کد | pr-20933 |
---|---|
نام | فاطمه |
نام خانوادگی | ظرافت انگیز |
سال تولد | 1350 |
وضعیت جسمی | نابینا |
مرتبط با معلولان | عمومی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، اجتماعی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکترای زبان و ادبیات فارسی |
مهارت | نویسنده - دبیر آموزش و پرورش |
کشور | ایران |
استان | تهران |
شهر | تهران |
توضیحات |
چهره برگزیده این هفته، فاطمه ظرافتانگیز ساکن محله یافتآباد است. او 21 سال است که در مجتمع نابینایان عبدالعظیم(ع) در شهرری به دانشآموزان مقطع راهنمایی و دبیرستان تدریس میکند... 1394/04/23 فاطمه ظرافتانگیز نویسنده روشندل چهره برگزیده این هفته، فاطمه ظرافتانگیز ساکن محله یافتآباد است. او 21 سال است که در مجتمع نابینایان عبدالعظیم(ع) در شهرری به دانشآموزان مقطع راهنمایی و دبیرستان تدریس میکند. با توجه به اینکه او تجربه زیادی در زمینه تدریس به دانشآموزان نابینا داشته، از چندی پیش تصمیم گرفته است بر اساس نیازها و خواستههای دانشآموزان نابینا کتابهایی را به خط بریل بنویسد تا به این شکل دانشآموزان نابینا هم بتوانند مانند افراد دیگر از فرصتها و موقعیتهای تحصیلی خود استفاده کنند. او 4 کتاب در زمینه نیازهای این قشر از شهروندان نوشته که امیدوار است گامی در راه بهبود شرایط دانشآموزان نابینا باشد. یکی از ویژگیهای این کتابها آن است که هم افراد نابینا میتوانند از آن استفاده کنند و هم افراد بینا. ظرافتانگیز تنها کسی است که توانسته برای نخستینبار این کتابها را به این شکل به چاپ برساند. قسمتی از کتاب مخصوص نابینایان است و بخش دیگری از آن برای والدینی است که فرزندان نابینا دارند. این مولف هممحلهای میگوید خواسته به این شکل هم افراد بینا و هم نابینایان از این کتابها استفاده بهینه داشته باشند. این معلم هنرمند و خلاق منطقه با توجه به خلاقیتهایی که در زمینه تدریس داشته 2 سال متوالی بهعنوان معلم نمونه در شهر ری بین معلمان نابینای آنجا انتخاب شده است. ظرافتانگیز کارشناس ارشد ادبیات است و شغلش را عاشقانه دوست دارد و معتقد است که دبیران نابینا باید در شیوه تدریس خود خلاقیت داشته باشند و بتوانند انرژی زیادی به دانشآموزان منتقل کنند. منبع: همشهری محله، 19 تیر 1394 |
متن زندگی نامه |
این مجموعه شامل یک مصاحبه با خانم ظرافت انگیز، یک زندگینامه، رزومه ایشان و مقدمه کتاب «مهارتهای آشپزی ویژه نابینایان» است. نابینا دانشجوی دکترا متولد رشت، ساکن تهران سال تولد 1350 توضیح خانم ظرافت انگیز از نابینایان پرکار و فعال در امور آموزش و پرورش و فرهنگی است. علاوه بر تدریس فرزندان میهن، به ارتقای دانش خود و تحصیل در مقطع دکتری و نیز تألیف کتابهای متعدد اقدام کرده است. او از چهرههایی است که نابینایان باید از او الگوگیری کنند و با تأسی به او از او یاد بگیرند که چگونه پیشرفت کنند و به موفقیت برسند. به منظور به اشتراک گذاشتن توانمندیهای او، مصاحبهای با ایشان در تیرماه 1399 انجام شد. این مصاحبه توسط خانم مریم قاسمی اجرا شد و آقای محمد یاری آن را پیاده و آماده چاپ نمود. متن گفتوگو * لطف کنید خودتان را معرفی کنید. ـ فاطمه ظرافتانگیز، نابینای مادرزاد هستم، در شهر رشت در استان گیلان، در سال 1350 متولد شدهام. در آموزش و پرورش مشغول تدریس هستم. * تحصیلاتتان چیست؟ ـ الآن دانشجوی مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی هستم. * آیا زندگینامهای از خودتان دارید که یک نسخه از آن را برای ما بفرستید؟ ـ فکر کنم بله، باید داشته باشم. رزومه که برایتان فرستادم. زندگینامهام بله، مقدمه کتاب مجموعه شعرم است که آن را برایتان میفرستم. * از چه زمانی به معلمی و تدریس روی آوردید و انگیزه شما از تدریس چه بود؟ ـ من از سال 1375 در آموزش و پرورش استخدام شدم. در رابطه با انگیزه، من کلاً آموزش را دوست داشتم و فکر میکردم که از طریق آموزش بهتر آدم میتواند درسهایش را یاد بگیرد. حتی من دوره دبیرستان هم که بودم، تابستانها هم با بچههای مدرسه که بعضیهایشان مشکل داشتند، چون من تلفیقی خواندهام، هم با خواهرزادههایم و دیگران کلاس خصوصی داشتم و روی درسهای آنان کار میکردم؛ یعنی از همان موقع هم تدریس خصوصی میکردم. فکر میکردم که با آموزش بهتر میتوانم یاد بگیرم. * چه زمانی بازنشسته میشوید؟ ـ تقریباً سه سال دیگر. * در چه مقاطعی و چه دروسی را تدریس میکردید؟ ـ من متوسطه کلاً، متوسطه که الآن شده متوسطه یک و دو، کلاً درسهایم هم مربوط به ادبیات بود، یعنی هرچه ادبیات دارد من تدریس میکنم. مثلاً الآن معلم ادبیات مدرسهمان من هستم. هرچه درس مربوط به ادبیات است تدریس میکنم، همچنین درس فلسفه را در یک سال اخیر هم تدریس میکنم. * چه ابتکاراتی در شغل معلمی خودتان داشتهاید؟ چه رتبههایی دریافت کردهاید؟ ـ رتبههایم در آن رزومهای که برای شما فرستادم وجود دارد. یک بار معلم نمونه منطقه شدم، یک بار استانی شدم که دیگر میخواستم درخواست کشوری بدهم که کشوری لغو شد. پژوهنده برتر منطقه شدم. دو بار بهصورت متوالی در الگوهای تدریس برتر مقام آوردم. در رابطه با ابتکاراتم، خیلی موارد بوده که من توانستهام تقلب بچهها را بگیرم. این را ابتکار خودم میدانم و الآن در مدرسه اپیدمی شده که میگویند سر ظرافت نمیشود تقلب کرد. * چه کتابها و مقالاتی از شما منتشر شده است؟ ـ از من یک کتاب بیشتر منتشر نشده، کتاب «قفس تنگ لحظهها» بوده که آن مقدمه برای همین کتاب بود که من برای شما ارسال کردم. این کتاب مجموعه اشعارم است، شعر سپید و کلاسیک. بعد مقاله کاشان دو تا داشتم. یک مقاله که پوستر شد در کاشان که راجع به همسرداری بود، برای نابینایان. بعد کارگاه آموزشی در کاشان داشتم. اصلاً در مدرسه خودمان هم چند کارگاه آموزشی برای والدین داشتهام. نیز در کاشان یک مقاله دیگر هم بود که «جامعه بینا شهروند نابینا». آن سالی که درواقع در کاشان این برنامه برگزار شد، فکر کنم سال 1395 بود، آنجا هم باز من شرکت داشتم. * ظاهراً کتاب آشپزی هم دارید تألیف میکنید؟ ـ خیر، تألیف کردهام. میخواستم از مجموعه شما کمک بگیرم که چون درواقع موسسه ایران این را به من پیشنهاد داده بود، چون من در روزنامه ایران سپید کار میکردم از سال 1382 تا سال 1397 میتوانم بگویم، بهطور متناوب، یعنی یک دوره شروع به کار کردم، بعد دوباره دو سه ماه کار نکردم، دوباره شروع شد، اینطوری در آنجا، ستون داشتم. بعد آنها چون خودشان را درواقع در این زمینه اولویتدار میدانند گفتند که «بگذار ببینیم ما میتوانیم چاپ بکنیم، اگر ما نتوانستیم به شما مجوز میدهیم، یعنی رضایت چاپ میدهیم، شما برو با جاهای دیگر همکاری بکن»؛ که فعلاً قرار است تا ده روز دیگر به من جواب بدهند. بله، کتاب آشپزیم جلد اولش ویراستاری شده است، الآن یعنی آماده چاپ است و جلد دومش در حال ویراستاری است. * انگیزه شما از نوشتن این کتاب چه بود؟ ـ انگیزهام این بود که نابیناها بهطور ویژه آشپزیشان یک مقداری شرایطش فرق دارد با افراد بینا. یعنی باید به آنها آموزش داده بشود؛ و وقتی من در طرح توانمندسازی انجمن باور شرکت کردم که به نابیناها آشپزی و خانهداری آموزش میدادم، این را فهمیدم که خیلی نکات ویژه وجود دارد که نابیناها باید بدانند. به خاطر همین تصمیم گرفتم اینها را بهصورت یک کتاب مدون بکنم. * به نظر شما یک فرد نابینا در عرصه معلمی بخواهد موفق بشود باید چه مواردی را انجام بدهد؟ ـ در عرصه معلمی مثل بقیه افراد، میتواند خلاقیتهای خاصی داشته باشد، میتواند ببیند در کلاسش مثلاً با بچههایی که نیازهای ویژهای به جز نابینایی دارند، مثلاً ما الآن بچه داریم بیش فعال است، بچه داریم مثلاً اختلال یادگیری دارد، باید ببیند برای اینها چطوری میتواند وقت بگذارد، چطوری میتواند با اینها همکاری بکند که اینها پیشرفت بکنند. * ظاهراً وسیلهای هم به اسم واژهنگار اختراع کردهاید، دربارهاش توضیح میدهید؟ ـ بله، این وسیله برای دیکته بود. متأسفانه آن دوره فقط تقدیرنامه به من دادند، یعنی نگذاشتند که من این وسیله را به مرحله ثبت برسانم. وسیله خوبی بود، درواقع یک تختهسیاه بود، چون نابیناها هیچ وقت هیچ تصویری از تخته سیاه ندارند. یعنی خیلی دوست دارند که مثلاً پای تابلو بروند؛ و من چون این انگیزه برای بچهها بود و میدیدم بچهها مخصوصاً در دوره ابتدایی، من این وسیله را درست کرده بودم که دقیقاً یک تخته سیاه بود که نصب میشد به دیوار کلاس و در بین بچهها یک تکاپویی ایجاد میشد یک پویایی ایجاد میشد که بیایند جلوی تخته. بعد مهرههایی را ساخته بودم که این مهرهها زیرش آهنربا داشت، و تختهسیاه من هم رویش از فلز بود، یعنی روی چوب یک فلز نازک چسبانده بودم که این آهنرباها به آن میچسبید، بعد بچهها قشنگ میتوانستند حروف را بنویسند، مثلاً به بچهها میگفتم بنویسید مثلاً هرچه، هر کلمهای را اینها مینوشتند و معلم میآمد نگاه میکرد، و اینها هم یاد میگرفتند چطوری بنویسند، و هم اینکه آن حروف به صورت بینایی زیر آن قطعهها نوشته شده بود. این برای بریل آموزی هم خیلی خوب بود. ولی اجازه ندادند و گفتند جامعه دارند هوشمند میشود، نمیدانم همه چیز دارد کامپیوتری میشود. در صورتی که این یک بازیای بود که در بچهها یک تکاپو ایجاد میکرد که اینها بیایند پای تخته. مثلاً مسابقه میگذاشتم و اینطور بود که هر بچه کلمه را زودتر تمام کرد برنده است. و این یک بازی میشد که هم بچه دیکته یاد میگرفت و هم بازی. این به ثبت نرسید و فقط به من تقدیرنامه دادند به خاطر اینکه این را ابداع کرده بودم. * در مهارتهای دیگر مثل ورزش کامپیوتر یا مهارتهای هنری هم شما کار کردهاید؟ ـ کامپیوتر که خودم آموزش دیدهام، فرد نابینایی کلاسهای کامپیوتر را آموزش داد؛ یعنی کار وردم و اینها را خودم انجام میدهم. بعد کارهای کامپیوتری خودم را که نیاز دارم خودم انجام میدهم، یعنی در این حد بلد هستم. ولی قصدم این است که پاورپوینت را آموزش ببینم، چون چیز خوبی است برای تولید محتوا؛ یعنی امسال تابستان میخواهم این کار را انجام بدهم. بعد در مورد ورزش هم ورزشهای معمولی انجام میدهم، ولی اینکه ورزش رفته باشم شنا یا گلبال جایی نه، نرفتهام. * کارهای هنری چطور؟ ـ من دوره کلاس مرواریدبافی رفتهام، یک دوره هم عروسکسازی بود که رفتم اینها را، میخواستم علایقم را پیدا کنم، یاد هم گرفتم آن کارها را، ولی احساس کردم علاقهام در این زمینهها نیست، یعنی علاقه من بیشتر در نویسندگی است. وگرنه آموزش مرواریدبافی و عروسک سازی را یاد گرفتم، حتی یکی دو نمونه هم درست کردم، ولی دوست نداشتم، یعنی علاقهام در این زمینه نبود. * به نظر شما مشکل اصلی جامعه نابینایان ایران چیست و چطور میشود این مشکلات را رفع کرد؟ ـ عدم اعتماد به نفس که در پی آن متکی بودن و عدم استقلال و اینها را هم به همراه دارد. ولی اصلیترین مسأله عدم اعتماد به نفس است. مسألهای که این عدم اعتماد به نفس را میتواند حل کند، آموزش والدین به طرز صحیح است. * حالا بهطور کلی بخواهید بگویید که یک نابینا بخواهد موفق بشود، باید چه کارهایی را انجام بدهد، چه رویهای را پیش بگیرد؟ ـ اول باید استقلالش را به دست بیاورد؛ یعنی اولین چیزی که موفقیت یک نابینا را در پی دارد کسب استقلال است. * شما از چه طریقی با دفتر فرهنگ معلولین آشنا شدید؟ ـ ما یک گروهی داریم به نام مجله ویب، انجمن ویب که این گروه در واتساپ است. من از طریق یکی از عزیزان که در این گروه فعال بودند، صحبت کتاب آشپزیم را که من در گروه مطرح کرده بودم، ایشان این پیشنهاد را به من دادند. * نظرتان درباره کارها و فعالیتهایی که این دفتر انجام میدهد چیست؟ ـ من فکر میکنم خیلی کار خوبی است؛ یعنی واقعاً یک کار ابتکاری و یک کار خداپسندانه است؛ یعنی واقعاً خب خیلی لطف میکنند در حق بچههای ما که تألیفاتشان چاپ نمیشود، خیلی اذیت میشوند در این موارد. حالا حداقل کتابهایی که درباره نابینایان باشد چاپ بشود باز حداقل یک قدم مثبتی برداشته میشود در زمینه چاپ. * با تشکر از حضور شما در این مصاحبه ----------------------------------------------------- زندگینامه فاطمه ظرافت انگیز کریم کوچکزاد توضیح اخلاق جذاب و نیک ظرافت انگیز و فعالیتها و توانمندیها موجب شده همکارانش در آموزش و پرورش و اهالی محل زندگیاش نسبت به او علاوه بر حس دوستی گاه حسادت هم داشته باشند. اما او بدون توجه به حواشی اطرافش همواره درصدد پیشرفت و خدمت به مردم بوده است. به منظور اینکه مردم از زندگانی و فعالیتهای او مطلع شوند، کریم کوچکزاد این زندگانی را برای او نوشت. تولد و کودکی در طلیعهی روز 14 فروردین ماه سال 1350 در حالی که همهی اعضای خانواده، خسته از گردش یک سیزده به در شاد دیگر بازگشته بودند، فاطمه که در خانه با نام مستعار سیما خطاب میشد، در محلهی استادسرای رشت -همان محلهای که زادگاه قهرمانانی همچون میرزا کوچک خان