کد | jr-44171 |
---|---|
عنوان اول | داستانی |
عنوان دوم | قهرمانان ناشنوا در داستانها |
نویسنده | یوجین برگمن |
مترجم | لقمان سرمدی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 772 |
شماره صفحه (تا) | 777 |
زبان | فارسی |
متن |
داستانی ، قهرمانان ناشنوا در داستانها. شخصیتهای ناشنوا در ادبیات به دو دسته تقسیم میشوند: ناشنوایانی که نویسندگان شنوا آنها را در قالب داستان درمیآورند؛ ناشنوایانی که نویسندگان ناشنوا به آنان میپردازند. در این دسته چیزی که به چشم میآید، اختلاف رفتاری نویسندگان نسبت به ناشنوایان داستان است. با وجود تصورهای غلط نویسندگان بزرگ و بنامی چون ایوان تورگنیف ، گای دو موپاسان و آلفرد دو موسه نسبت به ناشنوایان، آنان چنان، مغلوب شخصیتهای ناشنوای داستانهای خود شدهاند که آنها را با مساوات و همدلی در داستانها به تصویر در میآورند. از سوی دیگر، نویسندگان ناشنوا از ابعاد تجارب ناشنوایان آگاهی بیشتر دارند. این نویسندگان، داستان را به صورت اول شخص روایت میکنند؛ زیرا برای ناشنوایان، تلاش برای دستیابی به مقام و جایگاه خود و مطالعه خود، کاری جذاب و مهم است. مستخدم لال وفاداری که اغلب با زبان بریده، در دو داستان شاهزادهای از هند ، اثر لو والس ، و عقاب دو سر ، اثر ژان کاکتو ایفای نقش میکرد، یکی از شخصیتهای معمولی و پیش پاافتاده در ادبیات داستانی غرب است؛ اما اوایل قرن هجدهم نویسندگان تلاش میکردند تا جنبههای فردی ناشنوایان را به نگارش درآورند و نمایش دهند. در میان این نویسندگان دانیل دیفو ، نویسنده معروف داستان رابینسون کروز بود که پدر زنش، هنری باکر، معلم ناشنوایان، او را در این امر راهنمایی کرد. یکی از داستانهای دیفو، تاریخ زندگی و ماجراهای آقای دونکان کمپل است. این داستان، زندگینامه یک اسکاتلندی نجیبزاده ناشنواست که در لندن مشهور به رسوایی اخلاقی و بدنامی میشود. دیفو، این کتاب را پیش از اینکه تسلط کاملی در مهارتهای نوشتاری داشته باشد، نوشته بود. در بعضی از قسمتهای این کتاب، نثرهای مقدسمآب و در بعضی قسمتها، نقل قولهای مضحک و بذله گونهای دیده میشد. قرن نوزدهم: حدود یک قرن میگذشت و هیچ نویسندهای در داستانهایش از شخصیت ناشنوا استفاده نکرد تا اینکه نویسندهای به نام آلفرد دو موسه، افسانهای را با عنوان پییر و کامیل نوشت. قهرمان این افسانه، دختر ناشنوایی بود که ناشنواییاش باعث خرابی آرمانها و شادیهای والدینش شده بود. پدرش از او دوری میکرد و او افسرده شده بود؛ چرا که همه جا، حتی شهر پاریس و یا حتی در متمدنترین شهرها، به ناشنوایان، همانند موجودی غیرآدمیزاد نگاه میکردند و آنان را غضب شده خداوند میدانستند. در این داستان، درباره شخصیت ناشنوا بسیار کم صحبت شده است. کامیل، شخصیتی زیبا و به همین اندازه، منفعل است و نویسنده، بیشتر به مصیبتها و رنجهای خانواده کامیل توجه دارد تا خود کامیل. همه به کامیل به عنوان یک شخص غیرعادی نگاه میکنند و وی بدون آشنایی با چگونگی خواندن