کد pr-1460  
نام فاطمه  
نام خانوادگی رخشانی  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی  
زبان فارسی  
تحصیلات پروفسور  
مهارت مدرک علمی پایه 41، پرفسوری آموزش بهداشت و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان، مسئولیت‌هایی از جمله دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی رشته آموزش بهداشت و ارتقای سلامت، دبیر کمیته ترویج شیوه زندگی سالم، مدیر کل دفتر آموزش و ارتقای سلامت معاونت بهداشتی و دبیر جشنواره ملی رسانه‌های سلامت طی سه سال متوالی در سال‌های اخیر  
اهم فعالیت ها اعضای هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی/ نایب رئیس کمیته ملی پارالمپیک در بخش بانوان سال 92 در مسابقات داخلی شنا شرکت کردم و در یک مرحله مقام دوم و در مرحله‌ای دیگر، مقام سوم را کسب نمودم در کمیته پاراالمپیک آسیا رئیس کمیته زنان  
کشور ایران  
توضیحات زنان ورزشکار ایرانی، در مسابقات پارالمپیک همیشه با قدرت ظاهر شده‌اند
فاطمه رخشانی ورزشکاری است که دکترای آموزش بهداشت را دارد و 23 سال است که عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی می‌باشد. اکنون او از اعضای هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است. دکتر رخشانی، مدت 22 سال در سمت‌های اجرایی مختلف که بیشتر در زمینه آموزشی علمی و پژوهشی است فعالیت داشته است. او قهرمان شنا نیز هست و اکنون نایب رئیس کمیته ملی پارالمپیک در بخش بانوان است. با او به گفتگو نشستیم.
شما ورزش را از چه زمانی شروع کردید و اکنون چه سمتی در کمیته پاراالمپیک دارید؟
من ورزش را از دوران دانشجویی و در رشته‌های مختلف شروع کردم. در آبان ماه سال گذشته با وجود اینکه به دلیل مشغله کاری، سال‌ها بود به شکل جدی در مسابقات شرکت نکرده بودم. ولی در مسابقات داخلی شنا شرکت کردم و در یک مرحله مقام دوم و در مرحله‌ای دیگر، مقام سوم را کسب نمودم.
در سال 1388، من به عنوان نماینده وزارت بهداشت و درمان در جلسه مجمع عمومی کمیته ملی پاراالمپیک شرکت کردم. کمیته پاراالمپیک یک رئیس و دو نایب رئیس دارد؛ یکی از بانوان و یکی از آقایان. قرار بود در این جلسه، این سه نفر تعیین شوند. با معرفی دوستان و با توجه به شرایط من، از من خواسته شد که برای نایب رئیسی بانوان در کمیته ملی پاراالمپیک کاندید شوم. من تمایلی به این کار نداشتم چون نگران این بودم که به سایر وظایفم در وزارت بهداشت نرسم. نهایتاً در آن جلسه پس از رأی گیری من به عنوان نایب رئیس کمیته ملی پارالمپیک در بخش بانوان انتخاب شدم. در بهمن سال 92 هم پس از چهار سال، دوبره انتخابات برگزار شد و در این دوره نیز رأی آوردم و نایب رئیس شدم.
ما دو فدراسیون در حوزه ورزش معلولان داریم، یکی فدراسیون ورزش‌های معلولان داریم، یکی فدراسیون ورزش‌های جانبازان و معلولان است که به ورزش معلولان جسمی می‌پردازد و یکی هم فدراسیون ورزش‌های نابینایان است.
یکی از کارهایی که در این مدت انجام داده‌ایم، راه‌اندازی کمیته آموزشی با هدف آموزش عمومی جامعه بوده است. بخشی از این آموزش‌ها آموزش تخصصی مربیان ورزشکاران است جزو وظیفه ذاتی کمیته ملی پاراالمپیک به حساب می‌آید و به صورت روزمره در حال انجام است. در بخش آموزش‌های عمومی هم هدف، آشنا کردن عموم مردم با ورزش‌هایی است که بچه‌های معلول می‌توانند انجام بدهند.


