کد pr-24027  
نام سهیل  
سال تولد 1374  
وضعیت جسمی فقدان ذهنی  
نوع فعالیت هنری  
زبان فارسی ، فارسی  
مهارت نقاشی  
کشور ایران  
شهر مشهد  
متن زندگی نامه آثار سهیل در نمایشگاهی به نام مرد بارانی، 15 تا 20 دی‌ماه 97 مشهد به نمایش گذاشته شد و مردم استقبال خوبی داشتند. گزارش این نمایشگاه در ماهنامه توان شهر منتشر شد:
«من، سهیل، اوتیسم اسپرگر هستم. در سی‌ام آذرماه 1374 با دنیایی از تفاوت‌ها به دنیا آمدم. من مثل همه شما غذا می‌خورم، اما سختگیرانه‌تر. مثل شما می‌خوابم، اما بی‌نظم‌تر. مثل شما می‌شنوم اما خیلی بلندتر. مثل شما درک می‌کنم، اما متفاوت‌تر... و امروز اینجا هستم تا به شما بگویم که اوتیسم یک بیماری نیست، فقط جمع همین تفاوت‌هاست و فقط کافیست تمام کسانی که در اطراف من هستند، این تفاوت‌ها را بشناسند و آنها را بپذیرند. من تنها از شما 3 چیز می‌خواهم: بردباری، بردباری و بردباری. در این صورت انسان سختی نخواهم بود.» راست هم گفته بود، سهیل انسان سختی نبود. وقتی آمد و به او سلام کردم، خندید و جوابم را داد. بعد هم نشستیم به گپ و گفت. من روی یک صندلی، سهیل صندلی کناری، شکوفه خانم خاله سهیل و آقای مقدم استاد نقاشی‌اش هم روی دو صندلی دیگر. خاله شکوفه قبل از آمدن سهیل گفته بود که او با آدم‌های جدید ارتباط نمی‌گیرد و صحبت نمی‌کند. گفته بود اگر دلش نخواهد، حتی جواب سلام هم نمی‌دهد و یک گوشه می‌ایستد و می‌رود توی دنیای خودش و با هیچ کسی میل سخن ندارد! حتی روز اول که از صدا و سیما آمده بودند تا از نمایشگاه خبر تهیه کنند، سهیل از دوربین خوشش نیامد، دستانش لرزید و حاضر نشد با گزارشگر حرف بزند یا حتی جلوی دوربین بایستد. چند دقیقه‌ای سکوت کردم. گذاشتم سهیل اول با چهره‌ام ارتباط بگیرد. بعد گفتم عجب نمایشگاهی راه انداخته‌ای سهیل! عجب نقاشی‌هایی داری! من از آن شکوفه‌های سفید توی آسمان آبی‌ات خیلی کیف کردم. سهیل خوشش آمد. انگار دست گذاشتم روی نقطه‌ای که دوست داشت قلقلکش بدهند. عاشق نقاشی بود و از اینکه از نقاشی‌هایش تعریف کنند، لذت می‌برد. خاله شکوفه هم گفته بود سهیل آن قدر این شب‌ها برای راه افتادن نمایشگاهش شوق و ذوق دارد که شب‌ها اصلاً نمی‌خوابد. قبلاً خواب منظمی نداشت و ساعت 4 صبح می‌خوابید، این روزها 7 صبح می‌خوابد! سهیل هم حرف خاله‌اش را تأیید کرد که هر شب دیر می‌خوابد و گفت شب‌ها حس بهتری دارد نسبت به کار کردن و نقاشی کشیدن و حتی صحبت کردن با خدا! برایم جالب شد! پرسیدم: به خدا چه می‌گویی؟ گفت: فقط عذرخواهی می‌کنم؛ از اینکه آن روز مادرم را اذیت کردم، خواهرم را ناراحت کردم، اینکه خاله‌ام به خاطر من این‌قدر در نمایشگاه زحمت می‌کشد و اینکه استادم را به خاطر گوش نکردن به حرف‌هایم رنجاندم. یاد جمله جالبی افتادم در بیوگرافی مختصری که در ورودی نمایشگاه نصب شده بود: «افراد اوتیسم تا خودشان احساس نیاز نکنند، در هیچ زمینه‌ای با اجبار آموزش نخواهند دید.» پرسیدم نقاشی را از اول دوست داشتی؟ گفت:«بله، نقاشی را خیلی دوست دارم.» آقای مقدم اضافه کرد: «البته اولین بار که به کلاس‌های من آمد، 6 سالش بود. آ ن موقع خوشش نیامد و ول کرد. بعد از 10 سال احساس کرد نقاشی کردن را دوست دارد و به کلاس‌هایم برگشت. یعنی در 16 سالگی آن حس نیاز به یادگیری نقاشی در او به وجود آمد.» نقاشی کردنش چطور بود؟ «اصلاً خوب نبود. اوایل اصلاً نمی‌توانست قلم مو را دست بگیرد، اما 300 جلسه تمرین کردیم تا بالأخره به اینجا رسید.»
