کد | jr-44470 |
---|---|
عنوان اول | مارتینو، هریت |
عنوان دوم | خانم نویسنده ناشنوای انگلیسی |
نویسنده | بروس وایت |
نویسنده | هری لانگ |
مترجم | لقمان سرمدی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد سوم |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 1136 |
شماره صفحه (تا) | 1139 |
زبان | فارسی |
متن |
مارتینو، هریت ، خانم نویسنده ناشنوای انگلیسی. در دوازدهم ژوئن 1802، در نورویچ انگلستان به دنیا آمد. او یکی از مشهورترین چهرههای نویسنده در اواسط دوران ملکه ویکتوریا بود. او نمونه و مصداق شگفتانگیزی از یک زن فرهیخته، روشنفکر و متنفذ در دورانی بود که زنان از حداقل تحصیلات و آموزشهای مدرسهای، استقلال عمل و قدرت و اختیار برخوردار بودند. آنچه شهرت، اهمیت و مقام او را دو چندان میسازد، این است که او از اختلال شنیداری حاد و پرمشقتی رنج میبرد. هریت مارتینو، به دلیل پیش زمینه بنیادی خود، از تعلیم و تربیت بهتری بهرهمند شد. برادرش، جیمز ، روحانی موحد و از فیلسوفان مشهور بود. هر چند او نمیتوانست دنبالهرو راه برادرش باشد، اما حتی بسیار معروفتر از او شد. عقاید و گرایشهای اقتصادی، آموزشی، جامعهشناختی و فلسفیاش، او را به چهرهای ملی تبدیل کرده بود؛ تا جایی که میتوان گفت او معروفترین و مشهورترین روزنامهنگار زن در زمان خود بود. هریت مارتینو در نشریات ادواری متعدد و مهمی مقاله مینوشت و از این راه در شکلگیری افکار عمومی و خطمشی ملی تأثیرگذار بود. بعدها خود او بخش اعظم مقالات خود را گردآوری و آن را به صورت کتاب منتشر ساخت. مارتینو در نوشتن مطالب به اندازهای جدی و مستقل بود که هر آنچه میخواست مینوشت و هیچگاه آن چیزی را که صرفاً به مذاق خوانندگان خوش بیاید، نمینوشت. در واقع، او به واسطه همین باورها و نظریات مستقل خود که مخالف با تفسیر رسمی بود، دشمنان بسیاری داشت. یکی از باورها و عقاید بحثانگیزش، درباره خواب مصنوعی یا هیپنوتیزم بود. او مدعی بود ناشنواییاش تا حدود بسیاری با کمک هیپنوتیزم معالجه شده است. او با هیپنوتیزم، که ظاهراً او را معالجه کرده بود، بسیار صمیمی شده بود. اما برای خوانندگان، پذیرش آن چندان هم آسان نبود. با این حال او اعتماد به نفس بالایی داشت و راه خود را بدون توجه به نتایج و پیآمدهای آن ادامه میداد. زمانی که در 1834 از امریکا دیدن کرد، به گرمی مورد استقبال قرار گرفت، اما در دو کتابی که درباره سفر به امریکا نوشت، جامعه در امریکا (1837) و بازنگری سفر به غرب (1838)، به انتقاد از وضعیت موجود در امریکا پرداخت. ریاکاری و دورویی مسیحیان امریکا در برخورد با زنان، وی را آزار میداد. دیدارش از بازار برده چارلستون ، تجربه ناخوشایند و زجرآوری بود. فعالیتهای او بر ضد بردهداری، او را به شخصیتی بحثانگیز در امریکا تبدیل کرد. صریحترین و مشهورترین کتابش، زندگی در شرق، حال و گذشته بود که در 1848 پس از سفر به خاور نزدیک منتشر شد. او در جریان این سفر، به مطالعه و بررسی روشمند هر منطقه و مذهب میپرداخت و هر لحظه که میگذشت، به نظریه تکاملی در شکلگیری مذاهب و ادیان نزدیکتر میشد. از نظر وی، مذاهب و ادیان مختلف را میتوان بر اساس مقیاس تکاملی، دستهبندی کرد؛ از ابتداییترین تا پیشرفتهترین و انتزاعیترین آنها. بسیاری از خوانندگان مطالب وی، از جمله پیروان مسیحیت، اینگونه تحلیل عینی و خارجی را درباره ادیان و مذاهب نپذیرفتند. تا جایی که یکی از منتقدان در نشریه رمبلر ، او را دشمن مسیحیت و