و نوشتن بزرگ میشود. در پایان این داستان، پس از اینکه کامیل با ناشنوای جوانی، با نام مارکوس دو موبرای آشنا میشود، با او ازدواج میکند و بالاخره پدرش که از کامیل دوری کرده بود، او را دوباره به پیش خود میخواند. زمانی که پدر کامیل به دیدن کودک وی آمده بود، گمان میکرد که مبادا کودک کامیل، لال باشد. با این فکر دوباره خود را از کامیل، کنار کشید، اما بعد وقتی که فهمید کودک کامیل سخن میگوید، خوشحال شد و به جمع خانواده او رفت. نقطه اوج شادی داستان، زمانی است که کامیل فهمید کودکش میتواند بشنود و این باعث شد که طرز فکر غلط پدر کامیل نسبت به نفرین خدا به بندگانش عوض شود. پایان این داستان برای خوانندگان ناشنوا پایان مضحکی است؛ چرا که پدر کامیل باید از دخترش نسبت به اینکه او را زمانی از خود دور رانده بود، طلب بخشش کند، شاید که کامیل او را ببخشد. شبیه همین شخصیت، شخصیت ناشنوایی به نام سوفی است. سوفی، نمونه بارز از قهرمان ویکتوریایی بیهویتی است که در داستان دکتر ماریگولد اثر چارلز دیکنز ایفای نقش میکند. مانند کامیل، سوفی پشتوانه و تکیهگاهی برای شاد کردن دیگران است و مانند او، یک فرزند شنوا به دنیا میآورد. اما با توجه به یک بعدی بودنش، سوفی نسبت به کامیل بیشتر در صحنههای داستان وجود داشت؛ بدین معنا که پیش از ازدواجش، سوفی نسبت به زندگی امیدوار بود و به زندگی پدرخواندهاش نشاطی میداد تا پدرش کمتر احساس تنهایی کند. داستان چیکاموگا اثر آمبروس بیرس داستانی کوتاه از پسربچهای است که تماشاگر یک جنگ داخلی بود و از آنجا که این بچه ناشنوا بود، نمیفهمید چه وقایعی در حال وقوع است. در این داستان، از ناشنوایی پسر برای تأکید خشونت و وحشیگری جنگ و کشتارها استفاده میشود. به نظر میرسد بیرس نسبت به ناشنوایی بیتوجه است. او نادانسته ناشنوایان را بیخبر از زندگی آنها به شبح یا ارواح تعبیر میکند. در رمان کوتاه مومو ، اثر تورگنیف ، شخصیت مثبت رمان، گراسیم ، رعیت ناشنوایی است که بسیار متین و مظلوم است. او صبورانه طعنهها و حرفهای نیشدار خانم هوسباز و نادان خانه را به تاتیانا، دختری که او را خیلی دوست میداشت، تحمل میکرد. خانم خانه همواره به تاتیانا دستور انجام کارها را میداد و او را مجبور میکرد تا با یک شرابخوار شنوا ازدواج کند. گراسیم، به رغم ناشنواییاش، رویدادهای خانه را میفهمید و با وجود زور و قدرت بدنی که داشت، باز هم از دستورات خانم پیروی میکرد و هیچ نمیگفت. زمانی که دست روی سر سگش میکشید و آن را نوازش میکرد، به حیوانات دیگر مزرعه نیز توجه میکرد و به آنان غذا و آب میداد. سرانجام برخلاف داستان کامیل و سوفی، گراسیم به روستای زادگاهش فرار میکند. به لحاظ شخصیتپردازی، مومو، نسبت به همه داستانهای دارای شخصیتهای ناشنوا ممتازتر و برتر است. در این داستان، نویسنده شخصیت مرکبی را برای گراسیم در نظر گرفته است. گراسیم در عین زودرنج و دلنازک بودن، دارای عزت نفس بالایی است. یک نویسنده روسی با توصیف رابطه بین گراسیم و