کد | jr-41627 |
---|---|
عنوان اول | زبان اشاره |
عنوان دوم | حرکات و حالات اعضای بدن برای تفهیم مطالب |
نویسنده | ویلیام سی |
نویسنده | استوکو کوچک |
مترجم | زهرا واعظی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 678 |
شماره صفحه (تا) | 684 |
زبان | فارسی |
متن |
زبان اشاره ، حرکات و حالات اعضای بدن برای تفهیم مطالب. جوهره زبانهای اشاره، اشاره است. اگر چه خود اشاره را لزوماً نمیتوان زبان اشاره دانست. بلکه اشارههای معین شده برای مفاهیم خاص و کل دستگاه ادبی را زبان اشاره مینامند. این زبان فقط حرکات را با معانی آنها جفت میکند. اگر سیستم ایما و اشاره بتواند با اشارات (واژگان) خود تمام جملات را بسازد، پس میتوان آن را زبان اشاره نامید. این سیستم برای ساخت جملات، یا نظم را بر کلمات تحمیل میکند و یا مستلزم تغییر در شکل کلمات است؛ گاهی هم هر دو کار را انجام میدهد. این مطلب دقیقاً درباره سیستم جملهسازی زبان اشاره صدق میکند. تغییر در ظاهر اشارات هنگام استفاده آنها در جملات مشخصهای است که تمایز زبانهای اشاره از سیستمهای اشارهای رمزدار را ممکن میکند. سیستمهای رمزداری که از اشارات حرکتی استفاده میکنند، در واقع آنها را نه در نقش واژگان زبان اشاره، بلکه به عنوان نماد واژگان یک زبان گفتاری یا نوشتاری خاص به کار میگیرند. سیستمهای شناخته شدهای نظیر زبان انگلیسی دستی و رمزدار ، یا زبان اشاره سوئدی و غیره، و یا نامهای انحصاری نظیر «مشاهده انگلیسی کاربردی » یا «انگلیسی اشارهای دقیق » که علامت اختصاری هر دوی آنها «سی» میباشد، متفاوت با زبان اشاره هستند؛ چرا که از سیستمهای زبان اشاره برای ساختن جملات استفاده نمیکنند. جملات آنها منطبق با سیستم زبانی همان کشور مثل انگلیسی، سوئدی یا هر زبان دیگری است که رمزگشایی را با آن انجام میدهند. از آنجا که اشارات رمزهای اشارهای نمایانگر واژگان زبان گفتار هستند، به طور کلی، در ظاهرشان تغییری ایجاد نمیشود؛ اما چنانچه زبان مورد نمایش به تغییر ظاهر واژه نیاز داشته باشد (برای مثال، برای تبدیل یک فعل به کلمهای پسونددار) در این نظامهای اشاره رمزدار از دو اشاره استفاده میشود؛ یکی برای ریشه کلمه و دومی برای قسمت پایانیاش. دو نوع زبان اشاره: اِی. کندون ، متخصص علم انسانشناسی، اصطلاحات زبانهای اشاره ابتدایی و زبانهای اشاره جایگزین را پیشنهاد کرده است تا بدین وسیله نشان دهد دو نوع زبان اشاره متمایز مطرح است. مورد نخست، زبان اشارهای است که افراد یک گروه اجتماعی آن را به عنوان تنها، اصلی و نخستین زبان میشناسند؛ مورد دوم زبان اشارهای است که افراد با وجود داشتن زبان گفتار، به هر دلیل ممکن، خواهان یا قادر به استفاده از آن نیستند. زبانهای اشاره جایگزین، سیستمهای فوقالعاده جالبی هستند که به واسطه آنها میتوان به ارتباط زبان با فرهنگ و همچنین، ارتباط زبان با زبان، به ویژه زبان گفتار و نوع اشارهای آن، پی برد. کندون بر روی زبان اشاره جایگزین و به طور خاص، بر روی زبان مورد استفاده قبیله وارلپیری در استرالیا مطالعات مبسوطی انجام داد. همچنین، ام. اسکلی در دهه 1970 