کد pr-11391  
نام سید محمدکاظم  
نام خانوادگی مجاب  
سال تولد 1308  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی ، خدماتی  
زبان فارسی  
تحصیلات حوزوی  
مهارت متخلص به قدسی روحانی و منبری و مبلغ ابتدا نزد پدرش سید محمدعلی مجاب قرآن و ادعیه و حدیث را فرا گرفت، سپس نزد استادانی چون آقا محمدعلی بیگدلی و حاج سید مهدی حکمی ادبیات عرب و صرف و نحو منطق را فراگرفت. سپس فقه و اصول را نزد آیت اللّه سید اسداللّه نبوی و شیخ منصور سبط الشیخ انصاری تا آخر سطح عالی تلمذ نمود. در سال 1350 به اهواز مهاجرت کرد و تا 1359 در این شهر به تدریس و تبلیغ مشغول بود؛ و در 1359 به قم مهاجرت کرد و نزد استادانی چون شیخ احمد سبط الشیخ انصاری مشغول شد. ایشان حافظ کل قرآن کریم، حافظ کل نهج‌البلاغه و احادیث و ادعیه بود. در منبر و بیان معارف اهل بیت علیهما السلام سبک خاص به خود داشت؛ و به دلیل منبرهای پر مطلب و جذابش بسیاری از مراجع محترم تقلید و مشاهیر قم و دیگر شهرها او را برای منبر دعوت می‌کردند.  
کشور ایران  
استان دزفول  
متن زندگی نامه زندگی‌نامه خودنوشت
این نوشتار با عنوان «شرح حال شاعر به قلم خودش» و با امضای «حاج سید محمدکاظم مجاب» در ابتدای کتاب نامه روشن بینان: برگزیده از اشعار قدسی، گردآوری عالمشاه آمده است. با توجه به اینکه تاریخ نشر این کتاب 1343ش/ 1385ق است، یعنی حدود 52 سال قبل چاپ شده است و در آن زمان مرحوم مجاب 36 سال داشت.
در یکی از روزهای آخر اسفندماه 1308 چشم به زندگی دنیا گشودم هنوز یک سال از عمرم نرفته بود. به طوری که شایع است و خودم یادم نیست بعد از یک چشم سرخی ممتد هر دو چشم خود را از دست دادم. مرحوم پدرم که آدم زاهد و وارسته‌ای بود به آینده من زیاد فکر می‌کرد به خصوص که آن روزها مصادف با سال‌های اتحاد شکل و کشف حجاب بود و وضع روحانیت آینده نامعلومی داشت. او سعی می‌کرد چیزهایی را که یک روحانی و بالاخص یک منبری باید حفظ داشته باشد به من یاد دهد. ابتدا قرآن و ادعیه ماه رمضان و مطالب متفرقه از شعر و غیره آن را با کوشش فراوان به من یاد می‌داد و حتی گاهی با تهدید مرا وادار می‌کرد که آنها را تکرار کنم تا کاملاً حفظ شوم. او منبری نبود و مطالب را نامرتب به من یاد می‌داد و معتقد بود که کار مرتب کردن آنها بعداً با خود من خواهد بود. باری همان سال‌ها پسر عمویی داشتم به نام حاج آقا سید حسین شفیعی که مدرسه می‌رفت. شب‌ها به درس‌هایی که او حاضر می‌کرد گوش می‌دادم و مطالبی از قبیل تاریخ و جغرافیای پنجم و ششم و آیات منتخبه را حفظ کردم به طوری که در سیزده سالگی که پدرم را از دست دادم قریب دو ثلث قرآن و مطالب متنوعه دیگر را از قبیل احادیث و تواریخ و اشعار از بر داشتم.
مرحوم پدرم سفارش مرا به دو نفر از وعاظ شهر یعنی مرحوم ملاعبدالرضا ترابی ناصح و آقای حاج ملامرتضی ترابی شریفی کرده و سفارش نموده بود تا تحصیلات خود را بعد از او پیش آنها ادامه دهم. بعد از مرحوم پدرم، عائله‌ای شامل دو خواهر و دو برادر و مادرم به گردن من افتاد. لازم بود با به دست آوردن پولی از راه منبر، زندگی آنها را تأمین کنم.
