کد | jr-44395 |
---|---|
عنوان اول | کلر، هلن آدامز |
عنوان دوم | خانم دانشمند نابینا و ناشنوای امریکایی |
نویسنده | هری جی. لانگ |
نویسنده | جین کریستی |
مترجم | محبوبه مرشدیان |
مترجم | حمید رحمانی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد سوم |
نوع | کاغذی ، کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 1012 |
شماره صفحه (تا) | 1016 |
زبان | فارسی ، فارسی |
متن |
کلر، هلن آدامز ، خانم دانشمند نابینا و ناشنوای امریکایی. در 27 ژوئن 1880 در روستایی در توسکومبیای آلاباما به دنیا آمد. هلن, دختر کتی کلر و آرتور اچ. کلر, افسر سابق ارتش متفقین بود. در شانزده ماهگی در اثر بیماری ناشناختهای بینایی و شنوایی خود را از دست داد و این کودک پر شور و هیجان به یک موجود سرخورده و خاموش تبدیل شد. پنجاه سال پیش از این در بوستن, ساموئل گریدلی هاو در موسسه نابینایان پرکینز , لورا بریجمن نابینا و ناشنوا را آموزش داده بود. با سفارش الکساندر گراهام بل در واشنگتن, پدر و مادر هلن از جانشینان ساموئل هاو درخواست کردند که معلم خصوصی و سرخانه دخترشان, هلن, شوند. در سوم مارس 1887, که جشن تولد سه سالگی هلن بود, آنی سولیوان که به تازگی از مدرسه پرکینز دانشآموخته شده بود, معلم سرخانه هلن شد و مربیگری وی را به عهده گرفت. سولیوان جوان با اینکه خود فقیر و دارای مشکل بینایی بود, توانست معلم درخشان و چشمگیری برای هلن نابینا و ناشنوا شود. وی با استفاده از الفبای دستی, اشیای اطراف هلن را با دستهای کوچک وی هجی میکرد و هلن نیز، به زودی توانست با استفاده از انگشتهای معلمش با محیط اطراف خود ارتباط برقرار کند و به این موضوع پی ببرد که همه چیزهای اطرافش نام خاصی دارد. او خیلی زود با کلمات آشنا شد و قادر به خواندن خط بریل گردید. سولیوان به این موضوع پی برده بود که هلن از نیروهای فوقالعادهای برخوردار است که میتواند در آینده به موفقیتهای بزرگی دست یابد. در شهر بوستن اطلاعاتی که درباره پیشرفتهای هلن پخش شده بود, توانست توجه و کمکهای مالی فراوانی را به خود جلب کند. هلن با کمک رابط خود, آنی سولیوان, تحصیلات خود را در موسسه پرکینز, مدرسه رایتـ هوماسون در نیویورک و دانشکده کمبریجِ ویژه زنان ادامه داد. وی، پس از اینکه شیفته لغات و کلمات شد, مشتاقانه خط بریل را میخواند و تلاش وی در یادگیری برای صحبت کردن او کمک بسزایی کرد و خیلی زود توانست با معلم سرخانه خود, آنی, صحبت کند. استعداد درخشان و شخصیت محبتآمیز وی توانست توجه شخصیتهای برجستهای چون فیلیپس بروکس , ادوارد اورت هیل و ساموئل کلمنز را به خود جلب کند. در سال 1900 وی وارد دانشگاه رادکلیف و در 1904 از آن دانشگاه دانشآموخته شد. پس از آن هلن همراه با معلم سرخانه خود, خانهای را در رنتهام خرید. در آنجا با نویسنده جوانی با نام جان میسی آشنا شدند که هلن در 1905 با وی ازدواج کرد. در آن سالهای شاد و به یادماندنی, هلن, جان و سولیوان, هر سه از همکاری با بسیاری از نویسندگان و طرفداران فعال بوستن لذت میبردند. در 1914, جان میسی خانوادهاش را رها کرد و سه سال بعد هلن, آنی سولیوان و همکار جدیدش, پولی تامسون، به جزیره قدیمی فورست هیلز حرکت کردند. در آنجا