کد pr-1304  
نام ناصر  
نام خانوادگی شهریاری احمدی  
سال تولد 1357  
وضعیت جسمی فقدان حرکتی  
نوع فعالیت هنری  
زبان فارسی  
تحصیلات سوم راهنمایی  
مهارت بازیگر تلویزیون و سینما، کارگردانی  
کشور ایران  
استان تهران  
متن زندگی نامه ناصر شهریاری احمدی متولد 1357. وی از سال 72 با نوشتن فیلمنامه وارد سینما شده و همزمان فعالیت مطبوعاتی را هم آغاز کرده است. او در چند مجموعه و تله فیلم فعالیت داشته که از جمله آنها: مجموعه هزاران چشم ـ اپیزود فاصله (کیانوش عیاری)، راه شب ـ اپیزود شب مهتاب (داریوش فرهنگ)، فرزند افیون (مجید جوانمرد)، فریدون مهربان است (حمید نعمت الله) را می توان اشاره کرد و همچنین ماراتن در قفس را با فیلمنامه ای از خودش و در سریال «وضعیت سفید» به کارگردانی نعمت الله که از اول مهرماه پخش می شود ایفای نقش کرده است. از دیگر تجربه های کاری وی مرخصی(مسعود آب پرور)، چتر سفید (جابر قاسمعلی) بوده است. و بازی در این «و آخرین سفر» (کامبیز کاشفی). همچنین فیلمنامه های بزرگراه ، به خاطر مادرم، ترانه های ناتمام، در غربت، چهار عمل اصلی، هیچ کجا بهتر از خانه نیست از دیگر تجربه کاری وی می باشد. وی همچنین فیلم نیمه بلند داستانی بیست و چهار ساعت مرخصی را کارگردانی کرده است.

بازیگر معلول مجموعه تلویزیونی «وضعیت سفید» ساخت نخستین فیلم خود با عنوان «24 ساعت مرخصی» را به پایان برد.
به گزارش شبکه ایران، فیلم کوتاه « 24ساعت مرخصی» نخستین ساخته ناصر شهریاری احمدی که پیش از این به عنوان بازیگر شناخته شده است، بعد از سه سال تلاش سرانجام در 25 دقیقه تصویربرداری شد و الهام عباس‌زاده تدوین آن را آغاز کرده است.
شهریاری که تجربه بازی در آثار کارگردانانی چون کیانوش عیاری، حمید نعمت‌الله و… را دارد، درباره مفهوم « 24ساعت مرخصی» اینگونه گفت: امیدوارم این فیلم دیده شود و در جشنواره‌های داخلی و خارجی بدرخشد و البته اولین و آخرین کار من هم نباشد. در سینمای ایران و جهان تاکنون درباره انواع معلولیت فیلم‌های بسیاری ساخته شده اما این اثر، کار یک کارگردان معلول است و هدف آن صرفا به تصویر کشیدن سختی‌های معلولین نیست.
وی افزود: من این پروسه را در 24 ساعت تجربه می‌کنم و حسرت یک لیوان آب خوردن با دست خودم بر دلم مانده. من تا به حال با نگاه عیاری و نعمت الله بازی کردم اما این بار با نگاه خودم کار کردم و حاصل آن فیلمی شد که نه تجاری است و نه گیشه‌ای.
طبق اعلام روابط عمومی این فیلم، « 24ساعت مرخصی» درباره جوان معلولی است که به مدت 24 ساعت سالم می‌شود. بازیگران این فیلم عبارتند از ایمان صفا، سمیرا مسلمی، حسین شهریاری، ملک شریعت پناهی و با معرفی کیانوش شهریاری.
منبع: وب سایت نایت اسکین

ناصر شهریاری احمدی. کسی که با وجود معلولیت سختش این روزها مورد توجه همگان است. همان که با بازی طبیعی خویش به عنوان یک معلول در داستان «فاصله» از سریال «هزاران چشم»، به حق توانست خوب درد و رنج و توان پنهان کسانی مثل خودش را به نمایش گذارد.
