کد jr-46324  
عنوان اول لویی بریل  
نویسنده باربار اُ. کُنِر  
مترجم احمد قندهاری  
عنوان مجموعه خط بریل، مجموعه مقالات فارسی  
نوع کاغذی  
ناشر انتشارات توانمندان  
سال چاپ 1398شمسی  
شماره صفحه (از) 55  
شماره صفحه (تا) 59  
زبان فارسی  
متن اشاره
این مقاله از کتاب دنیا در سر انگشتان نوشته باربار اُ. کُنِر اخذ شده و توسط احمد قندهاری به فارسی ترجمه و در مجله دانش و مردم (سال 6، شماره 8 و 9، ص 1-6) چاپ شد.
از نظر متن، ساده ولی جذاب و گیرا است، نویسنده روایتگر زندگانی لویی بریل از آغاز نابینا شدن او تا وفاتش است و به زیبایی ولی اختصار زندگی بریل را شناسانده است.


لویی بریل (Louis Braile) در چهارم ژانویه سال 1809 در دهکده کاپ‌وری (Coup vary) که در چهل کیلومتری شرق پاریس واقع است متولد شد. پدرش سیمون رنه (Simon Rene) مغازه‌ی یراق آلات اسب داشت. لویی سه خواهر و یک برادر بزرگ‌تر از خود داشت. بیشتر وقت‌ها در جلوی مغازه پدر می‌نشست، چون بچه‌ی باهوشی بود، در همه کارها دخالت می‌کرد. او از بوی روغنی که پدرش به چرم خام می‌زد تا نرم شود خوشش می‌آمد و دوست داشت با تکه‌های چرم بازی کند. پدرش هم برای سرگرم شدنش، با چرم اسب و درشکه و سرباز می‌ساخت. اما حادثه‌ای موجب نابینایی او و سپس عوض شدن مسیر زندگی‌اش شد.

نابینا شدن
لویی با اینکه سه سال بیشتر نداشت همیشه در دکان پدر بود، بعضی اوقات ابزار و لوازم کار پدر او را وسوسه می‌کرد و علاقه‌مند بود که به این وسایل دست بزند و دوست داشت مانند پدر به راحتی چرم را ببرد یا سوراخ کند. اگر چه از این بابت به شدت منع شده بود. در یکی از روزها که پدر از مغازه خارج شد و مشغول گفت‌وگو با یک مشتری بود، لویی وسوسه شد که آن وسیله نوک تیز را بردارد و چرم را ببرد یا سوراخ کند، در پی این فکر وسیله را قاپید و آن را به شدت در چرمی فرو برد. خارج کردن آن وسیله از چرم برایش مشکل بود، هرچه کوشش کرد، نشد، سرش را جلو آورد که بیشتر مسلط باشد، موقع خارج کردن وسیله از چرم، دستش سر خورد و آن وسیله خنجر مانند به چشم چپ لویی فرو رفت، خون، صورت او را پوشاند و فریاد دلخراشی زد، پدر و مادر به سمت دکان دویدند، پدر بی‌درنگ پارچه‌ای روز زخم گذاشت. چون در آن نزدیکی‌ها پزشکی وجود نداشت، لویی را نزد زنی در دهکده بردند که بیماران و مجروحان را با داروهای گیاهی معالجه می‌کرد.
زن دهکده با پارچه خیس شده در داروهای گیاهی چشم لویی را بست ولی بعد از چند روز چشم دیگرش هم قرمز شد و باد کرد. طی چند روز بعد چشم زخمی عفونی شد و عفونت به چشم دیگر هم سرایت کرد. با کمال تأسف این بچه باهوش در اثر یک اشتباه در پاییز 1812 به کلی نابینا شد. پدر عصای کوچکی برایش درست کرد و لویی هم آهسته آهسته به نابینایی خو گرفته بود.

تحصیل نزد کشیش
در بهار سال 1815، وقتی لویی شش ساله بود، یک کشیش جوان به نام پدر پالی (Pally) به دهکده آمد، پدر پالی برای آشنایی بیشتر در ماه‌های اول به همه خانواده‌ها سرکشی می‌کرد، وقتی لویی را دید با او بیشتر گرم گرفت، لویی هم پدر پالی را سوال پیچ کرد، کشیش جوان دریافت که لویی بچه فوق‌العاده مستعدی است، از پدر و مادرش اجازه خواست که به لویی درس بدهد.