بود که سولیوان, به سال 1936 از دنیا رفت. در 1939, هلن همراه پلی تامسون به بندر جنوبی ایالت کانتیکت نقل مکان کرد و تا پایان عمر همان جا ماند. در 1903, هلن با همکاری جان مکی توانست نخستین اثر خود را با عنوان داستان زندگی من ، به چاپ رساند که در این کتاب, ویژگیهایی بارز و برجسته از بیداری ناگهانی در زمینه شعر, طبیعت و دوستانش آمده بود. در 1902، مجله خانه خانمها ، قراردادی با کلر برای نوشتن زندگینامه شخصیاش در پنج قسمت، منعقد ساخت. بعدها، ادوارد اورت هیل, در این باره گفت: کتابهای هلن کلر و کتاب کیم ، اثر رودیارد کیپ لینگ ، از مهمترین هدیهها به ادبیات است که سال 1902 به ما عطا کرده است. در 1903 این نوشتهها با نامههای دیگری که هلن کلر نوشته بود، با شرح کمکهای جان مکی ، مربی هاروارد، ترکیب شد و در کتابی به نام داستان زندگی من، منتشر شد که تحسین جهانی را بر انگیخت. در 1908 دومین اثرش را با عنوان دنیایی که در آن زندگی میکنم ، را به چاپ رساند که در این کتاب راههایی که وی توانست محیط اطرافش را بهتر بشناسد معرفی میکند. کتاب بعدی وی خروج از تاریکی ، است که در 1913 به چاپ رسید. این کتاب شامل مقالههایی درباره مسائل عمومی بود. در 1929, کتاب بعدی او با عنوان هلن کلر در اسکاتلند ، به چاپ رسید که در این کتاب برداشتها و تجاربی را که در این سفر به دست آورده بود خاطر نشان میکند. در این سفر هلن با مسئولان مدارس و پزشکان متخصص نابینایان و ناشنوایان ملاقات و نیز، مدرک افتخاری دانشگاه گلاسگو در اسکاتلند را دریافت کرد. هلن برای تسلی دادن خودش از غم از دست دادن معلم خود, سولیوان, کتابی را با عنوان خاطرات هلن کلر، نوشت. در 1988 وی آخرین کتابش را با عنوان آنی سولیوان مکی: فرزند رضاعی افکار و خاطرات او را به چاپ رساند. افزون بر این آثار, وی سخنرانیهای پرشماری را نیز ایراد کرده بود و همچنین مقالههای ادبی فراوانی را نیز برای مجلات و روزنامهها به نگارش در آورده بود. شخصیت و عقاید: هلن کلر با استفاده از وسایل متعدد, ارتباطش را با محیط پیرامونش حفظ کرد. هجی کردن با انگشتان واجب و ضروری بود، اما وی توانست با انگشتانش به مهارت لبخوانی دسترس یابد. او به امواج صوتی حساس بود و زمانی که سر و صداهای مترو به گوشش میرسید, به خود میلرزید. با تحسین و تشویقهای مردم به هیجان میآمد و از شنیدن موسیقی لذت میبرد. خط بریل این نکته را برای هلن روشن کرد که اگر دیگران میتوانند با گوش و چشم مطلبی را بیاموزند, وی نیز میتواند با کتاب, این نقصانش را جبران کند. به استثنای امضای خود, او میتوانست با استفاده از ماشین تایپ هر اسمی را که میخواست, بنویسد. با حس قوی بویاییاش میتوانست اشیای مختلف پیرامونش را شناسایی کند و یا از بوی خوش گلهای باغچه لذت ببرد و همچنین با حس لامسه میتوانست با محیط اطرافش ارتباط برقرار کند. در انجام امور شخصی خود مستقل بود و کارهای شخصیاش را به تنهایی انجام میداد. اگر چه معلم وی سولیوان, خیلی فداکار و دلسوز بود, بعضی وقتها به تواناییهای هلن در انجام بعضی امور, حسادت میکرد. ناشنوایان و نابینایان زندگی بیرنگ و بویی را دنبال میکردند. اما هلن کلر با درک سریع و حافظه و حس قویای که داشت, توانست فرصتها