«فاصله» داستان زندگی نویسنده معلولی است به نام حمید که با پدر و مادر و تنها خواهرش زندگی می کند. داستان آن قدر طبیعی و واقع گرایانه است که از به نمایش گذاردن مصایبی که معلولیت برای معلول و خانواده اش به همراه می آورد، هیچ ابایی ندارد. تا بدانجا که در گام نخست و در آغاز فیلم، حمید را نشان می دهد که نمی تواند از توالت استفاده کند و پدرش مجبور می شود سراپایش را بشوید. یا حتی آب خوردن حمید را به نمایش می گذارد، آنجا که جسمش یاریش نمی دهد تا لیوانش را پر از آب کند و مجبور می شود برای رفع تشنگی به حمام برود، از شیر حمام آب بخورد و همه لباس هایش را خیس کند. یا آنجا که می خواهد شمع های کیک تولدش را فوت کند، فیلم به راحتی نشان می دهد که حمید، هنگام فوت کردن، آب دهانش را به روی کیک می پاشد.
این ها همه واقعیت های تلخ اند که داستان فاصله به نمایش می گذارد و ورای همه اینها، از واقعیتی دیگر پرده برمی دارد که به مراتب تلخ تر و بی پاسخ مانده تر است: ازدواج معلول. معلولی مثل حمید و عاشق شدنش به یک دختر غیر معلول (هما) که دوست خواهرش است و در نهایت پذیرش این واقعیت تلخ که چقدر نگاه ما عوضی و نادرست است و چقدر واقعیت جانکاه و دردآلود و معلول تا چه حد احتیاج دارد واقعیت پذیری را به عنوان یک نیاز مبرم سر لوحه زندگی خود قرار دهد.
اتاق ناصر بزرگ نیست. ولی محیط به سکوت آمیخته خانه و اتاق را دیوارهای اتاق ناصر به هزار زبان می شکنند. دیوارها بر سینه خود، ردپای کارهای هنرمندانه معلولی را دارند که به سختی حرکت می کند، به دشواری سخن می گوید، ولی نگاهش، گرچه دردآلوده و ساکت، حکایت از درک واقعیت دارد. خوب که نگاه می کنی و خود را به سکوت و تنهایی این آدم می سپری، دیگر چیزی برای پرسیدن نمی ماند. تصویر هنرمندان سینما و تئاتر که بر دیوار است. بریده های جراید و نوشته های گوناگون که همه خبر از فیلم و فیلمنامه و موفقیت های ناصر دارند و کتاب هایی که هر کدام با خود گوشه ای از آشنایی با سینما، فیلم ها و کارگردان های ایرانی و جهان را برای سکوت و تنهایی این اتاق به ارمغان آورده اند. همه چیز در عین سکوت، فریادی است. بریده، بریده و سخت می گوید: «سینما و کارگردانی را دوست دارم. گرچه در این زمینه هیچ کس از من حمایت نکرد ولی تنها با کمک اعتماد به نفس خودم جلو رفتم.»
* چطور با آقای عیاری آشنا شدی؟
– سال 1376 عیاری فیلمی ساخت به نام «بودن یا نبودن» به خاطر وضعیت جسمی ام نتوانستم به سینما بروم و فیلم را ببینم. دنبال عیاری بودم تا یک نسخه ویدیویی از فیلمش را بگیرم. از طریق کسی او را پیدا کردم. آن روزها فیلم «سفره ی ایرانی» را می ساخت. کار فیلمبرداری که تمام شد، نسخه ای از فیلمش را برایم فرستاد. دو، سه فیلمنامه نوشته بودم. آنها را برایش فرستادم. سه ماه گذشت فیلمنامه ها را پس فرستاد. روی پاکت نوشته بود: «ناصر، من نخواندم!»
همین روزها با خانمی آشنا شدم. به او ابراز علاقه کردم. ولی نپذیرفت. عیاری هم با این ازدواج مخالف بود. هر چند دورادور کنجکاوی می کرد. پاییز 1379 مادرم سرطان گرفت. زندگی ام به هم ریخت. به پیشنهاد عیاری نامه ای برای رئیس جمهور نوشتم و مشکلاتم را شرح دادم. ولی نامه پیش عیاری ماند. می گفت: «بروم چه بگویم؟ بگویم این معلوله؟»
بعد پیشنهاد کرد با هم فیلمنامه ای بنویسیم و من در آن بازی کنم. گفتم: «اصلاً حوصله شوخی ندارم!» ولی پاسخ داد که جدی می گوید و می خواهد درباره من و عشق من نسبت به آن خانم فیلمی بسازد. از او پرسیدم: «شما که با آن ازدواج مخالف بودید؟» گفت: «الان هم هستم. اما خوشم آمد. می خواهم فیلمش را بسازم.»