جنگلی، محمود نامجو و ... بوده است- پای به عرصهی وجود نهاد. او در دامان خانوادهای پرورش یافت که پیش از او دو کودک نابینا را از دست داده بودند. پدرش نظامی و زادهی لاهیجان بود و در نگارش دستی توانا داشت. او خطی بسیار خوش داشت و در جوانی نزد حاج سید جوادی تلمذ نموده بود. از قریحهی شاعری نیز بیبهره نبود. مادرش خانهدار و از تبار قزوین بود. دو ماه بیش نداشت که مادر و خواهرانش به نابینایی او پی بردند. چشمان سیاهش میچرخید اما به یک نقطه ثابت نمیماند. غمی بزرگتر از مصیبتهای پیشین در قلب مادر جوانه زد. او تحملش زیادتر از حد تصور بود چون ریشه در نژاد پهلوانان قزوین داشت. چند ماهی گذشت تا همه به خود بیایند تا بتوانند با این مشکل مقابله کنند. در دوران کودکی او سعی میکردند حس شنوایی و بویایی و لامسهی او را تقویت نمایند. با خریدن اسباببازیهای مختلف، بردن او به تفریحگاههای مناسب، قرار دادن رادیو در کنار او و ... میکوشیدند او را به زندگی عادی و پر امید باز گردانند. باز هم خود تصور نمیکردند او روزی بتواند به مدرسه برود. تحصیل و آموزش تا سال 1348 مدرسهای استثنایی در رشت وجود نداشت. در این سال در مدرسهی آزرم در منطقهی آفخرا یک کلاس را به نابینایان اختصاص داده بودند که تنها شش پسر نابینا در آن تحصیل میکردند. من خود در سال 1351 پس از وصلت با خواهر بزرگش پای به خانوادهی گرم او نهادم و دستانم پناهگاه خستگیها و کنجکاویهای انگشتان تیز پرواز سیما شد. در همین سال در ابتدای خیابان بیستون رشت مدرسهای به نام مدرسهی کودکان استثنایی گشایش یافت که سه کلاس بیشتر نداشت و با وسایل و امکانات ابتدایی هشت کودک نابینا را در خود جای داده بود. این مدرسه دو معلم بیشتر نداشت که یکی از آنها آقای غلامرضا سنایینیا لطیفی خود نابینا بود. معلم بینای دیگر آقای سلیمان خجسته نام داشت. سیما را در سال 1356 در این مدرسه که آن زمان به محلهی گلسار رشت نقل مکان یافته بود، در کلاس سرکار خانم پیران ثبتنام کردیم و تا چند روزی یکی از خواهرانش او را تا مدرسه همراهی نمود. او را سه ماه بیشتر در کلاس آمادگی نگاه نداشتند و به کلاس اول فرستاده شد. در همین سال والدینش چندین بار او را نزد بهترین چشم پزشکان تهران در بیمارستان طرفهی تهران بردند؛ اما بیماری او ناشی از مشکل عصب بینایی تشخیص داده شد و با امید دادن به پیشرفت دانش در آیندهای دور، تمام روزنههای کلبهی آرزوهای مادر به تاریکی گرایید. جامعه گردی و افزایش آگاهیها سیما از نظر اجتماعی فردی انعطافپذیر بود. مادر مهربانش اگر چه از نظر نظافت و بهداشت و تربیت جسمانی میان او و سایر کودکانش تفاوتی قائل نمیشد و بسیاری از رفتارهایی را که برای خودیاری و توانمندسازی او لازم میدانست به روشهای ساده به او آموزش میداد؛ لیکن چون سواد خواندن و نوشتن نداشت نمیتوانست در راستای مطالعاتی، گامهای موثری برای ارتقای روح کمال طلب و قریحهی کنجکاو او بردارد. ما هنگامی که او را به پارک میبردیم اجازه میدادیم بدن حیوانات گوناگون را لمس کند، به تنهی درختان دست بزند، علم هیئتهای مذهبی را در روز عاشورا و زیرخاکیها و مجسمههای موجود در موزه و نیز گچبریهای بنای تخت جمشید را خودم با اجازهی متصدیهای آن مکانها به او نشان دادم که هنوز نیز در خاطرش نقش بسته است. شاید اگر در آن زمان ما حس کنجکاوی انگشتان سیما را که حکم چشمان او را داشتند، ارضا نمیکردیم امروزه مانند بسیاری از هم نوعانش با کمرویی و ترس ناشی از نداشتن اعتماد به نفس، مانع استفاده از این حس پرکاربرد میشد و یا بسیار کنجکاوتر از افراد عادی میخواست در هر جا و هر موقعیتی از این حس بهرهای بیش از حد لزوم ببرد. او را به سینما و تئاترهای کودکانه میبردیم و خودمان راوی تصاویر میشدیم. خوشبختانه در جایی رشد و نمو کرد که از تمام نعمتهای الهی اعمّ از دریا، رودخانه، آبشار، چشمه و جنگل و کوه، همه و همه در این اقلیم فراهم بود. او یکی از قوای شاعری خود را اینگونه بارور کرد که توانست با طبیعت خو بگیرد و همهی پدیدههای طبیعی را از نزدیک ببوید، بچشد و لمس کند. کمی که بزرگتر شد دوچرخه سواری نیز میکرد. او با استفاده از نور کمی که میدید سایههای ماشینها و آدمها را تشخیص میداد لذا کمی اعتماد به نفسش در دوچرخهسواری بیشتر میشد. با