و جی. مالری در قرن نوزدهم زبانهای اشاره جایگزین بومیان امریکا را مورد بررسی قرار دادند. زبانهای اشاره و زبانهای گفتاری ابتدایی: در زبان اشاره ابتدایی، اشارات (واژگان) فقط گاهی بر واژگان یا اشارات یک زبان دیگر دقیقاً منطبق هستند. این اشارات بر حسب قواعد سیستم جملهسازی زبان اشاره خود تغییر شکل میدهند. در اینجا مهم است که به یک همسانی و تفاوت ظریف اشاره کنیم؛ از آنجا که زبانهای اشاره ابتدایی، نوعی زبان هستند، سیستم کلمهسازی، سیستم جملهسازی و سیستم کلی تنظیمکننده مخصوص به خود دارند. به همین جهت، دقیقاً مانند سایر زبانهای گفتاری یا گونه اشارهای زبانهای مختلف، یک نوع زبان به شمار میآیند. اما از آنجا که موارد واژهسازی در برخی موارد حرکتی، و در برخی دیگر صوتی هستند، سیستم واژهسازی زبان اشارات ظاهراً باید کاملاً متفاوت با سیستم واژهسازی زبانهای گفتاری باشد؛ چرا که زبانهای اشاره غیر قابل شنیدن هستند و زبانهای گفتاری غیر قابل رویت. این قبیل سیستمهای واژهسازی به رغم تفاوتهای موجود یکساناند، و آر. باتیسون نشان داده است که هر دوی این سیستمها را میتوان قابل آواشناسی (واجشناسی) دانست. سیستمهای مورد استفاده برای قرار دادن کلمات در جمله، که آن را نحو مینامند، هنگام بررسی حالتهای حرکتی و صوتی تولید کلام، تفاوتها و شباهتها را هم نشان میدهند. فرایندهای لازم برای فهم کلام دیگران و فهمیده شدن از جانب آنان برای کاربر هر زبانی مهم تلقی میشود؛ اما مفاهیم جملهها باید صریح و روشن باشند. زبانهای گفتاری افزون بر ترتیب کلمات و تغییرات شکلی واژگان که پیشتر بیان شد، از مواد آوایی هم برای ساختن جمله استفاده میکند. تغییر در لحن، دانگ، تکیه، تنظیم زمانی صدا، علایمی مثلاً با این مفهوم هستند که «من سوالی میپرسم که جوابش فقط یک بله یا خیر است» یا «این پرسشی است که برای آن از تو انتظار پاسخ ندارم». در این گونه موارد، صدا علایم صوتیای را تولید میکند که کارشان واژهسازی نیست؛ بلکه به شنونده اعلام میدارند که جمله چه پیامی را در بر دارد. به همین ترتیب، زبان اشاره از مواد حرکتی در مواردی مهمتر از واژهسازی استفاده میکند. چشمها، صورت و سر اشارهگر، و نیز دستها و بازوهایش برای تولید علایمی به کار میروند که حکایت از پرسش دارند؛ مثلاً میتوان گفت: «این همان چیزی است که اکنون درباره آن صحبت خواهم کرد؛ من فوراً توضیح خواهم داد»؛ این قبیل علایم پرسشی و نشانگرهای موضوعی را چندین زبانشناس به ویژه، سی. بیکرـ شنک ، اس. لیدل و سی. پادن از میانه دهه 1970 تا کنون مورد تفحص قرار دادهاند. بنابراین علم نحو زبان اشاره چندان قدیمینیست؛ اما شواهد نشان میدهد نحو زبان اشاره و زبان گفتار اصولاً یکی هستند و این همان کارکرد مغز انسان است که نه برای سیستمهای شنوایی و آوایی انسان و نه به سیستمهای اشارهایـ بصری او عجیب است و برای ساختن واحدهای معنادار بزرگتر از جمله کاربرد دارند. ویژگی زبانهای اشاره ابتدایی: بیشتر سیستمهایی که زبان اشاره نام گرفتهاند، کمابیش از حرکات بازو و دستها استفاده میکنند، اما زبان اشاره ابتدایی اینها را در ترکیب