شما سمتی هم، در کمیته پاراالمپیک آسیا دارید؟
سال گذشته کمیته پاراالمپیک آسیا اعلام کرد که کشورهای آسیایی که حدود 42 کشور هستند، یک نفر را معرفی کنند که در کمیته زنان پاراالمپیک آسیا حضور پیدا کند. هر کشوری نماینده خود را معرفی کرد که از بین این کشورها 5 کشور ایران، ژاپن، کره، امارات و پاکستان انتخاب شدند و این پنج کشور در شهریورماه سال گذشته در جلسه‌ای در کمیته پاراالمپیک آسیا برای تعیین رئیس کمیته زنان جمع شدند. در آن نشست، من به عنوان رئیس کمیته زنان انتخاب شدم.
حضور معلولان در رقابت‌های جهانی و موفقیت‌های آنان چه تغییری در دیدگاه مردم نسبت به توانایی‌های آنان ایجاد می‌کند؟
بعد از بازی‌های لندن، نگاه مردم به ما که سال‌ها در این جامعه زندگی می‌کردیم، خیلی متفاوت شد. وقتی تلویزیون تمام مسابقه جهانی والیبال نشسته را به صورت زنده پخش می‌کرد، خیلی خوب نشان می‌داد که این فردی که خودش را روی زمین می‌کشد که توپ را بالا و پایین کند، همین آدم دارد پرچم ایران را بالا می‌برد. مردم متوجه شدند که این بچه‌ها با چه زحمتی به این قهرمانی‌ها دست می‌یابند.
 
متن زندگی نامه او که در سال 1343 در شهر زاهدان بدنیا آمده در سه سالگی در اپیدمی پولیو سال 1346 بدنبال تب و تزریق پنی سیلین به این بیماری مبتلا و پس از آن به دلیل پاراپلژی مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد. در سال 1362 در شهر زاهدان دیپلم گرفت و در اولین کنکور سراسری بعد از انقلاب فرهنگی پذیرفته شد. آنگونه که خود می‌گوید در دوران دبیرستان در فعالیت‌های سیاسی و مذهبی خصوصا با شهید قلنبر فرمانده سپاه منطقه، حزب جمهوری اسلامی‌و مکتب نرجس زاهدان همکاری داشت. سال 1366 و 70 به ترتیب دوره‌های کارشناسی شنوایی شناسی و کارشناسی ارشد آموزش بهداشت را به ترتیب در دانشگاه‌های علوم پزشکی ایران و تربیت مدرس به پایان رساند و در مهر ماه 1370 در دانشگاه علوم پزشکی زاهدان به عنوان عضو هیئت علمی مشغول به کار شد.

در سال 1373 با رتبه اول در دوره دکترای آموزش بهداشت پذیرفته و با همین رتبه در سال 1378 موفق به اخذ مدرک دکترا شد. در سال 1384 به مرتبه دانشیاری به عنوان چهارمین دانشیار کشور و در سال 1388 به رتبه استادی به عنوان سومین استاد این رشته و اولین خانم در این مرتبه ارتقا یافت و تا شهریور ماه امسال به عنوان معاون وزیر بهداشت خدمت می‌کرد تا به عنوان یک بانوی معلول مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی کرده باشد.


گفت و گو با این بانو


با توجه به شرایط خاص فیزیکی و به طبع کمبود امکانات، درسال‌های کودکی، بخصوص برای تحصیل با چه موانعی مواجه بودید و آن دوران را چگونه سپری کردید؟

با توجه به محدودیت‌هایی که در آن سال‌ها وجود داشت و خاطرم هست مدرسه‌ها دو شیفت بودند و ما باید صبح تا 12 و عصر از دو تا 4 مدرسه می‌رفتیم و من همیشه هر دو را می‌رفتم و گاهی برای اینکه دو بار راه مدرسه را طی نکنم در مدرسه می‌ماندم. به هرحال هنوز هم آنچه از آن دوران بیشتر یادم می‌آید موانع فیزیکی بر سر راهم نیست چون آنها را بالاخره حل می‌کردم و همه به من کمک می‌کردند ولی آزاری که از برخورد نامناسب مردم می‌دیدم هنوز در ذهنم است. مثلاً اکثر افراد به من و خانواده‌ام می‌گفتند چرا باید با این زحمت درس بخواند؛ بنشیند در خانه راحت‌تر است . من خاطرم است که چقدر این موضوع هم پدرم را و هم خودم را ناراحت می‌کرد. حتی برخی از نزدیکان خانواده هم این را به پدرم گفته بودند که البته من در بزرگسالی متوجه این موضوع شدم وقتی خودشان هم گفتند ما باور نمی‌کردیم این همه زحمات باعث شود شما چنین فرد موثری در جامعه بشوی.

