کد | pr-1480 |
---|---|
نام | رضا |
نام خانوادگی | مداحی زاده |
سال تولد | 1363 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، ورزشی |
زبان | فارسی |
مهارت | رشته معارف قرآنی، مداحی تکواندو |
کشور | ایران |
متن زندگی نامه |
دانشجوی موفقی که از نعمت دو دست بی بهره است. مادر یعنی تمام زندگی مادرم میگفت: خردادماه 1363 شب جمعه وقتی به دنیا آمدم تا یک هفته مادربزرگم موضوع معلولیتم را به او نگفته بود، تا زمانی که حالش خوب شد و شرایط لازم را پیدا کرد. وقتی که مادرم قنداق مرا باز کرد، نگاهش به دستانم خیره شد. او ساعتها فقط مرا نگاه میکرد. خدا میداند در آن لحظات چه بر او گذشت. ای کاش زبان داشتم تا به او بگویم: «مادر، غمگین نباش که زندگی از آن من است و خداوند به من حق زندگی داده است، شاد باش که شادی از آن انسانهاست.» به او میگفتم: مادرم! اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی، چه فرقی میان نقش دیوار و میان آدمیت... ولی همان بهتر که نمیتوانستم حرف بزنم. چرا که او مادر بود ... و خدا چون نمیتوانست همه جا با من باشد، مادر را آفرید. او تمام بود، تمام عشق، تمام زندگی که حتی به اشکهایش اجازه نداد تا ببارد. در آغوشم کشید و در جواب همسایگان و اقوام که میگفتند: او را به سازمان بهزیستی بسپار... گفت: او فرزند من است. مادر دارد و پدر... حق زندگی دارد. به او میآموزم که چگونه از زندگی خود لذت ببرد. به او خواهم آموخت که عشق چیست؟ خدا کیست؟ و تقدیر چگونه رقم میخورد. او مرا در آغوش گرفت و از خانه بیرون رفت و ساعتها از وی خبری نبود. هیچکس نمیداند او کجا رفت. شاید با چشمانی اشکبار در خیابانهای شهر، خود را خالی میکرد یا شاید در گوشهای از امامزاده مشغول شکرگزاری به درگاه خدا بود. دوران کودکی من هم مانند همه بچهها مشغول بازی و تفریح بودم. نگهداشتن تعادلم در هنگام بالا و پائین رفتن پلهها، خیلی برایم مشکل بود، اما تسلیم نمیشدم و با این وضعیت، بازی فوتبال را از دست نمیدادم. حتما فکر میکنید تا به حال صدها بار زمین خوردهام در حالی که اصلا به یاد ندارم که چنین اتفاقی برایم افتاده باشد. از همان دوران بود که جسمم را پذیرفتم و آموختم که چگونه از پاهایم استفاده کنم. در واقع واقعیت زندگی را درک کردم. مدرسه پذیرفتن من برای تحصیل غیرممکن بود و معلمها نمیتوانستند قبول کنند که دانشآموزی با شرایط جسمی من، بتواند خواندن و نوشتن را با هم یاد بگیرد، ولی با اعتماد به نفس و پشتکار مادر و پدرم قرار شد یک سال آزمایشی تحصیل کنم و در صورت موفقیت ادامه تحصیل دهم. روزهای اول برایم سخت بود و نگهداشتن مداد و نوشتن با پاهایم مرا آزار میداد. پس از اینکه، سال اول را با موفقیت پشت سر گذاشتم، مدیران مدرسه و معلمان خیلی برایم زحمت کشیدند که از همه آنها تشکر میکنم و امروز است که درک میکنم چرا امام خمینی(ره) گفت: «معلمی شغل انبیاست.» حمایت سازمان بهزیستی از سال 1372، زمانی که در سال پنجم ابتدایی تحصیل میکردم سازمان بهزیستی، کمک هزینه تحصیلی را به خانوادهام پرداخت میکرد. ولی این هزینه آنقدر کم بود که به هیچ عنوان نمیتوانست به عنوان کمک هزینه محسوب شود. ازدواج وقتی که از رضا پرسیدم تا به حال به فکر ازدواج افتادی یا نه؟ لبخندی زد و سکوت اختیار کرد، ولی پس از دقایقی، سکوت را شکست و گفت: من برای اینکه بتوانم زندگی شاد، زیبا و موفق همراه با همسرم داشته باشم باید آنقدر ارزشها و قابلیتهای خود را بالا میبردم که ضعف جسمانیام هیچ زمان به چشم نیاید. در حال حاضر پس از قبولی در کنکور سراسری سال 84، دانشجوی رشته معارف قرآنی هستم و حالا هم خود را برای آزمون کارشناسی ارشد آماده میکنم. انشاءا... اهداف مهمی را برای خود برنامهریزی کردهام. دلمشغولیها مداحی: از سنین کودکی به خاطر علاقه زیاد به اهل بیت، در هیئت مذهبی، قرآن میخواندم و طی سالهای بعد، مداحی را فراگرفتم تا جایی که بچههای هیئت، مرا «شیخ رضا» صدا میزدند. تکواندو: شاید فکر کنید با توجه به وضعیت جسمیام، نباید به ورزشهای رزمی میاندیشیدم ولی سخت دراشتباهید، چرا که چندی ورزش تکواندو را آموختم ولی به علت ادامه تحصیل مجبور شدم، دو روز مانده به مسابقات آن را کنار بگذارم. آشپزی: شاید باورتان نشود که من آشپزی هم میکنم. البته فقط نیمرو، تمام رو و... بلدم تا به حال یکبار هم نسوختم و چیزی را هم نشکستم. در این کار فقط باید تمرکز داشته باشی. چوپانی: مثل اینکه فکر میکنید من از فضا آمدم. نه، اینطور نیست، منم مثل همه آدمها هر کاری که بتوانم انجام میدهم. یک مدت هم چوپانی میکردم آن هم با دهها گوسفند سمج و لجباز. اگر معلول نبودم: کشاورزی میکردم، خیلی علاقه دارم و صددرصد هم رشته تحصیلیام را کشاورزی انتخاب میکردم. منبع: www.irantavana.com |
تاریخ ثبت در بانک | 23 فروردین 1395 |
فایل پیوست |