تمامی ادیان دانست. هنگامی که او نظریه تحلیلی خود را همراه با نتیجهگیری منطقی مطرح کرد و در یادداشتهایی درباره قوانین طبیعت و تکامل آدمی (1851)، از شکلی از الحاد فلسفی حمایت کرد، اعتراضات شدیدتر و جدیتر شدند. با این حال، هریت مارتینو نزد رجال و بزرگان آن روز، از اعتبار و احترام خاصی برخودار بود و کسانی چون ویلیام وردزورث ، ماتئو آرنولد ، شارلوت برونته ، رالف ولدو امرسون ، ناتانیل هاوثورن و مارگارت فولر از امریکا، با او موانست داشتند. خانه وی که آن را با درآمد حاصل از نویسندگی ساخته بود، در ناحیه زیبای لیک ، در شمال انگلستان، میعادگاه حامیان و طرفداران وی شد. مردم آن ناحیه، احترام خاصی برایش قائل بودند و او را همچون مادر تعمیدی میدانستند. او نیز هر آنچه از دستش برمیآمد، برای خوشبختی مردم انجام میداد. وی دو بار پیشنهاد بهرهمندی از حقوق بازنشستگی را که از سوی دولت مطرح شده بود، رد کرد و تا آخر عمر، استقلال خود را حفظ کرد. ناشنوایی هریت مارتینو، مهمترین دغدغه خاطر و دلنگرانیاش بود. نخستین بار که متوجه افت شنوایی خود شد، دوازده سال بیشتر نداشت. در آن هنگام مجبور بود در ردیف جلوی کلاس بنشیند. در شانزده سالگی، معلولیت و ناشنواییاش شدیدتر و ناراحت کنندهتر شد. دو سال بعد، ناشنواییاش به مرحلهای جدی رسید، اما خجالت بیمورد، مانع از آن میشد که از سمعک استفاده کند. تا ده سال همین وضعیت وجود داشت و او جرئت نمیکرد ناشنوایی خود را آشکار کند. تا اینکه جسارت یافت و از سمعک استفاده کرد. هاوثورن، دیدار خود را با وی اینگونه توصیف کرده است: در تمام مدتی که او سخن میگوید، گیرنده سمعک خود را به این سو و آن سو حرکت میدهد؛ به گونهای که سمعک به صورت اندامی هوشمند میان او و شما در میآید. چنین به نظر میرسد که سمعک بخشی از وجود اوست و مانند حسگرها در برخی از حشرات عمل میکند. اگر کوچکترین حرف یا سخنی بگویید، یا سرزده حرفی از دهانتان بیرون بپرد، او را در حالی مشاهده خواهید کرد که جهت سمعک را اندکی به طرف شما چرخانده و در همان حال سعی میکند که دیگران متوجه این مسئله نشوند. مارتینو نسبت به بیتوجهی عام به ناشنوایان و مشکلات و مسائل ایشان هشدار میداد و از مداخله نابجا و ناآگاهانه شنوایان در امور و مسائل ناشنوایان خشمگین و متنفر بود. او در این باره چنین نوشته است: آنهایی که میشنوند نبایستی نسبت به مدیریت و اداره وضعیت ناشنوایان اصرار نمایند. او بسیاری از مشکلات و آسیبها را، ناشی از عدم ارائه آموزش کافی به والدین و آموزگاران کودکان ناشنوا میدانست و بیتوجهی بزرگسالان به گفتوگو و مراوده گفتاری با کودکان مایه تعجب و شگفتی وی شده بود. او نسبت به ناشنوایان دیگر احساس مسئولیت میکرد و از این رو، بدون پرده و با صراحت، درباره مسائل، نگرانیها و ناکامیهای مشترکشان سخن میگفت. او در زندگینامه خودنوشت ، که مدت کوتاهی پس از مرگش منتشر شد، از «نامهای به ناشنوا»، به عنوان بهترین اقدام خود برای بیان عواطف و افکارش درباره ناشنوایی و مشکلاتش یاد کرده است. این مقاله، نخست در تایتز مگزین منتشر شد و پس از آن به صورت جزوه تکثیر شده است. مارتینو با اینکه خود را برای نوشتن چنین نامهای واجد شرایط میدانست، اما به صراحت بیان کرده بود که او برای آن دسته از ناشنوایان، که از ابتدای کودکی ناشنوا شدهاند، چیزی برای گفتن ندارد؛ زیرا وضعیت آنها را متفاوت از خود میداند. او همواره کسانی را که در کودکی و یا بعداً ناشنوا شدهاند، مخاطب قرار میداد و