تاتیانا، ماهرانه به این موضوع پی برده است. تاتیانا از رعیت لال غولآسا، گراسیم، وحشت دارد و به همین سبب خدمتکاران دیگر او را راضی میکنند تا با آن شرابخوار ازدواج کند تا از دست گراسیم خلاص شود. اما گراسیم فوراً درمییابد که تاتیانا نقش بازی میکند و شخصاً او را پیش آن مرد شرابخوار برد. یک سال پس از این ماجرا، شرایط مرد شرابخوار آنقدر وخیم میشود که خانم خانه دستور میدهد تا تاتیانا و او به روستا بازگردند. در پایان، در زمان خداحافظی، گراسیم دستمال گردن خود را به عنوان هدیه خداحافظی به تاتیانا میدهد و تاتیانا نیز که در ابتدا از او گریزان بود، در آغوش گراسیم میرود و او را میبوسد. گراسیم توانست دل تاتیانا را تصاحب کند، اما این خیلی دیر بود. زمانی که گراسیم مجبور بود سگش را به سبب سر و صداهای زیادش ترک کند، مشتی به سینه خود زد، به این نشان که عامل اصلی این سروصداها خودش است، و تا پایان، این خود گراسیم بود که سرنوشتش را این گونه رقم زد. بنابراین، نویسنده این کتاب، تورگنیف، تصویر یک شخصیت ناشنوای داستان را از یک موجود بیشعور و نافهم به یک انسان متین، ارزشمند و یا یک هویت ثابت دگرگون کرده است. همانگونه که ویلیام فاکنر در داستان خود، مزاحمی در غبار بیان کرد، ترژنو نیز در داستان خود نشان داد که حتی یک رعیت بیسواد هم میتواند به تنهایی بر مشکلاتش در زندگی غلبه کند و نیز اینکه بعضی از صفاتی چون متانت و شرافت در بعضی از انسانها امری ذاتی است و اکتسابی نیست. نویسنده دیگری به نام گای دو موپاسان، در اثر خود با عنوان کرولال از یک شخصیت ناشنوای متفاوت در داستانش استفاده میکند. گارگان یک چوپان ناشنواست که با دختری به اسم دراپس ازدواج میکند. دراپس، دختری بود که پیشنهاد نزدیکی را از کسی که به او یک لیوان شراب میداد، قبول میکرد، ولی گارگان این را نمیدانست. یک روز گارگان، دراپس را در حال نزدیکی با دهقانی دید و خشمگین او را به قتل رساند. به علت این دفاع متعصبانه وی از خود و آبرویش و حمایتهایی که از جانب مردم میشد، دادگاه او را تبرئه کرد. البته پیش از این تبرئه، او معنای ازدواج و آرمانهایش را برای دادگاه روشن کرد و توضیح داد که او نیز انسان است و به سبب ناشنواییاش نباید با او مانند یک حیوان رفتار کنند. داستان کرولال، یک داستان مدرن عجیب است که با شرایط فعلی ناشنوایان ارتباط دارد. مطلب دیگری که در ادبیات داستانی درباره ناشنوایان آمده است، عدم تناسب بدنی و عجیب بودنشان است. در داستان گوژپشت نتردام ، اثر ویکتور هوگو، نه تنها شخصیت مثبت داستان به صورت یک گوژپشت، بلکه ناشنوایی است که غیرعادی بودن و عجیب بودنش بیشتر از هر چیز دیگری به چشم میخورد. در داستان چیکاموگا، میتوان اوج وحشیگری جنگ را از چشمان پسربچه ناشنوا به وضوح دید. پسرک بر اسبی سوار میشود و سربازان زخمی را بر روی زمین میبیند. هنگامی که به خانه خود باز میگردد، خانه خود را میبیند که در آتش سوخته و پدر و مادرش نیز طعمه حریق شدهاند. قرن