به هر حال دوران سختی بود و من برخلاف خیلی‌ها که دوست دارند به دوران نوجوانی و جوانی برگردند اصلاً چنین علاقه ای ندارم چون در تمام مدت زندگی سعی کردم تمام این مشکلات را فراموش کنم و حتی از بیان آن برای دیگران یا فکر کردن به آنها پرهیز کرده‌ام. همیشه جنبه‌های مثبت در ذهنم بود از اینکه در مدرسه شاگرد زرنگی بودم و معلم‌ها به من احترام می‌گذاشتند و من را دوست داشتند خیلی خوشحال بودم. از اینکه پدر و مادرم از موفقیت‌های من خوشحالی می‌کنند احساس خوبی داشتم و واقعیتش از آن دوران بیشتر خوبی‌هایش یادم مانده نه سختی‌هایش چون آنها را کاملاً از ذهنم پاک کرده‌ام. اگر این کار را نکرده بودم نمی‌شد ادامه دهم.

به نظر شما منطقه جغرافیایی و شرایط فرهنگی در نگرش افراد نسبت به معلولیت‌ها تاثیر دارد؟

بله مسلماً اینطور است. من اول مقایسه ای درباره ایران، قبل از جنگ و بعد از آن بکنم که با حضور جانبازان عزیز و اهمیتی که آنان در بین مردم داشتند حتی موضوع نگاه به معلولین هم تغییر کاملا مشهودی داشت. تا قبل از آن اغلب مردم معلولین را به عنوان افرادی ناتوان و نیازمند ترحم می‌دیدند، هر چند الان هم هنوز این دیدگاه وجود دارد ولی خیلی بهتر شده است. در شهرهای مختلف هم خیلی نگاه و نگرش مردم به معلولیت متفاوت است مثلا شما بین شهرهای مختلف ایران تفاوت کاملاً مشهودی می‌بینید که برمی‌گردد به آنچه تجربه افراد در شهرهای بزرگ است و اغلب موفقیت‌های معلولین و حضور آنها در جامعه را دیده اند.

برای من بعد از اولین حضورم در کشورهای خارجی تفاوت نگرش مردم به معلولیت بیشتر معلوم شد. وقتی می‌دیدم بدون اینکه نگاهی متفاوت نسبت به بقیه داشته باشند نسبت به واگذاری مسوولیت‌ها و همچنین احترام بسیار بیشتر به معلولان و در صدر قرار دادن آنان در صف‌های مختلف و پذیرش کامل این موضوع توسط مردم و نگاه تشویق‌آمیزی که در آنان به دلیل حضور یک معلول در جامعه دیدم بیشتر مرا به نگاه ترحم‌آمیز مردم خودمان آشنا کرد و از آن به بعد تقریبا موضوع برایم به مراتب سخت تر شد. من فکر می‌کنم اگر ما امکان حضور معلولین در مجامع مختلف و امکان پیشرفت آنان را فراهم می‌آوردیم برای مردم این فرصت را ایجاد کرده بودیم تا بجای ناتوانی معلولین توانایی‌های آنان را ببینند و به نگرش مثبت آنان نسبت به معلولیت کمک کنیم.