با حرکات غیر دستی (حرکات صورت، سر، چشمها و بدن) برای ساختن کلمات یک زبان خاص، و علایم مورد نیاز برای کارایی سیستم جملهای به کار میبرند. ناآشنایان با زبانهای اشاره ابتدایی، غالباً شکاک هستند و میپرسند که آیا با حرکات به قدر کافی میتوان تضاد به وجود آورد و یک سیستم زبانی واقعی و کارآمد ساخت. شگفت است که احتمال وجود تضاد در حرکات بدن بسیار بیشتر از احتمال آن در صدای انسان است. علت این مسئله را تا حدودی میتوان در ماهیت دید جستوجو کرد: دستها، سر، چشمها، صورت، بازوها و بدن، همگی را میتوان یکباره دید و به مجموعه تفاوتهای بزرگ و ظریف پیبرد. علت دیگر اینکه در علایم زبان اشاره، عناصر تضاد به وفور دیده میشود، که به علت پیچیدگی سیستمهای چهره، ماهیچهها و استخوانبندی بدن انسان و همزمانی فعالیتهای آنان است. دستها و بازوها در یکهزارم آرایشهای ممکن نقش دارند؛ حال آنکه چهره یک یا بیشتر از یک هزارم ترکیبهای ممکن فعالیتهای خود را نشان میدهد. غیر از دستها: خوشبختانه، به نظر بینندگان، هیچ یک از زبانهای اشاره از این توان در حد وسیع استفاده نمیکنند. آنچه در زبان اشاره امریکایی با این حرکات انجام میشود میتوان یک نمونه دانست. اول اینکه چشمها افزون بر گیرندگی زبان اشاره، (برخلاف گوشها) در بیان واژگان هم نقش عمدهای دارند. مسیر نگاه برای کنترل تعاملات، توجه به رعایت نوبت در صحبت و ابراز تنفر و یا بیتوجهی به آنچه که طرف مقابل میگوید، به کار میرود. چشمها در سیستم جملهسازی و ضمایر هم کاربرد دارد؛ برای نمونه، نگاه لحظهای به پایین یا به یک طرف در صورتی که با علامت دیگری همراه نباشد، حاکی از یک اتصال مهم مانند پیوستن یک بند پیرو به یک پایه است. حرکات چهره مانند بالا بردن ابروها، درهم کشیدن ابروها و بالا انداختن پلکهای بالایی، نشانگر علایم مهمی مانند «پرسشهای مستلزم پاسخ بله یا خیر» و «پرسشهایی که پاسخ جدیدی میخواهد» و «پرسشهایی که به پاسخی نیاز ندارند» یا «این همان موضوعی است که میخواهم درباره آن با شما صحبت کنم» هستند. در سایر زبانهای اشاره نروژی، سوئدی، دانمارکی و انگلیسی نیز، مشابه این پدیده دیده میشود. دست و بازوها: حرکات دستها و بازوها در زبانهای اشاره از قرن هجدهم تا کنون کانون توجه بوده و به اشارات دستی مانند کلمات، حروف و اعداد نیز، از زمان قدیم تا حدودی توجّه شده است؛ اما بررسی این حرکات به منزله بخشهایی از سیستم زبان ابتدایی مربوط به دوره اخیر است. دستها حرکات مختلف و بسیاری دارند؛ اما برای این حرکات، یا توصیفی ارائه ندادهاند و یا اگر ارائه داده باشند ناکامل است. از دهه 1960 تا کنون، از یک سو زبانشناسان و از سوی دیگر، طراحان علاقهمند به طراحی رقص، طرحهای کلی امیدوارکنندهای ارائه دادهاند. چنانچه از مچ تا نوک انگشتان دست را جدا از شست در نظر بگیریم، میتوان آن را به قول زبانشناسان، «با انحنا» بست و یا به قول متخصص حرکتشناسی «خم کرد ». دست را میتوان در محل مفاصل انگشتان خم کرد و در محل دو مجموعه مفاصل دور سو کشید؛ خلاف این همچنین است که مفاصل بیرونی خم میشوند (به صورت قلاب در میآیند)؛ اما