خواندن کتابهای کودکانه و استفاده از کتابهای گویای داستانی و نیز ملموس و عینی نمودن تصاویر سعی داشتیم روح تشنهی او را سیراب سازیم. باید گفت که سیما بسیار باهوش بود و اگر یک بار از جایی عبور میکرد بار دوم با آن منطقه کاملاً آشنا شده و مسلط بود و نیازی به راهنما نداشت. اگر چه پدر خانواده فردی نظاممند بود، ولی باز میتوان اذعان داشت که به خاطر حضور سیما نظم بیشتری در خانه حکمفرما بود. به طور کل نابینایان از تغییر مکان اشیا گریزاناند زیرا سعی دارند با جای و مکان وسایل خو بگیرند. دوران ابتدایی را با نمرات عالی پشت سر نهاده و با آنکه در برخی از سالهای این دوران به دلیل کمبود معلم و کلاس آموزشی و نیز اندک بودن دانش آموزان نابینا ناگزیر بود در کلاسهای چند پایهای حضور داشته باشد که برخی از دانش آموزان این کلاسها چند معلولیتی بودند، لیکن سیما خود را با همکلاسیهایش سازگار مینمود و حتی با دانش آموزان کند ذهن نیز ارتباطی دوستانه داشت. در یکی از همین روزهای دوران ابتدایی که معلم بینایی از او خواست کشور ایران را بر روی نقشه نشان بدهد و سیما نتوانسته بود، اما از آنجایی که نمیخواست به قول معروف در بین دانش آموزان دیگر کم بیاورد، پایش را به زمین کوبید و گفت: «اینجا ایران است». وقتی به منزل بازگشت و این خاطره را تعریف نمود ما به فکر راه چاره افتادیم. همسرم اشکال هندسی را با سیمهای مفتولی آهنربایی روی یک صفحهی فلزی برای او رسم میکرد یا با نوک پرگار نقشهی گربهی آریایی را میکشید و دریاها و کوهها را به طور برجسته به او مینمایاند. دوره راهنمایی و متوسطه پس از به پایان رسیدن دوران ابتدایی دو راه بیشتر برای سیما وجود نداشت. به دلیل اندک بودن دانش آموزان نابینا در رشت مدرسهی مقطع راهنمایی و متوسطه برای این کودکان موجود نبود. بنابراین یا باید در مدارس عادی به روش تلفیقی تحصیل مینمود و یا باید در مدارس شبانهروزی تهران ثبتنام میکرد. مادرش تشخیص داد که به دلیل شرایط تربیت خاصی که در خانواده حاکم بوده است، بهتر است سیما در مدارس عادی تحصیل کند. با اطلاع نسبتاً کاملی که راجع به مدارس نواحی دوگانهی رشت داشتم، برای ثبتنام او به مدرسهی عفت دو که شرط معدل داشت رفتم، اما مدیر مدرسهی مربوطه از ثبتنام او سر باز زد. تصمیم گرفتم از طریق ادارهی آموزش و پرورش اقدام نمایم. من و سیما و مادرش به اداره رفتیم. خوشبختانه آن روز مدیران در اداره جلسه داشتند. به محض اینکه با مدیر مدرسهی مذکور سلام و احوالپرسی نموده و سیما را که به احترام مدیر به پا ایستاده بود به او نشان دادم، او با احترام و شگفتی فراوان در مقابل مادر تعظیم نموده دست بر سینه نهاد و با کمال احترام و آغوشی باز، مادرانه سیما را در مدرسهی خویش پذیرفت و خود او نیز اسباب ثبتنام او را در مقطع متوسطه در یکی از دبیرستانهای رشت فراهم نمود. این مدیر و معلمانش بیشترین تأثیر را در فعالیتهای آموزشی سیما داشتند. اشکال ریاضی را در دست او ترسیم میکردند. او را به آزمایشگاه علوم میبردند و اسکلتها را برایش تشریح مینمودند. دبیر حرفه و فن او را در کنار خود میایستانید تا بافندگیش را زیر نظر مستقیم داشته باشد. مدیر آنقدر شیفتهی سیما شده بود که در مراسم هر سالهای که به مناسبت ولادت حضرت امیر مومنان در منزلش برپا مینمود سیما و مادرش را نیز دعوت میکرد. انگشتان سیما هنوز طرح بلوزی را که وی به او هدیه داده بود در ذهن قدر شناسش حک کردهاند. رفتار جامعه و مهارتآموزی او در این مدرسه برخی از دانش آموزان بودند که با نیش و کنایههای خود سیما را میرنجاندند و نمرات عالی او را ناشی از ترحم معلمان میدانستند، اما سیما خود با پیشرفت روزافزونش ثابت کرد که اینها اوهام کودکانهای بیش نبوده است. البته در این دوران سیما تابستانها به مرکز توانبخشی رشت نیز میرفت تا مهارتهای لازم ویژهی نابینایان را نیز بیاموزد، اما بیشتر این مهارتها برایش تکراری بود و با گذراندن نیمی از دوره مدرک لازم را دریافت کرد. ارتباط او با دوستان بینایش در مدرسه آنقدر صمیمی و خوب بود که هم اینک نیز اگر مدارس عادی مانند مدرسهی عفت دو با آن کادر مدیریت و معلمان پیدا شوند، سیما تحصیل نابینایان را به صورت تلفیقی بیشتر تأیید میکند. در دوران دبیرستان نمراتش از بیست کمتر