کد | pr-1754 |
---|---|
نام | مهین |
نام خانوادگی | زورقی |
سال تولد | 1343 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | هنری |
تحصیلات | دانشجوی دکترای ادبیات فارسی |
مهارت | شاعر معلم مدرسه نابینایان نرجس تهران |
کشور | ایران |
متن زندگی نامه |
گفتوگو با مهین زورقی شاعر روشندل و نابینا جواد ماهزاده مهین زورقی، از شاعرانی است که شعر و سخنش رنگ و بوی اخلاق و انسانیت میدهد. این رنگ حاصل نگاه اوست. نگاهی که در ظاهر بسته و نابیناست ولی صدها و هزاران راه به بیرون دارد و زیباتر و شفافتر از بینایان به دنیا مینگرد… هم شاعر است، هم تحصیل کرده. هم مادر و همسر و هم معلم. سال 1343 در دزفول به دنیا آمده و توصیفهای مکررش از جنگ، او را به عنوان شاعره دفاع مقدس به همه شناسانده است. البته میگوید پس از جنگ بیش از این موضوع به مسایل اجتماعی اطرافش نظر داشته است. سلامت: از چه زمان نابینا هستید؟ از بدو تولد. سلامت: دوست داریم بدانیم دوران رشد، دوره کودکی و نوجوانیتان چطور گذشته است؟ مراقبتها و رفتارهای افراد خانواده چقدر به شما کمک کرد تا به اینجا رسیدید؟ بعضی چیزها درون انسانها به صورت فطری وجود دارد. بعضی از تربیتها هم جنبه فطری دارد و جزو بافت آفرینش است. مثلا مادر من در مسایل اجتماعی و فرهنگی یک زن بیسواد محسوب میشد ولی از نظر اخلاقی و فهم انسانی، آنقدر بزرگ بود که مرا به این نتیجه رساند که بدون مدرسه و تحصیل هم میتوان بزرگ و فهمیده بود. بدون اینکه کسی به مادرم آموزش بدهد، خودش متناسبسازی میکرد. یادم میآید وقتی خواهرم که 2 سال از من بزرگتر بود 6 سالگی به مدرسه رفت، من هم سال بعد گریه میکردم و میگفتم باید بروم مدرسه. یک روز مادرم با مدیر مدرسه صحبت کرد و آن مدیر به من گفت ما از این به بعد در مدرسه بچهها را از 7 سالگی ثبتنام میکنیم، بنابراین یک سال دیگر نوبت توست. یعنی مادرم آنجا به من نگفت که تو متفاوت هستی. از نظر او من مثل بقیه بچهها بودم و دوست داشت محیط را مانند بقیه برایم عادی کند. یک سال بعد، مدرسهای در دزفول باز شد که در آن همه بچههای استثنایی دزفول شامل نابینا و ناشنوا در یک کلاس حاضر میشدند. همه ما در یک کلاس بودیم. من آنجا و در 7 سالگی بود که احساس کردم متفاوت هستم و با بقیه فرق دارم. سلامت: یعنی خانواده به قدری محیط را برای شما عادی نگه میداشت و برایتان متناسبسازی میکرد که اصلا متوجه تفاوت خودتان با بقیه نمیشدید؟ بله، حتی یادم است وقتی با بچههای اقوام بازی میکردیم، آنها هم همینطور رفتار میکردند؛ مثلا بازی سنگچین را طوری برایم متناسبسازی میکردند که فکر میکردم همه این بازی را به همین شکل انجام میدهند در حالی که واقعا طور دیگری بازی میکردند. سلامت: می?توانم بپرسم شما چند سال دارید؟ 47 سالم است. سلامت: تحصیلاتتان؟ دانشجوی دکترای ادبیات فارسی هستم. مدرک کارشناسیام را سال 67 در رشته الهیات گرفتم و همان سال در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم. سپس تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم و کارشناسی ارشدم را از دانشگاه شهید بهشتی گرفتم و حالا هم دانشجوی مقطع دکترا هستم. سلامت: همشهری قیصر امینپور هستید و راه او را پیش گرفتهاید. تدریس میکنید؟ بله. سلامت: به بچههای نابینا و ناشنوا؟ بهطور ثابت به بچههای نابینا درس میدهم ولی برای بچههای عادی هم در مراکز تربیت معلم و برای همکاران بینا در آموزشهای ضمن خدمت تدریس کردهام. سلامت: به نظر میرسد ابزار هر شاعر، توصیف و مشاهده دقیق است. شما از چه سنی و با چه ابزاری سرودن را شروع کردید؟ اولین شعرم را در 16 سالگی یعنی سال 57 و با اولین جرقههای انقلاب گفتم. شعری بود در وصف راهپیمایی جمعه خونین 17 شهریور. آن روز برادرم در راهپیمایی شرکت کرده بود و وقتی ماجراها را برایم تعریف کرد، احساسم را به شعر درآوردم و اسم شعر را «ندای وجدان» گذاشتم. سلامت: آن زمان هنوز دزفول بودید؟ بله. سلامت: شعرخوانی و کتابخوانی را چطور شروع کردید؟ منابع به حد کافی برایتان وجود داشت؟ تا کلاس پنجم که با سایر بچههای نابینا و ناشنوا در همان یک کلاس حاضر میشدیم، کتابهایمان خیلی مختصر و جزوهمانند بود. وقتی برای دوره اول راهنمایی در مدرسه عادی ثبتنام کردم، تعدادی از کتابها را داشتم و بقیه کتابهای درسی مثل جغرافی و حرفهوفن را خودم مینوشتم. بعد از انقلاب، بعضی از درسها را به شکل نوار هم در اختیار داشتیم. با این حال باید بگویم حتی در زمان فعلی که به عصر الکترونیک معروف است، همچنان با کمبود کتاب و منابع برای نابینایان مواجهیم. سلامت: بیشتر شعر چه شاعرانی را دوست داشتید یا دنبال میکردید؟ در اولین سالهایی که شعر میگفتم، یعنی در دوره نوجوانی و مقارن با سالهای انقلاب، هر شعری را که احساس میکردم تصویر زیبا و مطلوبی به من منتقل میکند، دوست داشتم. بعدها که در اولین کنکور بعد از انقلاب فرهنگی قبول شدم و به تهران آمدم، با گروه شاعران حوزه هنری مثل قیصر امینپور، حسن حسینی، سهیل محمودی، فاطمه راکعی، علیرضا قزوه، ساعد باقری و … آشنا و نوآموز این دوستان شدم. سلامت: خاطره خاصی از این گروه دارید؟ رفتارهای ساده و صمیمی و متواضعانه این دوستان یادم است اما آخرین خاطرهام از قیصر امینپور به حدود یک هفته قبل از درگذشتش برمیگردد که در خانه شاعران بودیم و جشن گروه شاعران جوان را برگزار میکردیم. با دخترم آمده بودم. من کنار قیصر نشستم و قرار بود شام بخوریم. دخترم که دید جایی برای نشستن ندارد، خواست برود برای خودش صندلی بیاورد ولی قیصر زود بلند شد و رفت که صندلی بیاورد. دخترم گفت همین الان است که هورا بکشم چون قیصر امینپور رفت برای من صندلی آورد. قیصر گفت زیاد شلوغش نکن وگرنه برش میگردانم. سلامت: راستی وقتی فرزند شما کودک بود، چه برخوردی با نابینایی شما داشت؟ این کودکی که حرفش را میزنید، الان دانشجوی رشته شیمی است. در مورد برخورد او با من در کودکی، باید به همان موضوع آفرینش ذاتی و تربیت فطری اشاره کنم. آفرینش انسان ویژگیهایی دارد که نمیتوانیم توصیفش کنیم. وقتی دخترم یک سالش بود و میخواستم به او غذا بدهم، خودش قاشق را از دستم میگرفت و به دهانش میگذاشت. به نظرم این خصلت آفرینش است. سلامت: با همسرتان چطور آشنا شدید و ازدواج کردید؟ سال 67 گروهی از دانشآموزانم را به منطقه 12 برده بودم تا سرودی اجرا کنند. آنجا با همسرم آشنا شدم و بعد با هم ازدواج کردیم. سلامت: ایشان هم نابینا هستند؟ خیر. سلامت: تا به حال فکر کردهاید شاید همسرتان به خاطر ازدواج با شما فداکاری کرده است؟ او احساس میکند من فداکاری کردهام و من فکر میکنم او فداکاری کرده. وقتی کسی به او میگوید که با این کار بزرگواری به خرج دادهاید، میگوید من محبتی نکردهام و همسرم لطف کرده که ازدواج با مرا پذیرفته است. سختی نابینایی یا هر دشواریای که ممکن است برای آدم وجود داشته باشد، بیشتر جنبه درونی دارد. در ازدواج، ما آدمها قرار است مکمل هم باشیم بنابراین باید سعی کنیم نقایص یکدیگر را پوشش دهیم. سلامت: در شعر بیشتر به چه موضوعاتی میپردازید؟ بیشتر به مضامین اجتماعی توجه دارم. در زمان جنگ به موضوع دفاع مقدس که برای همه ملموس بود میپرداختم و بعد از آن به دردهای متعاقب دیگر. سلامت: خیلی دوست دارم بدانم شما زیبایی را چطور در شعرتان توصیف میکنید. درک و معیار شما برای توصیف زیبایی چیست؟ اجازه دهید به تعبیر شما این تبصره را اضافه کنم که بینایی یا نابینایی چیزی نیست که بتواند زیبایی را تعیین کند یا جهت بدهد. این درون انسان است که مفهوم زیبایی را درک میکند و آن را میپروراند و گسترش میدهد یا از بین میبرد. به نظرم وقتی انسانها درون خودشان را نشان میدهند میتوان به درکشان از زیبایی پیبرد. انسان میتواند در اوج دردها و دشواریها خوشبخت باشد یا در اوج دارایی، بدبخت. سلامت: پس شما برای توصیف زیبایی نیازی به دیدن و مشاهده اطراف ندارید. دقیقا همینطور است. بعضی وقتها که با دخترم به خرید میرویم، دخترم درباره رنگ لباس یا چیزی که میخواهد بخرد با من مشورت میکند. سلامت: چطور ممکن است؟ کمی بیشتر توضیح بدهید. این همان چیزی است که درباره درون انسانها گفتم. وقتی دخترم خیلی کوچک بود، یک روز از مهدکودک به خانه آمد و گفت مادر دوستم یک سنجاق سر مرواریدی پاپیونی برای او خریده است ولی من دوست دارم خودت یکی از اینها برایم درست کنی. یعنی او میدانست و باور داشت که من خودم میتوانم چنین چیزی را با دست درست کنم چون آن موقع کار بافتنی و خیاطی میکردم. من هم ظرف 3-2 روز رفتم مرواریدبافی یاد گرفتم و برایش یک سنجاق سر پاپیوندار درست کردم. نمیخواستم ذهنیت و دید او را به خودم خراب کنم. من در دوران ابتداییاش خودم کمکهای مربوط به مدرسهاش را انجام میدادم، بنابراین این اعتماد همیشه در او وجود داشته که من در زمینههای عادی هم میتوانم مثل بقیه عمل کنم. سلامت: گفتید زیباییها را به شکل درونی احساس میکنید و در شعرتان هم میآورید. نگاه?تان به ناهنجاریها و نازیباییها که متاسفانه کم هم نیست، چگونه است؟ تلخیها کم نیست. کاش بشود در مورد زشتیها چیزی نگفت. من شعری داشتم با عنوان «خیابانگرد» که بالای آن نوشته بودم «در شهر ما به نام خیابانگرد روزی شناسنامه نمیدادند…» خیلی چیزهای دیگر هم زمانی اینجا شناسنامه نداشت ولی حالا شناسنامه پیدا کرده است. هزار درد نهان هست و جای زاری نیست. بهتر است در این باره چیزی نگوییم. سلامت: میخواهم سوالی بپرسم و امیدوارم بازهم رک و صریح جواب بدهید. حاضرید این قوه شعر و شعوری را که پیدا کردهاید، بدهید و به جایش بینایی بگیرید؟ هرگز، زیرا من جایگزین آن نابینایی را پیدا کردهام. برای نابینایی متناسبسازی کردهام و دارم زندگی میکنم. خودم را اصلا کنار و در حاشیه احساس نمیکنم. همین حالا که با شما صحبت میکنم یک گروه صد نفره دانشجویی را به مشهد آوردهام و سرپرست و راهنمای گروه هستم. من زندگی میکنم و نفس میکشم. درد میکشم اما زندگی میکنم. سلامت: یقینا کسانی مثل شما هستند که با وجود نقص جسمی، استعداد هنری و علمی بالایی دارند اما امکانات لازم برای شکوفایی و پرورش آنها مهیا نیست. نابینایان بیشتر به چه حمایتهایی نیاز دارند؟ فراهم کردن امکانات تحصیلی و علمی و فرهنگی بسیارمهم است اما معتقدم نابینایانی که زندگی و کار میکنند یا کار و زندگی میکنند، دوست دارند فقط همراهی و محبت ببینند، نه ترحم. بعضی وقتها دوستانی میگویند بابت اینکه شما فلان چیز را نتوانستید ببینید، ناراحت شدیم و گریهمان گرفت و من میگویم این گریه شما محبت نیست، ترحم است. ما نیازی به ترحم نداریم. اگر نابینا هستیم، دلیلی ندارد که به درک ما هم شک کنید. اینجاست که فکر میکنم این ما هستیم که باید برای آنها گریه کنیم. سلامت: شعر چه تاثیری در روحیه و زندگی شما داشته؟ آیا از لحاظ روانی به شما کمک کرده است؟ شعر یک نوع کشف است، کشف درون انسان. نه فقط شعر بلکه یک نقاشی، یک فیلم و یک عکس میتواند کشف درون خود انسان باشد. این درون انسانهاست که باعث میشود خوشبختی یا بدبختیشان را تیتر کنند و شعر کنند و بنویسند و چون به درون راه پیدا میکنیم بنابراین این شعر، کشف درون است و چون کشف درون است، زیباییآفرین است و چون زیباییآفرین است به انسان حس حرکت میدهد. سلامت: و حرف آخر برای خوانندگان. تمام هستیام آن اتفاق ساده بود/ که در حضور نگاه تو بر لبان من افتاد/ آن لبخند… منبع: وب سایت ایران سلامت ؛ وب سایت انجمن علمی و آفرینش های هنری معلولان |
تاریخ ثبت در بانک | 29 فروردین 1395 |
فایل پیوست |