کد | sr-24076 |
---|---|
عنوان اول | نمی توانم بدون شعر گفتن زندگی کنم |
عنوان دوم | گفتگو بایک شاعر نوجوان |
نویسنده | فاطمه ده مرده |
نوع | کاغذی |
مقاله نشریه | ماهنامه آوای رسا |
شماره پیاپی | 81 |
سال | 1396شمسی |
ماه | خرداد |
شماره صفحه (از) | 4 |
زبان | فارسی |
متن |
اولش فکر میکردم حرف زدن با کسی مثل او کمی دشوار باشد آخر میترسیدم حرفی بزنم که او برنجد و دیگر نخواهد مصاحبه را ادامه بدهد. اما همین که اولین کلمات میان ما رد و بدل شد فهمیدم دلیلی برای ترس وجود ندارد. او این قدر پر انرژی و با حوصله بود که از مصاحبت با او سیر نمیشدم. دختر کمبینایی که به قول خودش امام رضا علیه السلام شفایش داده. قبل از اینکه مصاحبه با او را شروع کنم از او میخواهم تا اگر ناراحت نمیشود کمی از مشکلی که دارد بگوید اینکه چطور نابینا شد او لبخند میزند و میگوید: از اینکه درباره نابیناییاش حرف بزند اصلاً ناراحت نمیشود و حرفهایش را این طور ادامه میدهد: من از اول اولش نابینا نبودم. یعنی نابینایی من مادرزادی نیست. من هفت ماهه به دنبا آمدم و چون کامل نبودم مجبور بودند مرا در دستگاه نگهداری کنند زمانی که به دنیا آمدم اکسیژن دستگاهها به صورت دستی تنظیم میشد و پرستارها مسئول انجام این کار بودند. متأسفانه یکی از پرستارهای بیمارستان اکسیژن را بیشتر از حد مجاز باز میکند و این باعث میشود که سلولهای شبکیه چشم من کامل نشوند و آسیب ببینند و اینطوری شد که نابینا شدم. از او پرسیدم بیمارستان مسئولیت کاری که کرده را بر عهده گرفت؟ او گفت نمیدانم گفتن این حرف در اینجا درست است یا نه و امیدوارم برایم دردسرساز نشود اما بیمارستان نه تنها مسئولیت این اشتباه را به عهده نگرفت حتی منکر به دنیا آمدن من در آنجا شدند و تمام مدارک مربوط به تولد و مراقبتهایم را از بین بردند و ما هم نتوانستیم کاری بکنیم. پرسیدم برای بهتر شدن چشمانت کاری انجام ندادید؟ گفت همان وقتی که بچه بودم بارها مرا به اتاق عمل بردند تا عمل شوم اما همین که بیهوشم میکردند به شدت تب میکردم و نمیتوانستند مرا عمل کنند. این اتفاق حدود نه یا ده بار تکرار میشود. تا اینکه پزشک به مادرم میگوید: دخترتان را ببرید انگار صلاح نیست عمل شود. تعجب میکنم و میگویم خب اگر عمل نشدهای پس چطور الان دیگر نابینا نیستی و کمبینا شدهای؟ لبخند شیرینی میزند و میگوید خانواده ما اعتقاد زیادی به امام رضا علیه السلام و معجزهاش دارند. وقتی مادرم میبیند کسی نمیتواند برایم کاری انجام دهد. به پابوس امام رضا میرود و از او میخواهد تا مرا شفا دهد و نذر میکند که اگر بهتر شوم هر سال مرا به حرمش ببرد خوشبختانه چند وقت بعد که دکتر رفتم به طور معجزهآسایی سلولهای شبکیه ساخته شدهاند و بعد از آن من بیناییام را تا حدودی به دست آوردم آن قدر که بتوانم نقاشی بکشم و این را مدیون امام رضا علیه السلام هستم، البته من این ماجرا را هم به صورت شعر نوشتهام. از او خواستم تا درباره وضعیت بیناییاش در حال حاضر بگوید. امیدوارانه و با اشتیاق گفت: الآن تا حدود 4ـ5 متری را میتوانم ببینم اما چشمهایم آب مروارید دارند و یکی از آنها خیلی دیدش کم شده و تقریباً نمیتوانم ببینم اما اگر عمل کنم خوب میشود. مطالبی که خواندید مربوط به دختری است که اگرچه کم میبیند اما هم درس میخواند و هم شعر میگوید. دختری که دلش پاک است و نگاهش زلال. در ادامه، مصاحبهای با او در زمینه شعرهایش داشتم. از او خواستم خودش را معرفی کند تا خوانندگان بیشتر با او آشنا شوند: زینب قنبریان هستم. هفده سالمه و در رشته علوم انسانی تحصیل میکنم کمبینا هستم و یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. از چه زمانی شعر گفتن را شروع کردی و اولین شعری که گفتی چه بود؟ از اول راهنمایی تا حالا شعر میگویم و شعر گفتن جزئی از زندگیام شده است. اولین شعرم را همان سال اول راهنمایی سرودم. شعری در مورد خدا که اسمش نیایش بود. چطور شد که فهمیدی استعداد شعر سرودن داری؟ خندید و گفت من از همان کودکی تخیلی قوی داشتم. هر شیای که در اطراف میدیدم در ذهنم جانبخشی میکردم. دید من به اشیا و چیزها با دید بچههای دیگر فرق داشت. مدیر و معلم مدرسه این را فهمیده بودند و همیشه میگفتند زینب یا شاعر میشود یا نویسند. البته به جز تخیلی قوی، معلم ادبیات خیلی توانا و با انگیزهای داشتم که ما را تشویق میکرد و به ما روحیه میداد. آقای مهدی حیدری که البته خودشان هم نابینا هستند. ایشان اطلاعاتی را خارج از موارد موجود در کتاب ادبیات به من دادند تا بتوانم بهتر شعر بگویم و استعدادم شکوفا شود. من ابتدا خیلی با وزن و قافیه و آرایههای شعر آشنا نبودم اما با کمک ایشان و استفاده از اینترنت توانستم دانش شعری بیشتری کسب کنم و شعرهایم بهتر شوند. با توجه به مشکل بینایی که دارید چطور از اینترنت استفاده میکنی؟ من از لپ تاپ استفاده میکنم و در اون برنامههایی که مربوط به کمبینایان هست رو ریختم. برنامههایی که با کمک اونها میتوانیم از اینترنت هم استفاده کنیم. من مطالب رو از اینترنت میگیرم و داخل ورد کپی میکنم و میخوانم. البته با نرمافزار واتسآپ هم با خیلی از استادها و معلمها در ارتباط هستم و میتوانم براشون صدا بفرستم. اما نمیتوانم با نرمافزارهای دیگه مثل تلگرام کار کنم. تا حالا چند تا شعر گفتهای؟ شعر زیاد گفتهام اما همه آنها قابل چاپ نیستند. شاید بیست یا بیست و پنج تا قابل چاپ باشد. در مسابقات مختلف شرکت کردهام مثلاً مسابقات شعر و داستان دانشآموزی که از سال اول دبیرستان تا سوم در آن شرکت کردهام و دو بار مقام اول و یک بار هم مقام دوم را کسب کردهام. البته در مسابقه شعر بیت رهبری هم شرکت کردهام اما هنوز از نتایج آن باخبر نیستم. فکر میکنی تا چه زمانی بتوانی شعر بگویی؟ من اصلاً نمیتوانم بدون شعر گفتن زندگی کنم. تمام اتفاقاتی که برایم میافتد را به صورت شعر مینویسم و زندگیم پر از شعر است. راجع به خانوادهای بگو اینکه آیا آنها با شعر گفتنت مشکلی ندارند و نظرشان راجع به این کار چیست؟ در واقع مشوق اصلی من خانوادهام هستند. مخصوصاً پدرم که خیلی پیگیر کارهایم است و خیلی به من کمک میکند تا پیشرفت کنم. از او میخواهم تا اگر خواستهای از مسئولین دارد بگوید؟ ابتدا تشکر میکند از همه کسانی که او را حمایت میکنند اما یک گله کوچک دارد و آن این است که اگر امکانش باشد اطلاعرسانیهای مسابقات و فراخوانها به موقع به دستشان برسد. میگوید معمولاً وقتی از مسابقات باخبر میشوند که یا مهلت آن تمام شده و یا تنها یکی دو روز به پایان آن زمان دارند و این طوری آنها خیلی اذیت میشوند. بزرگترین آرزویم این است که موفق شوم در همه کارهایم اما یک آرزوی دیگر هم دارم و آن این است که یک روز بتوانم شعرهایم را چاپ کنم و به عنوان یک شاعر بزرگ و بلند آوازه شناخته شوم. منبع: آوای رسا شماره 81، خرداد 1396 |
تاریخ ثبت در بانک | 26 مرداد 1398 |