نمیشد. تنها مشکلی که در این دوران برای این نوجوان نابینا وجود داشت این بود که والدینش مانع بیرون رفتن او از منزل بدون همراه بینا میشدند. یکی از بستگان نزدیک مادرش در آن دوران رئیس آموزش و پرورش بود و در نزدیکی منزل آنان اقامت داشت. وقتی مادر سیما از او درخواست سرویس نمود او سر باز زد. البته در دنیایی که برادران پس از ورق زدن تقویم خاطرات بیست سالهی خود نمیتوانند یکی از خاطرات خوشی را که با خواهر نابینای خود داشتهاند، پر رنگ سازند، پس دیگر «چه داری چشم از دوستان دور یا نزدیک؟» باید مادر زانوان خسته اما مقاوم و عاشقش را با چادر کهنهاش میبست تا سیما در نزد دون همتان جامعهی امروز زانوی دنائت بر زمین نزند. باید پاهای مادر در روزهای برفی میلغزید تا فرشتگان به دو دست دعا مراقب باشند که سیما روی پای خود بایستد. باید مادر با سر به زمین میخورد تا سیما امروزه سربلند باشد. شاعری و ادبیات به هر روی او شاعری را از سال 1365 در حالی که در کلاس اول متوسطه تحصیل میکرد، آغاز نمود. اولین شعرش را خودم در شمارهی 28 سال اول روزنامهی کاده رشت به تاریخ 29مهرماه1366 به چاپ رساندم که بیانگر گفتوگوی دو نابینا بود، ولی از آنجایی که این شعر از نظر قالب و وزن نقایصی در بر داشت، در مجموعهی پیش روی آورده نشده است. یکی از شاعران بنام شهر رشت «علیرضا پنجهای» سیما را تشویق نمود در شب شعری که در سردار جنگل رشت برگزار میشد، شرکت نماید. در اینجا بود که شاعر نو پای ما با شاعران بنامی چون موسوی گرمارودی و استاد مرادی آشنا شد و با نقدهای این اساتید توانست شعر دومش را که یک غزل عاشقانه تحت عنوان «دل شیدا» بود در شماره 39 روزنامه کاده سال دوم مورخ 30 آذرماه 1367 منتشر نماید. این شعر در مجموعهی پیش روی با کمی تغییر تحت عنوان «هدیه عشق» مشاهده میشود. او به مدت دو سال در این شب شعر شرکت مینمود. خواندن اشعارش جدا از افزایش سواد شاعری، اعتماد به نفس او را هر چه بیشتر افزایش میداد. مقام نخست در استان و ورود به دانشگاه در دوران متوسطه در آزمون علمی در میان دانش آموزان بینای استان گیلان مقام نخست را اخذ نمود که از سوی نماینده مجلس رشت و استاندار مورد تقدیر قرار گرفت. پس از اخذ مدرک دیپلم سیما بلافاصله در کنکور در رشتهی ادبیات فارسی که اولویت اول او بود در دانشگاه گیلان پذیرفته شد. علیرغم آن که از معدل دیپلمش راضی نبود چون در تعطیلات عید سال 1369 پای مادرش شکست و او ناگزیر شد بار تمام کارهای منزل را به همراه مراقبت از پدری پیر و بیمار بر دوش بکشد، لیکن قبولی در کنکور خیالش را تا حدی راحت میکرد. آشنایی با استادانی همچون دکتر رحمدل که خدایش بیامرزد و دکتر یوسف پور و دکتر فاضلی و نیز دکتر نیکویی نیز تلمذ در کلاسهای این استادان برایش دلچسب بود. با وجود کیلومترها فاصلهای که میان شهر رشت و دانشگاه گیلان وجود داشت، باز هم مادر فداکار او از پای ننشست و او را تا دانشگاه همراهی مینمود و غروب هنگام با هم به منزل بازمیگشتند. ازدواج در ترم دوم دانشگاه بود که با جوانی کمبینا ازدواج کرد. از او صاحب یک فرزند دختر شد. اگر بنا بر باور عوام خوشبختی را در تداوم زندگی مشترک بدانیم، میتوانیم بگوییم متأسفانه سیما خوشبخت نشد اما از دیدگاه او خوشبختی بهگونهای دیگر ترسیم میشود. «موفقیتی نسبی در پیشبرد زندگی مستقل و نیز ایستادن بر بام استقلالطلبی زیستن با عزت نفس نیز به ثمر رساندن تنها نهال زندگیش». این بود تمام خوشبختی سیما. ورود به مقطع کارشناسی ارشد در دورهی کارشناسی در دانشگاه گیلان دانشجوی ممتاز شناخته شد و باید بدون کنکور به دورهی کارشناسی ارشد راه میافت اما چون توانست در کنکور نیز رتبهی قبولی بیاورد سهمیهی خود را به نفر دوم که همسر یک شهید بود، اهدا کرد. دورهی کارشناسی ارشد را نیز با نمراتی مطلوب به و با اخذ نمرهی 19 در رسالهاش تحت عنوان «شرح مضامین غزلیات سعدی» به پایان رساند. او برای دورهی دکترا در دانشگاه اهواز پذیرفته شد اما به دلیل داشتن دختری چهار ساله نتوانست به آنجا نقل مکان کند و ترجیح داد باقی عمر را صرف به ثمر رساندن تنها سوگلی هستیش نماید و به فوقلیسانس بسنده کند. در دورهی کارشناسی ارشد نیز در مقابل استادانی چون دکتر شفیعی کدکنی و دکتر حسن انوری و نیز دکتر محمود