کد pr-1816  
نام ادموند (ادیک)  
نام خانوادگی بارسقیان  
سال تولد 1301  
وضعیت جسمی ناشنوا  
نوع فعالیت هنری  
زبان انگلیسی  
مهارت نقاش در سال 1381 شمسی نامه تبریکی را از نخست وزیر ایالت انتاریو (Ontario) به مناسبت هشتاد سالگی خود دریافت کرد و درکنار پیشکسوتان ناشنوای نقاش ایرانی مانند حسن تقوی و ابوالحسن هاشمی مورد احترام جامعه ناشنوایان ایران است.  
کشور ایران  
استان تهران  
متن زندگی نامه ادموند بارسقیان Edmond Barseghian، ناشنوا و در 1301ش در تهران متولد شد. او در خانه به ادیک معروف بود و به این نام صدایش می‌کردند. پدر ادموند در سال 1312، برای ثبت‌نام در مدرسه باغچه‌بان مراجعه کرد ولی ترجیح داد فرزندش در فرانسه تحصیل کند و وضع امکانات اندک مدرسه باغچه‌بان را نپسندید. اما شروع جنگ جهانی دوم موجب شد تا فرزندش را در سال 1315 به ایران آورده و در مدرسه باغچه‌بان ثبت‌نام کند.
ادموند با تلاش و سخت‌کوشی تحصیل کرد؛ نیز در خدمات به ناشنوایان فعال بود. او به رشته نقاشی علاقه داشت و آثار جذاب و خوبی خلق کرده بود. در سال 1362 به برادرش در کانادا ملحق شد و مقیم آن کشور گردید و همچنان به فعالیت‌های هنری خود ادامه داد. بالاخره او در 3 خرداد 1388 در پاریس درگذشت. او نخستین ایرانی است که در مدرسه سنت ژاکوپ St. Jacop در پاریس در سال 1313 ثبت‌نام کرد. خدمات او و خانواده‌اش نسبت به پیشبرد اهداف ناشنوایان در ایران قابل توجه است و لازم است در این باره تحقیقات کامل و جامعه انجام شود.
از کسانی که درباره آثار هنری ادموند اطلاع دارند خواهشمندیم یاری کنند تا در این باره مطلبی نوشته شود.
پژوهشگر ناشنوا، روزبه قهرمان، برای اولین بار مقاله‌ای درباره مرحوم ادموند نوشت و با مشخصات زیر منتشر کرد:
«ادموند بارسقیان اولین ناشنوای ایرانی در مدرسه ناشنوایان پاریس در دوران جنگ جهانی دوم»، مجله شکست سکوت، شماره 19 و 20، پاییز و زمستان 1385، ص 46-47.
همین مقاله با تغییراتی بعداً به همراه تصویری به مناسبت درگذشت ادموند بارسقیان در سایت بنیاد پژوهش‌های ناشنوایان ایران قرار گرفت.