لویی هفته‌ای سه روز به کلیسا می‌رفت، با حافظه قوی که داشت، همه‌ی حرف‌های پدر پالی را جذب می‌کرد، یک سال گذشت و کشیش دریافت که دیگر حرفی برای گفتن و یاد دادن ندارد. از طرفی لویی مرتب درباره‌ی مدرسه دهکده از پدر پالی سوال می‌کرد. پدر پالی هم فکر کرد که لویی به آموزش بیشتر نیاز دارد. به همین سبب با رئیس مدرسه صحبت کرد و موافقت او را جلب کرد. لویی از این پس به مدرسه رفت، به جز درس خواندن و نوشتن، در بقیه درس‌ها از شاگردان ممتاز بود. این مدرسه رفتن‌ها سه سال طول کشید، باز پدر پالی قدم جلو گذاشت، او می‌دانست که در پاریس موسسه‌ای به نام موسسه سلطنتی نابینایان جوان پاریس» وجود دارد ولی شاگردان آن بیشتر از خانواده‌های سرشناس فرانسه‌اند، معمول نبود یک بچه دهاتی مانند لویی بتواند در آنجا تحصیل کند از طرفی هزینه آن نیز بالا بود.

ثبت نام در موسسه سلطنتی نابینایان جوان
پدر پالی نزد، یکی از ثروتمندان همان دهکده رفت و وضع لویی را شرح داد آن شخص هم نامه‌ای به موسسه نوشت. در اواخر ژانویه‌ی سال 1819 نامه‌ای از طرف موسسه دریافت شد به این مضمون که آنها نه تنها لویی را پذیرفتند بلکه او را جزو بورسیه به حساب آوردند، لویی از این بابت خیلی خوشحال شد ولی خانواده‌اش بسیار دلواپس شدند.
سرانجام لویی 15 ساله به آن موسسه رفت، اگرچه ساختمان مدرسه خیلی کهنه و بد رنگ و کسل‌کننده بود ولی خوشبختانه لویی نمی‌توانست آن را ببیند. برنامه روزانه مدرسه عبارت بود از خواندن دعا و خوردن غذای ساده و کلاس درس هم شامل گرامر زبان، ریاضیات و تاریخ فرانسه و زبان لاتین بود. شاگردان سر کلاس ساکت می‌نشستند و سخنان معلم را حفظ می‌کردند، در عمل کتابی در کار نبود، چون لویی حافظه‌ی قوی داشت، با مشکلی مواجه نمی‌شد. بعدازظهرها لویی به کلاس موسیقی می‌رفت و متوجه شد استعداد خوبی در موسیقی دارد. در ضمن بچه‌ها هفته‌ای چند ساعت به کارگاه مدرسه می‌رفتند و در آنجا دمپایی و کیف پول و کلاه بافتنی درست می‌کردند که کمکی به هزینه مدرسه باشد در این مدرسه سه جلد کتاب با حروف برجسته و جدا از هم وجود داشت که یک نفر قادر به بلند کردن آن سه کتاب نبود. پس از آنکه نمره‌های لویی در درس‌ها بسیار خوب شد، به عنوان جایزه به او اجازه دادند که از کتاب‌ها استفاده کند. مطالب این سه کتاب مقدماتی و بیش از صد صفحه‌ی یک کتاب معمولی نبود ولی چون با حروف برجسته نوشته شده بود هم سنگین و هم ضخیم بود.
لویی فکر کرد باید راه ساده‌تری برای آموزش نابینایان وجود داشته باشد. در این زمینه از این و آن سوال کرد، در جواب به او گفتند، گاهی مخترعان با فکرهای جدید به موسسه می‌آیند و طرح‌هایی را مطرح می‌کنند، این طرح‌ها به وسیله شاگردان به اجرا در می‌آید. اگر دانش‌آموزان از آن نتیجه گرفتند طرح عملی می‌شد ولی تا به حال هیچ طرحی عملی نبود.
