کد | pr-23464 |
---|---|
نام | زهرا |
نام خانوادگی | شاملو |
سال تولد | 1334 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
زبان | فارسی |
کشور | ایران |
استان | تهران |
متن زندگی نامه |
ایشان از افراد بستری در آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک است و اکنون توضیحات خودش پیرامون زندگیاش را میآورم. زهرا شاملو هستم، متولد سال 1334 در سال 1360 با قاسم همسر و دو دخترم خردسالم همراه با برادر و خواهرزادهام در جاده هراز تصادف کردیم. شدت تصادف آنقدر زیاد بود که همه سرنشینان ماشین به بیرون پرتاب شدند و تنها من در درون ماشین مانده بودم. در اثر تصادف دچار آسیب شدیدی شدم. هفت مُهره گردن و یک مهره کمرم شکستگی پیدا کرد. شاید باورتان نشود وقتی صدای هیاهو و شیون مردمی که برای کمک کردن به آسیبدیدگان به بیمارستان آمده بودند به گوشم رسید، تنها به یک چیز فکر کردم و آن این بود که اگر قرار است کسی دچار مشکلی شود و آسیب ببیند آن من باشم چون تمام سرنشینان ماشین امانت بودند. از خدا خواستم که کس دیگری آسیب نبیند و خدا این خواست مرا مورد اجابت قرار داد. بعد از مدتی تمامی افراد خانواده که نام بردم سلامتی خویش را به دست آوردند و زندگی طبیعی خود را شروع کردند اما من درگیر شدم و این تصادف باعث شد که با درونم آشنا شوم و به خود بیایم، از همهمه بیرون و از جنجال زندگی آزاد شوم. پیش از این صبح که بیدار میشدم باید مینشستم و جارو میکردم و نظافت و مهمانداری و در نهایت شب را به استراحت میگذراندم و دوباره صبح دیگری و شروعی دوباره بود و... هیچوقت فکر نکرده بودم که این دستها و این پاها چقدر زحمت کشیدهاند و چه توانایی داشتهاند. هیچ وقت به خودم نگاه نمیکردم. زمانی که پزشکان اعلام کردند که دیگر کاری از دستشان برای من ساخته نیست و ظاهراً مرا ناامید کردند تصمیم گرفتم برای خودم زندگی جدیدی بسازم. وقتی که بچهها به مدرسه میرفتند شروع به انجام کارهای روزانه میکردم اصلاً احساس معلولیت نمیکردم و در ذهن خودم این احساس را تقویت میکردم که برای خرید اجناس منزل رفته و آمدهام و حالا دارم غذای روزانه را طبخ میکنم در حالی که در افکار خودم غوطهور بودم. همسر یا فرزندانم وارد منزل میشدند بعد از مدتی سعی کردم که روی زمین در سطح اطاق دراز بکشم و با تمرین زیاد در اوقات تنهایی خود سعی میکردم دستم را حایل کنم و به زمین فشار بیاورم. گاهی از دختر بزرگم کمک میگرفتم و میخواستم که وسایل مورد نیازم را روی زمین بگذارد، جاروی برقی را به برق بزند و آماده باشد یا کتابها را روی زمین بگذارد تا من وقتی آنها به مدرسه رفتند شروع به کارهای منزل کنم. هر کاری که نمیتوانستم انجام بدهم باقی میماند تا همسر و فرزندانم بیایند و انجام دهند و این ذوقی بود که به کار بردم تا زندگی خود را با تمام وجود و عاشقانه دوستش داشتم حفظ کنم. منبع: نگاه سبز، هادی عمویی طالقانی، تهران، 1385، ص 142-143. |
تاریخ ثبت در بانک | 7 بهمن 1397 |