هر چیزی که دلش می‌خواست می‌کشید؟ نقاشی‌های اینجا تخیلات خودش هستند؟ «نه، من نمی‌گذاشتم چیزی را آن‌طور که وجود ندارد، بکشد؛ یعنی گل و درخت و پرنده و خانه را یادش دادم تا آنها را همان‌طور که بودند، بکشد. اگر گل را طور دیگری می‌کشید، دعوایش می‌کردم.» بعد از اینکه دعوایش می‌کردید، ناراحت نمی‌شد؟ باز هم به نقاشی کشیدن ادامه می‌داد؟» خیلی ناراحت می‌شد. بعد اگر دوست نداشت، با اکراه نقاشی می‌کشید. گاهی هم اصلاً نمی‌کشید. مثلاً کشیدن حیوانات را دوست نداشت و در نمایشگاه هم هیچ نقاشی‌ای از حیوانات ندارد. البته به جز پرنده‌ها، آن هم چون پرنده کشیدن را دوست دارد. «از سهیل پرسیدم کدام نقاشی‌ات را بیشتر دوست داری؟ گفت: همه را دوست دارد. گفتم نه، مطمئناً یکی را بیشتر از بقیه دوست داری که وقتی آن را می‌کشیدی، حس بهتری داشتی! با دست اشاره کرد به تابلوی دو درخت کنار هم که برگ‌های رنگارنگی داشتند. بعد هم تابلوی یک پرنده آبی که روی سقف یک خانه نشسته بود. استادش تأیید کرد و گفت: «تابلوی درخت‌ها را چون با حرکتی خیلی ساده و تکرار گونه‌ای کشیده، دوست دارد. پرنده‌ها را هم گفتم که، خیلی دوست دارد.»
کلمه «تکرار» دوباره مرا یاد همان بیوگرافی مختصر و کامل انداخت! «تکرار در پوشیدن لباس، تکرار بی‌وقفه جملات، گویی که هرگز مطمئن به شنونده و پاسخش نیست، تکرار خرید ده‌ها کتاب با یک عنوان مشترک» پرسیدم چرا این‌قدر کارهای تکراری را دوست داری؟
خاله‌اش گفت کار تکراری را دوست ندارد، زیاد تکرار می‌کند! مثلاً یک روز مدام از من می‌پرسید کسی به گوشی من دست نزده؟ ما هم هر بار می‌گفتیم نه، کسی دست نزده، اما قانع نمی‌شد و دوباره می‌پرسید. از آن بیشتر در کتاب خریدن تکراری عمل می‌کند! مثلاً چندین کتاب یک شکل و با یک عنوان دارد. رو به سهیل گفتم: پس کتاب خواندن را دوست داری؟ گفت: بله، خیلی. خاله‌اش هم اضافه کرد از دوران کودکی تنها چیزی که با آن ارتباط برقرار کرده، کتاب بوده است. اسباب بازی را دوست نداشت، اما کتاب را چرا. مثلاً در مهد کودک کتاب دختر کبریت فروش را خیلی می‌خرید و می‌خواند. از خودش پرسیدم: چه کتاب‌هایی را بیشتر دوست داری؟ گفت: کتاب پیامبران و داستان‌های قرآنی. برایم جالب بود. گفتم: با کدام پیامبر ارتباط حسی بیشتری داری؟ جوابش غیر قابل حدس بود. گفت: حضرت داوود! راستش خودم داستان پررنگی از حضرت داوود نشنیده بودم. پرسیدم: چرا حضرت داوود؟ گفت: چون صدای خیلی خوبی داشته. خاله‌اش اضافه کرد بیشترین کتابی که دارد، مربوط به کربلاست. رو به سهیل گفتم: و از امامان کدام یک را بیشتر دوست داری؟ گفت: امام علی. خاله شکوفه گفت: امام علی را طور ویژه‌ای دوست دارد. گاهی شب‌ها با امام علی صحبت می‌کند. گاهی وقتی از کسی عصبانی می‌شود، می‌گوید اگر شمشیر امام علی را داشتم، می‌دانستم با تو چه کار کنم! اینجا سهیل خنده‌اش می‌گیرد. عجیب بود این همه کتاب خواندن، آن هم وقتی که فقط کلاس اول را گذرانده؛ آن هم به سختی. معلم از سهیل شاکی بوده. او در کلاس پشت به تخته می‌نشسته و هیچ وقت هم قلم دستش نگرفته. سهیل اواسط کلاس دومی