کد | jr-44309 |
---|---|
عنوان اول | فرلیچ، فیلیس |
عنوان دوم | خانم هنرپیشه ناشنوای امریکایی |
نویسنده | رابرت پانارا |
مترجم | محبوبه مرشدیان |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 866 |
شماره صفحه (تا) | 868 |
زبان | فارسی |
متن |
فرلیچ، فیلیس ، خانم هنرپیشه ناشنوای امریکایی. در 1944 و در دویلزلیک داکوتای شمالی دیده به جهان گشود. وی نخستین فرزند از نُه فرزند خانواده بود که همگی ناشنوای مادرزادی بودند. والدین او نیز ناشنوا بودند. او همانند پدرش به مدرسه ناشنوایان داکوتای شمالی میرفت. پس از دانشآموختگی از این مدرسه, در دانشکده گالودت ثبت نام کرد. در آنجا بود که شیفته تئاتر و هنرپیشگی شد. ایفای نقش عالی وی در نمایشنامهای یونانی به نام مدیا ، که در آن نقش اصلی را ایفا میکرد و همچنین ایفای نقش رهبر یک گروه کُر در نمایشنامه یونانی دیگری به نام ایفیجینا در آیولیس ، باعث شد جایزه بهترین هنرپیشه زن سال را دریافت کند. پس از دانشآموختگی از دانشکده گالودت در 1967 از او به عنوان یکی از اعضای موسس تئاتر ملی ناشنوایان دعوت به همکاری شد. او با رابرت اشتینبرگ ، مردی شنوا که به تازگی از دانشگاه روچستر دانشآموخته شده بود، ملاقات کرد. اشتینبرگ, مدیر صحنه تئاتر ملی ناشنوایان شد و فرلیچ زبان اشاره را به او آموخت. آنان با یکدیگر و در چارچوب تئاتر ملی ناشنوایان به یک تور رفتند و در این تور, فرلیچ نقشهای متفاوتی را ایفا کرد. آنان در 1968 با یکدیگر ازدواج کردند. در 1979 فرلیچ با یک نمایشنامهنویس به نام مارک مدوف ، آشنا شد. او در فکر نوشتن نمایشنامهای درباره مسائل ارتباطی ناشنوایان در دنیای شنوایان بود. مدوف, فرلیچ و اشتینبرگ را به عنوان الگویی برای شخصیتهای خود به کار برد و ساختار کلی نمایشنامه «فرزندان یک خدای کوچکتر » را طراحی کرد. در ژوئن 1980 فیلیس فرلیچ، برای بازی در نمایش «فرزندان یک خدای کوچکتر»، برنده جایزه تونی به عنوان بهترین بازیگر زن شد. در ژانویه 1980، مدوف, فرلیچ و اشتینبرگ را به منزلش در لاس کروسز در نیومکزیکو دعوت کرد. او در آنجا ریاست گروه تئاتر دانشگاه ایالتی را برعهده داشت. همزمان با شکلگیری ایدههای جدید درباره تجربه ناشنوایان از جمله: تجارب متضاد زوجهای شنوا و ناشنوا در ذهن مدوف، نمایشنامهای نیز شکل میگرفت. فرلیچ و اشتینبرگ, اغلب در صحنههایی از نمایش, بداههگویی میکردند. این نمایش, داستانی تخیلی درباره عشق یک مرد گفتاردرمانگر و دانشآموز ناشنوای اوست. موضوعات بعدی, برخوردهای مشترک آنان و نتیجه تعامل و فعالیت مستمر فرلیچ در موضوعات مربوط به حقوق ناشنوایان است. با این همه، مشکلات آنان جذابیتی همگانی دارد؛ آن چنان که همیشه درپی دست یافتن به نیاز فردی (استقلال) خود هستند. در این نمایشنامه, دو شخصیت ناشنوای دیگر نیز, در نقشهای فرعی همکاری میکنند که در ارائه درکی بهتر از ناشنوایی و ناشنوایان, ثمربخش است. سرانجام, هنگامی که نگارش متن نمایشنامه به پایان رسید، مدوف, ابتدا آن را در کارگاهی در دانشگاهی ایالتی ارائه کرد، که در آن, فرلیچ در نقش دانشآموزی ناشنوا به نام سارا نورمن و اشتینبرگ در نقش گفتاردرمانگر به نام جیمز لیدز ، به هنرنمایی پرداختند. اندکی پس از آن، گوردون دیویدسون ، کارگردان هنری تئاتر مارک تیپر ، نمایشنامه را به لسآنجلس آورد. با کارگردانی وی، در متن نمایشنامه و انتخاب هنرپیشگان تغییراتی صورت گرفت. نقش اول مرد (جیمز لیدز)، برعهده جان روبیناشتین گذاشته شد. این نقش, بسیار دشوار بود؛ زیرا روبیناشتین باید با اشارههای فصیح, با فرلیچ ارتباط برقرار میکرد و در عین حال, مکالمات ناقص وی را بازگو میکرد. فضای نمایشنامه، تخیل مخاطبان را به چالش فرا میخواند. برای تأکید بر دنیای ساکت ناشنوایان, از صحنهپردازی اندکی استفاده شد و حتی وسایل صحنه را با نمایش بدون کلام به نمایش میکشیدند. پس از اجرایی موفقیتآمیز در لسآنجلس، نمایشنامه در سیام مارس 1980 در برادوی و در تئاتر لانگکر روی صحنه رفت، و در آنجا مورد تشویق و ستایش مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. جوایز تونی, در