کد jr-41312  
عنوان اول رونسارد، پییر دو  
عنوان دوم شاعر ناشنوای فرانسوی  
نویسنده کاترین اینگولد  
نویسنده هری جِی لانگ  
مترجم فهیمه شیرازی  
مترجم لقمان سرمدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 669  
شماره صفحه (تا) 672  
زبان فارسی  
متن رونسارد، پییر دو ، شاعر ناشنوای فرانسوی.
در یازدهم سپتامبر 1524، در خانه اجدادی‌اش، کاخ پوزونیرا پویزونیه ، در کنار رودخانه لویر به دنیا آمد. پدرش یک نجیب‌زاده مجارستانی بود که به عنوان پیشکار در دربار شاه فرانسیس اول خدمت می‌کرد. پدرش، لوئیز دو رونسارد در خانواده پادشاهی لوئیس هفتم در 1498 مامور شد و با جین کادریرز بیوه در 1515 ازدواج کرد.
گویا مقدر شده بود رونسارد جوان زندگی یک سرباز را داشته باشد. از تحصیلات اولیه پیر دو رونسارد اطلاعات اندکی در دست است. وی ممکن است برخی از آموزشها را از عمویش، جین دو رونسارد ، کشیش بس ـ سورـ بری کسب کرده باشد. او هنگام مرگ، کتابخانه شخصی‌اش را برای برادرزاده ادیبش به ارث گذاشت.
رونسارد در نُه سالگی به دانشکده ناواره در پاریس فرستاده شد، اما پدرش پس از شش ماه و پس از اطلاع از خشونت مفرط در آنجا، او را از دانشکده انتقال داد.
از ابتدای جوانی به خدمت ولیعهد فرانسیس درآمد. فرانسیس تنها سه روز بعد از دنیا رفت و رونسارد به دوک اورلینز ، برادر کوچک‌تر فرانسیس داده شد. در 1537 وی خواهر چارلز، شاهزاده مادلین ، را پس از ازدواج با شاه جیمز، تا اسکاتلند همراهی کرد. پس از مرگ مادلین و ازدواج دوباره جیمز پنجم با ماری ، رونسارد به خدمت دوک اورلینز بازگشت و از پیشخدمتی به مهتری اسبهای پادشاه ارتقا یافت. هنری دوم فرانسه، که زمانی او را ملاقات کرده بود، حامی سخاوتمند رونسارد شد.
رونسارد در ماه می 1540 با لازار دو بف اومانیست، در هاگنوای آلساس ، در پارلمانی همراه بود که امپراتور آلمان و شاه فرانسه امیدوار بودند جنگ پروتستان ـ کاتولیک را آرام کند. لازار دو بف در رشد ادبی رونسارد تأثیر مهمی داشت. وی انسان‌گرایی نمونه بود که به زبان یونانی تسلط داشت. او روابطش را با اراسموس و گویلوم بود حفظ می‌کرد و با بسیاری از شاعران و انسان‌گرایان ایتالیایی آشنا بود. رونسارد، بعدها کار آنها را مطالعه کرد و آنان را سرمشق خود قرار داد.
رونسارد پس از بازگشت از هانگوا در آگوست 1540، به تب شدیدی مبتلا شد که شاید نوعی آماس گوش بود و از آن بیماری دچار ناشنوایی نسبی گردید. او در نوشته‌هایش، کمتر به تأثیر ناشنوایی‌اش بر احساساتش می‌پردازد، اما این را نشان می‌دهد که باید هدایت آرمانهایش را دوباره به دست گیرد. امید به دو شغل سرباز و دیپلمات‌، که در خدمت او به خانواده پادشاهی بسیار مهم بود، اکنون برای او تبدیل به یاس شده بود. موقعیت اجتماعی و اقتصادی وی تنها دو راه را پیش روی او قرار می‌داد: روحانیت و ادبیات.
پییر بین سالهای 1536 و 1540 به عنوان پیشخدمت فرزندان فرانسیس اول خدمت کرد. در طی سفرهای فراوان همراه خانواده سلطنتی، رونسارد نبوغ و استعداد خود را ثابت کرد و خیلی زود، مأموریتهای مهمی به عهده او گذاشته شد. او با سفیران کشورهای خارجی دیدار کرد و زبان آنها را فرا گرفت. در زمان خدمت در رکاب ماری ، ملکه اسکاتلند، بود که رونسارد شنوایی خود را از دست داد.