که به پایان نرسانده بود، شروع می‌کند به خواندن و نوشتن! نوشتن را روی هوا انجام می‌دهد و اسمش را از آخر به اول می‌نویسد! در عوض خاله‌اش چت‌هایی را نشانم داد که با سهیل انجام داده بودند. از سهیل در مورد چیزهایی که باید در بیوگرافی و معرفی نمایشگاه نوشته می‌شد، پرسیده و سهیل برای خاله‌اش گفته بود چه چیزهایی بنویسند؛ اینکه چه تفاوت‌هایی با بقیه آدم‌ها دارد. در چت‌ها مدام روی این تفاوت‌ها تأکید داشت و اینکه حتماً گفته شود اوتیسم یک بیماری نیست، یک تفاوت است. تفاوت در دیدن، شنیدن، درک کردن و... . راستش از کلماتی که استفاده کرده بود، تعجب کردم. اما بعد یادم آمد سهیل زیاد کتاب خوانده. از خاله پرسیدم: پیام‌ها را خودش تایپ می‌کند؟ گفت: بله. اتفاقاً خیلی هم سریع تایپ می‌کند. با نوشتن مشکل دارد، اما در تایپ کردن رو دست ندارد. از سهیل پرسیدم: مدرسه سخت بود؟ گفت: نه. استاد نقاشی‌اش گفت: سر کلاس بر خلاف دیگر دانش‌آموزان می‌نشسته! کلاس‌های نقاشی را هم که می‌آمد، پشت به تخته می‌نشست؛ رو به بچه‌های پشت سرش.
ناگهان سهیل شروع کرد به تعریف کردن: «آن روز دوست کلاس اولم آمده بود نمایشگاه.» تعجب کردم از این حافظه. پرسیدم: کدام دوستت؟ گفت: عرفان. آمد نمایشگاهم را دید. خاله شکوفه هم گفت: حافظه سهیل فوق‌العاده خوب است. خاطراتی را به یاد می‌آورد که هیچ بچه‌ای یادش نمی‌ماند. گفتم: چه خوب، سهیل یک خاطره خوب از بچگی تعریف کن ببینم. گفت: یادم نمی‌آید. گفتم: الکی نگو. از مهد کودک بگو. بعد کمی فکر کرد و یاد شقایق و تینا افتاد! دوستان دوران مهد کودکش. گفت: تینا همیشه یادش می‌رفته که گواش‌هایش را بیاورد و گواش‌های او را برمی‌داشته و از اینکه کسی به وسایل شخصی‌اش دست بزند، ناراحت می‌شده؛ مثل همان گوشی موبایلش و مثل گواش‌هایش.
البته خاله شکوفه گفت به خاطر این است که علاقه زیادی به وسایل شخصی‌اش دارد و از آنها دل نمی‌کند. مثلاً هنوز توی ظرف غذای بچگی‌اش غذا می‌خورد. کتاب‌هایش را هم خیلی دوست دارد. گاهی به اعضای خانواده هم همان حس مالکیت را دارد و از اینکه کسی اذیتشان کند یا نزدیکشان شود، بدش می‌آید. استاد مقدم گفت: «همین حس را به نقاشی‌هایش هم دارد. نقاشی‌ها را با اینکه برای نمایشگاه کشیده، اما باز هم خیلی دوستشان دارد و نمی‌خواست بگذارد برای فروش.»
پرسیدم نقاشی‌ها فروش هم رفته‌اند؟ گفتند: بله. همگی به فروش رسیده‌اند و خدا را شکر استقبال خوبی شد. رو به سهیل کردم و گفتم: ببین اولین اوتیسمی هستی که چنین نمایشگاهی راه انداخته و این‌قدر استقبال شده. دوباره گل از گلش شکفت. سهیل خنده‌اش هم معصوم و قشنگ بود. ظاهرش با آدم‌های معمولی فرق داشت، صحبت کردنش آهسته و بریده بریده بود، صاف نمی‌ایستاد، تیک عصبی کوچکی داشت که موقع حرف زدن بیشتر هم می‌شد، کلمات را یادش می‌رفت و باید فکر می‌کرد تا یادش بیاید چه باید بگوید و نسبت به یک پسر 23 ساله جوان‌تر به نظر می‌رسید. سهیل خودش هم یک تابلوی نقاشی بود، با کلی رنگ‌های خاص و متفاوت...
مأخذ: توان شهر، شماره2، 29 دی‌ماه 1397، ص3.
 
تاریخ ثبت در بانک 2 مرداد 1398