کد | sr-36505 |
---|---|
عنوان اول | توان یابم و ناتوان نیستم |
عنوان دوم | اولین رویداد انتقال تجربه توان یابان به سبک تد برگزار شد |
نوع | کاغذی ، الکترونیک |
مقاله نشریه | توان شهر |
شماره پیاپی | 4 |
سال | 1397شمسی |
ماه | اسفند |
شماره صفحه (از) | 4 |
شماره صفحه (تا) | 5 |
زبان | فارسی |
متن |
توان یابم و ناتوان نیستم اولین رویداد انتقال تجربه توان یابان به سبک تد برگزار شد یوسف آزادمنش اولین کسی بود که به کمک واکر روی سن رفت. یوسف به سختی حرف میزد، اما فهمیدن کلماتش سخت نبود. حالا اگر قرار باشد شاعری هم باشد که بخواهد شعرهایش را برای بقیه بخواند، نداشتن صدا چقدر سخت است. یوسف زمانی قهرمان کیک بوکسینگ بوده و بر اثر حادثه رانندگی دچار معلولیت شده است. او حالا شعر میگوید، آن هم درحالی که 9 ماه تلاش کرده تا فقط بتواند دوباره خودکار به دست بگیرد. در یکی از اشعار او آمده است: »چنان کن تا زمان ناتوانی، نگیرد خرده از کارت جهانی .« محمد ایمانی راد نفر دوم بود که با ویلچر به روی سن آمد. برای حضور او در روی صحنه، چند نفر او و ویلچرش را بلند کردند. محمد به دلیل فلج اطفال، دچار معلولیت از ناحیه پا شده است و به قول خودش نمیداند راه رفتن چه حسی دارد؛ به ویژه که در تمام طول عمرش آدمها را از زاویه دیگری دیده، چون همیشه روی ویلچر نشسته است. او گفت: در اتوبوس وقتی همه ایستادهاند، شکمشان توی صورت من است و به خاطر ویلچر نمیتوانم همه جا بروم. برای همین، تمام تلاشم را گذاشتهام برای آماده سازی شهر با هدف رفت و آمد آسان معلولان. منصوره داورینژاد، دختری با لباس سرخ و آستینهای گل گلی و لبهای خندان، از حال و هوای تفاوت داشتن با آدمهای معمولی گفت؛ از لذتهای سادهای که دارد و تفریحاتی که تجربه کرده و ما آدم معمولیها جسارتش را پیدا نکردهایم. منصوره با اینکه ژن کوتولگی دارد و قد و قوارهاش نصف آدمهای معمولی است، ولی غواصی را تجربه کرده و از دره و پرتگاه بالا رفته است. منصوره برای رسیدن به علایقش جنگیده و حالا کارگردان و بازیگر تئاتر است. نفر بعد خودش را با ویدئویی کوتاه معرفی میکند. هادی پیوندی که با وجود ناتوانی توانسته است کارآفرین باشد و در سولهای کوچک و داخل آکواریومهای شیشهای 50 گونه مختلف از ماهیهای زینتی را پرورش دهد. بعد آن قدر کارش بگیرد که چند نفر را هم استخدام کند و ماهیها را به چند کشور صادر کند. هنوز همه نرفتهاند بالای سن و صحبت نکردهاند، اما من احساس میکنم آن کسی که چیزی در وجودش کم دارد، خود من هستم نه اینها! منی که اعتماد به نفس انجام خیلی از کارها را نداشتهام و در رسیدن به اهدافم زود جا زدهام و از زیر بار مشکلات شانه خالی کردهام. اصغر همت، بازیگر و سفیر توان، که برای صحبت کوتاهی بالای سن آمد نیز همین اعتراف را کرد؛ اینکه اگر یکی از ما، یک درصد جزئی از این ناتوانیها را داشتیم، تنها چیزی که به سمتمان میآمد، ناامیدی بود. نمیتوانستیم کارهای معمولی زندگیمان را خودمان انجام دهیم، چه برسد به اینکه در سطح کسانی که مشکل جسمی ندارند، ظاهر شویم یا حتی بالاتر از آنها. بعد از جناب بازیگر، فرشاد موتمنی آمد. آن قدر شیرین و دلنشین حرف میزد که همه دلشان میخواست همینطور از خودش و تجربیات بامزهاش حرف بزند. فرشاد 15 سال