مفاصل بندها را میتوان راست کرد. در نهایت هم، دست میتواند «باز شود» (زبانشناسی) یا «کشیده شود» (کالبدشناسی). اینها چهار مورد از حالتهای دست، بدون در نظر گرفتن انگشت شست، هستند؛ اما حالاتی مانند «سفت » و «شل » در آواشناسی زبانهای گفتاری نیز، حالتهای میانهای را به وجود میآورند. برای نمونه، دست باز سفت، یا به حالت سخت و یا به حالت منحنی است؛ و دست باز شل، کمی مقعر است؛ دست قلاب شده شل، در انتها به جای یک قلاب زاویه تند، یک منحنی میسازد. بنابراین به طور کلی، هشت حالت وجود دارد؛ اما احتمالاً انگشتان هم به طور مستقل به همین نحو عمل میکنند. یک انگشت میتواند تمامی این حالات انحنا گرفتن و راست شدن را بپذیرد. با وجود چهار انگشت (8*4) مجموعاً 32 حالت به وجود میآید. هر دو انگشت میتوانند متحد عمل کنند و بدین ترتیب (8*6) 48 حالت تشکیل میشود. اگر سه انگشت چنین عملی را انجام دهند (8*5) 40 حالت به وجود میآید. بنابراین صرف نظر از محاسبه انگشت شست، 88 حالت یا آرایش، البته در نظریه به وجود میآید؛ در واقع شاید بیش از اینها؛ چرا که انگشتهای غیر مستقل احتمالاً فقط یک کار انجام میدهند؛ اما بقیه دست در هر یک از هشت حالت خود میتواند قرار بگیرد. افزون بر این وقتی دو انگشت به واسطه عملشان از بقیه جدا میشوند، لزومی ندارد اعضای هر دوی آنها به یک میزان باشد. با ضرب هشت در هشت، رقم آرایشهای احتمالی دست به یکباره بزرگ میشود؛ اما تعداد اَشکال دستی که نکات ساختاری سیستم واژهسازی در زبان اشاره را میسازد، بسیار کمتر هستند؛ زیرا اول اینکه برخی آرایشها را صرفاً با تمرینهای طولانی و پرمشقت میتوان انجام داد و دوم اینکه برای ساختن تضادهای مورد نیاز، بسیاری شیوههای دیگر هم وجود دارد، که یکی از این راهها استفاده از موقعیت انگشت شست است. شست به دلیل ساختار مفصلش افزون بر اینکه میتواند به دو شیوه انحنا یابد و راست شود، میتواند با کل دست، یا با یک انگشت یا انگشتان دست مخالف باشد و مهمتر از آن، هم میتواند با سایر اجزای دست تماس گیرد و هم میتواند خود را از آنها جدا سازد؛ البته این تنوع، آرایشهای احتمالی دست را چندین برابر افزایش میدهد. نکته دیگر اینکه حتی برای همه این آرایشهای دستی مختلف، نیاز به تضادهای لازم نیست و دلیل آن صرفاً این است که دست جزء انتهایی اندامهای بالایی است. تغییر حالت بازو، آرنج و مچ مستقیما دست را عوض میکند. برای نمونه، در آرایشهای بازو، دست فعال (که معمولاً دست راست است) به شیوههای مختلف با کف دست دیگر در ارتباط است. سه شیوهای که به وضوح با یکدیگر در تقابل هستند عبارتاند از: ارتباط کف با کف (مانند حالت دست زدن)، ارتباط لبه انگشت کوچک (زند زبرین) با کف، یا پشت دست یا کف آن. تقابل این سه جفت (الف و ب، الف و ج، ب و ج) زمانی پارامتر جداگانه اشارات بود و نامهای مختلفی برای آن برگرفته بودند که عبارت بود از: جهتیابی دست، نقطه تماس یا مبنا؛ اما در کالبد شفاهی، حالت دست نتیجه حتمی حالتهای سیستم بازوـ دست است. تقابلهای موجود در این مثال، در اثر حالتهای دمر، دورانی خنثا و قفای ساعد فعال است. در