کد pr-1284  
نام نسرین  
نام خانوادگی ابراهیمی  
سال تولد 1367  
وضعیت جسمی ناشنوا  
نوع فعالیت هنری  
زبان فارسی  
تحصیلات کاردانی  
مهارت نقاشی طراحی، سیاه قلم، مدادرنگی  
کشور ایران  
استان قم  
شهر قم  
متن زندگی نامه زندگی نامه خودنوشت خانم نسرین ابراهیمی:
بسمه تعالی
کودکی 5/1 ساله بودم که در اثر تب شدید که منجر به تشنج و باعث شد که من شنوایی‌ام را از دست بدهم. پدر و مادرم برای مداوای من رنج و مشقت زیادی کشیدند امّا تقدیر آنگونه که پدر و مادر من می‌خواستند رقم نزده بود و من ناشنوا شدم.
گاه گاهی برای بیان احساسات و عواطف خویش آن را با کمک قلم به تصویر می‌کشیدم. زیرا بیان آنها از طریق زبان برایم قاصر بود. آنگاه بودم که فهمیدم خداوند مهربان نیرویی را در من نهفته است که می‌توان به جرأت گفت در جسم یک انسان سالم به ندرت یافت می‌شود.
تا اینکه پا به عرصه تحصیل گذاشتم. من از همان دوران کودکی علاقه زیادی نسبت به هنر نقاشی پیدا کردم، اطرافیانم به خصوص خانواده مرا به شدّت تشویق می‌کردند.
از مقطع دبستان تا راهنمایی را با دلسوزی معلم و حمایت پدر و مادرم به پایان رساندم. در مقطع دوم دبیرستان که باید انتخاب رشته می‌کردم. با توجه به علاقه زیادی که به هنر نقاشی داشتم رشته گرافیک و نقاشی را انتخاب کردم.
اوایل برایم بسیار سخت گذشت زیرا در میان انبوهی از دانش‌آموزان شنوا و سالم بودم. من که قادر نبودم با آنها صحبت کنم. آنها هم از حرکات دستان من (اشاره) چیزی متوجه نمی‌شدند. دبیر درس را شفاهی توضیح می‌داد و من چیزی متوجه نمی‌شدم. در آخر کلاس با نوشتن سوال‌ها و جواب‌ها از روی کتاب‌ها و جزوه‌های هم کلاس‌هایم خود را به آنها می‌رساندم.
البته ناگفته نماند که آموزش و پرورش استثنایی یک دبیر رابط هم برای من در نظر گرفته بودند که بیش‌تر اوقات مطالب مهم را برایم توضیح می‌دادند.
امّا چیزی که بعد از خدا من به آن امید داشتم این بود که معلولیت را محدودیت نمی‌دانستم همیشه با خودم می‌گفتم: من می‌توانم ...
تابستان همان سال یک مسابقه نقاشی در سبک‌های مختلف: مداد رنگی ـ پاستیل سیاه قلم و ... در شهر گیلان که فقط بین جامعه معلولین ناشنوا که از شهرهای متعدد گرد هم آمده بودند برگزار شد. با یاری خداوند و حمایت پدر و مادرم در این مسابقه شرکت کردم و خوشبختانه مقام اول کشوری در سبک مداد رنگی را کسب کردم.
و این پیروزی جرقه‌ای بود که من به مراتب بالای تحصیل فکر کنم. بعد از آن به دانشگاه راه یافتم، باز هم در میان استادان و دانشجوهایی که قادر به صحبت کردن (اشاره) با من نبودند امّا بالاخره با تلاش و ذکاوت فراوان توانستم از طریق لب خوانی متوجه صحبت‌هایشان شوم.
نیمی از روز را در دانشگاه مشغول بودم و اوقاتی را که در خانه بودم با آموزش نقاشی به 4 کودک 9 تا 12 سال سپری می‌کردم.
بعد از آن در مناسبت‌های ویژه معلولین حضور داشتم و مسئولین در نمایشگاه‌ها غرفه‌هایی را برای نمایش آثارم دایر می‌کردند.
چندین بار از طرف صدا و سیمای استان قم در برنامه شهر یا کریم به مجری‌گری آقای تحویلدار و مصاحبه در رابطه با موفقیتم در هنر نقاشی در برنامه نفس حضور داشتم. و یک بار با دعوت صدا و سیمای استان تهران در برنامه نیمروز با مجری‌گری آقای علی ضیاء حضور داشتم.
طی همین روزها بود که آقای میثم صفری با توجه به شناخت قبلی که از من داشتند، به بهانه طراحی چهره از روی عکس 4*3 خودشان به حضور من آمدند و از من تقاضای طراحی کردند که بعد از اتمام طراحی عکس ایشان برای تحویل گرفتن عکس با حضور خانواده محترمشان به منزل ما آمدند.
هم اکنون ایشان همسر ایده‌آل من هستند و مدت سه سال است که از ازدواج ما می‌گذرد و من از این ازدواج بسیار راضی هستم و خود را یک فرد هنرمند و خوشبخت جامعه می‌دانم.
و این هنر و خوشبختی را مدیون پدر و مادر عزیزم هستم که از همان ابتدای کودکی تا حال برایم زحمات فراوان کشیده‌اند.
 
تاریخ ثبت در بانک 22 فروردین 1395