خانم دکتر بدون شک برای همه، بحران‌هایی در زندگی وجود دارد به نظر شما مواجه شدن با این بحران‌ها به چه نحو منطقی‌تر به نظر می‌رسد؟

مسلماً زندگی یعنی فراز‌و‌نشیب و این‌ها اگر نباشد اصلاً زندگی معنایی نداشت واین برای همه هست و نه فقط برای معلولین. مهم این است که ما فرازها را می‌بینیم یا نشیب‌ها را. اگر دائما در حال شمردن ناکامیهایی باشیم که هر روز باید آن را تجربه کنیم زندگی را به سمتی سوق خواهیم داد که جز احساس رنج و سختی و فرار از زندگی نداشته باشیم. همه این‌ها برمی‌گردد که روحیه ما چگونه است. البته فکر نکنیم که روحیه همه اش خدادادی است بلکه این روحیه را خودمان پرورش می‌دهیم. ببینید برخی افراد هستند که وقتی پای صحبتشان می‌نشینی دائما تمام اتفاقات بد را بیان می‌کنند و از دنیا شاکی‌اند و اصلا وقتی با آنها هم صحبت می‌شوی حس خوبی نداری ولی برخی افراد حتی اتفاقات واقعا سخت را چنان تعبیر می‌کنند که مطابق همان آیه است که عسی ان تکرهو شی و هو خیر لکم چقدر اتفاقاتی که شما از آن کراهت دارید و پرهیز می‌کنید در حالی که خیر شما در آن است. البته من هم در زندگی خصوصاً اوان جوانی حداقل در ذهنم به خیلی اتفاقات شاکی بودم ولی معمولاً اهل بیان سختی‌ها نبودم می‌ترسیدم اگر خانواده‌ام خصوصاً مادرم که خیلی عاطفی تر بود مرا از اینقدر فعالیت در جامعه منع کند تا کمتر اذیت شوم، ولی به مرور زمان یاد گرفتم که با کمی‌صبر و تحمل می‌شود فهمید که علت آن اتفاق به ظاهر بد چه بوده است و خیر آن را می‌یافتم. در حدی که الان واقعا تمام وقایع را خوب تعبیر می‌کنم و به این یقین قلبی رسیده‌ام که امکان ندارد خداوند بدخواه من باشد و هر چه پیش می‌آید حتما در ید الهی او رقم خورده وباعث خیر در زندگی من می‌شود. با این نگاه واقعاً از آرامشی برخوردارم که گاهی برخی باور نمی‌کنند و از من می‌پرسند واقعاً یک افسردگی و ناراحتی درونی نداری که سعی می‌کنی آن را پنهان کنی؟ و وقتی من می‌گویم نه واقعا چنین نیست باور نمی‌کنند.

رمز موفقیت و حضور پر رنگ شما در جامعه چیست؟

من تحت تاثیر محیط قرار نگرفتم وگرنه محیط اطراف من نه در گذشته بلکه همین الان هم خیلی مشوق به حضور اینقدر پررنگ در جامعه نیست. من دائما به خوشحالی پدر و مادرم و خانواده از موفقیتهایم فکر می‌کردم و از خوشحالی آنان آنقدر خوشحال می‌شدم که حاضر بودم هر سختی را تحمل کنم. واقعاً در زندگی دنبال این نبودم که به مقامی‌به این بالایی برسم، حتی یادم هست در مدرسه وقتی می‌پرسیدند که بزرگ شدید دوست دارید چه کاره بشوید من هیچی نمی‌گفتم. ولی چون درسم خوب بود معلم ها اصرار می‌کردند که من یک چیزی بگویم ولی من می‌گفتم من نمی‌خواهم هیچکاره بشم و درس می‌خواندم چون درس خواندن را دوست داشتم حتی در خیال من هم نمی‌گنجید که به این مرحله برسم و اینها همه خواست خدا بود و خدا این را بخاطر زحماتی که کشیدم و مرارت‌هایی که تحمل کردم نصیبم کرد. من باور دارم که خدا وقتی می‌گوید از تو حرکت از من برکت حرف خدا حتما حق است و تحقق می‌یابد و هر وقت برای کاری زحمت کشیده ایم حتما نتیجه‌اش را دیده‌ام. ولی واقعا قبول کنید خیلی زحمت را به خودم تحمیل کردم من اصولاً آدم کارهای سخت بودم و دوست داشتم همیشه این حرف حضرت علی آویزه گوشم باشد که افضل‌الاعمال احمزها برترین اعمال سخت‌ترین آنهاست و هر وقت خیلی آزار می‌دیدم و به قول خودمان کم می‌آوردم می‌گفتم این همان سخت‌ترین کار است. من از طرفی تسلیم نگاه‌های پر تحقیر و یا در بهترین حالت پرتعجب مردم به خاطر حضورم در جامعه نشدم و هر گاه با این موضوع مواجه می‌شدم می‌گفتم اینها نمی‌دانند که خداوند چه توانایی‌هایی در من نهاده که آنها نمی‌ببینند و حق دارند چون مردم فعلاً قادرند مرا با ناتوانایی‌هایم ببینند. پس از هر حضوری در مجامع کمی‌زود یا دیر تقریباً همه اعتراف می‌کردند که چقدر از بودن با من خوشحالند چون من واقعا بمبی از انگیزه وانرژی هستم که صبح که از خواب بلند می‌شوم با تمام قوا به این دنیا و پستی و بلندی‌اش می‌خندم برای من دنیا محل عشق ورزیدن و مهربانی کردن است. اگر بگویم شاید باور نکنید من گاهی کسانی را که آزارم می‌دهند بیشتر دوست دارم و حس می‌کنم این باعث شده که تقریباً اگر به دلیل مشاغل اجرایی که ناخودآگاه باعث کدورت‌ها و ناملایماتی به دلیل اقتضای شغلی می‌شود دشمن خیلی بزرگی نداشته باشم و همه را بسیار دوست دارم. من رمز این حضور را علاقه به مردم و بودن با آنها می‌دانم و از صمیم قلب تلاش می‌کنم هر طور بتوانم حتی اگر فقط در حد یک همدردی ساده با آنان باشد به آنها محبت خودم را ابراز کنم.

