کد pr-17240  
نام فاطمه  
نام خانوادگی نجفی  
سال تولد 1349  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت هنری ، خدماتی  
زبان فارسی  
مهارت قالی‌بافی، گلیم بافی، خط، ادبیات، زبان انگلیسی  
کشور ایران  
استان شیراز  
متن زندگی نامه فصلنامه تلاش سبز، سال دوم، شماره 8، پاییز 1393
مسئولان، زمین را برای تردد معلولان هموار کنند
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
من فاطمه نجفی متولد 1349 در شیراز هستم. چهارماه پس از تولد به فلج اطفال مبتلا شدم. دستِ راستم از حرکت افتاد، پای راست وکمرم به حالتِ نیمه حرکت افتاد. با پیگیری‌های مادر و پدرم و پس از کار درمانی و فیزیوتراپی تا سنِ یک سالگی، پزشکان تشخیص دادند که کمر من به همین شکل خواهد ماند و اگر زمین بخورم، قادر نخواهم بود بلند شوم.
تفاوتی که با خواهران و برادرانتان و سایر هم سن و سالانتان دارید، چه تأثیری بر زندگی شما داشته است؟
من دو خواهر و دو برادر دارم که سالم بوده و معلولیت ندارند. آنها از ابتدا می‌دانستند که شرایط من خاص است و سعی کردند با من رفتاری عادی داشته باشند و این شرایط را به روی من نیاورند. این مسائل سبب شده به ندرت از آنها کمک بخواهم، تا جایی که زمانی که طلب کمک می‌کنم، برایشان تعجب آور است.
زمانی به مدرسه‌ای معمولی می رفتم. مادرم من را بغل می‌کرد و تا مدرسه می‌برد. کمی دیرتر از موعد به دبستان ابتدایی رفتم و تا کلاس پنجم هم درس خواندم، اما اولیای مدرسه به من کارنامه نمی‌دادند؛ زیرا در بازه سنی دانش‌آموزان نبودم. تنها اجازه می‌دادند سرِ کلاس بنشینم. برای همه دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان مانند علامت سوال بودم. تنها جایی که راحت بودم و هیچ تفاوتی احساس نمی‌کردم، در محیط خانه بود.
چه زمانی احساس می‌کنید که مستقل شدید؟
دوستان و آشنایان به مرورِ زمان ازدواج کردند و از من دور شدند. احساس تنهایی می‌کردم. از خانه ماندن خسته شده بودم. یک روز مددکار بهزیستی به خانه ما آمد و آموزشگاه رعد را به من معرفی کرد. سال 82 بودکه وارد آموزشگاه شدم. به محض ورود از جو حاکم خوشم آمد. من که تا قبل از آن به ندرت هم نوعان خود را دیده بودم، با افرادی آشنا شدم که مانندِ من مشکل فیزیکی داشتند. محیط آموزشگاه به قدری صمیمی و دلنشین بود که بسیاری از بچه‌ها، این جا مهارت‌های بسیاری یاد گرفتند، ازدواج کردند، مستقل شدند و زندگی‌شان رنگ و بوی دیگری گرفت. من آدم کنجکاوی بودم. دوست داشتم دنیا را بشناسم و موانع را کنار بزنم. همان زمان هم مدیر وقت آموزشگاه رعد به من گفت که دختر سخت‌کوشی هستم و باید همین طور ادامه دهم.
چه مهارت‌هایی را در آموزشگاه رعد آموختید؟
قالی‌بافی، گلیم بافی، خط، ادبیات، زبان انگلیسی و ... را در آموزشگاه آموختم.
یادگیری این مهارت‌ها چه تأثیری در زندگی شما داشت؟
احساس کردم دنیا معنای دیگری دارد. احساس کردم من هم مهارتی برای عرضه دارم و مانندِ باقی مردم هستم. حرفی برای گفتن دارم. اعتماد به نفس پیدا کردم. دیگر جواب سوالات مردم را با لبخند می‌دادم. از زمین خوردن خجالت نمی‌کشیدم، بلکه می‌خندیدم. چون به نظرم زمانی که تفاوت کمتری با مردم داشتم، دردش برایم کمتر بود، ایدئولوژی‌ام تغییر کرده بود.
بهترین لحظاتی که داشته‌اید را برای خوانندگان بگویید.
مدت سه سال بود که به دنبال خرید ویلچر برقی بودم. نامه‌ای به فرمانداری دادم که به استانداری، بخشداری، شورای شهر و سپس شهرداری ارجاع شد و هیچ پاسخی در پی نداشت. خانم ظفر، مدیر آموزشگاه همیشه به من می‌گفت به خدا توکل کنم تا کارم درست شود. یک روز که یکی از خیران به آموزشگاه آمده بود، از من پرسید که هزینه خرید ویلچرم چقدر است. به او گفتم و او چکی به من هدیه داد. آن لحظه بهترین لحظه زندگی من بود. بی‌اندازه گریستم.
زندگی خود را مدیونِ چه کسی می‌دانید؟
مادرم. با همه افراد خانواده صمیمی هستم اما مادرم نزدیک‌ترین فردِ خانواده به من است. مثل دوستان صمیمی هستیم. اگر جایی من خسته شوم، مادرم می‌گوید بلند شوم و ادامه دهم. او همیشه به من روحیه می‌دهد.
از مسئولان شهرتان چه تقاضایی دارید؟
تقاضا دارم کمی شهر را برای تردد معلولان مناسب سازی کنند. درست است که همایش‌های فراوانی برگزار می‌شود ولی زمانی ما از نتیجه خوشحال خواهیم بود که مناسب سازی شهر را حس کنیم. من برای خرید کردن مجبورم به شنبه بازار یا یکشنبه بازار بروم تازه جایی که زمینش مناسب باشد و به ویلچرم آسیب نرساند. از مسئولان می‌خواهم زمین‌ها را برایمان هموار کنند.
آیا حرف دیگری برای پایان دارید؟
برای همه بهترین آرزوها را دارم و برای معلولان نیز سلامت را خواهانم. امیدوارم همیشه شاد باشند و هر چیزی را با خلوص نیت تنها از خدا بخواهند. چرا که تنها پشتیبان واقعی اوست.
در پایان از راننده سرویس بهزیستی مان تشکر می‌کنم که به من جسارت تردد در شهر را آموخت. اگر مادرم در خانه مشوق من بود، او در محیط بیرون از خانه من را پشتیبانی می کرد. از او و خانواده‌اش بسیار سپاسگزارم.
 
تاریخ ثبت در بانک 2 مهر 1396