صورتی که، هیچ تغییر دیگری به وجود نیاید و آرنج حتماً خم شود، دست باید در جلوی صورت شخص اشارهگر قرار گیرد. همین سه حالت ساعد (دمر، خنثا و قفا)، دست (باز یا راست) را این گونه نشان میدهند: کف به سمت خارج، لبه محوری شست به سمت اشارهگر، و کف به سمت داخل. همان گونه که در مثال آمده است، چرخش ساعد و خم شدن آرنج، احتمالات بسیاری برای تقابل آرایش دست- بازو از نوع ساکن و نوع دیگر آن به وجود میآورند؛ اما مچ را میتوان خم و راست کرد و حتی به سمت پشت دست خم کرد. همچنین میتوان آن را دور و نزدیک کرد و یا به عبارت دیگر با زندزبرین یا لبه محوری ساعد یک زاویه ساخت. بازو به دلیل ساختار مفصلیاش میتواند به مراتب تغییرات بیشتری در سیستم ایجاد کند. قسمت فوقانی بازو میتواند در کنار قرار گیرد، به سمت بیرون بالا برود (دور شود)، به سمت داخل آید و یا تا حدودی در پهنای بدن قرار گیرد (نزدیک شود). نیز، قسمت فوقانی بازو میتواند خم شود (به جلو حرکت داده شود) و یا کشیده شود (به سمت عقب حرکت داده شود). افزون بر این، میتواند در درون حفره خود در قسمت میانی باشد؛ یعنی ساعد افقی را در عرض بدن بچرخاند؛ یا در قسمت عقبی قرار گیرد؛ یعنی ساعد افقی را به سمت پهلو در سطح جلویی بچرخاند؛ و یا میان این دو باقی بماند که در این حالت ساعد افقی به سمت جلو خواهد بود. وقتی تعداد اشکال احتمالی دست را در بهترین حالت بیش از یکهزار بار محاسبه کنیم، این رقم در تعداد حالتهای دیگر ممکن در سیستم بازو، ضرب میشود و احتمالات بسیار بسیار بیشتر از آنچه که در زبانهای دیگر مورد استفاده است به وجود میآید. برخی از این حالات (برای نمونه: قفا، دمر و عدم گردش ساعد) در بسیاری از زبانهای اشاره ابتدایی برای نشان دادن تضاد و تقابلهای مهم به کار میروند؛ تضاد و تقابلهایی که یک واژه را از واژه دیگر جدا میسازند، نوع دیگر این حالات را ایجاب میکنند؛ به عبارت دیگر، تغییراتی هستند که با سایر حالات همراهاند. این تغییرات با وجود مهم بودن، به خودی خود قادر به ایجاد تفاوتهای تغییردهنده واژه نیستند؛ اما این توصیف تا کنون، به آنچه برخی آن را، پنهانترین مشخصه زبان اشاره و قابل رویت برای ناظر غیراشارهای میدانند، نپرداخته است. تا کنون، صرفاً برخی از تقابلهای موجود در سیستم چهره و تقابلهای نوع دست- بازو مورد توجه قرار گرفتهاند؛ اما اشارات دستی را هم میتوان با قسمتهای ساکن (نگه داشتن) و هم با قسمتهای فعال (حرکت دادن) انجام داد. ماهیچههای فعال بر روی مفصلهای تولیدکننده حرکات به اصطلاح دستی، همان ماهیچههایی هستند که حالتهای ساکن دست- بازو را به وجود میآورند. از شیوههای گوناگونی برای توصیف این حرکات استفاده شده است. در نخستین برخورد زبانشناسانه و نخستین لغتنامه فهرست کننده اشارات زبان اشاره امریکایی، به شیوهای غیر از ترجمه واژگان برمیخوریم که در آن صورت، این حرکات، تغییرات انتزاعی و فضایی (بالا، پایین، جلو، عقب، طرفین، دایرهوار) و کنشهای متقابل (لمس کردن، نزدیک کردن، پیوستن و غیره) تلقی میشوند. مقالاتی که بعداً در زمینه آواشناسی اشارات تدوین شدند، حرکات مسیری را