در یکی از روزهایی که پیش مرحوم ناصح می‌رفتم، رفیق من آقای آقا سید محمدحسین قدوسی از دزفولی‌های مقیم بروجرد که او نیز از دو چشم نابینا بود خبر تازه‌ای به من گفت؛ او گفت: خدمت شخص بزرگی رفته و رساله فارسی آیت اللّه اصفهانی را می‌خواند. این شخص بزرگ که بعداً یکی از استادان من شد، از مشاهیر و جامع معقول و منقول حجت الاسلام آقای حاج آقا محمدعلی بیگدلی بود. روزهای بعد من نیز هم به همراه ایشان خدمت آقای بیگدلی رفتم و به درس‌هایی که او می‌خواند گوش می‌دادم. او طلاب زیادی داشت خدمت او صرف و نحو می‌خواندند و من هم یک طرف نشسته و گوش می‌دادم. مدتی گذشت به قسمتی از اصطلاحات علمی آشنا شدم اما اظهار این مطلب ممکن نبود یعنی من آن رو را نداشته که بگویم فاعل و مفعول و مضاف الیه را می‌فهمم که چیست و مبتدا و خبر رامی‌دانم که کدام است تا اینکه با نهایت کم‌رویی خدمت یکی از طلاب ایشان امثله را خواندم بعد به کتاب‌های بصرویه و تصریف و اجرومیه تا اوایل الفیه را در خدمت حضرت آیت اللّه حاج سید مهدی حکمی خواندم. دیگر تقریباً کار از کار گذشته بود و آقای بیگدلی و طلاب ایشان فهمیده بودند که من هم درک این گونه مطالب را دارم. لذا بقیه الفیه و سیوطی و منطق را در خدمت او خواندم و تا حدود رسائل و مکاسب را در خدمت مراجع تقلید و آیات عظام مانند حضرت آیت اللّه العظمی جناب حاج آقا سید اسداللّه نبوی و آیت اللّه آقا شیخ منصور سبط الشیخ خواندم.
ایام ملی شدن صنعت نفت پیش آمد و مرحوم علامه کبیر آیت اللّه المجاهد حضرت آقای حاج آقا سید ابوالقاسم کاشانی برای وحدت ممالک اسلامی قیام فرمودند. تبلیغات ایشان نیز در من موثر افتاد؛ از آن پس منابر خود را به این هدف مقدس که آرزوی هر مسلمان واقعی است اختصاص دادم و در این راه از تحمل توهین‌ها و مسخره‌ها و اتهامات که از طرف مخالفین این هدف مقدس می‌شد سرباز نزدم باری آن دوره هم گذشت.
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
یکی از خاطرات تلخ زندگی من مرگ برادر کوچکم مصطفی بود. رابطه شدید حقیقی بین من و او و قطع شدن دفعی آن، چنان تکانم داد که اگر تفضلات الهی نمی‌بود نزدیک بود که تار و پود وجودم به کلی از هم پاشیده و به زندگی من هم نیز خاتمه داده شود، اینجا بود که قطعات شعری همچون لخت‌های خون چرکی که از داخل زخم‌ها بیرون می‌آوردند به دادم رسید. با گفتن غزل‌هایی که در این کتاب از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد دل خود را خالی می‌کردم و می‌گفتم:
ما درد هجر او را با دوستان نگفتیم بهتر که کس نداند راز نهان ما را
از دفتر فراقش خوانید شعر قدسی روزی اگر بجویند یاران نشان ما را
البته مقصودم این نیست که پیش از آن موقع شعر نگفته‌ام بلکه از زمان بچگی این طبع را داشته گاهی انگشتری و گاهی مجاب و در این اواخر قدسی تخلص کردم. در خاتمه تذکر دو نکته لازم است.
1ـ در مطالعه زندگی اشخاص مانند من که همه‌اش با ناکامی و محرومیّت مانند تمام شاعران بوده است انسان را متوجه این نکته می‌کند که این جور آدم‌ها وقتی از کسی نوازشی یا مهربانی دیدند چون از دیگران کمتر آن را می‌بینند آن را فراموش نکرده و بعداً به صورت عشق و محبت احساسات آنها را تهییج و انگیزه شاعری در آنها به وجود می‌آید.
2ـ چون آدم‌های نابینا تراکم اخبار در ذهنشان کمتر است مطلبی را که شنیدند با فرصت بیشتری در ذهن ایشان آمد و رفت می‌کند و طبع ایشان برای جواب و تأثر که تنها انگیزه شعر و موسیقی است آماده می‌شود.
غرض از تذکر این دو نکته این بود که این مبحث را رها کرده و دنباله آن را به متخصصین روان پزشکی که قطعاً اطلاعاتشان در این باره از بنده بیشتر است بدهم اکنون این اشعار را از نظر خود بگذرانید.
قدسیا درد غم هجر بسی باشد سخت خاصه این درد که بر بار تو سر بار تو بود
حاج سید محمدکاظم مجاب
 
تاریخ ثبت در بانک 8 دی 1395  
فایل پیوست
تصویر