را تعقیب کند. با این همه, او باید در این امر به دوستان نزدیکش تکیه میکرد. در مسائل شخصی, خودش باید تصمیمگیری میکرد و بیتوجه به دودلیهای سولیوان, او اعتقاد امانوئل اسودنبرگ را که حاکی از حضور مواهب الاهی در این جهان و جاودانگی در جهان آخرت بود پذیرفت. همچنین وی از حقوق زنان در رأیگیریها به شدت حمایت میکرد. هلن نگرشهای قومی و قبیلهای و طرز افکار خانوادهاش را شدیداً رد میکرد. در 1909 او به حزب سوسیالیست پیوست. وی با بیاعتنایی به خردهگیری و انتقادهای دیگران, از طبقه کارگران صنعتی جهان که همیشه برضد جنگ و خونریزی اعتصاب میکردند، دفاع میکرد. هلن همواره به بیعدالتی اقتصادی به عنوان یک منبع اصلی کمک به معلولان فیزیکی اشاره میکرد. اگر چه پس از 1920 وی به سختی میتوانست حرف بزند, سعی میکرد مقصود خود را در تشکیل پروندهای در دایره فدرال بیان کند. در جنگ جهانی دوم با کمی انحراف از این موضوع, تا پایان عمرش در آموزش دوباره عقاید سوسیالیستی و صلحطلبانه تلاش و کوشش میکرد. از ده سالگی, هلن نخبگان بوستن را تشویق به تأسیس موسسهای برای پسران ناشنوا و نابینا میکرد که در واقع هدف وی, نشان دادن نیازهای معلولان به عموم مردم بود. در بیست سالگی, هلن نمایندگان را برای کمک به ناشنوایان و نابینایان تحت فشار قرار میداد و جسورانه موضوعات ناگفتنیای را مطرح میکرد که از آن جمله, مطرح کردن موضوع نابینایی نوزادان در اثر بیماریهای آمیزشی بود. با توجه به اینکه کار کردن همزمان بر روی دو موضوع نابینایی و ناشنوایی کار دشواری است، هلن نخست وقت خود را صرف نابینایان کرد و در سفرهایی که داشت, شرایط و امکانات موجود برای ناشنوایان را بررسی میکرد. او در هر کدام از سفرهایش با استقبال بینظیر و پرشور مردم روبه رو میشد. هلن در سخنرانیهایش آشکار و بیپرده صحبت میکرد و بیتوجه به سرزنشها و نکوهشهای اسرائیلیها, روستایی را مخصوص نابینایان ایجاد کرد. وی همچنین در استرالیا, مسئولان موسسات خیریه ناشنوایان را در کوتاهی درباره این افراد سرزنش کرد. بارها و بارها نیز، از مردم برای کمک به تنهاترین موجودات روی زمین, نابینایان و ناشنوایان, درخواست کمک و مساعدت میکرد. موضوع زبان اشاره در مقابل آموزش شفاهی برای ناشنوایان, شرایط را برای هلن کلر مشکلتر ساخت. گرچه بسیاری از مدارس و دانشگاهها از جمله دانشگاه گالودت, از زبان اشاره استفاده میکردند، برخی مربیان همچنان بر آموزش لبخوانی و گفتار تأکید میورزیدند. الکساندر گراهام بل، مسئولیت آموزش شفاهی را به ناشنوایان بر عهده گرفت. و به زبان اشاره که جایی در آموزش جوانان نداشت بیتوجه بود. بل, یکی از قدیمیترین و عزیزترین دوستانِ هلن بود و همچنین همکارش، جان هیتز ، را همچون پدر خود دوست میداشت. زبان اشاره در نیازهای هلن کاربردی نداشت و این لبخوانی بود که نزد وی بسیار مهم بود. اگرچه وی در زندگی شخصی خود مستقل شده بود, بر این باور نیز بود که همه نابینایان و ناشنوایان باید در زندگیشان استقلال یابند و در جامعه به کاری مشغول شوند. هلن نیز مانند بل, معتقد بود این حق مسلّم هر کودک ناشنوایی است که به وی فرصتی برای صحبت کردن و لبخوانی داده شود. اما از آنجا که شاهد انزوای جامعه ناشنوایی بود, سعی داشت