برای صعود به قله زو تلاش کرده بود 15. روز تلاش برای رسیدن به یک هدف برای ما زیاد به نظر می رسد و از یک جایی به بعد قیدش را می زنیم، چه برسد به 15 سال! آن هم برای رفتن بالای قله زو که اگر خواب اجازه بدهد، میتوانیم هر هفته جمعه صبح برویم و صبحانه را هم همان جا بخوریم؛ ولی قله زو برای فرشاد که سخت راه میرود، به همین سادگی نبوده است. فرشاد مترجم زبان انگلیسی است و چند کتاب هم ترجمه و چاپ کرده است. فرشاد همیشه آرزو داشته است. با دوستان و خانواده به کوه برود و آن قدر در این راه از کوه افتاده و حتی آسیب جدی دیده که بالاخره آرزویش محقق شده است. یحیی توکلی هم نشسته روی ویلچر بالای سن آمد. یحیی گفت توی زندگیاش 2 بار متولد شده است؛ یک بار وقتی به دنیا آمده و در آغوش مادرش بوده، یک بار هم وقتی تصادف کرده بود و بعد از آن بر اثر اشتباه پزشکی از ناحیه گردن دچار قطع نخاع شده بود. یحیی معلم و استاد معلولان زیادی بوده و به مدت 15 سال برای آنها تدریس کرده است. میداند چطور باید با یک معلول برخورد کرد، به ویژه که خودش هم تجربهاش را داشته است. او کلید مدارا با معلولان را صبر میدانست. یحیی در کنار درسهایی که به معلولان میدهد. میتواند به آدمهای معمولی و کم طاقت این روزهای دنیای مدرن، درس صبر بدهد. زهرا صادقی آخرین نفری بود که بالای سن آمد. زهرا ویلچری برقی داشت که میتوانست طول استیج را به راحتی طی کند و همه اعضای سالن را مخاطب خودش قرار دهد. همان اول هم اعتراف کرد داشتن چنین ویلچری چقدر میتواند کار یک ناتوان جسمی از ناحیه پا را راحت کند. زهرا اولین بانوی موتورسوار معلول در کشور بود. موتور زهرا وسیله جالبی بود که به او امکان تردد در شهر را میداد و میتوانست خیلی راحت رانندگی کند. دست فرمانش هم آن قدر خوب بوده که یک روز هوای حرم امام رضا(ع) را میکند و تنهایی از نیشابور تا مشهد را با موتورش می آید. باید بگویم به زهرا حسودیام شد، زهرا میتواند موتور براند و هنوز زنانی که هیچ ناتوانی ندارند، نمیتوانند. رویداد «توان»، دعوت شدگان ویژهای هم داشت که حضورشان به رفع مشکلات معلولان در حوزه شهری کمک می کرد. محمدرضا حیدری رئیس شورای شهر مشهد، به همراه شهناز رمارم و سید محسن حسینی پویا دیگر اعضای شورای شهر، در این ایونت (رویداد)حضور داشتند. رئیس شورای شهر در سخنانی کوتاه به نبود امکانات لازم در سیستم حمل ونقل شهری برای معلولان اشاره کرد و قول داد شورای شهر تمام توانش را برای فراهم آوردن این امکانات به کار گیرد. همچنین خبر ویژهای داد که خوشحالی دوستان موسسه توان یابان را به دنبال داشت و آن، اضافه شدن 2 دستگاه اتوبوس مجهز برای معلولان بود که تا آغاز سال جدید، وارد سیستم حمل و نقل شهری میشوند. سالن همایش تالار شهر که هر دو طبقهاش مملو از معلولان مشهدی به همراه خانوادههایشان بود، پر بود از شور و شوق حضار؛ طوری که تک تکشان میتوانستند در جایگاه سخنرانی بایستند و از امیدی که داشتند، صحبت کنند. این شور و شوق با حضور گروه دف نوازی که متشکل از 3 نفر از معلولان بود، بیشتر هم شد. به علاوه اجرای موسیقی زنده سنتی که برگزاریاش در تالار شهر مشهد کار سادهای نبود. گروه کارش را با بیتی شروع کرد که الحق روی تمام معلولان حاضر در سالن می نشست «کنون با که گویم که من کیستم؟ توانیابم و ناتوان نیستم .« این رویداد میهمان ویژه دیگر یا شاید هم بهتر است بگویم میزبان دیگری هم داشت، زیرا او هم افتخار داشتن عنوان سفیر توان را داشت. افسانه بایگان، بازیگر پیشکسوت، نیز آمده بود و دست خالی هم نیامده بود. او یکی از تابلوهای نقاشیاش را که تصویری از 4 دست بود، به همراه آورده بود تا به حراج گذاشته شود و درآمد حاصل از آن به توانیابان تعلق گیرد. برای همین روی تابلو را هر 2 بازیگر میهمان امضا کردند تا در فرصتی بهتر و در حضور خیران به حراج گذاشته شود. افسانه بایگان آن قدر برای شهروندان معلول عزیز بود که برای عکس گرفتن با او صف تشکیل داده بودند و برای اینکه زودتر مراسم تمام شود و بتوانند او را از نزدیک ببینند، تاب و تحمل نداشتند. افسانه بایگان هم روی سن رفت و دقایقی صحبت کرد. صحبتهایش درباره تشویق معلولان و قدردانی از آنها به خاطر تلاشهایی که دارند و موفقیتهایی که کسب کردهاند، بود. همچنین از مسئولان خواست تا به این قشر توجه بیشتری داشته باشند. منصوره داورینژاد یکی از معلولانی است که در رویداد »توان» حضور داشت و از لذتهایی گفت که هر کسی میتواند در زندگیاش تجربه کند. منصوره که آمد روی سن، معلوم بود انرژیاش همه را میگیرد. اسم تجربهای را که میخواست به اشتراک بگذارد گذاشته بود «آینه قدی»، عنوانی که اولش با قد و قواره خودش در تضاد بود زیرا منصوره دچار اختلال ژنتیکی »آکندروپلازی» یا «کوتاهی قد « بود، اما وقتی صحبتهایش را شروع کرد، فهمیدم منظورش از آینه قدی چه بوده است. - سلام! - نمیدونم به خاطر خونوادم بود یا از سادگی خودم، ولی من تا چند سال نفهمیدم که با بقیه فرق دارم تا اینکه یک روز توی تلویزیون «سمندون» رو دیدم. اونجا تازه فهمیدم که من از آدمهای معمولی کوتاهترم. تا یک مدت ناراحت بودم و به این موضوع فکر کردم، اما بعد جنگیدم و بزرگ شدم و در هجده سالگی دانشگاه رفتم و همون موقع بود که کارگردانی تئاتر رو شروع کردم. - دومین کاری که کارگردانی کردم، به جز تجربههای بازیگریی که داشتم، در جشنواره دانشگاهی در رشتههای کارگردانی، بازیگری زن و مرد و طراحی صحنه مقامهای اول رو کسب کرد. همین کار در جشنواره اتوس ترکیه، نمایش برتر هم شد. - همین که به سن هجده سالگی رسیدم، گواهی نامهام رو گرفتم تا به همه ثابت کنم میتونم و با بقیه هیچ تفاوتی ندارم. عقیدهام هم همیشه این بود که «خدا گر ببندد ز حکمت دری/ ز رحمت گشاید در دیگری .« اول خودم رو دوست داشتم ماجرای موفقیتهای منصوره از آنجایی شروع شده که به خودش آمده و سه سوال اساسی از خودش پرسیده است: ببین کی هستی، چی هستی، چی میخوای. جواب هر سه سوال هم »خودم» بود! منصوره «خودش» را خواسته است. - همیشه از ایستادن مقابل آینه قدی میترسیدم و از دیدن خودم در آن حالم بد میشد تا اینکه خونهمون رو عوض کردیم و به خونهای اومدیم که پر بود از آینه قدیهای بزرگ. - هر روز حال من داشت بدتر و بدتر میشد تا اینکه به خودم اومدم و گفتم: یا اینقدر غصه بخور تا بمیری یا باهاش کنار بیا! - بالاخره خودم رو همینجوری که هستم قبول کردم و حالا هروقت میخوام از خونه بیام بیرون، جلو آینه قدی میایستم و به خودم میگم: خوشگل کی بودی تو؟! - من خودم رو دیدم، با همین شرایط، و به خودم