کد pr-14293  
نام اکرم  
نام خانوادگی فخارزاده  
سال تولد 1347  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی ، ورزشی  
زبان فارسی  
تحصیلات کارشناسی علوم تربیتی  
مهارت شنا، قرآنی  
اهم فعالیت ها اکرم فخارزاده متولد 1347 نابینا و دارای کارشناسی علوم تربیتی می‌باشد. به صورت محدود در زمینه شنا فعالیت دارد. در زمینه موسیقی ساز دف هم فعالیت داشته است. در زمینه قرآنی هم در حد معمول فعالیت دارد و نصف جزء 30 را حفظ کرده است. دوره ICDL2 را هم گذرانده و مدرک آن را کسب کرده است. مشوق اصلی در این زمینه اراده و پشتکار خودش بوده است. آموزش و پرورش استثنایی یزد مشغول به فعالیت است. به عنوان اپراتور  
کشور ایران  
استان یزد  
متن زندگی نامه از زندگی خیلی راضی هستم
گفتگو با بانوی معلول نمونه استان
گروه گفتگو: مریم دره شیری
اکرم فخارزاده متولد سال 1347 در یزد است. لیسانس رشته علوم تربیتی دارد و در آموزش و پرورش استثنایی یزد مشغول به فعالیت است.
این یک بیوگرافی کوتاه از بانویی است که سال گذشته به عنوان یکی از بانوان نمونه معلول در استان انتخاب و در مجلس شورای اسلامی حضور یافت و از وی تقدیر سد.
به مناسبت روز جهانی نابینایان با او در خانه‌اش به گفتگو نشستیم و درباره این روزهایش صحبت کردیم. با اینکه زندگی پر از فراز و نشیبی را گذرانده اما می‌شود آرامش را در بیان و حرکاتش دید بیشتر از اینکه بخواهد در مورد احساسات و عواطفش بگوید، به دنبال دیدن واقعیت‌های زندگی و پذیرفتن آنها است. 46 سال زندگی او را یک ساعته با هم مرور می‌کنیم هر چند ذهن من، روزهای بعدتر هم همچنان زندگی‌اش را تحلیل می‌کند.
اکرم فخارزاده در سال 88 با فوت همسرش سرپرستی خانواده را بر عهده گرفته و اکنون با چهار فرزند زندگی می‌کند.

ـ به طور مادرزادی نابینا بودید؟
نه واقعیت این است که در بچگی دچار تنبلی چشم بودم اما این موضوع تشخیص داده نشد و باعث شد دچار فشار چشم بالا باشم و همین فشار چشم، به دلیل اصلی نابینایی‌ام شد.

ـ اولین بار کی متوجه شدید که دید شما با بقیه فرق دارد؟
12 ساله بودم که به دکتر رفتم و تشخیص دکتر این بود که یک چشمم قادر به دیدن نیست. البته تا قبل از آن فکر می‌کردم همه همین طورند و با یک چشم می‌بینند.

ـ بعد از آن روز زندگی شما چه فرقی کرد؟
تمام کارهایم را با همان یک چشم انجام می‌دادم و مشکلی نداشتم. هر چند کم نورتر شدن چشمم را حس می‌کردم ولی با عینک بیشتر مشکلاتم رفع می‌شد و حتی کارهای هنری مثل خیاطی و گلدوزی که به ظریف دیدن احتیاج داشتند، را انجام می‌دادم.

ـ برای ازدواج این مسئله را با خانواده همسرتان در میان گذاشتید؟
بله آنها کم و بیش از این ماجرا اطلاع داشتند ولی موافق بودند و در سن 13 سالگی ازدواج کردم و به خانه شوهر رفتم. در تشخیص اشیا کمی مشکل داشتم ولی با نور کمی که چشم‌هایم داشت، می‌توانستم زندگیم را اداره کنم.

ـ برای درمان به پزشک مراجعه نکردید؟
هر چند وقت یک بار به پزشک مراجعه می‌کردم. تشخیصشان، فشار چشم بالا بود و داروهایی برایم تجویز می‌کردند اما برای درمان کم بینایی دیر شده بود و پزشکان فقط روی این مسئله تمرکز داشتند که بینایی‌ام بدتر از این نشود.