موانع فیزیکی و فرهنگی معلولین در جامعه به چه موانعی اطلاق می‌شود، از این دو گروه کدام دشوارتر است و انگیزه فرد تا چه اندازه در کم رنگ شدن آن نقش دارد؟

موانع فیزیکی یعنی نمی‌توانی اصلاً حتی در خانه‌ات فکر کنی که چگونه زندگی کنی از خانه‌هایی که هیچ جای آن مناسب‌سازی نشده از ورودی‌ها، درب اتاق‌ها، سرویس‌های بهداشتی و آشپزخانه و همه چیز تا برسد به اینکه تصمیم بگیری از خانه بیایی بیرون، از پیاده‌روهای ناهموار، جوی‌های آب بدون پل، پل‌های نرده‌ای نامناسب، و نداشتن وسیله نقلیه مناسب‌سازی شده، مکان‌هایی که برای ورود به آن اصلا نگاه درستی اعمال نشده، از سطح شیب دارهایی که بعد از ساخت پله‌ها تازه به فکر درست کردنش می‌افتند وبیشترمثل اهرام مصر است! و هزاران‌های دیگری که چرا بگویم.

موانع فرهنگی را تاحدودی بالاتر عنوان کردم ولی خلاصه عرض کنم که موانع فرهنگی ما شامل:

• باور نداشتن توانایی‌های معلولین:

متاسفانه با وجود فرهنگ غنی اسلامی‌که تاکید کرده خداوند انسان‌ها را خلیفه خود در زمین می‌خواند و این یعنی قدرتی بالا و خارج از تصور ولی مردم با دیدن یک فرد معلول تنها چیزی که می‌بینند ناتوانی فرد است و اصلا باور ندارند که وی بتواند نه تنها سربارجامعه نباشد بلکه مولد هم باشد.

• اطمینان نکردن:

حتی افرادی که تا حدودی می‌خواهند از باور نداشتن معلولین کنار بروند واقعیتش این است که فقط آنها را در حدی قبول دارند که لااقل از پس زندگی خودشان بر بیایند و مثلا مستقل زندگی کنند بدون وابستگی به دیگران ولی هنوز اطمینان ندارند که اینها می‌توانند افراد مفیدی برای جامعه خود باشند و در دادن وظایف و مسئولیت‌ها به آنان تردید دارند.

•‌درک نکردن شرایط:

درک کردن شرایط معلولیت، خصیصه‌ای بسیار پسندیده است که اگر نباشد می‌تواند زندگی را برای معلول در جامعه سخت کند، اما متاسفانه گاهی به بهانه همدردی کردن، رفتارهایی از جامعه سر می‌زند که موجب آزار دیدن روح معلول می‌شود و درمان کردن آن واقعا سخت‌تر است. ضربه‌ای که معلول به دلیل ترحم در جامعه با نگاه‌های مردم و کلمات مثلا دلسوزانه آنها می‌خورد بسیار سخت‌تر و جبران ناپذیرتر و فراموش نشدنی‌تر است.