بیماری، خیلی زود باعث ناشنوایی او شد و رویاهایش را برای زندگی و مشاغل سیاسی، نقش بر آب کرد. در نهایت همچون یواخیم دو بلای ، که خدمات اجتماعی‌اش تا حدی به واسطه شروع ناشنوایی محدود شد‌، روحیه عاشقانه و ذهن خلاق رونسارد نیز افقهای جدیدی را برای کشف و بیان، پیش روی او گشود.
او از نقص شنوایی خاصی در پانزده سالگی رنج می‌برد. به همین دلیل از کار سیاسی کنار رفت و خود را وقف کار ادبی کرد.
اگر چه پدر رونسارد همواره او را به دلیل بی‌عرضه‌گی‌اش سرزنش می‌کرد، وی مصمم بود خود را وقف ادبیات کند. تلاشهای نخست او به زبان لاتین بود، اما در اوایل 1541 وی شروع به سرودن شعر به فرانسه، زبان مادری‌اش، کرد. برای دستیابی به آرزوی پدرش که می‌خواست او را واجد شرایط حقوق و مزایای کشیشی کند، وی در 1543 موهای سرش را مانند کشیشان تراشید. این گام مقدماتی، او را موظف به تجرد کرد، اما آنگونه که یک زندگینامه‌نویس ذکر می‌کند، رونسارد هرگز با این کار مقید نشد، نه در کارش و نه در نوشته‌هایش.
مرگ پدرش در 1544 به وی اجازه داد تا علایق ادبی خود را آزادانه‌تر دنبال کند. وی دعوت لازار دی بف را به پاریس به عنوان استاد پذیرفت و همراه پسر بف، ژان آنتونی ، تحت آموزش جین دورات شاعر و یونان باستان‌گرای دانشمند، که او را از افتخارات کمتر شناخته شده ادبیات یونانی دانسته‌اند، تحصیل کردند.
در 1547، وقتی در زمان مرگ لازار دی بف، رونسارد و جین آنتونی، از دستورهای دانشکده کانکوئرت اطاعت کردند تا تحصیلات خود را ادامه دهند، یکی از پرشورترین و انقلابی‌ترین حرکتها در تاریخ ادبیات فرانسه به وقوع پیوست. با مشارکت یواخیم دوبلای، که دارای نقص شنوایی شدیدتر از رونسارد بود، رونسارد رئیس گروه شاعران بلندپرواز شد تا به ناشنوایان، القای زندگی کنند و با استفاده از نمونه‌های کلاسیک و ایتالیایی، باب جدیدی در دنیای شعر و شاعری بگشایند.
او همراه شش نفر از دوستانش، از جمله دوبلای، گروه ادبی پلیاد را تشکیل دادند. این نام زمانی انتخاب شد که افراد گروه، همه مردان جوانی بودند که رویای ادبیات فرانسه جاودانه را در سر می‌پروراندند. اشعار رونسارد با غزلها ، عاشقانه‌ها و بیشه در اوایل 1550 آغاز شد و با جُنگ (1555)، گفت‌وگوهای عاشقانه (1555) و نیایشها (1555 و1556) ادامه یافت و خیلی زود به شهرت رسید. در غزلها، یک شعر بلند خود را به دوست ناشنوایش، یواخیم دوبلای، تقدیم کرده است. نقل شده است خواهر جوان هنری دوم، مارگارت، پس از اینکه می‌شنود یکی از درباریان، اشعار رونسارد را مسخره می‌کند، شروع به خواندن کتاب او با صدای بلند می‌کند که باعث شگفتی درباریان می‌شود. رونسارد همچنین مجموعه‌ای از غزلهای خود را، که بیانگر ارادت او به دوشیزه جوان مشهور، کاساندر سالویاتی بود، در کتاب عشق کاساندر (1552) منتشر کرد. سپس مجموعه‌هایی نیز برای ماری به نام عشق ماری ، (1555)، و بعداً برای هِلن دو سرجرز به نام غزلهایی برای هلن ، (حدود 1571) سرود. با وجود این، به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام از این بانوان به پیشنهادهای پرشور و احساس او پاسخ مثبت ندادند.
183 غزل از غزلهای رونسارد، که بیشتر آنها درباره تعلق خاطرش به کاساندر بود، در کتاب عشقهای پی. رونسارد و وندومویس منتشر شد. در این کتاب، ضمیمه‌ای از ترانه‌هایی که به وسیله دوستان موسیقیدان او، همچون کلود گودیمل ، کلمنت ژانکوئین و مارک آنتونی دو مورت ساخته شده بودند، گنجانده شده بود.