بخش بهترین نمایشنامه، بهترین هنرپیشه زن (فیلیس فرلیچ) و به بهترین هنرپیشه مرد (جان روبیناشتین)، از آن این نمایشنامه شد. محفل منتقدان خارجی , آن را ممتازترین نمایشنامه نوین نامید و بازی فرلیچ را ستود و آن را اجرایی بینظیر ارزیابی کرد. در ماههای بعد، نمایشنامه در سالنهای پرجمعیت روی صحنه رفت و تقاضا برای بلیط آن همچنان رو به افزایش بود. یک گروه نمایشی دیگر نیز, به نام شرکت تور ملی شکل گرفت، تا نمایشنامه را در شهرهای بزرگ امریکا و کانادا روی صحنه ببرد. به زودی, گروههای نمایشی دیگری نیز شکل گرفتند و اضافه شدند: شرکت باس اَند تراک , در شهرهای کوچکتر ایالات متحده نمایش را اجرا کرد؛ شرکت لندن به انگلستان سفر کرد و در آنجا اجرایی طولانی مدت داشت. گروههای مشابهی نیز, به افریقای جنوبی و استرالیا رفتند. در هر یک از این شرکتهای سیار، یک هنرپیشه ناشنوا نقش سارا نورمن را ایفا کرد و در 1984 بسیاری از ناشنوایان در نقشهای اول و دوم و همچنین هنرپیشه جانشین به کار گرفته شدند. افزون بر این, در 1984 یک شرکت تصاویر هالیوود ، تصمیم گرفت از روی قصه این نمایش، فیلمی تهیه کند. فرلیچ همچنان در برادوی و در اجرای اصلی «فرزندان یک خدای کوچکتر» به ایفای نقش میپرداخت که به طور مستمر, بیش از دو سال روی صحنه بود. در 1981 فرماندار آلن اولسون ، جایزه راف رایدر تئودور روزولت را به فرلیچ اهدا کرد و بدین ترتیب, ایالت داکوتای شمالی، محل تولد وی نیز، از او تقدیر نمود. در همان سال، او همراه هال لیندن در شبکه تلویزیونی ان. بی. سی در فیلم بارنی میلر به ایفای نقش پرداخت. در 1982 نیز, وی به سود صندوق هنرپیشگان امریکا , در برنامه کمدی شبکه تلویزیونی ای. بی. سی به نام «شب صد ستاره » شرکت کرد. در 1984، فرلیچ در دیگر نمایشنامهای که مدوف منحصراً برای او نگاشته بود، به ایفای نقش پرداخت. این نمایشنامه، تحت عنوان، «دستان دشمن او » نخست از سوی گروه نمایشی جنوب غربی امریکا در نیومکزیکو و در یک کارگاه مطرح شد. مدوف این گروه را شکل داده بود و خود کارگردان هنری آن بود؛ همانند «فرزندان خدای کوچکتر». بعدها کارگردان آن, گوردون دیویدسون, اصلاحاتی در آن انجام داد و در اوایل اکتبر 1984 اجرای رسمی آن را در گردهمایی مارک تیپر در لسنجلس آغاز کرد. «دستان دشمن او», از درونمایه نمایش استفاده میکند و درباره یک نمایشنامهنویس بیتجربه، اما بلندپرواز, ماریتا یربت , است که یک گروه نمایشی منطقهای در حال تمرین, نخستین نمایشنامه اوست. کارگردان نمایشنامه, هاوارد بلمن , که نقش آن را ریچارد دریفوس ، ستاره فیلمهای هالیوودی ایفا میکند, در ادامه داستان نمایش، برقراری ارتباط به زبان اشاره را فرا میگیرد. او به تازگی از مرکز بازپروری معتادان به مواد مخدر و الکل بازگشته است و برای بازیافتن جایگاه پیشین خود, از نمایشنامه استفاده میکند. در طول اجرا، بهترین دوست ماریتا, که نقش آن را رابرت اشتینبرگ ایفا میکند, به عنوان رابط او عمل میکند و با استفاده از کاربرد هوشمندانه تفسیر و زبان اشاره، کل نمایش برای تماشاچیان، اعم از شنوا و ناشنوا، قابل فهم است و از آن لذت میبرند. «دستان دشمن او»، نظریهای اجتماعی و بسیار جدی را نیز ارائه میدهد و به موضوعات روز, از قبیل: اعتیاد به مواد مخدر و الکل و بازپروری معتادان، خشونتهای خانگی و سوء استفاده جنسی از کودکان میپردازد. این نمایشنامه, اگرچه مستقیماً به موضوع ناشنوایی و ناشنوایان نمیپرداخت، در آن زمان در معطوف کردن توجه مخاطبان شنوا به آگاهی ناشنوایان, به موفقیت دست یافته بود و دلیل آن, عمدتاً هنرنمایی استادانه فرلیچ بود که با زبردستی و موفقیت, مفهوم و روح نمایشنامه را منتقل میکرد. فرلیچ، با این دو موفقیت عمده در صحنه تئاتر، نه تنها قابلیت و تخصص هنرپیشگان ناشنوای با استعداد را به اثبات رساند، به گونهای که میتوانند به بهترین نحو در تئاترهای حرفهای به ایفای نقش بپردازند، بلکه فرصتهای بسیاری نیز برای سایر بازیگران ناشنوای تئاتر فراهم آورد. مأخذ: GEDPD, Vol. 1. P. 436-437. رابرت پانارا ترجمه محبوبه مرشدیان |
تاریخ ثبت در بانک | 7 دی 1399 |