•‌مقایسه کردن در شرایط ناعادلانه و تصمیم ناعادلانه‌تر:

این مورد نیاز از مواردی است که معلولین از آن رنج می‌برند. در حالی که آنان برای دستیابی به هر کدام از مراتب تحصیلی با مشکلات بیشتری مواجهند در کسب شغل مناسب بر خلاف قانون جامع معلولین در شرایط برابر با دیگران مورد آزمون قرار می‌گیرند که مورد قبول است اما متاسفانه با مشاهده معلولیت معمولا کارفرمایان از پذیرش آنان حتی با داشتن شرایط بهتر نسبت به فرد عادی پرهیز می‌کنند و این موجب می‌شود که مانع حضور در جامعه بیشتر شود. مسلما تحمل موانع فرهنگی سخت‌تر است. من بارها گفته ام در مواجهه با موانع فیزیکی بالاخره کسی به کمک می‌شتابند تا مانع را از سر راه معلول بردارند اما در مواجهه با مانع فرهنگی هیچکس درون آسیب دیده و زخم عمیق بر دل و قلب و روح معلول را نمی‌بیند و اوخودش به تنهایی آن را باید تحمل کند و حتی از بیان آن با دیگران نیز خودداری می‌کند زیرا به نوعی تحقیر ناشی از برخورد غلط فرهنگی تحملش سخت تر است. البته ما در جامعه تفاوت‌های بسیار زیادی را در سال‌های اخیر شاهدیم که به دلیل حضور جانبازان و معلولین عزیز در عرصه‌های مختلف علمی‌و فرهنگی و خصوصا ورزشی است و باید رسانه‌ها به این موضوع پرداخته و واقعا کمک کنند.

به تازگی شما موفق به دریافت عنوان ریاست کمیته ورزش زنان پارالمپیک آسیا شدید. در مورد این کمیته و اهدافش توضیح دهید؟

بله چند ماه قبل از این اسامی‌از کشورهای مختلف به کمیته پارالمپیک آسیا ارسال شده بود و کشورهای ژاپن، کره، پاکستان، ایران و امارات به عضویت کمیته در آمدند و در تاشکند جلسه با حضور اعضا برای تعیین رییس و نایب رییس برگزار شد و با رای همه اعضا با وجود امتناع من از قبول مسئولیت به مسوولیت این کمیته برگزیده شدم. هدف ما توسعه ورزش پارالمپیک آسیا در زنان 41 کشور آسیا است واینکه حضور آنان را در موقعیت‌های تصمیم گیری و سیاستگذاری بیشتر کنیم.

شما به عنوان معاون وزیر بهداشت هم به فعالیت مشغول بودید آیا در این سمت اجرایی برنامه خاصی برای معلولین داشتید؟

البته الان در این سمت نیستم ولی با سازمان بهزیستی جلساتی داشتیم تا برای یکپارچه سازی خدمات توانبخشی برای معلولین و هماهنگی بین وزارت بهداشت و سازمان بهزیستی اقداماتی انجام دهیم.

خانم دکتر مقالات و کتاب‌های خود را برایمان معرفی کنید و اینکه معمولا بیشتر مطالعات و تحقیقات شما روی چه بحثی متمرکز می‌شود؟

چاپ 30 مقاله در مجلات علمی پژوهشی خارجی، 45 مقاله فارسی در مجلات علمی پژوهشی داخلی، 60 مقاله در کنگره‌های داخلی، 35 مقاله در کنگره‌های خارجی، راهنمایی و مشاوره 43 پایان نامه پزشکی، دندانپزشکی و رزیدنتی. چاپ سه کتاب (کتاب روش تحقیق) و کتاب (مبانی آموزش به بیمار)، و کتاب کاربرد مقالات بالینی از جمله فعالیت‌های پژوهشی من است. بیشتر کارهای من روی بیماری‌ها بخصوص بیماری مالاریا در منطقه بلوچستان، و پیشگیری از بیماری‌های غیرواگیر وهمینطور سلامت مادر و کودک بوده است.

