کد | pr-23431 |
---|---|
نام | زهرا |
نام خانوادگی | روانبخش |
سال تولد | 1357 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، ورزشی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی روانشناسی عمومی |
اهم فعالیت ها | مسئول دارالحفظ قرآن و جامعه نابینایان تربت حیدریه (خراسان رضوی) |
کشور | ایران |
استان | خراسان رضوی |
شهر | تربت حیدریه |
متن زندگی نامه |
وضعیت نابینایان شهرستان تربت حیدریه گفتوگو با زهرا روانبخش توضیح این مصاحبه توسط مدیریت بانک جامع اطلاعات معلولین در تاریخ 7/1397 گرفته شده است. مصاحبه کننده آقای مسعود باقری بودند. زهرا روانبخش مسئول دارالحفظ قرآن و جامعه نابینایان تربت حیدریه (خراسان رضوی) تحصیلات: کارشناسی روانشناسی عمومی، دانشگاه پیام نور گناباد فعال اجتماعی به عنوان: عضو فعال سازمان مرد نهاد * چند سال است که در حوزه معلولین فعالیت دارید؟ ـ شانزده سال. * چه شد به این حوزه ورود کردید؟ ـ همین بود که خودم بیناییم را از دست دادم، آمدم اینجا شروع به کار کردم. از سال 80 که دچار مشکل بینایی شدم و آمدم بهزیستی برای تشکیل پرونده، جرقهای بود که انجیاُیی راهاندازی بکنیم که دیگر فعالیتها را شروع کردم و همچنان ادامه دارد. * چه شد که چشمانتان را از دست دادید؟ ـ دلیل خاصی را نمیتوانیم برایش بیاوریم، به هرحال مشکل خاصی تشخیص ندادند، کاهش بینایی بود که منجر به نابینایی شد. * چند سالگی این اتفاق افتاد؟ ـ تقریباً بیست فکر میکنم، سال 80 بود، حدود هجده سالگی. * بعد دوران دانشجوییتان را نابینا بودید که روانشناسی خواندید؟ ـ بله. * بعد از آن زمان که این اتفاق برایتان افتاد این جرقه در ذهنتان خورد که بیایید و در حوزه معلولین فعالیت بکنید، درست است؟ ـ بله. * بعد به این فکر افتادید که انجیاُیی در رابطه با معلولین افتتاح کنید ، حالا در مورد این انجیاُتان صحبت میکنید؟ ـ آن زمانی که من آمدم بهزیستی اوضاع نابینایان و معلولین به شکل امروز نبود. یعنی توی فرهنگ مردم هیچ جایگاهی نداشتند. خیلی برای من جالب بود؛ من که الآن نابینا شدم باید برای ادامه تحصیل چه کار کنم یا چه راه حلی است، که خیلی به قول معروف خودمختار رفتم مشهد پیگیر شدم کسی که دچار مشکل میشود ادامه تحصیل را چکار میکند. چون من آن سال پیش دانشگاهی بودم، دروسم را باید امتحان میدادم تا به استثنائی معرفی شوم. به هرحال مدرک پیش دانشگاهیم را که گرفتم تابستان شده بود. خیلی برایم جالب بود که چرا باید افرادی مثل من باشند و ندانند. برای بهزیستی مراجعه کردم، کارشناس نابینایان را پیدا کردم، با او صحبت کردم و ایشان خیلی صمیمانه همکاری کردند و الآن شانزده سال است که با من پای کار هستند؛ و حتی موسسه قرآنیمان که ویژه معلولین است، ایشان خودشان مدیرعامل شدند، اسامی را به من دادند، به هرحال بهزیستی خیلی همکاری کرد، بچهها بیشتر توی روستاها بودند توی شهر بودند ماشین در اختیارمان گذاشتند جمعآوریشان کردیم. دیگر استارت را زدیم درواقع و کلاسها را شروع کردیم. کلاس قرآن گذاشتند، کلاس موسیقی گذاشتیم، خط بریل گذاشتیم و به هرحال فعالیتهایمان را در داخل خود بهزیستی شروع کردیم. بعد از دو سال از مشهد پیشنهاد شد که فعالیتهایی که شما میکنید در قالب یک مجوز اگر باشد قاعدتاً حمایتهای بیشتری از دولت خواهید داشت. دنبال مجوزش رفتم که جامعه نابینایان را تشکیل دادم. مجدد مددکار کارشناس پای کارمان بود، به هرحال ما این مجوز را گرفتیم، هیئت ورزشی راهاندازی کردیم. ما در سال 84 تیم گلبالمان نماینده خراسان شد، حتی در کشور در لیگ دسته یک و فعالیتها از آنجا آغاز شد. فعالیتهای فرهنگی ورزشی آموزشی را ما گنجاندیم در انجیاُ، تا سال 90 که یازده تا مدال دومیدانی بچههای شهرستانمان در کشور آوردند، تیم گلبال بچههای تیم ملی از این شهرستان رفتند، نماینده استان بودند، جایگاه ورزشیمان همیشه بالا بود. به هرحال