ـ چطور شد که نابینا شدید؟
5 تیرماه سال 84 بود که بر اثر آوار شدن خانه‌مان و ماندن من زیر آوار، در بیمارستان به علت شکستگی و جراحت‌های زیاد بستری شدم. پزشک معالجم همانجا گفت که نابینا شدم و خودم هم نابینایی را توی بیمارستان حس کردم. بعد از آن به تهران مراجعه کردم و عمل جراحی چشم انجام دادم. 6 ماه بعد هم جراحی بعدی و 3 بار چشمم جراحی شد. الان هم با لنز فقط اجسام بزرگ را در فاصله خیلی کم حس می‌کنم و منبع نور مثل مهتابی را تشخیص می‌دهم اما تفکیک چند نور را نمی‌توانم انجام دهم.

ـ چه حسی داشتید وقتی فهمیدید نابینا شدید؟
خب خیلی ناراحت بودم اما چون این حادثه با بستری شدنم همزمان شده بود، فقط به زنده بودنم فکر می‌کردم. درست مصداق این حرف که وقتی بلای بدتری سرت میاد، بلا کوچک‌تر رو فراموش می‌کنی.

ـ واکنش همسرتان و بچه‌ها چه بود؟
اون موقع آیدا 12 ساله و حمیدرضا 10 ساله و محمد 2 ساله بود. دخترم ناراحت بود، ولی به روی خودش نمی‌آورد و بیشتر بهم کمک می‌کرد. اما پسرم ابراز ناراحتی می‌کرد و خیلی برایش سخت بود که این مسئله را قبول کند شوهرم هم توی خانه خیلی بیشتر از قبل کمک می‌کرد و نمی‌گذاشت کاری انجام بدهم. اما خیلی وقت‌ها می‌شد که شب‌ها دیدم گریه می‌کند و از خدا می‌خواد که نور چشم‌هایم برگدد. گاهی حتی می‌گفت اگر یک وقتی علم اینقدر پیشرفت کند که بشود چشم تو را با چشم دیگری عوض کنند، من حاضرم یکی از چشم‌هایم را به تو بدهم.

ـ بعد از این ماجرا چه کردید؟
خب من 13 سالگی ازدواج کرده بودم و نتوانستم تحصیلاتم را تمام کنم. قبل از این اتفاق دوباره به مدرسه برگشته بودم و تا دوم دبیرستان خوانده بودم. 6 ماه تا یک سال برای برگشتم به زندگی عادی لازم بود و توی این مدت این مسئله را پذیرفتم. مهرماه 85 دوباره به دبیرستان برگشتم. غصه خوردن و توی خانه نشستن دیگر بی‌فایده بود. بچه‌هایم ناراحت بودند و همین بچه‌ها، انگیزه‌ای بودند تا دوباره زندگی کردن را شروع کنم. اینکه در خانه بنشینم تا دیگران کارهایم را انجام دهند، را دوست نداشتم. برای همین دوباره در مدرسه شروع به ادامه تحصیل کردم. اگر آدم خودش موقعیتش را بپذیرد و باور کند، تسلیم بیماری نمی‌شود. به نظرم آنهایی که خانه نشین هستند، هنور خودشان هم معلولیتشان را باور ندارند.

ـ خانواده در مورد ادامه تحصیلتان چه نظری داشتند؟
اکثراً مخالف دوباره درس خواندن من بودند. می‌گفتند چطور می‌خواهی این مسیر را بروی و بیایی. اما من فقط می‌گفتم می‌توانم، مسیرها رو می‌شناسم. با اینکه دبیرستانم در خیابان پر رفت و آمدی بود، اما مسیری را برای خودم در نظر گرفته بودم و با صلوات و قرآن خواندن این راه را می‌رفتم و برای رد شدن از خیابان هم از دیگران کمک می‌گرفتم.

ـ برای خواندن درس در مدرسه بینایان مشکلی نداشتید؟
من اصلاً با خط بریل آشنا نبودم. برای همین درس خواندن با بچه‌های عادی برای من بهتر بود. یادم هست اولین روزی که بعد از نابینایی به مدرسه رفتم، مدیر به من گفت که لازم نیست هر روزی بیایی، توی خانه بنشین و فقط وقت امتحانات مدرسه بیا. ناراحت شدم اما باز هم مدرسه می‌رفتم تا اینکه پسر عمویم که خودش معلم مدرسه بود درباره نوار‌هایی توضیح داد که برای نابینایان کتاب را می‌خواند و می‌شد برای ادامه تحصیلم از این نوارها استفاده کرد. با این حرف، به قول معروف شیر شدم و مصمم؛ تا درسم را ادامه بدهم.