با توجه به اینکه شما در زمینه‌های متعددی مشغول هستید، آیا احساس خستگی نمی‌کنید؟

اتفاقا شاید این را دیگران هم احساس کرده باشند که در اثر بیکاری بیشتر احساس کسالت و بیهودگی به انسان دست می‌دهد. من چنان به کارم عشق می‌ورزم که تقریبا اگر بگویم بزرگترین تفریح و لذت من کار است شاید باور نکنید. اگر بگویم خیلی خوابیدن را دوست دارم ولی برای اینکه کارهایم را با دقت انجام دهم همه شاهدند که از شش صبح بیرون می‌آمدم و تقریبا شبها برمی‌گشتم. البته گاهی خستگی مفرط جسمی‌داشتم ولی آن هم لذت خودش را داشت. من از اینکه اوقات زندگی‌ام بیهوده بگذرد بیزارم و همیشه از خدا خواسته‌ام هرگاه وجودم فایده‌ای نداشته باشد مرا لحظه ای برای نفس کشیدن معطل نکند. البته منظورم از این مفید بودن حتی در این حد که در لحظه ای با صحبت با فردی بتوانم موجب شادی وی شوم یا با بازی با کودکی که او را شاد کنم برایم کفایت می‌کند اما الحمدلله خداوند توفیق داد تا در عرصه‌های مختلف به مردم خدمت کنم و این برای من موجب افتخار است هرچند بسیار اندک و ناچیز است. راستش اوایل که پست‌های اجرایی به من پیشنهاد می‌شد خیلی اعتماد به نفس برای قبولی آن را نداشتم اما خدا را شکر افرادی در اطراف من بودند که مرا به قبول این مسوولیت‌ها تشویق می‌کردند خصوصا پدرم و این اعتماد را به من می‌دادند که می‌توانم موفق شوم و واقعیتش این است که من بعد از قبول این کارها متوجه شدم که خداوند تواناییهای متفاوتی در انسان به ودیعه نهاده که باید آن را به عرصه ظهور برساند و بخاطر این اعتمادی که این بزرگان به من کردند و کارهای خطیری را در کشور به من سپردند بسیار از آنها سپاسگزارم زیرا علاوه بر امکان شناسایی توانایی‌هایم به من توفیق خدمت به مردم را عنایت کردند. از خداوند متعال که همیشه نزدیک تر از رگ گردن به من بود و من با تمام سلول‌های بدنم حضورش را حس می‌کردم سپاسگزارم. خدا خودش شاهدترین است که چقدر من از این موضوع شاکرم.

از زندگی خصوصی تان برایمان بگویید؟

نمی‌دانم چه چیزی را دوست دارید بدانید ولی ما 8 خواهر و برادریم و من فرزند سوم هستم. در حال حاضر در تهران و تنها زندگی می‌کنم و از این فرصت بسیار استفاده می‌کنم و اوقاتم همیشه پر است از کار. البته همانطور که گفتم من با وجود کار زیاد انجام ورزش را ترک نکرده ام البته گاهی اوقات چرا ولی هنوز به شنا می‌روم و از آن لذت می‌برم. البته با وجود اینکه دوست دارم کارهای خانه را انجام دهم وتا همین چند ماه قبل اصلا هیچکس کارهای منزلم را غیر خودم انجام نمی‌داد ولی برای استفاده بیشتر از وقتم هفته‌ای یکبار یک نفر کارهای خرید منزل و برخی کارهای دیگر خانه را برایم انجام می‌دهد. من اصلا حس نمی‌کنم که کاری است که از عهده‌اش بر نمی‌آیم؛ البته چرا الان لامپ‌های خانه سوخته و نیاز به تعویض دارد و من نمی‌توانم عوضش کنم!