بیستم: داستان Why It Was w-on-the-Eyes اثر ماری مونتاگ در این دوره از شخصیت ناشنوا بهره گرفته است. در این داستان وبستر، شخصیت ناشنوایی است که در مدرسه شبانهروزی ناشنوایان زندگی میکند. طرح این داستان درباره پرسشی است که چرا اسم وبستر را با اشاره W-on-the-Eyes میشناسند. وبستر کوچولوی مهربان، مدام در مدرسه با بچههای همسن و سال خود دعوا میکند؛ چرا که دوستانش وی را به دلیل ناشنوا بودن و همچنین به خاطر لباسهای بدقوارهاش مسخره میکنند. این رفتار وبستر معلمانش را گیج میکند تا اینکه یک روز معلمان وی فهمیدند که مادر وبستر نابیناست و به همین دلیل لباسهای وبستر، اندازه بدنش نیست. صراحت و سادگی ماهرانه سبک این داستان و همچنین مطالب کامل درباره زندگی مدرسه شبانهروزی، بسیار چشمگیر است. این اطلاعات کامل را مونتاگ، همسر سرپرست مدرسه ناشنوایان در ویرجینیای غربی توصیف کرده است که باعث برجستهتر بودن داستانش میشود. اینکه چرا این داستان بر روی معنای نشانههای مجزا شده W-On-The-Eyes تمرکز دارد، به این سبب است که اغلب این نشانههای ناشنوایان میتواند بیانگر وابستگیهای قومی آنان باشد. به طور کلی، شخصیتهای ناشنوای ادبیات داستانی قرن بیستم با شخصیتهای همتای خود در قرن نوزدهم کاملاً متفاوتاند. در قرن بیستم، بیشتر روی ویژگیهای عادی و مرموز ناشنوایان توجه داشتند. در دو داستان برجسته درباره ناشنوایان با نام در این اشاره اثر جوآن گرینبرگ و قلب، یک شکارچی تنها اثر کارسون مککولرز ، تضادها و اختلافات محسوس نیستند. شخصیتهای نقش اول داستان در این اشاره، به نام آبل و جانیس، بسیار ناامید زندگی میکنند. زوج ناشنوای تنهایی که به دلیل آشنا نبودن به زبان انگلیسی در میان مردم شنوا دچار مشکل میشدند. این زوج، تنها به یاد روزهای اول زندگیشان میافتند که این خوشبختی آنها زمانی کمرنگ شد که یک فروشنده ماشین سر آنها کلاه گذاشت و آبل با امضای قرارداد قلابی، زندگیاش را وابسته به یک موسسه مالی کرد. زندگی آنها تلاشی است برای از بین بردن فقر و تنگدستی و رها شدن از تعصبات دنیای شنوایان. تضاد و اختلاف بین این زوج و شخصیت ناشنوا و جان سینگر در داستان قلب، یک شکارچی تنها، بسیار است. نویسنده کتاب قلب، یک شکارچی تنها، قهرمان ناشنوای افسانهای، جان سینگر، را به صورت یک مسیح در آورده است. سینگر کمی با لبخوانی آشنایی دارد و گاهی دوست دارد با کاغذ و قلم رابطه دوستانهای با مردم شنوای جامعهاش برقرار کند. سینگر با نیروی فوقالعاده و عجیب خود، توجه بسیاری از مردم را به خود جلب میکند و مردم نیز او را به عنوان ناجی میشناسند. سینگر به دلیل کمکهایش به مردم و کارهای خیری که برای آنان انجام میدهد، توانسته خود را در دلهای مردم جا کند و همه او را دوست دارند. برای نمونه: او سیگار مرد سیاهپوستی را روشن میکند؛ در مراسم کریسمس به بچههای فقیر سیاهپوست کمک میکند؛ پناهگاهی برای بچههای فراری میشود و آنها را راضی به بازگشت به خانههایشان میکند. ویژگی مهم سینگر