آنان را به ادامه فعالیت خود در جامعه و استفاده از سمعک برای شنیدن هر آنچه میتوانستند، ترغیب و تشویق میکرد. یک بار که او برای امتحان و خرید مدل جدید سمعک به فروشگاهی رفته بود، فروشنده رو به او کرد و گفت: به شما اطمینان میدهم، من از اینکه ناشنوایی به فروشگاهم وارد میشود، ترس دارم. همه آنها از من توقع دارند که شیء کوچکی را برایشان بیابم تا آنها در گوششان بگذارند و بتوانند همه چیز را بشنوند. بدون اینکه نیاز باشد کاری انجام دهند و توجه دیگران را به خود جلب کنند. او گله و شکایت فروشنده را مضحک، اما غمانگیز یافت. مارتینو ضرورت حفظ استقلال و عدم وابستگی را مورد تأکید و توجه قرار میداد. اعتقادش این بود که تا اندازه امکان نباید موجبات زحمت و سختی دیگران را فراهم کرد و افزون بر این، آنان که دچار معلولیت یا ناتوانیاند، بدون اینکه موجبات ناراحتی دیگران را فراهم سازند، باید تلاش و مبارزه کنند. از نظر وی، نفهمیدن گفتوگوها بهتر از آن است که ترتیب حرف و کلام دیگران را قطع کنید و از آنها بخواهید بار دیگر مطلب خود را تکرار کنند. زندگی برای هریت مارتینو، مبارزهای خستهکننده بود. او در این باره چنین نوشته است: زندگی برای ما، روزمره، طاقتفرسا، بلند و ملالتبار است. باید دیگر حواس خود را به جای آن حسی که از دست دادهایم، به کار ببندیم. ناشنوایی نه یک نعمت است و نه یک نقمت. او در اواخر عمرش مدعی شد که ناشنوایی، او را به زنی مستقل تبدیل کرده است. ناشنوایی، او را به سمت و سویی سوق داد که به جای آنهایی که در بدبختیاش سهیم بودند، اما فکری به حال تحصیل و تربیتش نکرده بودند، هر آنچه از دستش بر میآید، انجام دهد و بار مسئولیت آنها را، خود بر دوش بکشد. بهترین کاری که هریت مارتینو میتوانست انجام دهد، «نامهای به ناشنوا» بود. او در این اثر، به ناشنوایان این گونه توصیه میکند: در برابر یک معلولیت و محرومیت عظیم، منطقی بودن به اندازه راضی بودن مهم است. مارتینو در میانسالی، نخستین خانه خود را در آمبلساید بنا کرد. این خانه باغچه زیبایی داشت. در همین خانه بود که او داستانهای قانون بازی را نوشت. این اثر موجب شهرت بیشتر وی شد و منافع مادی نیز برایش در پی داشت. در انتخاب خدمتکاران و تربیت آنها دقت و وسواس بسیاری به خرج میداد. به انبوهی از نامههای رسیده از رهبران طبقه کارگر که آزادیخواهی وی را تحسین میکردند، پاسخ میداد. دوستان ثروتمند، او را به سیر و سیاحت دعوت میکردند و همین مسئله، او را بیشتر به نوشتن علاقهمند میکرد. پس از هشت ماه اقامت در فلسطین، به سال 1848، کتاب زندگی شرقی، گذشته و حال را نوشت. پس از سفرش به ایرلند، کتابی را با عنوان یادداشتهایی درباره مصالح سیاسی ایرلند منتشر ساخت. او اثر شش جلدی فلسفه اثباتی اگوست کمته را به صورت دو جلدی ترجمه کرد. کمته، با ابراز قدردانی از وی، تحت تأثیر این اقدام او قرار گرفت و نهایت, خوشوقتی خویش را از ترجمه کتاب خویش به انگلیسی ابراز کرد. در سالهای آخر حیاتش، زندگینامه خویش را منتشر کرد؛ او در زندگینامه خود به مشکلات و دشواریهایی که در مسیر زندگی با آنها روبهرو بود، اشاره کرده است. مارتینو سالهای پایانی عمر خویش را صرف نوشتن برای کودکان محل زندگی خود، داستان گفتن برای آنها و کمک به دیگر کودکان نیازمند کرد و سرانجام در 27 ژوئن 1876، در انگلستان درگذشت. مأخذ: DPAS, P. 240-244; GEDPD, Vol. 2, P. 205-207. بروس وایت ؛ هری لانگ ترجمه لقمان سرمدی |
تاریخ ثبت در بانک | 9 بهمن 1399 |