کار را شروع کردیم. آن هم در بدترین شرایط. مادرم بیمار بود و حتی به حال اغما رفت. ولی من که بیست و پنج سال کنارش بودم، در آن حال و حتی هنگام مرگش نتوانستم کنارش باشم. چون سرصحنه بودم. باورم نمی شد که بتوانم بعد از مرگ مادرم و در فقدان او زندگی کنم. ولی حالا سه سال است که بی او و با یادش زندگی می کنم. ای کاش زنده بود و نتیجه ده سال زحمت من را می دید.
عکس مادرش، بالای میز کارش نگاهم را جلب کرد.
* علت معلولیتت چیست؟ چطور شروع شد؟
– همان طور که در فیلم گفته شد؛ از دست پرستار افتادم.
* بچه آخر خانواده ای؟
– بله.
* چند خواهر و برادر داری؟
– سه برادر و دو خواهر. با پدرم تنها زندگی می کنم. خواهر و برادرهایم دانشگاهی اند.
*چقدر درس خوانده ای؟
– سوم راهنمایی.
* کجا؟
– مدرسه توانخواهان، روبه روی بیمارستان خاتم الانبیا. آیا معلولان واقعاً مخاطب شما هستند؟
یادم می آید وقتی از او برای گفت وگو وقت می گرفتم، گفت که اگر صفحه ما به بهزیستی یا جامعه معلولین مربوط می شود، با ما مصاحبه نمی کند. چون با این دو نه کاری دارد و نه از آنها انتظاری.
می گویم: «بله. مخاطب اصلی صفحه ما معلولانی مثل من و تو هستند.»
می گوید: «به معلولان بگویید که من، ناصر شهریاری، توانستم با پشتکار خودم به هدفم دست پیدا کنم. ولی هدف من بازیگری نیست. هدف من سینما است.»
* یعنی؟
– یعنی هنر سینما. معلولین از من توقع زیادی دارند. باید بگویم که واقعاً شرمنده ام.
*چرا شرمنده؟
– بسیاری از دوستان قدیمی من تلفن می زنند و بدوبیراه و ناسزا می گویند. ببینید، اول فیلم صحنه ای است که من، یعنی حمید، در توالت هستم. اول به نظر بسیار ناراحت کننده می رسد ولی خوب که دقت کنید، زیباترین صحنه فیلم است. چون واقعیت است. کار ما پرداختن به واقعیت است. باید آن را بیان کنیم. درد معلولین هم همین است که واقعیت ها را نادیده می گیرند. بعضی از معلولین واقعیت پذیر نیستند. من واقعاً خواسته ام، سینما را خواسته ام و رفته ام و دنبالش، دومین فیلمنامه خود را هم روی نوار کاست ضبط کرده ام. ببینم! فیلم «رنگ خدا» را دیده اید؟
– بله.
مجید مجیدی هفت ماه گشت تا نابینای مورد نظرش را پیدا کند. ولی من عیاری را پیدا کردم. اگر کسی واقعاً بخواهد، می تواند.
* چرا به درست ادامه ندادی؟
– اینها آمدند با کمک مردم زمینی را در سعادت آباد خریدند تا در آن دبیرستان بسازند. مدرسه را ساختند. ولی بعد از آن دخترها و پسرها را از هم جدا کردند. برای دخترها دبیرستان گذاشتند، ولی پسرها را رها کردند. خیلی جاها رفتیم. از رهبری تا ریاست جمهوری… نتیجه ای نداد.
* مگر جای دیگر دبیرستان استثنایی نبود؟
– نه.
* مدرسه های عادی هم قبول نمی کردند؟
– نه.
* رفتی، امتحان کردی؟
– بله.
* پس این طور که معلوم است، مدرسه را به ناچار رها کردی؟
– آره. دلم می خواست درس بخوانم. دلم می خواست در رشته کارگردانی تحصیل کنم. ولی زندگی نخواست. سوادم کم نیست. از خودم تعریف نمی کنم. باور کنید درباره سینما مطالعات زیادی داشته ام. نه فقط در زمینه بازیگری. الان هم یک آرزو دارم. دوست دارم، به عنوان یک هنرمند، بعد از مرگم در قطعه هنرمندان دفنم کنند.
* در حال حاضر، وضعیت جسمانیت چقدر به تو اجازه می دهد، فعالیت کنی؟
– مشکلی ندارم. راحتم.
* همان طور که در «فاصله» نشان دادی؟
– من آن فیلم را بازی کردم. حمید، ناصر نیست. هرچند، هیچ وقت با حمید غریبه نبوده ام.