در این داستان، حل مشکلات شخصی مردم است. مرگ سینگر نشانگر به صلیب کشیدن است، اما شاید نویسنده درصدد است که انسانیت قهرمان داستانش را این گونه بیان کند. برای سینگر بسیار غمانگیز است که تنها موجودی که او صمیمانه از نظر عاطفی با وی ارتباط داشت، یک مرد ناشنوای روانی، سرانجام در بیمارستانی چشم از دنیا فرو میبندد. عجیب نیست که دو داستان: قلب، یک شکارچی تنها و در این اشاره که در قرن بیستم نوشته شدهاند، بتوانند نشانگر دیدگاههای کاملاً متفاوتی نسبت به تجارب ناشنوایان داشته باشند. در واقع، این داستانها افکار و اذهان عمومی درباره ناشنوایان را بازنمون میکنند. در نظر شنوایان، ناشنوایان با هم فرق دارند و یکی نیستند. این امر چگونگی قضاوتها را درباره ناشنوایان تعیین میکند. آیا ناشنوایان در زمینه استعداد و از لحاظ اجتماعی نسبت به کسانی که میتوانند بشنوند پایینترند؟ آیا آنان توانایی اداره یک زندگی را دارند؟ یا اینکه موجودات فوقالعادهای هستند که از حس ششم برخوردارند و چیزهایی بیش از انسانهای شنوا میدانند؟ یک شخصیت ناشنوای مرموز دیگر در داستان آزمایش با سکوت اثر پرودنس اندرو دوباره خلق میشود. شخصیت اصلی این رمان، فیلیپ کانتر، یک کرولال بیسواد است. این داستان از زبان ده نفر که پیش یک کاردینال کلیسا شهادت دادند، گفته میشود. این داستان، انگلستان قرن سیزدهم، کمی پس از قتل توماس بکت را به تصویر میکشد. کاردینال باید مشخص کند که با وجود شهادتهای شاهدان، به معجزهگر بودن این کرولال، آیا او سزاوار قدیس خوانده شدن هست یا خیر. این نشان میدهد که با وجود زندگی حیوانوار و وحشیگرانهاش، این شخص کرولال، از اختیارات التیامبخشی برخوردار است و هیچگونه آزار و اذیتی برای دیگران ندارد. شبیه به این موضوع را در داستان کوچولو اثر جان سیلی میتوان دید که شخصیت سیاه ناشنوایی در یکی از شهرهای کوچک غرب را به تصویر میکشد که از نیروی عجیب و قدرت مرموزی برخوردار است. کمی قدیمیتر، نه در تقویم اثر مارگارت کندی دختر ناشنوایی به نام هارپر و دوست شنوای دوران کودکیاش، کارولین نویت را به تصویر میکشد. دختر ناشنوا، هنرمند مشهوری شد؛ در حالیکه دوستش، کارولین تصمیم گرفت زندگیاش را صرف آموزش به بچههای ناشنوا کند. در داستان عاشقانه دیگر به نام و اکنون فردا اثر راشل فیلد قهرمان داستان امیلی بلر است که نامزدش وی را پس از ناشنوا شدنش رها میکند. امیلی، دکتر جوانی به نام وانس، را ملاقات میکند. وانس، تکنیک ویژه و پیشرفتهای را برای درمان ناشنوایان به کار میبرد. دکتر توانست امیلی را درمان کند و سرانجام عاشق امیلی میشود. روش دکتر وانس، باعث پویایی دوباره اعصاب شنوایی میشود که در حقیقت این موضوع واقعیت ندارد. این روش درمان جادویی، گاهی در داستانهای نویسندگان شنوا نیز دیده میشود. همچنین شبیه این موضوع را میتوان در داستان دنیای خاموش اثر فلورنس ریدل مشاهده کرد. داستانی که شخصیت اصلیاش شنواییاش را در اثر یک سانحه تصادف به دست آورد و همسر