کد | pr-1461 |
---|---|
نام | هنگامه |
نام خانوادگی | صابری |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکترا |
مهارت | رتبه سوم کنکور سراسری، لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، فوق لیسانس و دکترا از دانشگاه هاروارد، در دانشگاههای تنسی و بوستون تدریس حقوق بینالملل و حقوق معلولیت |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات |
تحصیل در دانشگاه هاروارد رویایی نبود که تصورش را نکنم دکتر هنگامه صابری با مدرک دکترای حقوق آن هم از دانشگاه هاروارد و مدرس حقوق کالجهای آمریکا مصاحبه بزرگی بود و ساده برگزار شد. دکتر هنگامه صابری خواهر همان دکتر صابری معروف وکیل بزرگ پرونده «خونهای آلوده» است. در چه سالی، و با چه پایه تحصیلیای به آمریکا رفتید؟ من لیسانس حقوقم و فوق لیسانس حقوق بینالمللم را از دانشگاه تهران گرفتم. سفر اول من در سال 1999 به کانادا بود و در سال 2001 به آمریکا رفتم. و هر دو سفرم با ویزای تحصیلی شروع شد. گرایشهای حقوق در سیستم دانشگاهی آمریکایی مثل اینجا تخصصی نیست یعنی اینطور نیست که گرایش خاصی بگیرند. شما مدرک حقوق میگیرید. در نتیجه دکترای من حقوق است. در حال گذراندن دورهی فوق دکترا هستید؟ این یک سالی که پیشرو است، یک دورهی یک سالهی فوق دکترا میگذرانم. که خیلی مثل دکترا نیست، با دورهی تحصیلات تکمیلی متفاوت است، یک دورهی تحقیقی است که شما مستقل کار میکنید. هزینههای سفرتان را به طور شخصی پرداخت کردید؟ آیا خانوادهی متمولی داشتید که توانستید به هاروارد راه پیدا کنید؟ من دوران کودکی را در خانهای در کوی 13 آبان بودیم، یکی از مناطق جنوبی تهران. مدرسهای که رفتم مدرسهی شیخ محمد خیابانی (شاه عبدالعظیم) بود. پدر من کارمند بود، درجهدار ارتش بود، مسلماً ما در زندگی کارمندی بزرگ شدیم، سال اول با هزینه ی شخصی رفتم و نظرم این بود که اگر نشد باید برگردم. در کانادا 3 نوع شهریه هست، بینالمللی که از همه بیشتر است، کانادایی که کمتر از بینالمللی است و شهریهی کبکی که از همه کمتر است. شهریه من از نوع بینالمللی بود. ترم اول بعد از اینکه رسیدم مدارکم رفت تا در یک کمیته بررسی شود. به نظرم آمد به صورت مشهود تخفیفی به من میدهند تا ببینند ترم اول را در دانشگاه چه کار کنم؟ وقتی نمرههایم آمد بورس کامل شدم، سال اول هاروارد را هم با بورس کامل رفتم، زمانی رفتم که هیچ تصوری از آینده نداشتم. فکر میکردم اگر نشد، لااقل همهی تلاشم را کردهام. منبع: پیک توانا ـ شماره 30 ـ آبان 89 |
متن زندگی نامه |
هنگامه صابری نابینایی که موفق شد در هاروارد تحصیل کند از تحصیل در مدرسه استثنایی تا تدریس در دانشگاه بوستون از همان کودکی پرشور بود و حقوق را پیش از آنکه در هاروارد بخواند، در مدرسه استثنایی و در مواجهه با افرادی که دوستان نابینایش را آزار میدادند به شکل عملی دنبال میکرد هر چند که در خلال مصاحبه تاکید میکند که خاطره آن سالها و برخورد فیزیکی با دوستان کمتوان ذهنیاش بعد از این همه سال از یادش نرفته است و میخواهد درباره حقوق این افراد و بیتوجهی آزاردهنده نسبت به این گروه کاری انجام دهد… نابینایی برای هنگامه صابری توجیهی برای سکون و بیتحرکی نبود و شاگرد ممتاز در مدارس استثنایی و عادی، رتبه سوم کنکور سراسری، نگارش کتاب در کارشناسیارشد، بورس کانادا و یک سال بعد گرفتن پذیرش از هاروارد و تحصیل در این دانشگاه نتیجه مستقیم زحمتها و پشتکارهای او بود. البته از مدتها پیش تصمیم داشتیم تا با او گفتوگو کنیم اما این فرصت فراهم نمیشد تا اینکه مدتی پیش خانم صابری برای تعطیلات به ایران آمد و این امر بهانهای شد تا از او درباره موفقیتهایش بپرسیم. سلامت: خانم صابری! آیا نابینایی شما مادرزادی است؟ بله. دلیل معلولیت من rp است که ریشه در ژنتیک و مشکل شبکیه دارد. در این نوع نابینایی تا 2 سالگی میزانی از دید وجود دارد و پس از آن کودک نابینا میشود. اما من با توجه به اینکه پیش از 2 سالگی را به یاد نمیآورم، میزان دیدم از زمانی که به یاد دارم به همین شکل بوده است. سلامت: دوران کودکی دوران شیطنت و جنبوجوش است. معلولیت شما مانعی برای این موضوع نبود؟ من و برادرم مشکل مشترکی از لحاظ بینایی داشتیم و بزرگ شدن با یک بچه نابینای دیگر باعث میشد که مساله معلولیت چیزی نباشد که ذهن مرا در کودکی به خود مشغول کند یا تصور خاصی از آن داشته باشم. البته باید اضافه کنم که صحبت من به این معنا نیست که مقوله معلولیت جایی در زندگی و ذهن من نداشت زیرا در خانواده من مثل خانوادههای دیگر تلاش بر این بود که راه درمانی پیدا شود و برای آنها پذیرفته شده نبود که نابینایی من و برادرم درمانناپذیر است. از طرفی طبیعی است زمانی که بحث درمان مطرح شد یک احساسی هم در من به وجود میآمد. در عین حال، من در کودکی خیلی فعال بودم و این مساله به ارتباطگیری من با همسالانم کمک میکرد. در واقع تا پیش از مدرسه ارتباط من با بچههای غیرمعلول خیلی بیشتر از کودکان معلول بود. سلامت: مدرسه رفتن ورود به یک مرحله جدید از زندگی و اجتماع است. این تجربه برای شما چگونه بود؟ زمانی که به مدرسه رفتم هنوز مدرسهها مختلط بودند و من و برادرم هر دو در مدرسه نابینایان شیخ محمد خیابانی در کوی 13 آبان جهشی درس میخواندیم. در این مدرسه بخشی از فضا مختص به معلولان ذهنی بود تا اینکه مدارس دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند و مدرسه دخترانه به پاسداران منتقل شد. با این وجود باز هم من و برادرم در مدرسه از بقیه قویتر بودیم و توانستیم رتبههای اول را در کلاسهای خود کسب کنیم. سلامت: مختلط بودن مدرسه افراد نابینا و افراد دارای ناتوانی ذهنی مشکلی ایجاد نمیکند؟ اگر در این نوع مدارس نظارت درست باشد مشکلی پیش نمیآید اما اتفاقی که در مدرسه ما افتاد چیزی از جنس تنش بود. اسم مدرسه ما را مدرسه عقبماندهها گذاشته بودند و این بار منفی برای ما هم داشت و ناراحتکننده بود. علاوه بر آن یکی از تنشهایی که بین بچهها به وجود میآمد آزاری بود که از سوی کودکان ناتوان ذهنی نسبت به بچههای نابینا صورت میگرفت. مثلا اینکه آنها بچههای نابینا را هل میدادند یا مانعی بر سر راهشان میگذاشتند. در مواجهه با این آزارها نسبت به خودم و دوستان نابینایم سعی میکردم از روشهای خشن در مقابل کودکان ناتوان ذهنی استفاده کنم و این به واسطه نوعی حس برتری بود که در من وجود داشت. رفتار آن روز من در برابر این کودکان موجب شد که امروز هم من نسبت به افراد دارای معلولیت ذهنی حساسیت داشته باشم و این تصور که دیگران نسبت به این افراد احساس برتری دارند هنوز مرا اذیت میکند. سلامت: آیا همه دوران تحصیل را در مدرسه نابینایان گذراندید؟ دوره راهنمایی و سال اول دبیرستان را هم در مدرسه نابینایان بودم و از سال دوم دبیرستان بود که وارد مدرسه عادی شدم. یادم میآید اواسط مهر ماه بود و هنوز مساله سرویس تردد برای ما حل نشده بود. یکی از بچههای مدرسه سرویس نداشت و این مساله موجب شده بود که نتواند به مدرسه بیاید. معلم آن زمان ما خانم همتی در کلاس درباره فواید رفتن به مدرسه عادی و زمینههای وارد شدن به فضای اجتماعی صحبت کرد و من هنوز از آن روز خاطره روشنی دارم. من در مدرسه نابینایان با کمترین تلاش نمرههای عالی میگرفتم و او به من گفت که اگر مدرسه عادی بروم ناچارم تلاش بیشتری کنم و من تصمیم گرفتم که این