از نوع غیرمسیری متمایز ساخته و منبع و هدف را مشخص کردهاند و این در حالی است که حرکات دایرهوار درگیر در سه سطح (افقی، قوسی و جلویی) را هم مورد توجه قرار دادهاند. در این پروژههای توصیفی، کنش متقابل، نقطه و ماهیت تماس در بیان خصوصیات دست فعال توصیف شدهاند. مقدمه قبل درباره انواع آرایشها و حرکات قسمت پیکره که زبانهای اشاره اولیه را شکل میدهند، حاکی از پیچیدگی آنها و مشکل دانشمندان برای توصیفشان است. این امر با مشکل سرعت، تعدد و همزمانی آرایشها و حرکات دست، بازو، چهره، سر و چشم همراه است. زبان اشاره و فرهنگ آن: به محض اینکه توجهات از چگونگی ساخته شدن کلمات زبانهای اشاره (اشارات) و جملات برگرفته به سمت زبانهای اشاره سوق داده میشود، کانون توجه از ساختار زبان به پرسشهای مربوط به استفاده از زبان اشاره تغییر مییابد. ناشنوایان، کاربران نوعی زبانهای اشاره ابتدایی هستند. افراد فاقد قدرت شنوایی و نیز، کسانی که از این توان برخوردارند ولی قادر به تشخیص تمایزات بسیار میان صداهای مختلف برخاسته از زبان نیستند، میتوانند زبان اشاره ابتدایی را به طور طبیعی بیاموزند. کودکان شنوایی که از والدین ناشنوا و کاربر زبان اشاره متولد میشوند و به ویژه فرزندان ارشد، در برخورد با والدین و دوستان اولیای خود از زبان اشاره ابتدایی استفاده میکنند؛ چه بسا خواسته آنها این باشد که وقتی بزرگتر شدند، ارتباط خود را با افراد جامعه ناشنوایی حفظ کنند و همچنان از زبان اشاره استفاده کنند. برخی شنوایان هم به این دلیل که حرفهشان برخورد با ناشنوایان را ایجاب میکند، همانند ناشنوایان بزرگسال، زبان اشاره ابتدایی را میآموزند و آن را به کار میبرند. با این حال، بسیاری از کاربران ناشنوا هم عملاً ناشنوا نیستند؛ آنان حتی گاهی شنوایی کافی برای شنیدن زنگ تلفن را هم دارند. در عوض کاربران اصلی زبانهای اشاره ابتدایی همان ناشنوایان هستند؛ اما در اینجا منظور از ناشنوا، افراد سهیم در فرهنگ ناشنوایان هستند، نه فقط کاملاً کرولالها. از این رو، کاربران اصلی این قبیل زبانهای اشاره، افرادی با درجهای از ناشنوایی هستند که عضو فرهنگ ناشنوایان بوده و در ارزشها، ضوابط، ابزار و زبان با آنان سهیماند. اما این نکته بیدرنگ بحث دیگری را پیش میآورد؛ وقتی 90 تا 95 درصد ناشنوایان مادرزاد، فرزند والدین شنوا و نا آشنا به زبان اشاره هستند، پس چگونه میتوانند زبان اشاره را به عنوان زبان اشاره ابتدایی و یا هر زبان دیگری فراگیرند. ظاهراً میتوان گفت استفاده کودکان ناشنوای مادرزاد از حرکات و اشارات برای تعامل و ارتباط کلامی با والدین، امری فطری است که آن را به طور طبیعی انجام میدهند. البته این هم طبیعی است که کودکان شنوا از ایما و اشارههای بدن، چهره و دست - بازو در پاسخ به حرکات دیگران، و به عنوان یک ابزار ارتباطی استفاده میکنند. تمام اینها مربوط به پیش از زمان آموختن نحوه تمرکز دادن علایم ارتباط در سبک آوایی است. کودکان ناشنوایی که در خانوادههای شنوا متولد میشوند و در تعاملات خود دچار مشکل هستند، به یک سیستم ارتباط کلامی روی میآورند که در منزل نسبتاً خوب عمل