خودم هم در این مدت قرآن را حفظ کرده بودم، حافظ کل شده بودم، لیسانس را گرفته بودم، و با اینکه خودم ورزشکار بودم، چندین دوره مدال طلا دارم، درصدد شدم یک موسسه قرآنی هم احداث کنم در کنار انجیاُ. به قول معروف تخصصیتر کار کنیم؛ حوزه قرآنیمان نیز داشت و افرادی با آنجا همکاری داشتند. در سال 91 درخواست موسسه دادم و مجوز گرفتم، الآن چهار سال است که حوزه قرآنیمان در موسسه، تخصصی ویژه نابینایان و معلولین است، که البته نابینایان را بیشتر تحت پوشش داریم، چون تخصص کاریمان است، معلولین تقریباً تعداد کمتری هستند. ما تمام خدمات را رایگان به آنها میدهیم، آزمونها را شرکت میکنند و به قول معروف در جشنوارهها و مسابقات قرآنی حتی در اوقاف مقامدارهای استانی از شهرستان بچههای نابینا داشتند، یک دوره هم خودم داشتم. به هرحال کارها را اینجوری داریم انجام میدهیم. در کنارش کارهای ورزشی را داریم ادامه میدهیم، کارهای فرهنگی جامعه را داریم انجام میدهیم، به هرحال آنها هم سر جایشان هستند. درواقع گروه بندی کردیم، استعدادیابی داریم میکنیم، هر نابینایی در هر شاخهای که تخصص دارد میگذاریم کار بکند. چون ما تنها موسسهای هستیم ویژه نابینایان در خراسان، تقریباً ده تا از شهرستانهای استان را تحت پوشش داریم، که افراد شهرستانها را یا بچههایی که در روستاها هستند از ما دور هستند و نمیتوانند حضوراً در همه کلاسهای ما شرکت بکنند، کلاسها را بهصورت غیرحضوری برایشان برگزار میکنیم، بهصورت تلفنی. تماس میگیریم تکلیف میدهیم، و هر دو سه ماه یکبار حضوراً میآوریمشان شهرستان، یک سری نکات را که لازم هست را برایشان حضوراً توضیح میدهیم، که حدوداً 120 تا نابینا ما الآن داریم که حالا شامل شهرستان خودمان و حدوداً شهرستانهای جنوب خراسان میشود. * فرمودید که بهزیستی با شما همکاری کرده، حالا مددکار وقت که هنوز هم همکاری دارند خدمت شما. به نظر شما این همکاری که حالا بهزیستی شهرستان تربت حیدریه و بهزیستی مشهد مقدس با شما داشتهاند تا چه اندازهای در کار شما تسریع امور کرده، در کار شما ایجاد انگیزه کرده همین همکاری دوستان؟ ـ قاعدتاً من که هیچ شناختی نداشتم، حتی نمیدانستم نابینا شدن و نابینا بودن یعنی چه، و آمدم بهزیستی و هیچ اطلاعاتی نداشتم، فکر میکردم غیر از خودم فرد دیگری نیست. وقتی که مددکار نابینایان استقبال کرد، آمار را خیلی راحت به بچههایی که توی سنینی بودند که باید آورده میشدند به مجموعه، و از این طرف رئیس بهزیستی حتی مینیبوس اداره را در اختیار مددکار گذاشت تا برود بچهها را با دو مینیبوس به اداره بیاوریم. یک مکان یک اتاقی را در اختیار گذاشتند که بچهها را آنجا جمع بکنیم. قاعدتاً کار اینجا استارت خورد. یعنی اگر بهزیستی همکاری نمیکرد برای من نوعی که هیچ اطلاعاتی از چارچوب کاری نداشتم، هیچ کاری از پیش نمیتوانستم ببرم. نه فقط من نمیدانستم، بلکه همه اینطوری بودند. یعنی در آن زمان مثل الآن نبود، اطلاع رسانی نبود، برنامهها نبود. این استارت کار را در سال 80 و 81 مدیون بهزیستی هستم و مددکار نابینایان که واقعاً وقت گذاشتند. * نام شریفشان چیست؟ ـ آقای سید رضا حسینی. من واقعاً مدیون ایشان هستم، چون ایشان واقعاً زحمت کشیدند در کنار ما. به هرحال ایشان یک کارمند بودند، میتوانستند مثل بقیه مددکارها پشت میزشان بنشینند از صبح تا ظهر، و به قول معروف کار اداریشان را انجام بدهند. در صورتی که اینطوری نبود، تا ظهر ماشین اداره اگر بود بهزیستی همکاری میکرد، بعدازظهر ایشان کاملاً شخصی همکاری میکردند. ما خیلی از برنامههایمان را ایشان از خودشان هزینه کردند برای جامعه. وقت گذاشتند، هزینه کردند، از لحاظ مالی حتی ایشان ساپورت میکردند بچهها را. درست است همه به من میگویند توانمندی شما بوده، کسی بودید که کار میکنید و بازدهی دارید، ولی به قول معروف یک دست صدا ندارد. به هرحال پشت من بودند اینجور افرادی، که اگر ما موفق شدیم، مجموعهمان موفق شد و نتیجه گرفتیم، به هرحال اینجور افراد در پشت پرده بودند. * شما فرمودید ابتدا این اتفاق که افتاد انجمن نابینایان را راهاندازی کردید و بچهها را جمع و جور کردید. استقبال بچهها از این انجمن و درواقع ارائه راهکار و اینها چطوری بود، بچهها خوشحال میشدند از این موضوع؟ ـ خیلی عالی بود، خیلی فوقالعاده بوده. به هرحال از این قضیه استقبال زیادی شد، چون افراد نابینا در فرهنگ آن زمان افراد محدود بودند در چارچوب خانه و حتی یک نمونههایی را آن زمان داشتیم که متأسفانه آموزش و پرورش و مدارس پذیرش نمیکردند. چون فرهنگ مثل امروز نبود، اطلاعات مثل امروز نبود، اینطور نبود که بچهها راحت بتوانند ادامه تحصیل بدهند. ما از یکی از روستاهای نزدیک تربت از یک خانواده دو نابینا و در همسایگیشان یک نابینا را آوردیم به تربت و تا پنجم اینها تحصیل کردند. چون اینها ابتدایی را تا سوم چهارم خوانده بودند و دیگر نرفته بودند مدرسه. علتش را که جویا میشدیم میگفتند چون دچار مشکل بینایی شدیم در کلاس چهارم از مدرسه اخراج شدیم. وقتی اینها را آوردیم اینجا گفتیم بچهها راه این است، خط بریل و ادامه تحصیل. ما بچهها را که از روستا آوردیم اینجا خط بریل به آنها آموزش دادیم و فرستادیم مدرسه تلفیقی. الآن همان بچه ارشدش را گرفته و یک مهدکودک زده و مدیر مهد شده. ایشان در دوران تیم ورزشی که توی سال 84 تا 90 بود عضو تیم خود لیگ ایران بود، جزء بهترینها بود. ببینید زندگی بچهها متحول شد. استقبال خیلی زیاد بوده. ما زمانی که با بیست نفر شروع کردیم کار را، در سال 84 که من مجوز گرفتم و تیم برای خراسان میرفت توی لیگ کار میکرد و هزینههایش از اینجا تأمین میشد، استارت کاری ما خورده بود، ولی در سال 84-85 نزدیک شصت نفر عضو داشتیم. کارشناس ما نیروهای جوان را به جامعه معرفی میکرد. ما هر ساله نیروهای جوان زیادی داشتیم، که ما در سال 89 از نیروهایی که در سال 88 به ما معرفی شد الآن قهرمان پرتاب نیزه ایران را دارد. یعنی سال 89 که به جمع ما آمد در سال 90 طلای دومیدانیش را گرفت، در 91 طلا گرفت، در 92 عضو تیم ملی گلبال شد. یعنی اینجور جایگاههایی را، یعنی همیشه خانوادهها میگویند ما مدیون شما هستیم که بچههای ما را کشاندید بیرون. ما خیلیها را با این کار از افسردگی نجات دادیم. چون خیلی از بچههای نابینا مثل روز اولی که من نابینا شده بودم و فکر میکردم فقط من تنهام، نود درصد بچهها فکر میکردند فقط خودشان نابینا هستند و باید توی خانه بنشینند. وقتی ما این استارت را زدیم این جرقه را زدیم خیلی همه چیز فرق کرد یعنی متحول شد. الآن هم که بحمدالله بحث امکانات و ارتباطاتی که پیشرفته شده قاعدتاً دیگر به ندرت کسی، مگر در روستاهای دورافتاده باشند که واقعاً ما دسترسی نداشته باشیم. * خانم روانبخش این بسیار عالی است. شما همانطور که گفتید در ابتدای راه با مشکلات فرهنگی توی یک شهرستان کوچک بودید و با مشکلات فرهنگی دست به گریبان بودید، ولیکن با لطف و عنایت خدا و همکاری دوستانی مثل آقای حسینی توانستید این موانع را پشت سر بگذارید، و بچهها را به قولی از این یکجانشینی و گوشه نشینی بیرون بیاورید و درواقع فعال و اکتیوشان بکنید. حالا بعد از این اتفاقاتی که افتاد، حالا جامعه شهر شما پذیرفت که این نابینا و معلولین میتوانند و توانمند هستند، تا چه اندازه پذیرش نشان داد، مثلاً در حوزه اشتغال تا چه اندازه به نابینایان اعتماد شد در شهر شما مخصوصاً در بحث اماکن دولتی که قانون سه درصد را باید رعایت بکنند، تا چه اندازه این فرهنگ سازی و ارائه توانایی بچهها توانست در راستای این اهداف مفید باشد؟ ـ خلاصه ما خیلی جنگیدیم واقعاً با مسئولین جنگیدیم. یعنی مثلاً اگر به فرماندار آن زمان تربت به نماینده آن زمان بگویید فلانی، یک تکانی میخورد، حسابی از من تکان میخورد. چون واقعاً با مسئولین جنگیدم. غیر از بهزیستی که در اختیار ما بود، یعنی عالی بود مسئولینی که سال 90 بودند، و بعد از تغییرات باز هم همکاری کردند. ما واقعاً میجنگیدیم. در ابتدا که حتی آموزش پرورش پذیرش نمیکرد. ما این قصه را به قول معروف اینقدر روی سرشان تازیدیم که همچین چیزی را پذیرفتند. ما در سال 84 زمانی که دانشجو شدن جزء آرزوها بود {نابینایی از تربت دو سه چهار ساعت راه بود} که اینها اصلاً خودشان به قول معروف تکان خوردند که بله همچین چیزهایی هست، این جنگهای ما بیدلیل نیست. و به قول معروف از سال بعد رتبهها آمد پایین، و ما حتی رتبه دو رقمی را دادیم بهشان از نابینایان. {این تحول آموزشی }را با مطرح کردن خودمان در جامعه نشان دادیم و باور کردند. زمانی که تیم میرفت مدال طلا میگرفت من اجازه نمیدادم بچهها خیلی مخفی بیایند و خیلی مخفی بروند، مسئولین را موظف میکردم برایشان مراسم بگیرند، بچهها مطرح بشوند. باز قبل از آن میگفتیم بحث اشتغال بحث فلان، خیلی راحت مسئولین رده بالای ما میگفتند ای بابا نابینا اینطوری، خیلی خیلی متأسفانه هر کسی که عصا داشت فکر میکردند باید پول کف دستش بگذارند. ما تمام اینها را اصلاح کردیم. یعنی الآن من بگویم به ندرت توی این قصهها به مشکل برمیخوریم. توی بحث اشتغال اینقدر رفتیم بالا، اینقدر کوبیدیم، اینقدر بچهها را مطرح کردیم که زمانی که توی یک جلسه خیلی مهمی بود که من شرکت کرده بودم و بچهها را بردیم یک سرود بسیار زیبا اجرا کردند، آنجا درخواست دادم که چرا از بچههایی که من آمار دارم میدهم، تیم ملی داریم، به هرحال ما دانشجوی ارشد و دکترا داریم، چرا نباید پذیرش اینطوری. اینقدر این صحنه را آمدیم رفتیم که الآن نه، الآن ما دیگر مشکلی نداریم. قاعدتاً افرادی را که درخواست دادیم پذیرفتند، توی بحثهای دولتی حتی. حالا توی بحث هر کسی که شغل آزاد دارد جایگاه خودش را دارد، توی بحث دولتی ما چندین مورد را از 90 تا الآن پذیرش کردند. توی بحث سه درصد اول معلولین جسمی بود که در دیدگاهشان توی فرهنگشان مشکلی ندارد، بعد ناشنوا و نابینا اسمی برده نمیشد، که توی این قصه حسابی ما به قول معروف دست و پنجه نرم کردیم که سه درصد یکیش باید نابینا باشد، شما مجبور و موظفید. قاعدتاً همیشه بهزیستی پشت ما را داشت، برای اینکه در ناتوانی ما دیگر حرفی نبود، و به قول معروف کسی نمیتوانست بگوید نمیتوانی، چون هر جا را که میگفتند نمیتوانید میگفتم من یک نابینا شما یک عادی بیاورید من یک نابینا میآورم معادلتان میگذارم. اگر عادی شما از نابینای من بالاتر باشد ما ناتوانیم. ورزشکارش را بیاورید من از تیم ملی میآورم. شما توی کدام شهرستان توی کدام رشته دارید. حافظ قرآن من نابینا میآورم شما هم بیاورید، مسابقه بدهند ببینیم کدام اول میشود. در صورتی که ما در اوقاف در سخت ترین مرحله مسابقات ما مقام داشتیم. ما برای هر حرفمان یک الگوی نابینای موفق را داشتیم و مطرح میکردیم. برای همین مسئولین دستشان بسته بود و مجبور به همکاری بودند. الحمدالله دیدگاه و فرهنگ در بحث اشتغالمان خوب است، هرچند مسئله اشتغال یک مشکل سراسری است و بینا و نابینا ندارد، ولی ما به هرحال اگر شرایط کار باشد به خاطر نابینایی محدودیت دیگر نداریم. * پس همان اصلاح شرایط فرهنگی که اتفاق افتاد باعث شد که درواقع تغییراتی هم در دیدگاه مسئولین اتفاق بیفتد که توی بحث اشتغال هم در شهرستان تربت حیدریه رو به رشد بوده. ـ بله. مشکلات اشتغال الآن برای همه جوانها مشکل سراسری است، ولی به هرحال توی فرهنگ ما یکی از نابینایانمان توی روستایشان شورای روستایشان شده. یک نابینا کاندید شد در خود شهرستان که حالا رأی هم نیاورد، ولی این پذیرش را حتی داشتند که نابینا را بگذارند برای شورای شهر کاندید بشود. الحمدالله مشکلات فرهنگیمان خوب شده. چیزی که الآن ما داریم باهاشون میجنگیم بحث مناسبسازی محیطهاست. حسابی هم خودشان پیگیرند، حسابی هم ترتیب اثر میدهند * مناسب سازی شهری چطور است؟ ـ بله. این هم ترتیب اثر دارند میدهند، همکاری میکنند، ولی یک خورده صبر میخواهد تا ساخته شود. * یک کم بیشتر در مورد موسسهتان که درواقع الآن چند تا عضو دارید و بچههایی که تحت پوشش دارید و یک کم بیشتر در مورد آن هم توضیح میدهید؟ ـ خدمتتان عرض کردم من شهرستانهای جنوب خراسان را تحت پوشش قرار دادم، 120 تا نابینا دارم * الآن چند تا شهرستان را تحت پوشش دارید؟ ـ فکر کنم هشت تا شهرستان. * درواقع اینها از خراسان جنوبی هستند؟ ـ نه، خراسان رضوی هستیم، شهرستانهای جنوب آن. * میتوانید اسم چندتایشان را نام ببرید؟ ـ زاوه، مهولات، رشخار، گناباد، خاف، بردسکن، بجستان، اینها همه شهرستانهای جنوب خراسان رضوی هستند که ما تحت پوشش داریم. خدماتمان کلاً رایگان است. حافظهایمان، ما حافظ از پنج سال تا شصت سال گرفتیم. حافظ پنج سالمان الآن تقریباً هشت سالش است و پنج جزء حفظ است و حافظ شصت سالمان هم ایشان هم پنج جزء حفظ است که ایشان یک در یکی از روستاهای بسیار دور نابینا هستند. * فرمودید این دوستانی که راهشان به لحاظ مکانی دور هست بهطور تلفنی آموزش میدهید و تکلیفها را از آنها میخواهید و دو سه ماه یکبار میآوریدشان موسسه حالا آزمونی ازشان میگیرید یا راهنمایی میکنید و مشکلاتشان را برطرف میکنید، درست است؟ ـ بله. * بعد این بودجه موسسه شما از کجا تأمین میشود؟ بحث مکان است، بحث ایاب و ذهاب است؟ ما توی این قصه یک خورده مشکلات داریم. ما به قول معروف آنطور که تیغمان میبرید، زمانی که مشکل پیدا کرده بودیم، امام جمعه شهرستان یک مبلغی را در حدود سی میلیون تومان امانت به ما دادند و مکان را درواقع برای ما رهن کردند، که مشکل مکان را اینطوری حل کردم. به هرحال ما اینجا اساتیدی را داریم، هزینه تلفنهایی که داریم، ایاب ذهاب خود موسسه را داریم. مجوز از ارشاد هست و کار و مددجوها زیرمجموعه ما کلاً بهزیستی هستش. ارشاد متأسفانه حالا یکی دو سال اول یک مبلغی را بلاعوض کمک کردند که یک مبلغ چهار پنج تومان بود که آن زمان ما اجاره میدادیم. اعتبارات خاصی را اعلام نکرده ارشاد فعلاً چند سالی است. بهزیستی هم که به هرحال ما قراردادی گفتیم ببندیم با شما، به هرحال بچهها همه تحت پوشش شما هستیم و بحث با بهزیستی استان داریم، با شهرستان نداریم، بحث استانی هست موسسه ما. متأسفانه تا امروز هم بهزیستی کمکی نکرده، به دلیل مشکلات مالی و اعتباری، دائم این را به ما میگویند. ولی ما کار را لنگ نگذاشتهایم، خیّر داشتیم یکی دو مورد، مشارکت داشتیم در چندین مورد که به قول معروف فعلاً موسسه را سرپا داریم. ولی توی حوزه مالی یک خورده با مشکلات روبرو هستیم. هر جا کم بیاوریم از آقای حسینی که مدیرعامل هم هستند شخصی، همانطور که من گفتم توی این شانزده سال در کنار ما بودند، اینجا را هم لنگ نمیگذارند. جایی که مجبوریم بمانیم را قاعدتاً شخصی هم خودم و هم آقای حسینی هزینه میکنیم. ولی موسسه ما یک موسسه درآمدزا نشده هنوز که به قول معروف بتوانیم کار را گسترش بدهیم و شرایط را برای بچهها بهتر بکنیم. ما در مهر امسال از موسسه چهار تا حافظ کل داریم تحویل میدهیم. اینها یک دورههای تخصصی لازم است داشته باشند که اساتید تخصصی برایشان بیاوریم. چون من بیشتر استاد حفظشان هستم. تجویدهای تخصصی و صوت و لحن و این بحثهایی که هستش، اینها هزینه بر است برای ما، و قاعدتاً بچهها این دورهها را لازم دارند بگذرانند. * این بهزیستی و ارشاد که فرمودید، دلیلشان فقط نبودن بودجه هستش؟ ـ فعلاً همین است، بله. * این به نظر من نمیتواند خیلی بهانه خوبی باشد، چون شما دارید در این زمینه فعالیت میکنید، مددجوهای تحت پوشش بهزیستی را هم دارید آموزش میدهید. این جزء وظایف آموزشی بخش توانبخشی هست، یعنی چه که ردیف بودجه نداریم؟ ـ چون بحث از شهرستان خارج است. ما در حدی که بگوییم ادعا داریم بچههای شهرستانمان لنگ نمانند، قاعدتاً جلسهای که تشکیل شد با رئیس بهزیستی و دفتر امام جمعه و نماینده و همه این مبلغ سی میلیون تومان را به ما دادند، کار را در شهرستان راه انداختند. یعنی آن چیزی که شهرستان میتوانست برای ما کار بکند کوتاهی نکرده. از آنجا به بعد کوتاهیای است که استان مستقیماً توی این حوزه میکند. در صورتی که در دوره قبل مسابقات بهزیستی من از موسسه بیست نفر بردم به مسابقات استانی، پانزده نفرشان اول شدند، و از این پانزده نفر سنین بالای هجده سال که قرار بود کشوری بروند، پنج نفرمان رفتند کشوری، و باز توی کشوری چهار نفر مقام آوردند. یعنی ما بازدهی هم داشتیم، حتی برای خود بهزیستی. ما به هرحال جزو آمار {... موسسه ما} بهزیستی استان دارد مانور روی موسسه معلولین میدهد. ولی متأسفانه من جلویشان هم حاضر هستم بگویم، مدیرکلشان {آقای ... از من فرار میکند همیشه} میگویم که این بهترین آمار را دارد در خراسان توی حوزه قرآنی میدهد به کشور و بهترین بازدهی را داریم. در صورتی که بهزیستی بهجز یک اسپیکر فلش که دارد رایگان به من میدهد که من میدهم به بچهها، چون باید بچهها صوتی حفظ بکنند، چیز دیگری را در اختیار ما قرار نمیدهد. ما خیلی وقتها هزینه استادمان هست، هزینه تلفنمان هست، این خیلی مسائلی هستش بیشتر از ناحیه خیرین اینها را تأمین میکنید. تقریباً، آن هم امسال زیاد روی خیرین حساب باز نکردهام. ولی به هرحال مشارکتی دارم میروم جلو و کسریها را من و آقای حسینی داریم جبران میکنیم. در صورتی که موسسه ما یک موسسه درآمدزا باید باشد که بتوانیم سرمایه گذاری بکنیم روی افراد دیگرمان. افراد زیادی هستند که شناسایی شدهاند استعدادیابی شدهاند توان دارند و میخواهند بیایند، ما نداریم که استارت برای آنها بزنیم. ببینید ما برای شروع بچهها را یک ماه دو ماه حضوراً باید بیاوریم که روش حفظ را بهشان یاد بدهیم. بچههای نابینا فرق میکنند با عادی. باید روش حفظ را بهشان آموزش بدهیم. اینها کرایه رفت و آمد دارد، قاعدتاً همهشان خانواده مستضعف هستند، و ما این را باید تأمین بکنیم، هزینه اولیه بچهها را باید تأمین بکنیم. اینها یک ماه دو ماه بیایند روشها را یاد بگیرند، بعد حالا هر کس میتواند رفت و آمد بکند در ماه یکبار، یا غیر از آن مثلاً همان روش غیر حضوری را. ما الآن استعدادیابی کردهایم، شاید بیست نفر سی نفر دیگر نیرو داریم که به مجموعه اضافه بکنیم. * حمایت سازمان بهزیستی استان و دیگر ادارات چگونه بوده است؟ ـ بله. بارها مطرح کردم، بارها من مکاتبه کردهام، یعنی اسم کوچک من و شماره شناسنامه من را از مدیرکلش بگیر تا رئیس توانبخشی استان و مسئول فرهنگی حفظند، یعنی کس ناآشنایی نیستم برایشان. چون شانزده سال است که کار میکنم. کاری کردم که در سال 90 جامعه نابینایان تربت به لحاظ جایگاهی در استان اول شد و جزء انجیاُهایی شدیم که به تهران معرفی شدیم، به قول معروف از آنهایی نبودیم که بگوییم در استان ناشناخته هستیم. استان حتی الآن مسابقات ورزشیشان که میآید تربت اول زنگ میزنند. تربت بچهها آمادهاند برای مسابقات. در صورتی که مشهد با آن عظمتش دارد به یک شهرستان نگاه میکند. من چهارده پانزده سال است که گلبال برای بچهها کار میکنم، کاپیتانشان هستم. الآن آموزش را میخواهند تخصصی به بچههای نابینای مشهد بدهند سنین زیر هجده سالشان، در مسابقات کشوری من کنارشان باید باشم. یعنی یک طوری است که به قول معروف در همه صحنهها هستیم. یعنی یک طوری است که نمیتوانند من را بیایند متهم بکنند که این خانم نگفت به ما کمک بکنید. {چون روانبخش کسی نیست که ... نشناسد.