تغییر را تجربه کنم. البته رفتن به مدرسه عادی برای من شوک ایجاد میکرد و مادرم نگران فعالیت بچههای مدرسه عادی بود و به همین خاطر برای رفتن من به مدرسه عادی مقاومت میکرد. من دو روز به مدرسه نرفتم و مادرم به ناچار به مدرسه عادی رفت و مرا در آنجا ثبتنام کرد و پس از آن من در مدرسه عادی پذیرفته شدم. در ابتدای ورودم هیچ تصوری از پذیرفته شدن از سوی بچههای دیگر نداشتم، تصوری که برایم شبیه رفتن از ایران بود اما خیلی زود جای خودم را پیدا کردم و در واقع جنبه ناآرامی و شیطنتی که از کودکی همراهم بود وجه مشترک من و بچههای کلاس شد. میتوانم بگویم که سالهای دبیرستان شادترین دورههای زندگیام بود. کلاس ما خیلی در مدرسه مطرح بود و همین موضوع کار مرا راحتتر میکرد هر چند که سال آخر به خاطر کنکور خیلی محدودتر بودم. از طرفی برادرم رتبه دوم کنکور سراسری را کسب کرده بود و این رتبه روی من فشار مضاعفی ایجاد میکرد تا بیشتر درس بخوانم و در صدد یک رتبه عالی در کنکور باشم. سلامت: این موضوع اتفاق افتاد؟ بله. نتایج کنکور آمد و توانستم رتبه سوم کنکور سراسری را به دست آورم. البته من فکر میکنم یکی از بهترین تصمیمهای من رفتن به مدرسه عادی بود چرا که فضا را برای ورود من به دنیای بزرگتری باز کرد و به همین دلیل وقتی وارد دانشگاه شدم فضا برای من غیرطبیعی نبود. سلامت: در چند سالگی وارد دانشگاه شدید و چه رشتهای را انتخاب کردید؟ من از 16 سالگی وارد دانشگاه شدم و با وجود اینکه به علوم سیاسی، زبانشناسی و زبان و ادبیات فارسی علاقهمند بودم و بیشتر گرایشم روی علوم سیاسی بود، فشار رتبه کنکور من را به سمت دانشکده حقوق هل داد. در واقع من از ابتدای ورود به دانشگاه نمیدانستم که میخواهم حقوق بخوانم یا نه بنابراین وقتی وارد دانشکده حقوق شدم تا 2 یا 3 ترم نمیدانستم که چه میخواهم. شاید این موضوع به دلیل شیوه تدریس در این دانشکده بود که درسها اغلب دور از واقع بود و بیشتر حالت تئوری داشت. در ترمهای بعدی به واسطه درسهای جدید، فضا بهتر شد و علاوه بر آن نمرههای ترم اول این گیجی اولیه مرا تا حد زیادی کاهش داد اما همچنان این افتوخیز در دوران کارشناسی برای من وجود داشت و درباره اینکه چهکار میخواهم بکنم به شکل مفرطی فکر میکردم به شکلی که حتی در سال سوم تصمیم به تغییر رشته تحصیلی گرفتم که البته عملی نشد. البته بلافاصله بعد از اتمام مقطع کارشناسی در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدم. عمدتا دانشجویان این مقطع را 4 یا 5 ترم تمام میکنند اما درس من شاید یک ترم بیشتر از متوسط دانشگاه طول کشید. سلامت: چرا؟ این به موضوع پایاننامه من برمیگشت. اگر فهرست کتابشناسی پایاننامهام را نگاه کنید، بیشتر منابع مراجعهشده انگلیسی است و در آن زمان منابع فارسی کافی نبود و به این مشکل باید نبود منابع الکترونیکی و اینترنتی را هم اضافه کنید. برای نگارش پایاننامه باید متنهای انگلیسی از سوی دیگران خوانده میشد و من آنها را گوش میدادم و بر مبنای آن پایاننامهام را مینوشتم. در آن زمان درک مطلب انگلیسی من خوب بود اما نه انگلیسی حرف میزدم و نه میخواندم. افرادی هم که منابع را میخواندند، با لهجههای مختلف حرف میزدند و همه اینها وقت زیادی از من گرفت. کار نوشتن پایاننامه شاید بیش از 3 یا 4 ماه طول نکشید اما مرحله مطالعه و تحقیق طولانی بود. سلامت: چه شد که تصمیم به مهاجرت گرفتید؟ تصمیم من برای مهاجرت و رفتن به دنیای غرب فرار از چیزی در ایران و میل به دیدن یک چیز عجیب و خیلی خاصی در آنجا نبود. از طرفی غرب برای من جاذبه خاصی نداشت چون من بیش از آنکه آرمانگرا و ایدهآلگرا باشم، واقعگرا بودم و اطلاعی نداشتم که قرار است در آنجا با چه مسایلی روبهرو شوم. محرک اصلی برای مهاجرت داشتم؛ میل به تجربه جدید و میل به اثبات خودم و تواناییهایم و اینکه میتوانم برخی از کارها را انجام دهم و این لزوما نه فقط برای خودم بلکه برای اطرافیان هم بود. درباره خودم میتوانم بگویم که انگیزه دوم شاید به شکل قویتری در من وجود داشت. یکی از چیزهایی که من را خیلی ناراحت میکند این است که کسی به هوش فرد دیگری توهین کند و در آن زمان این حس را داشتم که نسبت به خودم و دیگر افراد مشابه من چنین نگاهی وجود دارد و در جهت مقابله با این نگاه مهاجرت کردم. سلامت: آیا افراد دیگری هم بودند که مشابه شما، موفق به گرفتن بورسیه تحصیلی شده باشند؟ در رشته حقوق من و یک خانم و آقای دیگر از دانشگاه تهران بودیم که بورسیه تحصیلی گرفتیم. البته آن خانم به واسطه شرایط مالی، خیلی راحت توانست به آمریکا برود اما من کانادا رفتم چون تنها جایی بود که به آنجا درخواست پذیرش داده بودم. 2 سال در کانادا و در دانشگاه مکگیل بودم و در سال دوم میدانستم که نمیخواهم در مک گیل بمانم چون نمیخواستم تمام سرمایهگذاری من روی یک دانشگاه باشد. از طرف دیگر تفاوت دانشگاههای کانادا و ایران آنقدر زیاد نبود و برای همین در سال دوم ضمن گرفتن پذیرش مکگیل تلاش کردم از دانشگاه دیگری نیز پذیرش بگیرم و برای دانشگاه هاروارد و ییل و یک دانشگاه دیگر اقدام کردم، از ییل پذیرش نگرفتم اما توانستم از هاروارد برای فوق لیسانس پذیرش بگیرم. این دانشگاه اعتمادبهنفس فرد را در ابتدا به شکل کلی میشکند اما پس از خروج از آن فرد به یک خود جدید دست پیدا میکند که در پی اثبات کردن چیزی نیست و بنابراین در دام رقابتها و پشت پازدنهای مسخره نمیافتد. البته این تجربه شخصی من و کسانی است که به من نزدیک بودند. در هاروارد آنقدر فشار زیاد است که فرصتی برای مغرور شدن باقی نمیماند و پس از رها شدن از این فشار فرد فکر میکند ضرورتی برای اثبات ندارد و این کمک میکند تا اعتمادبهنفس فرد تقویت شود. سلامت: چه دلیلی باعث شد بعد از دوره فوق لیسانس تصمیم بگیرید برای دکترا در هاروارد بمانید؟ بعد از طی دوره فوق لیسانس دوباره باید پذیرش میگرفتم که برای دکترای سختتر هم است. برای اینکه تعداد افرادی که برای این دوره میتوانند پذیرش بگیرند بسیار محدود است و رقابت سنگینتر و فشردهتر میشود. بنابراین من غیر از هاروارد از دانشگاه دیگری نیز پذیرش گرفتم تا در صورت قبول نشدن در هاروارد جای دیگری داشته باشم تا اینکه بالاخره توانستم در سال 2003 دوره دکترای خود را در هاروارد آغاز کنم. البته من خیلی خوششانس بودم که در شرایط خوبی وارد هاروارد شدم؛ یعنی هم پذیرش گرفتم و هم بورس کامل چون بورس کامل در هاروارد بسیار محدود است. سلامت: آیا سابقه تدریس هم دارید؟ بله. من تاکنون در دانشگاههای تنسی و بوستون تدریس حقوق بینالملل و حقوق معلولیت را برعهده داشتهام و در حال حاضر هم با توجه به اتمام دوره دکترا، علاوه بر تدریس در حال گذراندن یک دوره یک ساله پست دکتری در هاروارد هستم. سلامت: این همه موفقیت برایتان کافی نیست؟! همه این موفقیتها به واسطه امید به خدا، زحمت و پشتکار فراوان و حمایت خانواده به دست آمده و از این موضوع بینهایت خوشحالم و امیدوارم ادامه پیدا کند. در واقع بازگشت من به زندگی با یک جرقه کوچک همراه بود و شاید اگر در دوران کودکی با معلولیتم کنار نمیآمدم در حال حاضر یک فرد موفق نبودم. در عین حال ممکن است معلولیت محدودیت ایجاد کند اما مانعی برای رسیدن به قلههای موفقیت محسوب نمیشود. منبع: سلامت؛ وب سایت انجمن پژوهش آسیبهای بینایی |
تاریخ ثبت در بانک | 23 فروردین 1395 |
فایل پیوست |