ـ شما هم باید به زندگی‌تان و بچه‌ها می‌رسیدید و هم به درس و مدرسه. چطور این وظایف را با هم انجام می‌دادید به خصوص با وضعیت خاصی که داشتید؟
ببینید من سال‌ها در خانه کار کرده بودم. آشپزی، ظرف شستن و تمام کارهای خانه را انجام می‌دادم و تقریباض این کار برایم عادی شده بود. شاید چشمانم نمی‌دید یا مثلاً آب خورشت زیاد می‌شد یا غذا عالی درنمی‌آمد، اما غذا درست می‌کردم و تقریباً بچه‌هایم هم حس نکردند که من نابینا هستم. هنوز هم می‌گویند چه غذایی درست کنم و چه کاری برایشان انجام دهم و از من این توقع را دارند که مثل یک مادر عادی بهشان برسم. من حتی بعد از نابینایی، فرزند چهارمم را به دنیا آوردم و کمک خانواده‌ام هم در این میان موثر بود.

ـ چطور شد سرکار رفتید؟
یک سال بعد از درس خواندن مجدد، با همراهی جامعه نابنیایان مشغول به کار شدم. در آموزش و پرورش استثنایی به عنوان اپراتور مشغول به کار شدم و تا الان هم توانستم در این شغل بمانم.

ـ درباره دانشگاه رفتنتان بگویید؟
بعد از دیپلم به صورت حرفه‌ای خط بریل را یاد گرفتم. کنکور امتحان دادم با این وجود که هیچ فرقی برای ما نابینایان و بیناها نیست اما با کمک منشی توانستم در کنکور شرکت کنم.

ـ کتاب‌های دانشگاهی را چطور می‌خواندید؟
چون کتب دانشگاهی به خط بریل نیست و حتی کتاب‌های دانشگاهی به صورت گویا در یزد وجود ندارد، باید یکی کتاب‌ها را می‌خواند و برایم روی سی‌دی ضبط می‌کرد که خوشبختانه خواهرم این کار را انجام می‌داد. گاهی هم برخی از دانشجویان اعلام آمادگی می‌کردند تا برای کسانی که نابینا هستند، کتاب‌ها را به صورت صوتی در بیاورند که از آنها هم استفاده می‌کردیم.

ـ الان از زندگی راضی هستید؟
خیلی زیاد. بچه‌های سالمی دارم که همه سرکار هستند، تحصیلات دانشگاهی دارند و موفق هستند و درآمدی برای زندگی دارم. همه اینها یعنی خوشبختی. مگر آدم از زندگی چه می‌خواهد.

ـ چه رفتاری از جامعه بیشتر از همه آزارتان می‌دهد؟
بی‌توجهی نسبت به نابینایان و کلاً معلولین. توجه نکردن به آنها و اینکه نمی‌توانند حق‌شان را بگیرند. اینکه گاهی آدم‌های سلام، حقی را برای خودشان قائل هستند و می‌توانند حق‌شان را بگیرند در حالی که معلولین به خاطر معلولیت نمی‌توانند اینکه مسئولین ما را یادشان نیست مثلاً همین مهرماه که روز جهانی نابیناین هست، مسئولین هیچ توجهی به آن ندارند. یکی از دوستان همیشه می‌گوید چی می‌شد اگر مثلاً در خطبه‌های نماز جمعه هر هفته که روز جهانی نابینایان یا ناشنوایان است، درباره این مسئله هم حرف بزنند. وقتی مسئولین ما را از یاد بردند، چطور توقع داشته باشیم مردم ما را بپذیرند.

ـ چه نیازهایی و امکاناتی احتیاج دارید که همین الان می‌گویید کاش بود؟
یک راه برای عبور از خیابان‌های شهر. اینکه راننده‌ها این همه با سرعت از خیابان رد نشوند و با خودشان فکر کنند که یک نابینا یا معلول خودش برای عبور از خیابان‌ها ترس دارد و او دیگر بدترش نکند.

ـ بیشترین دغدغه‌تان در زندگی چیست؟
نگران آینده بچه‌هایم هستم. با اینکه سالم و تحصیل کرده هستند اما باز هم مثل همه مادرها، برای ازدواج و آینده‌شان نگرانم.

آوای رسا
ماهنامه فرهنگی اجتماعی / مهرماه 1393
 
تاریخ ثبت در بانک 17 تیر 1396