بیرون بیایم، همین بود. حتی موقع انتخاب رشته فقط یک رشته را زدم و آن هم پزشکی بود. هیچ رشته دیگری من را اقناع نمی‌کرد. البته مشکلات زیادی داشتم. وضعیت دانشگاه هم خیلی افتضاح بود. اکثر کلاس‌ها طبقه بالا بود. همکلاسی‌ها کمک می‌کردند و با ویلچر بالا و پایین می‌رفتم. چند ماهی طول کشید تا اینکه یک کلاس در طبقه پایین گذاشتند.

بعد که درس تمام شد، برگشتید مشهد. چه زمانی ازدواج کردید؟
سال 71 درسم که تمام شد، خانواده‌ام به صرافت ازدواج من افتادند و دختری را برایم خواستگاری کردند که بعدها ایشان نیز خیلی به من کمک کرد. همسرم خانم مومنی است. پاسدار بود و نمی‌دانم چطور این را پذیرفت، ولی خیلی در زندگی کمکم کرد. کمک‌های او بود که باعث شد برای تخصص اطفال در دانشگاه علوم پزشکی مشهد قبول شوم.

فرایند استخدامتان چگونه بود؟ مشکلی بابت معلولیت شما نداشتند؟
هرکسی وقتی یک فرد دارای معلولیت می‌بیند، اولین فکری که می‌کند همین است. با خودش می‌گوید من با پزشک‌های سالم این همه مشکل دارم، این که دیگر هیچی! البته من هم هیچ وقت کم نمی‌گذارم. اخیراً کسالت چند ماه‌های پیدا کرده بودم و یک هفته در همین بیمارستان بستری شدم. تا قبل از آن زمان حتی یک روز هم از مرخصی استعلاجی استفاده نکردم. علی رغم اینکه خیلی‌ها اگر شرایط من را داشتند، حتماً از این مرخصی‌ها استفاده می‌کردند.

به این دلیل بود که برای اثبات خودتان باید بیشتر از یک آدم معمولی کار می‌کردید؟
بله. دقیقاً. راحت هم نبود. پزشک مقیم اینجا بودم و شب‌ها کشیک می‌دادم. با این وضعیتم تا می‌رفتم روی تخت استراحت کنم، زنگ می‌زدند که بروم اتاق عمل. گاهی شب‌ها حتی یک دقیقه هم نمی‌توانستم استراحت کنم و این برایم خیلی سنگین و سخت بود ولی فقط برای اینکه جلوی بقیه کم نیاورم، همیشه بیشتر تلاش می‌کردم و تعداد کشیک‌هایم مثل بقیه بود و تفاوتی با بقیه نداشتم. از خودم مایه می‌گذاشتم که بتوانم پا به پای بقیه جلو بیایم و سرباری برای آنها نباشم.

احساس نمی‌کردید حقتان است که به دلیل شرایطتان، یکسری تبعیض‌های مثبت داشته باشید؟
هیچ‌وقت دنبال این چیزها نرفتم. نمی‌خواستم استثنا باشم. البته همکارانم خود به خود خودشان رعایت می‌کردند و کشیک‌ها را کمتر برای من می‌گذاشتند.

این شرایط برای هر معلول دیگری آن طور هست که بتواند مانند شما مسیر موفقیت را طی کند؟
نه. خیلی سخت است. برای همین است که تعداد کمی از معلولان توانسته‌اند به این سطح برسند. اوایل وقتی جایی به عنوان پزشک معرفی می‌شدم و آنها تعجب می‌کردند، به من بر می‌خورد ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که کاری کرده‌ام که هیچ‌کس نمی‌تواند باور کند. پس جنبه مثبتش را گرفتم. نمی‌دانم در مشهد چند نفر دیگر مثل من هستند که پزشک شده‌اند اما فکر می‌کنم یکی، دو نفر بیشتر نباشند.

واکنش کودکان بیمار به ویلچر چیست؟ کنجکاوی نمی‌کنند؟
خیلی پیش می‌آید که از مادرشان می‌پرسند: آقای دکتر برای چی روی صندلی نشسته؟! یکی، دو بار پیش آمده بود که بچه‌ها عکس من را با ویلچر کشیده بودند.

برخورد شما با بچه‌های معلول بیمار چگونه است؟
ناخودآگاه بیشتر به آنها توجه می‌کنم. مثلاً به مطب که می‌آیند، یا از آنها ویزیت نمی‌گیرم و یا کمتر می‌گیرم. نه اینکه بخواهم ترحم کنم بلکه برای این است که می‌دانم مشکلات زیادی دارند؛ چه از نظر اقتصادی و چه اجتماعی. خودم تمام این مسیرها را طی کرده‌ام. مادری که بچه معلول دارد، هزینه‌ها، گرفتاری‌ها و خستگی‌های بسیار زیادی دارد. بنابراین تا جایی که می‌توانم، بیشتر از بچه‌های عادی به آنها توجه می‌کنم. خودم از نظر روانی به آنها کشش بیشتری دارم. حتی اگر ساعت ویزیتم تمام شده باشد و یک معلول مانده باشد، امکان ندارد که قبول نکنم. البته سعی می‌کنم اصلاً وانمود نکنم که برای این افراد استثنا قائل می‌شوم تا احساس بدی بهشان دست ندهد. حتی نمی‌پرسم که چه شده و چرا معلول شده، مگر اینکه از نظر درمانی لازم باشد. کاملاً طبیعی رفتار می‌کنم.

به نظرتان اهمیت توجه به حقوق قانونی معلولان، در نگاه مسئولان ما وجود دارد؟
متأسفانه هم نگاهشان سطحی است و هم حرف‌هایی که می‌زنند، از ته دل نیست. بانک دور میدان احمدآباد را ببینید! 10 - 15 طبقه است. میلیاردها تومان برای ساخت آن هزینه شده ولی یک رمپ ندارد! در ذهن معماران و مهندسان ما هم این موضوع جا نیفتاده است. یک ساختمان بزرگ در اطراف حرم 2، 3 سال است که ساخته شده، ولی رمپ ندارد. وقتی وزیر آموزش و پرورش می‌گوید ما معلم معلول قبول نمی‌کنیم چون بچه‌ها دچار افسردگی می‌شوند، یعنی اصلاً نمی‌فهمد معلولیت یعنی چه؟ شما بیایید کلاس‌های من را ببینید؛ جزو شادترین کلاس‌هاست. وقتی ذهن یک مسئول تا این حد درباره معلولان منجمد است، هیچ‌وقت نمی‌تواند برای معلول کاری کند، مگر اینکه قانون روی سرش باشد و مجبور باشد.

مطالبه شما به عنوان یک شهروند معلول از مدیریت شهری چیست؟
حداقل در مبلمان شهری و ساختمان‌ها معلولان را ببینند. این همه ماده واحده برای ساختمان‌سازی است، یک ماده هم کنارش بگذارند که هر ساختمانی باید رمپ و پارکینگ ویژه معلولان داشته باشد. این افراد باید امیدوار شوند. وقتی به آنها امکانات بدهیم و امیدوار شوند، به جای اینکه سربار شوند، باری هم از دوش جامعه برمی‌دارند. اگر مدیریت شهری در این قسمت سرمایه‌گذاری کند، مطمئن باشید اصلاً ضرر نمی‌کند.
مأخذ: توان شهر، شماره2، 29 دی‌ماه 1397، ص6.
 
تاریخ ثبت در بانک 3 مرداد 1398