* به جز سینما به کدام هنر علاقه مندی؟
– موسیقی. خیلی. ای کاش روزی بتوانم ویولن بزنم. چون ساز بسیار لطیفی است.
*چرا این قدر به بهزیستی حساس بودی؟
– این همه نوشتی، باز هم می پرسی؟ بهزیستی هیچ کمکی نکرد.
*خواستی و نکرد؟
– اصلاً بهزیستی و جامعه معلولین مال معلول نیست.
* چرا فکر می کردی صفحه ما به بهزیستی یا جامعه معلولین تعلق دارد؟
– بهزیستی و جامعه معلولین الگو هستند. معلولین از این دو ارگان الگو گرفته اند. من خودم معلولم ولی واقعاً از معلولین می ترسم.
* آیا سوالی که در فیلم طرح شد، جواب هم گرفت؟ این که یک معلول هم نیاز دارد؟ آیا فیلم جواب داد؟
– فیلم جواب داد ولی جامعه نداد.
* یعنی فیلم، جواب نداده جامعه را داد؟
– ببینید! اگر من و هما در فیلم به هم می رسیدیم، مردم این قدر فرهنگشان پایین است که بی رودربایستی می گفتند: «چقدر دختره خره!» افسوس می خورم که این قدر فرهنگ جامعه پایین است که معلول یک کلمه عجیب و غریب است. مردم وقتی در خیابان یک معلول می بینند، انگار یک آدم فضایی دیده اند. من اگر مثل بقیه، با لباسی مناسب، بروم کوچه روزنامه بخرم، آقا یا خانمی ازکنارم رد می شوند و یک صد تومانی به من صدقه می دهند، من مقصر نیستم، عیاری مقصر نیست، جامعه مقصر است. این بهترین پیام فیلم است. ما نویسنده ایم. چوپان دروغگو نیستیم. واقعیت را می گوییم.
* فکر می کنی چرا این قسمت از سریال هزاران چشم این قدر مورد توجه قرار گرفت؟
– عیاری به من می گفت: «فاصله غوغا می کند.» ولی من اصلاً چنین تصوری نداشتم. اما بعداز پایان فیلم، آن شب از ساعت ده و بیست دقیقه تا چهار صبح، من فقط به تلفن جواب می دادم!
* چه کسانی؟
– کارگردانها، دوستان و…
* چه می گفتند؟
– از کارم تعریف می کردند. حتی دیروز با خبر شدم این قسمت سه بار تکرار شده. بهتره اینجا از عیاری هم تشکر کنم که برای من صدا گذاری نکرد. این کار در سریال یک کار سینمایی بود. اگر فیلم ما سینمایی بود؛ در کارهای داخلی و خارجی با استقبال زیادی روبه رو می شد.
* با این حال استقبال کم هم نبود؟
– آره. برخلاف تصورم. صبح رفته بودم روزنامه بخرم، دختر بچه ای با کاغذ و قلم آمده بود از من امضا بگیرد.
* حرف نگفته ای نداری؟
– چرا. بهزیستی شرکتی تأسیس کرده به نام «بهزیستکار». کار این شرکت حمل ونقل معلولین است. ساعتی 1500 تومان، مشکل من این است که مثلاً کارگردانی می گوید یک ساعت دیگر اینجا باش! زنگ می زنم ماشین می خواهم، بهزیستکار می گوید باید از یک هفته قبل رزرو کنی! آیا شما از یک ساعت بعد خود خبر دارید؟
***
می گوید که برای دلش می نویسد. می گوید که آرزوهایش را روی کاغذ می نویسد و مثلاً اگر نمی تواند از دماوند بالا برود، روزی فیلمنامه ای می نویسد و کاری می کند که شخصیت داستانش قله دماوند را فتح کند.
غافل از آن که، گرچه شاید هنوز خود او هم باورش نشده باشد، ولی او قله ها را فتح کرده. چرا که درگام نخست از جام واقعیت جرعه ای نوشیده و رفته، رفته واقعیت جامعه اش را می پذیرد. حتی آن را در فیلمش به صورت پیامی استوار به نمایش گذارده است.
مهم است که از جام درد بنوشی بی آن که ناامید و دلزده بشوی، بگذاری واقع بینی در تو جوانه بزند و به بار بنشیند و بتوانی واقعیتهای زندگی را با همه رنج و دردی که برایت به ارمغان می آورند، بپذیری و برای دیگران هم بازگو کنی.