گفتم میخوام از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم. فقط همین! من اسپرسو هستم - آدمهایی که من رو میشناسند، اولین باری که منو میبینند، چهرهشون پره از کلی علامت سواله و نگاهشون متعجب، اما همون آدمها بعد از یک هفته راجع به خصوصیات اخلاقی و رفتاری من صحبت میکنند. منصوره میخواست با این جمله بگوید در هر رابطهای، بعد از مدتی، ظاهر آدمها تکراری و حتی فراموش میشود و آنچه میماند رفتار و اخلاق آدمهاست. - به من میگویند منصوره تو حکم اسپرسو رو داری برای ما. من؟ - اسپرسو؟ - انرژی! -من دوستایی که بهم حال خوب میدند رو نگه داشتهام و بقیه رو گذاشتهام کنار. توی دوستی با اونا هم مدام بهشون انرژی میدم و ازشون انرژی میگیرم. کار میکنم تا به علایقم برسم - بالاخره هر کسی شغلی داره. من هم شغلم رو برای این انتخاب کردم که بتونم کار کنم و پول در بیارم و به علایقم برسم. - علاقم چیه؟ تئاتر. - درمورد کار هم طوری هستم که از شغلم لذت ببرم و اگر یک روز سرکار نرم حالم بد میشه. تا حالا 22 کار تئاتری در رشتههای مختلف اجرا کردهام. به جز یکی دو مورد که با بچههای معلول همکاری کردم، بقیه با اهالی تئاتر بوده، به جرئت میتونم بگم نصف اعتماد به نفسی که من اینجا دارم، از رفتار و برخورد درست این بچههاست. تفریح تنهاییاش هم میچسبد - ما تفریح کردن رو همیشه توی این میبینیم که بریم مهمونی و کلی شلوغ کنیم اما تا حالا برای خودتون آهنگ گذاشتید تنهایی برقصید؟ سینما چطور؟ شهربازی چی؟ من همه اینها رو تنهایی رفتهام و تنهایی حال کردهام و به خودم جایزه هم دادهام. - تا حالا چقدر موزه رفتید؟ کتابخونه عضو هستید؟ کنسرت یا تئاتر میرید؟ اگر هیچکدوم از اینها حالتون رو خوب نمیکنه، بگردید ببینید چی حالتون رو خوب میکنه. راستی! تفریح مورد علاقه من سفره.. ماهی یکبار سفر میرم. به کوه و دره میرم. حتی توی کیش غواصی رو تجربه کردهام. لذتهای متفاوت - یکی از لذتهای من درهای برقیه.. جلوشون می ایستم و اونا چشمشون منو نمیبینه. آدمهای پشت در هم با تعجب منو نگاه میکنند. حالا من چیکار میکنم؟ دست تکون میدم و میگم من این پشتم. لطفاً در رو باز کنید؛ و باز هم آدمها با تعجب نگاهم میکنند. من ساعتها برای یک اتفاق شادم، شادمها! - یکی از لذتهای دیگهام گرفتن اسنپه. یکبار اسنپ گرفتم و زنگ زدم گفتم من روی سرعتگیر جلو خونهمون ایستادهام. اون در جواب گفت: بله خانوم، من بچهتون رو اونجا میبینم! بازم به این موضوع خندیدم و منتظر بودم راننده بیاد لپمو بکشه و بگه بیا بریم کوچولو! - شهربازی رو هم خیلی دوست دارم اما چون نمیتونم وسایلش رو سوار بشم، باید برم وسایل بچهها رو سوار شم و بله، میرم سوار میشم و کلی هم جیغ میزنم و کیف میکنم و به نگاههای متعجب آدمهای دور و برم میخندم، چون داره به من خوش میگذره. لذت زندگی - جملاتم رو با این موضوع تموم میکنم که اگر در بهترین جای دنیا باشید ولی یاد نداشته باشید از زندگیتون لذت ببرید و بخندید، فایده نداره. در هر موقعیت و شرایطی که هستید، سعی کنید از زندگیتون لذت ببرید و با ترسهاتون مقابله کنید و با واقعیت زندگیتون رو به رو بشید. جلو آینه قدی خودتون بایستید و از دیدن خودتون با همه شرایطی که دارید خوشحال باشید. |
تاریخ ثبت در بانک | 5 مرداد 1399 |