ناشنوایش را رها کرد و با یک زن شنوا، که عاشقش شده بود، ازدواج کرد. شخصیتهای ناشنوای بسیاری را میتوانیم در داستان شاهد خاموش اثر سوزان یانکویتز به وضوح ببینیم. برای نمونه، شخصیت مثبت و ناشنوای این داستان، آنا است که با یأس و ناامیدی که نسبت به زندگیاش داشت، خود را در چهار دیواری اتاقش حبس کرده بود. در سال 1940، نمایشنامهای که بسیار مشهور شده بود و مرتب بر صحنه نمایش اجرا میشد، نمایش جانی بلیندا ، اثر المر هریس بود. این نمایش، داستان مصیبتهای دختر ناشنوای معصومی است که شخص شرور و اوباشی به او تجاوز جنسی میکند. او با یک پزشک آشنا میشود. پزشک سعی دارد برای برقراری ارتباط با این دختر، الفبای دستی را به او بیاموزد. اواخر 1970 و اوایل 1980، دو نمایشنامه مشهور و بنام دیگر با عنوان «نام تو جونا است » اثر مایکل بُرتمن و «فرزندان خدای کوچکتر » اثر مارک مداف ، بسیار واقعگرایانه، شخصیت مثبت ناشنوایان را به اجرا درمیآورد. گروه دیگر، داستانهای عاشقانهای است که نویسندگانش در حالی که شنوا هستند، درک عمیق و کاملی از مشکلات جامعه ناشنوایان دارند. از نویسندگان مشهور و سرشناس این گونه داستانها میتوان کارولین نوریس ، (در جزایر سکوت، اشارات نادیدنی، اشارات شنیدنی ) و جک لیوینگستون (در دوباره بمیر، مکریدی ) را نام برد که این داستانها درباره مطالب عاشقانه و قتلهای مرموز است. در رمان کوتاه جزایر سکوت، شخصیت مثبت رمان، ناشنوایی است که با عاشق شدن به معلمش، خود را از انزوا و تنهایی نجات داد. در حالی که در رمان کوتاه لیوینگستون، شخصیت داستان، جو بینی کارآگاه ناشنوایی بود که با افتخار کارش را انجام میداد و مورد تحسین و احترام جامعه بود. شخصیتهای ناشنوایی در داستانهای نویسندگان ناشنوا: شخصیتهای منتخب نویسندگان ناشنوا، با کثرت و گوناگونی شخصیتهای ناشنوایی که نویسندگان شنوا در آثارشان به کار میبردند، مشابه و یکسان نیستند. نویسندگان ناشنوایی چون جان کیتو و آلبرت بالین نویسنده آثار نیشدار و نقادانهای بودند؛ اما ویژگی حسب حال گونه نوشتههای آنها، آنان را از محدوده این مقالات دور میکند. رماننویسان و نویسندگان ناشنوای داستانهای کوتاه، در مقابل زندگینامهنویسان، فوقالعاده و بینظیر هستند. به استثنای پولین لیدر کلیه نویسندگان ناشنوایی چون راشل فیلبریک ، هوارد تری ، یوجین رلجیس و باد لانگ بیشتر در نوشتههایشان، مسائل حاشیهای و جانبی را درباره تجربیات ناشنوایان به نگارش درآوردهاند. راچل فیلبریک، نخستین رماننویس ناشنوای بنام و مشهوری بود که تا پیش از 1880، نخستین کتابش را با عنوان هاف هاف و چرخش ، و دومین اثر خودش را با عنوان تمایل به سمت ارزشها در سال 1881 به چاپ رساند؛ اما متأسفانه نوشتههای راچل خیلی پیچیده و غیرقابل فهم بود. به دنبال وی، نویسنده دیگری، به نام هوارد تری، رماننویس فعال و پرکاری بود که داستانهای عاشقانهاش به سبک نوشتههای بازاری بود و بیشتر سعی میکرد ماجراهای زندگی خود را به نگارش درآورد. هوارد