میکند. این سیستم را اشارههای خانگی کاربران زبان اشاره امریکایی میدانند. همچنین، کاربران اشارههای خانگی در برخورد با ناشنوایان بیخانمان و بیپناهتر، علایم خانگی را کنار میگذارند و تقریباً بدون هیچگونه وقفهای زبان اشاره ابتدایی را که کاربرد بیشتری دارد فرا میگیرند. تشخیص اینکه کودک ناشنوایی که با کاربران زبان اشاره ابتدایی هیچ ارتباطی ندارد، آیا میتواند یک شیوه صحیح و یا به عبارتی، سیستم جملهسازی به کارگیرنده اشارات حرکتی را در ذهن خود شکل دهد یا خیر، تحقیقات بیشتری را ایجاب میکند. در محیطی که کودک در حال فراگیری زبان آن محیط است، به جملاتی نیاز است که همواره منعکسکننده بهرهگیری از یک سیستم جملهسازی ریشهدار و محکم است. یکی از مباحث علم زبانشناسی در این زمینه، مهم و محوری تلقی میشود: آیا انسان هنگام تولد، علم نحوی دارد؟ و یا به عبارتی، آیا انسان با علم به چگونگی ساختن سیستمهای جملهسازی و کاربرد آنها متولد میشود؟ میتوان گفت آیا ساختن واژه با کمک مواد قابل دسترس، یک توانایی ذاتی است؟ آیا سعی به برقراری ارتباط کلامی برای یک نوزاد تازه متولد شده، یک ضرورت است؟ آیا تزویج موقت و برحسب ضرورت واژگان با یکدیگر تا زمان آموختن جملهسازی از دیگران، پیآمد طبیعی است؟ مطالعه زبانهای اشاره و فراگیری آنها در کودکان شنوا و ناشنوا به معنای افزودن اطلاعات گرانقدر به تحقیقات مستمر در راه دستیابی به پاسخ این پرسشهاست. اما برنامهریزیهای ژنتیکی و تجارب اجتماعی در حیطه فراگیری زبان، گردهم میآیند و روشن میشود که یکی از کارکردهای اصلی زبان، به میان آوردن تعامل یا برقراری ارتباط کلامی است. کارکرد دیگر آن، مفهوم کردن و یا به عبارتی ایجاد توانایی تنظیم، بررسی و تعدیل در افراد، و پرداختن به افکار شخصی در شرایط جدا بودن از سایران است. کارکرد سوم هر زبانی از محدوده فردی گروههای اجتماعی برقرار کننده ارتباط، فراتر میرود. انسان معانی واژگان و جملات را از دیگران میآموزد و به همین دلیل، زبان مشترک بین افراد، بیش از یک موفقیت یا تملک فردی است (اگر چه بسیاری از تحقیقات، موضوعات فردی و رفتارهای زبانی را محور قرار میدهند). کودکی که با یاری زبان به گروههای مختلف وارد میشود و در مسیر اجتماعی شدن قرار میگیرد، بخشی از دانش دیگران را میآموزد. اما تجارب او با تجارب معاشرانش منطبق نیست. از این رو، محتوای زبانی او، تجارب دیگران و مهمتر از آن، تجارب تمام کاربران گذشته و حال این زبان است. خلاصه اینکه، اگر فرهنگ را به مفهوم تجارب، دانش، ارزشها، قضاوتها و عقاید مشترک تمام کاربران یک زبان بدانیم، محتوای زبان را کاربران آن میسازند. زبان از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد و به همین علت، فرهنگ افزون بر به هم پیوستن افراد زنده، گذشتگان به کارگیرنده زبان را هم با یکدیگر متحد میسازد. بدین ترتیب، زبانهای اشاره ابتدایی، انعکاسی از فرهنگ جوامع ناشنوا هستند و اشارهگران ناشنوا را با میراث خود پیوند میدهند. مأخذ: GEDPD, Vol. 3, 31-35. ویلیام سی. استوکو کوچک ترجمه زهرا واعظی |
تاریخ ثبت در بانک | 7 آبان 1399 |