}به هرحال من گله دارم. از بهزیستی استان گله میکنم توی عدم حمایتهایی که در حوزه قرآنی دارند. در صورتی که بازدهی داریم. بچههای من در آزمون اوقاف که یک آزمون به قول معروف سخت است، من در اسفند ماه چهل نفرشان را دادم. آزمون مرحله شفاهی داشت بعد کتبی. چهل نفرشان بالای 90 آوردند. ببینید این یک جایگاه بالایی است. اوقاف نگاهش به ما است الآن، و حاضر شد حتی یک حق الزحمهای به استاد ما بدهد، به موسسه ما بابت این بازدهی. ما در آزمون ارشاد سال 95 که برگزار شد، بچههای زیر دوازده سال آزمونهایشان را باید شفاهی بدهند، بقیه کتبی. من پنج تا زیر دوازده سال فرستادم، پنج تا بچه من صد آوردند. در خود شهرستان هیچ کس صد نیاورده بود، هیچ موسسه زیر دوازده سالش به صد نرسیده بود. همه زور زده بودند نهایتاً نود گرفته بودند. خود ارشاد شهرستان گفت تنها موسسهای که بچههایش آزمون شفاهیش را صد آورده بودند شما هستید. ببینید ما آمار هستیم برایشان، ما افتخار هستیم برایشان. در جلسات ارشاد هفته پیش هم مرا دعوت کرده بودند خیلی به قول معروف دیگر بد صحبت کردم. گفتیم ما آدمهای خوبی هستیم خیلی بد نیستیم، شما باعث میشوید که ما بد صحبت بکنیم. ولی ببینید آمار کار من را دارید، مانور کار من را میدهید. من در سال 93 در قزوین در یک جشنواره بچهها را بردم تیمی، تربت حیدریه یک شهرستان بود، تیمی اول شد. من پانزده نفر به این مسابقات اعزام کرده بودم که پانزده نفرشان هم مقامدار برگشتند. ببینید ما هر جا رفتیم حرف زدیم. ولی ما متأسفانه بچهها یک خورده من بهعنوان یک استاد اعلام میکنم راضی نیستند. چون بچهها سطح حفظ بالا شدهاند، آموزشهای تخصصی بیشتری لازم دارند، ما نداریم بهشان بدهیم. آن جایگاه آن ارزش و آن استعدادهای بچههای ما دارد سرکوب میشود. من باید امسال حافظ کُلم در مسابقات اوقاف بخواهد نخواهد مقام بیاورد. قاعدتاً استاد باید بهش بدهند که در حوزه تجویدهای تخصصی باهاش کار بکند. من بچههای خودم را میدانم کجا لنگ میزنن، و کجا را باعث میشود در کنار یک بینا که قرار میگیرد آن اول بشود این دوم بشود. در صورتی که اینقدر توانایی و استعداد این بچهها بالا است که اولند، بیتعارف اولند توی استانش اولند. پس چرا میتوانند اول باشند به خاطر عدم همکاری دیگران دوم بشوند سوم بشوند و متأسفانه جایگاه خودشان را نتوانند به دست بیاورند. * حالا یک مقدار در مورد شخص خودتان صحبت بکنید. فرمودید که متولد شهر تربت حیدریه هستید، درست است؟ ـ بله. * تا سن هجده سالگی بینا بودید، در سن هجده سالگی حالا به یک سری دلایل ناشناخته دچار افت بینایی شدید و بینایی خود را از دست دادید. بعد رفتید دانشگاه و کارشناسی روانشناسی گرفتید. فرمودید حافظ کل قرآن هم هستید درست است؟ ـ بله. * قرآن را به چه شیوهای خودتان حفظ کردید، موسسهای جایی رفتید، یا بهصورت خودجوش در خانه خودتان حفظ کردید؟ ـ نه، ما آن زمانی که استارت کار را در بهزیستی زدیم، که گفتم بچهها را آوردیم و یک اتاقی را به ما دادند، یکی از کارهایی که به ذهنم رسید انجام بدهم بحث حوزه قرآنی بود. آنجا یک استادی را ما دعوت کردیم، از طرف خود بهزیستی دعوت شد، ایشان آمدند قبول کردند. ما گفتیم بچههایی که توان دارند توی این حوزه بیایند شروع کنند. من خودم خیلی علاقهمند شدم توی همان جلسه اول که سر کلاس با بچهها نشستم خیلی علاقهمند شدم، و بعدش هم همینطور ادامه دادم. با همین استاد ادامه دادم. حتی زمانی که جامعه را راه اندازی کردیم و مکان را از بهزیستی بردیم، کلاسهای قرآنمان بود، بچهها را تشویق میکردیم، من خودم دیگر رها نکردم و ادامه دادم بحث حفظ را. * ادامه دادید تا حافظ کل قرآن شدید، درست است؟ ـ بله. * چه مقامهایی آوردید در حوزه قرآنی در مسابقات؟ ـ من از اولی دارم تا هیچمی. * میتوانید چند تا از مقامهایتان را که بیشتر کشوری هستش برای ما بهعنوان مثال بگویید؟ ـ بهزیستی را بودم، کشوری رفتم، دانشگاه را رفتم، بسیج را رفتم * اینها همه در زمینه حفظ؟ ـ حفظ، من کلاً حفظ شرکت میکردم، کلاً هر جا مسابقاتی بود میرفتم. شهرستان که همیشه اول بودم بدون استثنا حالا چه با بینا میرفتم چه با نابینا. در استان هم شاید دو تا دومی داشته باشم مابقی را اولی بودم، آن هم فرقی نمیکرد در چه چیزهایی شرکت میکردم. بهزیستی را سومی دارم دومی دارم مسابقات کشوری البته. در حالی که من بیشتر درگیر بودم. از این طرف تیم گلبالمان در مسابقات کشوری بود، لیگ بودیم، آنجا کاپیتان بودم خودم، از این طرف هم مسابقات اصولاً همزمان میشد، حوزه ورزشی بیشتر متقاضی بود باید با تیم بروم، یک خورده این ضد و نقیضها همیشه برای من پیش میآمد، که همزمانی مسابقات، این مسائل یک خورده من را، به قول معروف انتخاب میکردم، یا من را اجباراً میفرستادند. در سال 87 اجباراً رفتم ساری مسابقات ورزش، در صورتی که قم مسابقات نابینایان بود نرسیدم متأسفانه. یک سری مسابقات را اینطوری از دست دادم. * در حوزه ورزش چه ورزشی، گلبال کار میکنید؟ ـ گلبال نائب قهرمانی دارم در کشور، در لیگ قهرمانی دارم، در دومیدانی مدال طلا دارم * دومیدانی چه مادهای؟ ـ پرش سه گام را طلا دارم، پرش طول را برنز دارم، و حدود پانزده ده متوالی هم طلای استان را در گلبال دارم. * یعنی با تیم تربت حیدریه که کاپیتان تیم هستید ده سال است که قهرمان متوالی هستید در استان خراسان رضوی، درست است؟ ـ بله. * در چه حوزههای دیگری فعال هستید، فعالیت هنری هم دارید؟ ـ فعالیت هنری بحث نمایش و جشنوارههایی که بخصوص الآن سه چهار سال است که بهزیستی راه اندازی کرده تیم میدهیم. حدوداً دو سال است در استان تیم تئاتر ما اول شده. در سال 95 منطقه اول شدیم. امسال هم دوباره مجدد شرکت کردیم جشنواره تئاتر معلولین را که در بیرجند هست که انشاالله بچهها مقام بیاورند. در بحثهای دیگر ما خدمات دیگری که به بچهها دادیم، ما سال 93 چهل نفر نابینای حافظ را اعزام کردیم به کربلا. شخص خودمان این کار را کردیم، ساپورت گرفتیم. اینقدر جایگاهمان در کربلا ارزش پیدا کرده بود که به تولیت حرم امام حسین دعوت شدیم. به شهر امام حسین تیم را خیلی خصوصی شام دعوت کردند ما چهل نفر را. نفری یک قواره چادر مشکی به بچهها هدیه دادند، و {...کربلا} را به بچهها از طرف تولیت هدیه دادند. خیلی خیلی بچهها را آنجا به قول معروف تشریفاتی کار کردند باهاشون. در یک باغ سرایی در کربلا پنج شب بچهها را رایگان نگه داشتند. این یک جرقهای بود که حالا همهاش را مدیون امام حسین هستم که بچهها را اینطوری طلب کرد. من برای اولین باری که خودم کربلا رفتم، که جایزه مسابقات کشوری بود که کربلا داده بودند نفرات اول را اعزام کرده بودند، برای اولین بار که رفته بودم آرزو کردم برای دومین بار که میآیم کربلا بچههای نابینا را بیاورم، و فقط از امام حسین میخواهم که به قول معروف میزبانی بکند بچهها را. این چیزی بود که آن زمان خواسته بودیم و به آرزویش هم رسیدیم. من همیشه خداوند را در این قصه شاکرم که بیناییم را از من گرفت. من از سال 80 که دچار مشکل بینایی شدم خیلی مُصر بودم که بیناییم برگردد و خیلی پزشکان و اینور و آنور میرفتم. بعد از اینکه استارت کار را با نابیناها زدم تا الآن که در خدمت شما هستم هیچ چشم پزشکی نرفتهام. در صورتی که توی رسانهها توی اینترنت توی پیامها که درمانش آمده و درمان میشود، برایم اصلاً مهم نیست، پِیَش نرفتم، اصلاً وقت نمیکنم. من ادعا دارم چیزی را با نابیناییم در زندگی کم ندارم که دنبال بینایی بروم. خدا را شاکرم که بیناییم را از من گرفت، عزت به من داد. واقعاً حاضر نیستم که بگویند بیناییات برگردد و درصدی از جایگاهی که دارم، نه جایگاه اجتماعی، آن جایگاه عشقی که توی کارم دارم را از دست بدهم را حاضر نیستم. واقعاً عشق میکنم با کاری که دارم میکنم. خیلی وقتها به قول معروف هزینه میکنیم کار میکنیم، و درآمد مالی ما اصلاً توی بحث مالی نیستیم، نداشتیم. عشق میکنم با کارم، حاضر نیستم بگویند کارت را بده بیناییات را میدهیم، این معامله را نمیکنم. خدا را شاکرم هر چه را که من در این مدت از خودم از وقتم از انرژیام صرف دیگران کردهام با خدا معامله کردهام و عوضش را گرفتهام. |
تاریخ ثبت در بانک | 6 بهمن 1397 |