عابدی زانوی تلمذ به زمین زد و دست ارادت بر سینه نهاد. روزنامه نگاری در آن دوران به طور افتخاری با مجله «گنج کهن» که وابسته به کانون بازنشستگان شهرداری بود همکاری داشت و ستون ثابت او تحت عنوان «مرز پر گوهر» هر ماه تا دو سال در این مجله به چاپ میرسید. همکاری او با روزنامهی ایران سپید ویژهی نابینایان که از آن زمان آغاز شده بود پس از چند سال وقفه مجدداً از سال پیش با ستونی ثابت و هفتگی ادامه دارد. تدریس او هم اینک مدت 22 سال است که در مجتمع نابینایان شهر ری تدریس میکند و عشق و عاطفهی خویش را میان شاگردان نابینایش قسمت مینماید. لازم به ذکر است که او مسیر طولانی از منزل تا شهر ری را بدون سرویس ویژه به تنهایی طی مینماید. اوقات فراغتش را نیز صرف کمک رسانی به نابینایان نیازمند مینماید. همواره خدا را در آیینهی قلب خود دارد و خود را مدیون هم نوعانش میداند. روزی برای احوالپرسی با او تماس گرفتیم و متوجه شدیم که به تنهایی به مشهد مقدس رفته است. شگفتزده شدیم در دنیایی که یک فرد بینا مسیری کوتاه را به سختی طی مینماید او در سفری یک روزه عازم مشهد مقدس و مقیم حرم مطهر هشتمین ناجی پاک ما شده بود. این بود تمام سرگذشت سیمایی که این روزها تنها دخترش را نیز به خانهی بخت فرستاده است. در پایان این مقدمه لازم میبینم بهنوبهی خود از تمام کسانی که سهمی کوچک در زندگی این شاعر نوپا داشتهاند و نیز اساتیدی که هر یک با سختگیریهای به جای خویش گامهای موثری در جهت تعالی او برداشتهاند نهایت سپاسگزاری را داشته باشم. به امید روزی مینشینیم که این نابینای مشتاق دانش بتواند پس از اخذ مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی، مدرس دانشگاه باشد و تنها آرزوی مادر زنده یادش را تحقق بخشد. پیشینه آموزشی و کاری خانم ظرافت انگیز مرداد 1396 مشخصات فردی نام و نام خانوادگی: فاطمه ظرافت انگیز نام پدر: باقر شماره شناسنامه: 80 کد ملی: 2594246026 محل تولد و صدور شناسنامه: رشت پیشینه آموزشی اخذ مدرک دیپلم رشته علوم انسانی از مدرسه (راهنمای سعادت) شهرستان رشت در سال 1369 اخذ مدرک کارشناسی رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه سراسری گیلان در سال 1374 اخذ مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه تربیت معلم تهران در سال 1378 اخذ مدارک مهارتهای کاربری رایانه در هر دو سطح مقدماتی و پیشرفته ICDL 1 و ICDL 2 در سال 1383 اخذ مدارک متعدد کارگاههای پژوهشگاه علوم انسانی تهران با عناوینی چون: (ساختارگرایی)، (نقد ادبی) و ... در سال 1391 گذراندن بیش از 1500 ساعت از دوره های ضمن خدمت حضوری و مجازی وزارت آموزش و پرورش از سال 1376 تا کنون. پیشینه پژوهشی انتشار مقاله (نمایش نامه نویسی در گیلان) در کتاب مجموعه مقالات همایش ادبی برگزار شده در دانشگاه گیلان به سال 1373 انتشار مقاله (نقش تشکلهای مدنی در ارتقای کیفی روابط بین فردی خانواده ها با آسیب بینایی) در کتاب مجموعه مقالات دومین همایش ملی (جامعه بینا، شهروند نابینا) برگزار شده در دانشگاه سراسری کاشان به سال 1395 نگارش پایان نامه ای جهت ارائه به عنوان رساله پایان دوره کارشناسی ارشد با موضوع (شرح مضامین غزلیات سعدی) در سال 1378 ابداع وسیله کمک آموزشی حروف الفبا برای نابینایان با عنوان (واژه نگار) یا تخته سیاه نابینایی در سال 1387 پیشینه تدریس دارای 23 سال سابقه دبیری رسمی در وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران دارای سابقه تدریس در دهها کارگاه آموزشی در همایشها و مدارس از سال 1376 تا کنون برگزیده شده به عنوان معلم نمونه استان تهران در سال 1391 برگزیده شده به عنوان پژوهنده برتر منطقه 20 اداره کل آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران برگزیده شده در جشنواره استانی (الگوهای برتر تدریس) در سال 1395 انتخاب اقدام پژوهی این جانب با عنوان (چگونه توانستم سطح کیفی مهارتهای روزمره و روابط بین فردی دانش آموزم را ارتقا بخشم)، به عنوان اقدام پژوهی برتر در استان تهران پیشینه فرهنگی انتشار مجموعه شعر (قفس تنگ لحظهها) در اردیبهشت سال 1395 انتشار دهها قطعه شعر و مطلب ادبی در روزنامه ها و مجلات نظیر روزنامه های (ایران)، (ابرار)، نشریه (کادح) و ... انتشار سلسله