حمید یا ناصر، در «فاصله» به دنبال یافتن چیزی بود، که در عالم واقع دست نیافتنی و حتی شاید دور از ذهن است. گرچه به قول خودش عین ماجرا در عالم واقع برایش اتفاق افتاده است.
بله، واقعیت به همین تلخی است. به همین خاطر است که از آن می گریزیم. همان طور که بسیاری از معلولانی که می شناختیم و ناصر می شناخت، از کارش سخت خرده گرفتند، که چرا این قدر تلخ و ناامید کننده!
عادت کرده ایم تا از واقعیت فرار کنیم، خود را در هاله ای از رویاهای دست نیافتنی پنهان کنیم و دلمان خوش باشد به پایان خوشی که واقعیت ندارد.
همه شاید دلشان می خواست؛ در آخر فیلم، حمید و هما به هم برسند. ولی به قول ناصر، اگر چنین می شد، واکنش فوری جامعه این بود که: «چه دختر خری!»
باری، واقعیت تلخ است ولی اگر کسی بخواهد آن را تغییر بدهد و به اصطلاح از واقعیتی، واقعیتی نو و دیگر گونه ای بیافریند، قدم اول، پذیرش واقعیت و واقع بینی است. چرا که تا این تلخی را احساس نکنی هرگز نمی توانی فکر تغییر را در سر بپروارنی.
این، پیام اصلی «فاصله» بود که ناصر خوب بازی کرد و عیاری خوب کارگردانی. رویکرد عیاری هم بسیار ستودنی است. چون فیلمی ساخت که مردم را به فکر واداشت و سعی نکرد با پایانی خوش و دروغین، مردم را از حق فکر کردن و اندیشه تغییر و ضرورت آن محروم کند.
حالا هم که به ناصر نگاه می کنم، با وجود سوالاتی که جوابش را فهمیده ولی به سبب همان نیاز فطری بی پاسخ مانده، مضطرب و پریشان، مرا می نگرد و باز می پرسد: «ازدواج معلول با معلول؟…» و به او می گویم مهم این نیست که آدمها چه اند و چگونه اند. مهم این است که ما به هم نیاز داریم و حق طبیعی هر انسانی است تا نیازهای طبیعی و فطری اش پاسخ گفته شود وهمسر و همراهی داشته باشد. ولی این شکل و قیافه و ارزش های غیرواقعی و غیرفطری نیستند که سبب پیوند انسانها می شوند، بلکه مهم این است که تو بتوانی همسرت را کامل کنی و همسرت تو را. هم معنوی و هم مادی؛ هم روحی و هم (در اینجا) جسمی.
هدف از زندگی رسیدن به کمال است. گاه انسان تنها می رود و گاه با گزینش همراهی به آن کمال نزدیکتر می شود. ولی باز، در این راه، آدمی تنهاست.
پدرش ما را تا جلوی در بدرقه می کند. بیرون، از شهرداری گله می کند که معابر را مناسب سازی نمی کند، از مردمی که بی توجه به وضعیت واقعی پسرش، بیرون تا او را می بینند، صد تومان، دویست تومان صدقه می دهند، از این خوشحال است که پسرش توانسته روی پای خودش بایستد و دست کم نگاه محله را عوض کند و ناراحت از این که کسی کمک نکرد پسرش بتواند به تحصیل ادامه بدهد. می گوید: «برادرها وخواهرانش همه دانشگاه رفته اند. برای ناصر هم با وجود معلولیت، دانشگاه را می خواستم. ولی نشد. پس از پی گیری های بسیار و پس از چهار سال، نامه آمد که می توانید او را به یک شبانه روزی در شهرری بسپارید. من هم دیگر خسته شده ام. با کسی حرفی ندارم. ناصرکارت بهزیستی و جامعه معلولینش را پاره کرده است.»
به کارت کوچکی که ناصر به من و همکارم داده بود نگاه می کنم:
دفتر فرهنگی هنری الهه ناز
مدیریت: ناصر شهریاری احمدی
مشاور در امور سینمایی، تبلیغات، موسیقی، طراحی پوستر و کلیه خدمات کامپیوتری
رضا بهار

منبع: روزنامه همشهری، ش 3222، 20 آبان 1382
 
تاریخ ثبت در بانک 22 فروردین 1395  
فایل پیوست
تصویر
 
تصویر
 
تصویر
 
تصویر
 
تصویر