روزی شخصی به نام باربی یر (Barbier) که سروان بازنشسته ارتش بود طرحی را به مدرسه آورد، طرح او شامل کدهایی بود که سربازان شب‌ها برای ارسال پیام از آن استفاده می‌کردند و سروان آن را کامل کرد و نام طرح را سونوگرافی نامید. وسیله کارش یک میله فلزی نوک تیز با یک کاغذ مقوایی بود. او با میله‌ی فلزی، کاغذ را سوراخ می‌کرد و خط تیره می‌گذاشت. در واقع نشانه‌هایی را به عنوان کلمه به کار می‌برد. لویی از این طرح، اول خوشحال شد ولی پس از مدتی متوجه شد که دامنه آن محدود است. به همین علت خودش به فکر فرو رفت. در تعطیلات تابستان روی طرح سروان کار کرد و تمام وقت با آن مشغول بود ولی متوجه شد که این طرح کارایی چندانی ندارد.
لویی تصمیم گرفت، به جای علائم از حروف استفاده کند، برای نمونه جای حرف A دو نقطه و به جای حرف B سه نقطه و... و با جابه‌جا کردن جای نقطه‌ها توانست همه حروف را با نقطه بیان کند؛ و حداکثر نقطه‌ای که برای شناسایی یک حرف به کار می‌برد، شش نقطه بود. این کار برای لویی دو سال تمام طول کشید و قصد داشت در ابتدای سال تحصیلی آن را به رئیس ارائه کند. خوشبختانه رئیس موسسه در آن موقع شخص بسیار خوبی به نام دکتر پیک‌نی‌یر (Pignier) بود که علاقه‌مند به کمک بچه‌ها بود، برای نمونه در مورد ساختمان مدرسه بارها و بارها به دولت نامه می‌نوشت.
لویی در ابتدای سال تحصیلی به دفتر دکتر پیک‌نی‌یر رفت و طرح خودش را معرفی کرد. لویی گفت تفاوت اساسی طرح من با طرح سروان در این است که من از حروف استفاده می‌کنم و می‌توانم هر واژه‌ای را بنویسم.
دکتر پیک‌نی‌یر متنی را خواند و لویی به سرعت روی کاغذ مقوایی با قلم مخصوص نقطه می‌گذاشت، پس از اینکه متن دکتر تمام شد. لویی صفحه مقوا را پشت و رو کرد و با لمس کردن یک دست روی آن، همان متن را به طور کامل برای رئیس خواند. دکتر پیک‌نی‌یر شگفت زده شد و در دل به لویی آفرین گفت و به سروان اطلاع داد که یک جوان سیزده ساله هم طرحی مطرح کرد که دامنه آن گسترده‌تر از طرح شماست، اگر مقدور باشد با او همکاری کنید. سروان از این موضوع ناراحت شد و دنبال کار را نگرفت ولی لویی باز هم کارش را توسعه داد، او حتی نت‌های موسیقی را به وسیله نقاط نوشت و عددها و علامت‌های ریاضی را هم به کمک نقطه، برجسته نوشت. دکتر پیک نی بر طرح لویی را در مدرسه مطرح کرد و برای شاگردان توضیح داد، شاگردان باهوش به سرعت روش لویی را یاد گرفتند و از این بابت خیلی خوشحال بودند ولی چند تا شاگرد تنبل، هم بودند که حوصله یادگیری روش لویی را نداشتند و همان حروف برجسته را ترجیح می‌دادند. ولی روش لویی در مدرسه مورد استفاده قرار گرفت.

پیشرفت در موسیقی
لویی در موسیقی هم پیشرفت چشمگیری داشت، پیانو و ارگ را خیلی خوب می‌نواخت و در همان مدرسه به تدریس موسیقی هم می‌پرداخت. در سال 1928 لویی به عنوان کمک آموزگار استخدام شد و رفتار بسیار خوبی با شاگردان داشت.