مطالبی در ستونهایی با عناوین (مرز پرگهر)، (بزرگداشتهای ادبی)، (خانهداری به سبک نابینایی) در روزنامه ایران سپید از سال 1382 تا سال 1385 و نیز 1394 مقدمه کتاب مهارتهای آشپزی ویژه نابینایان خانم فاطمه ظرافت انگیز کتاب جالبی درباره آشپزی دارد که در خرداد 1399 برای انتشارات توانمندان و برای چاپ و نشر فرستاد. ولی سه هفته بعد تماس گرفت و گفت انتشارات موسسه ایران درصدد چاپ این کتاب است و چون قبلاً این کتاب به صورت مقاله در روزنامه ایران منتشر میشده، اولویت با آنها است. مدیریت توانمندان هم موافقت خود را اعلام کرد. به منظور آشنایی همگان، مقدمه این اثر را میآوردم مقدمه از آنجا که از میان دوستان نابینای کارآمد و زبردست کسی تا کنون فرصت نیافته است نتیجه آموختهها یا حاصل تجربیاتی را که با زحمتهای فراوان مربیان شائق و کوشا یا با تلاش دلسوزانه ولو فاقد پایه و اساس علمی مادرانی پویا و نیز از همه اولیتر با پشتکار بیشائبه خویش کسب نمودهاند به صورت مدون در اختیار دوستان همنوع خود قرار دهند، بنده حقیر بر آن شدم تا این مجمل را که تنها حاصل تجربیات شخصی خود و آموختههایم طی تقریبا دو 5 سال تلاشی عاشقانه و مشتاقانه در زمینه آشپزی و خانهداری میباشد، به دوستان همنوع تقدیم نمایم. باشد که در راستای توانمندی نابینایان نوجوان و جوان، قدم هایی هرچند کوچک برداشته و زمینه را برای افزایش شرایط ازدواج دختران نابینای توانا و زبردست هرچه بیشتر فراهم سازم. همین انگیزه برای بر دوش کشیدن مسئولیت این مهم کافی بود؛ اما اینکه تا چه اندازه بتوانم به هدف متعالیتر -که شاید به نظر دوستان سنگ بزرگی باشد- برسم، ایزد عالم است. این جانب پس از قریب دو 5 سال تدریس در مجتمع نابینایان در مقطع متوسطه و نیز حدود 4 سال تلاش متناوب با روزنامه ایران سپید -که ویژه نابینایان میباشد- دریافتم نوجوانان و جوانان نابینا نیازمند آموختن راهکارهای ویژهای در زمینههای آشپزی و خانهداری و ... هستند که این کار بالطبع از عهده والدین بینایشان بر نمیآید و نیز اگر بخواهیم صادقانه پیش برویم باید اذعان داریم که اندکاند والدینی که به همراه بر دوش کشیدن بار سنگین معلولیت فرزندانشان و همچنین تحمل مشکلات موجود در این مسیر پر فراز و نشیب، تازه به فکر آموزش این فرزندان هم بیفتند. اگر هم بخواهند برخی آموزشها را به آنها بدهند، نمیدانند باید از چه روشهایی استفاده نمایند. در این مدت متوجه اشتیاق آموختن این تجربیات از جانب دوستان نابینا و والدین آنها شدم؛ بنابراین فرصت را مغتنم شمردم تا این مکتوب را هرچند مختصر و خللپذیر، در اختیار دوستان قرار دهم. هدف از نگارش این مجمل در دو زمینه خلاصه میشود: نخست آنکه دوستان نابینا بتوانند با به کارگیری راهکارهای ارائه شده در آن مهارتهای مناسب را در زمینه آشپزی کسب نمایند و دیگر اینکه والدین دوستان نوجوان نابینا و نیز معلمان بینایی که در مدارس استثنایی مشغول به تدریس کتاب حرفهآموزی یا هنر میباشند، بتوانند با مطالعه این راهکارها آموزشهای ویژهای برای این دسته از دوستان نابینا داشته باشند. باید گفت اینجانب درصدد ارائه این آموزشها به صورت عملی نیز هستم. شاید با همکاری و همیاری دوستان این امر بدون دشواریهای کنونی محقق گردد. اثر پیش روی دارای هفت بخش مجزا میباشد که هر بخش مطالب خاص خود را در فصلهای مجزا شامل میگردد. از همه خوانندگان، صادقانه استدعا دارم اگر چنانچه نقایصی در این اولین گام، مشاهده مینمایند با دیده پوزشپذیر خود از آن درگذرند و با دستهای نه خردهگیرانه بلکه حمایتگر خویش، دست آموزش پذیر و نیازمند بنده را بفشارند. به امید آنکه در آیندهای کوتاه گامهای دیگری در زمینههای مختلف کودک یاری و خانهداری و نیز خودآرایی برداشته شود. در پایان سخن لازم میبینم از افرادی که اینجانب را در ارائه این مجمل حمایت و یاری نمودهاند، از خانواده عزیزم گرفته تا مربیان دوره ابتدایی و متوسطه خود و نیز همکاران روزنامه ایران سپید به ویژه مدیر مسئول محترم این روزنامه، همچنین استاد ارجمند و مشاور همیشه در صحنه ام سید مهدی صادقینژاد -که صمیمانه گام به گام اینجانب را در ارائه هرچه بهتر این اثر یاری نمودهاند- نهایت سپاس را داشته باشم. |
تاریخ ثبت در بانک | 17 مرداد 1397 |
فایل پیوست |