میان دیدگاههای مختلف مصالحه ایجاد کند. به همین سبب، در 1913, که طرفداران زبان اشاره کتابی را به عنوان سالنامه ناشنوایان امریکا به چاپ رساندند، هلن خاطرنشان کرد هیچ شیوهای کامل و بیعیب نیست؛ اما بدون زبان اشاره نیز صدها ناشنوا چه آنها که لبخوانی میکنند و چه آنها که با اشاره سخن میگویند, تنها و از بقیه جدا خواهند شد. همچنین هلن از تمام ناشنوایان میخواست از ابتکارات, علوم و آموزش کمال استفاده را ببرند. هلن پس از یک عصر زندگی در سکوت و تاریکی, معتقد بود رنج ناشنوایی بسیار عظیمتر از نابینایی است؛ چرا که شنیدن روح علم و معرفت است. بیبهره بودن از قوه شنیداری در حقیقت انزوای کامل است. هلن در هفتاد و پنجمین سال تولدش, میگوید: تقدیر این بود که ابتدا برای مقابله با نابینایی قدم بردارم, اما اگر باز هم به من فرصتی میدادند ابتدا به ناشنوایان کمک میکردم. او قدرت تخیل، حس تداعی, حس لامسه, بویایی و چشایی داشت و هرگز احساس نابینایی نمیکرد, اما نقصشنوایی را نمیتوانست جبران کند. هلن کلر, عامل بیداری حس کمک و تعاون در مردم برای حمایت از معلولان بود. همچنین وی امید به زندگی را در میان معلولان جسمی برانگیخت. هلن بر این موضوع بسیار تاکید میکرد که این وظیفه دولت و ارگانهای دولتی است که به معلولان جامعه کمک و از آنها حمایت کنند. تلاشهای مستمر وی برای کمک به نابینایان و ناشنوایان بیاثر نماند. دولت چندین برنامه آموزشی را برای اینگونه افراد آماده کرد و همچنین در اوایل1970, هلن مرکز ملی ناشنوایان و نابینایان جوانان و بزرگسالان را در سندس پوینت واقع در نیویورک تأسیس کرد. عقاید مذهبی و عارفانه, لحظات تاریک و غمانگیز او را روشن میکرد و به او این پیام را میداد که دوستانش توانستند او را به جهانی دیگر راهنمایی کنند؛ جهانی که در آن, همه میتوانند ببینند و بشنوند. هلن, چهارده کتاب، و هزاران مقاله، نامه، و سخنرانی منتشر کرده است. او افتخارات بسیاری در طول زندگیاش به دست آورد. درجات افتخاری دانشگاههای گلاسکو، برلین، دهلی، تمپل و هووارد ، از این جملهاند. او برای احترام به آنی سولیوان، و برای موفقیتهایی که در نتیجه همراهیهای او به دست آورده بود، مدالی را که روزولت، رئیس جمهوری وقت امریکا، در 1964 به او داده بود، با سولیوان قسمت کرد. در 1964، جانسون، رئیس جمهوری وقت، مدال آزادی رئیس جمهوری را، که بالاترین افتخار مدنی بود، به او اعطا کرد. در 1957، فیلم داستانیای، با عنوان «معجزهگر »، درباره زندگی هلن در برادوی تولید شد. در این فیلم، آنی بانکرافت ، در نقش آنی سولیوان، و پتی دوک در نقش هلن کلر، ایفای نقش میکردند. نسخه سینمایی این فیلم، بعدها با شکست تجاری مواجه شد. در زمان تولید این فیلم، مجله لایف ، عکسهایی از کلر پیر و داک جوان را چاپ کرد که آن دو را در حال صحبت از طریق حس لامسه، و هجی انگشتی نشان میداد. کلر در یکم ژوئن 1968 درگذشت. خاکستر او در کنار خاکستر آنی و پلی، در انبار کلیسای جامع ملی واشنگتن قرار داده شد. مآخذ: معین، محمد، فرهنگ معین، اعلام، ج2، ص 1589؛ DPAS, P. 205-208; GEDPD, Vol. 2, P. 123-126. جین کریستی ؛ هری جی. لانگ ترجمه محبوبه مرشدیان؛ حمید رحمانی |
تاریخ ثبت در بانک | 27 دی 1399 |