لویی هم تدریس می‌کرد، هم موسیقی درس می‌داد و هم سرپرست کارگاه مدرسه شده بود. به علت کار طاقت فرسا و هوای آلوده‌ی مدرسه بیمار شد و سرفه‌های شدید اغلب او را آزار می‌داد. او کتاب کوچکی با عنوان «روش نوشتن واژه‌ها و نت‌های موسیقی و خواندن آنها برای نابینایان» به چاپ رسانید. در ابتدای کتاب با حروف برجسته نحوه استفاده از کتاب را توضیح داده بود که همه بتوانند از آن استفاده کنند.

کتاب با خط بریل
در سال 1831 پدر لویی درگذشت، در همان سال لویی عضو گروه مهم موزیک کلیسای بزرگ پاریس شد و از این بابت مفتخر بود.
دکتر پیک‌نی‌یر روش لویی را به دولت اعلام کرد و درخواست کرد که دولت آن را به عنوان روش مفید مورد تأیید قرار دهد.
هرساله جشن بزرگی در میدان بزرگ پاریس تشکیل می‌شد، در این جشن همای بزرگان دولتی و غیردولتی حتی پادشاه هم شرکت می‌کردند، در این جشن به معرفی مخترعان و مکتشفان و نمایش کارهای آنها می‌پرداختند. دکتر پیک‌نی‌یر پس از معرفی لویی او را بالای صحنه دعوت کرد، لویی روش خود را در آنجا به نمایش گذاشت که بسیار مورد تشویق قرار گرفت. ولی کار برای لویی به همین جا ختم شد، زیرا دولت فرانسه گرفتار مسائل و گرفتارهای بعد از ناپلئون بود و فرصت پرداختن به مسئله نابینایان را نداشت. لویی باز هم به کوشش‌هایش ادامه داد و در سال 1836، حرف w راهم به حروفش اضافه کرد تا انگلیسی زبان‌ها هم بتوانند از روش او استفاده کنند (در زبان فرانسه حرف W وجود ندارد).
در سال 1837، نخستین کتاب لویی با عنوان «تاریخ سده به سده فرانسه به کمک معلمان و شاگردان طی دو سال نوشته شد و به چاپ رسید، این کتاب در سه جلد منتشر شد که هر جلد آن شامل دویست صفحه بود. برای اینکه روش لویی برای افراد بینا هم قابل استفاده باشد، او حروف را به صورت نقاط برجسته نوشت. این روش را رافی‌گرافی» نامید. (raphigraphy). دو سال بعد یکی از دوستان لویی به نام فاکولد (Foucould) روشی برای چاپ رافی‌گرافی ابداع کرد که مانند یک ماشین‌تحریر عمل می‌کرد.
در سال 1840 دکتر پیک‌نی‌یر برکنار شد و به جایش آقای دافو (Dupau) رئیس موسسه شد. او شخص سخت‌گیر و واپس‌گرا بود، دوباره تنبیه را در مدرسه معمول کرد. برای اینکه نابینایان مستقل نباشند، روش لویی بریل را کنار گذاشت و دوباره از حروف برجسته برای آموزش در مدرسه استفاده کرد.
در سال 1843 خونریزی ریه، لویی را مجبور کرد که از کار دست بکشد. او استراحت می‌کرد ولی حتی در رختخواب بیماری هم از تلاش دست نکشید. دوفو استفاده از روش لویی را ممنوع کرد و خلافکاران را تنبیه حتی در یک اتاق بدون غذا زندانی می‌کرد.
بعدها شخصی به نام گودت (Guadet) معاون موسسه شد که با رئیس درگیر شد و سرانجام توانست دوباره روش لویی را در مدرسه معمول کند. لویی به علت بیماری سل در سال 1852 در حالی که تنها دو روز به روز تولد چهل و سه سالگی او مانده بود درگذشت.
در سال 1878 کنگره‌ای در پاریس با شرکت نمایندگان سایر شهرهای فرانسه تشکیل شد و روش لویی بریل به عنوان روش واحد و استاندارد برای نابینایان اروپا انتخاب شد.
میدان دهکده‌ی کاپ وری به میدان لویی بریل نام‌گذاری شد و در آنجا پلاکی نصب شد که روی آن نوشته شده است:
او درهای دانش را برای همه کسانی که نمی‌توانند ببینند باز کرده است.  
تاریخ ثبت در بانک 23 تیر 1400