اولین ناشنوای ایرانی در مدرسه ناشنوایان پاریس
روزبه قهرمان

ادموند بارسقیان در خانواده‌ای اصیل و شریف ارمنی در سال 1301 شمسی در تهران به دنیا آمد و بر اثر ابتلا به بیماری ناشناخته‌ای ناشنوا شد.
پدر ادموند چون مسئولیت خزانه‌داری کالج آمریکایی جردن واقع در خیابان انقلاب را که اکنون به دبیرستان البرز تغییر نام داده است، به ‌عهده داشت، از وضع مالی بسیار خوبی برخوردار بود. با این حال، به علت نبودن سیستم آموزشی ویژه ناشنوایان در ایران، ادموند تا ده سالگی از داشتن سواد محروم بود.
سرانجام خانواده ادموند در آذر 1312 شمسی برای اولین ‌بار اعلامیه جبار باغچه‌بان را در روزنامه اطلاعات دید که می‌تواند به اطفال کر و لال نوشتن و خواندن و حرف زدن تعلیم بدهد.
بعد از ملاقات دکتر لبنان و دختر ناشنوایش «صوفیا»، ملاقات تیرداد بارسقیان با باغچه‌بان به‌عنوان دوّمین ملاقات، در تاریخ آموزش ناشنوایان ایران بسیار مهم و به یادماندنی است.
جبار باغچه‌بان که خانه‌ای خیلی‌کوچک واقع در چهار راه حسن‌آباد، کوچه طرشتی به اجاره گرفته و تابلوی «موسسه کر و لال‌ها» را روی در نصب کرده بود، متوجه مراجعه یک مرد میانسال ارمنی به ‌همراه پسر ناشنوایش «ادموند» شد.
تیرداد بارسقیان از دیدن «موسسه کر و لال‌ها» که عبارت بود از یک اتاق کوچک، یک میز کهنه، چهار تا صندلی و یک تخته‌سیاه، جا خورده بود، حق هم داشت، زیرا کلاس محقر و فقیرانه باغچه‌بان را با مدرسه دکتر جردن که با دلار آمریکایی اداره می‌شد، مقایسه می‌کرد.
پدر ادموند پس از هر درس با باغچه‌بان به گفت‌وگو می‌نشست و از میز و صندلی فرسوده و کلاس محقر ایراد می‌گرفت. منظورش این بود که به هر ترتیبی شده، استعداد و توانایی این مرد تهیدست را که با همسر و 3 فرزند خردسالش در اتاق دخمه مانندی در محله سنگلج زندگی می‌کرد، به انحصار فرزند خودش در بیاورد. اما باغچه‌بان در پاسخ می‌گفت: «حالا که شما امکانات مالی دارید. بهتر است به جای استخدام من به عنوان معلم سرخانه، به مدرسه‌ام کمک کنید تا توسعه پیدا کند و مجهز شود و من هم بتوانم چند معلم داوطلب استخدام کنم و روش تدریس ناشنوایان را به آنها یاد بدهم که اگر مُردم، این کار تعطیل نشود». تیرداد بارسقیان به خاطر حس پدرانه، همچنان فقط در فکر نجات فرزند خودش بود. بنابراین کم‌کم حوصله باغچه‌بان از این بحث بیهوده و اصرار مداوم سر رفت و بالاخره حرف آخرش را زد: استعداد و توانایی من هرچه هست، با هیچ قیمتی قابل معامله و خرید و فروش نیست چون مال همه کودکان کر و لال است و هدف من این است که مدرسه‌ای برای همه آنان به وجود بیاورم.
در نتیجه، پدر ادموند پسرش را برای تحصیل به فرانسه فرستاد و در این سفر مادرش که زنی درس‌خوانده و فرهیخته بود، همراهش بود.
بدین‌سان ادموند بارسقیان به‌عنوان اولین ناشنوای ایرانی شناخته شد که در موسسه آموزشی ناشنوایان سنت‌ژاکوپ (St.Jacop) در پاریس به زمان شهریور 1313 شمسی (سپتامبر 1935میلادی) ثبت‌نام کرد که شهریه سنگینی می‌گرفتند. در سال بعد، مادر ادموند با توجه به این‌که پسرش با محیط جدید خو گرفته و در خوابگاه شبانه‌روزی موسسه به ‌سر می‌برد، به تهران بازگشت اما دیری نگذشت که به دنبال حمله آلمان نازی به اتریش و سپس چکسلواکی، آقای بارسقیان به ‌شدت احساس خطر کرد. مجدداً مادر ادموند روانه پاریس شد و اجباراً ادموند را برداشته با قطار از پاریس به سوی ایران راه افتاد. ادموند این سفر پر خطر و ترس را به خوبی به یاد دارد و بارها شاهد عبور قطارهای مقابل بوده است که تانک‌های جنگی را به جبهه مقدم حمل می‌کردند.
هنگامی که ادموند در ‌سال 1315 شمسی (1938 میلادی) پا به ‌ایستگاه راه‌آهن تهران گذاشت، پدرش مژده ثبت‌نام قریب‌الوقوع او را در دبستان کرولا‌های باغچه‌بان داد که در دروازه ‌شمیران قرار داشت و تغییر نام داده بود.
همان‌طوری که در عرض این سه سال، ادموند بزرگ‌تر و وارد مرحله نوجوانی شده بود، موسسه آموزشی باغچه‌بان هم خیلی توسعه یافته و شش اتاق در یک ردیف و در کنار هم داشت، با یک باغ بزرگ و باصفا و باردار و درخت فراوان و یک استخر زیبای پر از ماهی. این باغ برای دویدن و قایم موشک و گرگم به هوا و کارهای نمایشی ویژه کودکان کر و لال خیلی مناسب بود.
ادموند از این که بعد از سه سال مجدداً به نزد اولین معلم و منجی خویش «جبار باغچه‌بان» برگشته است، خوشحال شد و در همین دبستان تحصیلات را با موفقیت به پایان رساند. به دنبال هنر نقاشی رفت. سپس کارگاه نقاشی ادموند را در نزدیک هتل نادری (در واقع در خیابان نادری سابق) برپا کرد که به ‌همراه شریک ارمنی‌اش که شنوا بود، اداره می‌شد. در روز چهارم آذر 1345 شمسی، ادموند به ‌همراه لطفعلی رعدی آذرخشی، رضا قلی‌شهیدی و سایر نخستین شاگردان باغچه‌بان عزادار شد. او در کنار فرزندان باغچه‌بان که با آنان رابطه آشنایی و دوستی عمیق دارد، در به خاکسپاری باغچه‌بان در حوالی ابن ‌بابویه فعالانه شرکت کرد، درحالی‌که دیگر موهای اطراف شقیقه‌اش خاکستری شده بود. بعد از آن، ادموند برای تکمیل اطلاعات، بارها به اروپا سفر کرده و از موزه‌های نقاشی به ‌ویژه موزه لوور پاریس بازدید کرد. او به طبیعت و مناظر زیبایی آن سخت علاقه‌مند است و همه را جلوه عظمت الهی می‌داند.
به دنبال درگذشت والدین، ادموند در سال 1362 شمسی به برادر بزرگترش در تورنتو (کانادا) پیوست و در آنجا همچنان پیشه نقاشی را دنبال می‌کرد. او بعد‌ها به آسایشگاه مجتمع ناشنوایان باب رمبل (Bob Rumball) واقع در نورت‌یورک (North York) -شمال تورنتو- منتقل شد و با وجود کهولت، از سلامت جسمی و قوای دماغی برخوردار است و وی در سال 1381 شمسی نامه تبریکی را از نخست وزیر ایتالت انتاریو (Ontario) به مناسبت هشتاد سالگی خود دریافت کرد و در کنار پیشکسوتان ناشنوای نقاش ایرانی مانند حسن تقوی و ابوالحسن هاشمی مورد احترام جامعه ناشنوایان ایران است.
منبع: بنیاد پژوهش‌های ناشنوایان
 
تاریخ ثبت در بانک 30 فروردین 1395  
فایل پیوست
تصویر