با وجود ناشنواییاش، هرگز در آثارش نشانی از ذهنیت و یا روانشناسی ناشنوایی را نشان نمیداد. چنان که انتظار میرفت، در رمان صدایی از سکوت اثر هوارد تری، شخصیت مثبت و ناشنوای این داستان به نام جک هارلو از طریق توانایی لبخوانی خود توانست قاتل پدر دوست دخترش را شناسایی کند. از سوی دیگر، پولین لیدر، نویسندهای است که زودتر از زمان مقرر به دنیا آمده است. در داستان لیدر، با عنوان و هیچ پرندهای نمیخواند شخصیت مثبت داستان، دختر یهودی ناشنوایی است که بسیار باهوش و حساس است و همچنین خواننده عاقل و مشتاقی است که با خواندن روزنامهها و مجلات، انتقادها و پیشنهادهایی را مطرح میکرد. او تحصیل نکرده است و به شرطی اجازه خروج از خانه دارد که با یکی از اعضای خانواده همراه باشد. یک روز وی از محیط محدود و سختگیر خانه فرار میکند و به نیویورک میرود؛ به امید اینکه آینده درخشان و مفیدی برای خود رقم بزند؛ اما در آن شهر بزرگ، او تنها و غریب بود و هیچ کس او را درک نمیکرد. در 1930، نویسنده فرانسوی، یوجین رلجیس، یکی از شاگردان رومین رونالد در داستان صداهای کنگ سرزنشها و مصیبتهایی را که قهرمان ناشنوای داستان، مایرون، از زندگیاش میکشد توصیف میکنند. در محیط خانه، هیچکس او را درک نمیکند و به او هیچ کمکی نمیکند. در محیط مدرسه نیز معلمان و همشاگردیهایش او را مسخره میکنند. رلجیس با نوشتن یک قطعه شعر، به رمانش پایان شادیبخش میدهد. بدین صورت که در پایان این داستان، پسرک، دختر رویاهایش را ملاقات میکند و با همدیگر ازدواج میکنند و این همان چیزی است که قهرمان داستان، آرزوی رسیدن به آن را داشت. درونگرایی و تخیلی بودن داستان، بیش از هر چیز دیگر باعث چشمگیر و برجستهتر شدن آن است. یکی دیگر از نویسندگان ناشنوای داستانهای کوتاه، باد لانگ است. اگرچه تمامی آثارش به روش طنزآمیز نوشته شده است، اما در غالب طنز، تمام انتقادها و شکایتهای نویسنده نسبت به قانون ایالات متحده درباره ناشنوایان بیان شده است. چهار نمایشنامهنویس ناشنوا که از شخصیتهای ناشنوا در نمایشنامههای خود استفاده میکردند، عبارتاند از: یوجین برگمن ، برنارد براگ ، گیلبرت استیمن و دوروثی مایلز برگمن و براگ در طرح نمایشنامهای درباره دنیای ناشنوایان با هم همکاری کردند که این نمایشنامه با عنوان «داستانهایی از باشگاه » با بازی بیست ناشنوا در باشگاه ناشنوایان اجرا شد. بعدها، برگمن، جداگانه نمایشنامهای با نام «نه ماهیان نه ماکیان » و براگ، یک نمایش کمدی با عنوان «آن از ما دو تا میسازد» به اجرا درآوردند. در نمایش کمدی براگ، نمایش درباره عشق و عاشقی بین یک خواننده ناشنوا و یک متخصص حلق و دهان بود. نمایشنامه ایستمن «مرا آلیس اشاره کن » نام دارد که برگرفته از نمایش پیگمالیون از جی. بی. شاو است و نمایشنامه «نمایشنامهای از خودمان » اثر مایلز یک کمدی رمانتیک با شخصیتهای ناشنواست. مأخذ: GEDPD, Vol. 2, P. 172-176. یوجین برگمن ترجمه لقمان سرمدی |
تاریخ ثبت در بانک | 3 دی 1399 |