چه کسانی بیشتر از همه در موفقیت‌های شما تاثیرگذار بودند؟

اول از همه اینها اراده خدا بر تمام اتفاقات جهان حاکم است البته اگر اراده ای توسط بنده خدا صورت گیرد. راستش پدر مرحومم بسیار نقش غیرقابل انکاری در این موفقیت داشت. پدرم نه تنها من را یک معلول نمی‌دید بلکه اغلب اوقات توانایی‌های من را از بچگی در همه جا بیان می‌کرد و در من روحیه اعتماد به نفس را تقویت می‌کرد. او مرا اصلا متفاوت که نمی‌دید هیچ، حتی انتظارات بیشتری از بقیه از من داشت. اصلا اهل ترحم به من نبود. اعتقاد قلبی پدرم تحمل سختی بود و هرگز برای آزار و اذیت‌هایی که می‌شدم دلسوزی نمی‌کرد و می‌گفت هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد. به نظرم اگر این نگاه باز و عالمانه پدرم نبود من در آن زمان و آن جامعه به موفقیت نمی‌رسیدم. من یادم هست که در مسیر مدرسه که من را می‌برد بارها مردم به او می‌گفتند این بچه را اینقدر اذیت نکن بگذار در خانه بماند و یک لقمه نان را خدا می‌رساند اینقدر اذیتش نکن و من بارها شنیده بودم که پدرم می‌گفت اگر تمام بچه‌هایم درس نخوانند این یکی حتما باید درس بخواند. عاقبت مرا در تحصیل می‌دید و همیشه می‌گفت من از خدا هرگز نخواستم که تو را شفا دهد ولی دعا کردم سر و کار تو را با آدم‌های فهمیده قرار دهد تا تو را بفهمند. سال‌ها طول کشید تا فهمیدم چرا این دعا را می‌کرد زیرا متوجه شدم که چقدر از مردمی‌که مرا با معیارهای خودشان و نگاه خودشان می‌بینند اذیت می‌شوم. مادرم در کمال محبت و عشقی که به من داشت همیشه نگران ماجراجویی‌های من بود ولی همیشه تلاش می‌کرد تا من در این بین آسیب نبینم و همیشه به قول خودش غصه می‌خورد و می‌خورد که نکند اتفاقی برایم بیفتد و دعایش همیشه مرا امیدوار می‌کرد. تمام اعضای خانواده ام مرا دوست داشته و دارند من هم عاشقانه همه آنها را دوست دارم. دوستان بسیار خوبی دارم که از زمان دبیرستان و دانشگاه همچنان با هم ارتباط داریم. تقریبا حلقه اتصال همه دوستان، من هستم و از هر کدام می‌خواهند خبری بگیرند از من می‌پرسند چون من با همه گرفتاری‌هایم گوشه‌ای از قلب و وقتم به این عزیزان اختصاص دارد که در زندگی من نقش فرشته‌ها را بازی کردند.

در حال حاضر مهمترین دغدغه اکثر معلولین چیست؟

اکثرا موانع فیزیکی مشکل اصلیشان است و پس از اشتغال که بسیار برای ادامه زندگی به درآمد آن نیاز دارند. باید دولت تدبیری برای معلولین خصوصا دختران مجرد معلول برای دادن بیمه بیکاری در نظر بگیرد چون این عزیزان هزینه‌های درمانی دارند که معمولا خانواده‌ها امکان پرداخت آن را ندارند.

چه زمانی می‌توان گفت که تمام آمال و آرزوهای یک معلول به حقیقت پیوسته است؟

هرگز، این یک رویای دست نایافتنی است. اگر هر کسی و نه فقط معلول فکر کند به تمام آمال و آرزوهایش می‌رسد اشتباه بزرگی است. اگر اینگونه زندگی کنیم بهتر است یادمان باشد ما برای بهتر زندگی کردن تلاش می‌کنیم و بهتر بودن یا شدن یک احساس است که خودمان بوجود می‌آوریم. ما می‌توانیم احساس خوشبختی را به خودمان هدیه دهیم حتی در شرایطی که فکر می‌کنیم خیلی بدبختیم. دنیا هرگز بر پاشنه‌ای که می‌خواهیم نمی‌چرخد لذا باید واقع بین بود و از آمال و آرزو به اندکی از آن هم که شده بسنده کرد و خدا را شاکر بود. مطمئن باشید اگر اینطور زندگی کنیم انگار هر چه آمال و آرزو داشته ایم به تحقق پیوسته است.
 
تاریخ ثبت در بانک 23 فروردین 1395  
فایل پیوست
تصویر