پس از اینکه چارلز نهم ، جانشین هنری دوم شد، رونسارد شاعر دربار شد و پادشاه با اعطای ثروث و مکنت، از او قدردانی کرد و او را پدر آپولو نامید. رونسارد در شکار، تنیس و سرودن شعر، شاه چارلز را همراهی می‌کرد. او از این عنایات لذت می‌برد و قدردانی خود را ابراز می‌کرد. در عین حال، او فردی زیرک و واقع‌بین بود و از سیاست‌بازیهای کم‌اهمیت و دامهای دیپلماتیک دربار، دوری می‌جست.
زندگی درباری، رونسارد را به کسانی که امکانات کمی داشتند، بی‌تفاوت نکرد. او در حالی که از شرایط پست زندگی طبقه کارگر ناراضی بود، شجاعانه شعرهایی را درباره مسئولیتهای اجتماعی می‌سرود؛ از جمله: سخنی در باب فلاکت زمانه و درد دلی با مردم فرانسه . رونسارد اغلب تحت تأثیر ناشنوایی و تنهایی ناشی از آن قرار داشت. همچنین، حسادت درباریان نسبت به شهرت او، غم تلاشهای شکست‌خورده‌اش در یافتن عشق و ترس از فقر، هیچ‌گاه رهایش نمی‌ساخت. هنگامی که دوست ناشنوای رونسارد، یواخیم دوبلای، در 37 سالگی درگذشت، او به تعمق بیشتر در زندگی سرشار از سرگردانی، تنهایی و افسردگی فرو رفت.
رونسارد، در دوران سلطنت هنری سوم ، به املاکش در زادگاه خود به نام کرویز وال رفت و در آنجا توانست در مکانی باصفا و آرام بنویسد و شعر بگوید. ماری، ملکه اسکاتلند، که آثار رونسارد را تحسین می‌کرد، از تلاشهای او برای جمع‌آوری دوره کاملی از اشعارش حمایت کرد. از سوی دیگر، ملکه الیزابت باطناً با دختر عمویش ماری توافق نظر نداشت. او قدردانی‌اش را از کارهای رونسارد، با اهدای یک قطعه الماس، نشان داد. رونسارد روزهای آخر عمرش را با نوشتن، کار، باغداری و قدم زددن در املاک روستایی‌اش می‌گذراند.
در این سالها، هرج و مرج و اغتشاش در فرانسه شدت یافت و بسیاری از دوستان رونسارد، به آموزشهای هیوگناتها گرویدند. رونسارد، آماده شدن گایزها ، کُندها و پروتستانها را برای جنگ با نگرانی نظاره می‌کرد.
رونسارد در می ‌1561، شعر سخنی در باب فلاکت زمانه را که به درخواست کاترین دو مدیسی برای وساطت در جهت حل مشکلات فرانسه بود، سرود.
دیوان اصلی رونسارد به نام در 1572، و تنها چند ماه پس از ترور کولیگنی (رهبر پروتستانها) در نزدیکی لوور چاپ شد. هر چند دیوان او توجهات چندانی را در میان آن همه کشمکشها و اغتشاشات به خود جلب نکرد، اما هدیه سلطنتی قابل توجهی دریافت کرد.
رونسارد بزرگ‌ترین شاعر فرانسه در رنسانس به شمار می‌آمد. طی دوران زندگی‌اش، وی به عنوان ملک الشعرا در فرانسه بسیار تأیید شد و نوسازی و غنی‌سازی عمیقی در قالب و زبان شعر انجام داد. پس از مرگ وی، شهرت شعری او در نسل آینده منتقدان و شاعران پیرو سبک کلاسیک، به ویژه بویلو و مالهرب ، لطمه دید و به مدت دو قرن، آثار او با ارزش نسبتا کمی حفظ شد. با وجود این، در اوایل دهه 1800، ظهور مکتب رمانتیسم، موجب ارزیابی دوباره از سوی منتقدانی چون سنت بوو گردید و رونسارد به عنوان یکی از مهم‌ترین شاعران در تاریخ ادبیات فرانسه تلقی می‌شد.
وی پرشورترین ستاره گروه ادبی پلیاد بود و به عنوان رهبر این گروه هفت نفره، که کوشیدند در غنی کردن بیان شاعرانه یگانه باشند، شناخته شد. پادشاهان و ملکه‌ها، نبوغ شعری او را ستودند و سروده‌هایش سالها جاودانه ماندند.
رونسارد در زمان کوتاهی پیش از مرگش، در 28 دسامبر 1585، از یک راهب به نام سنت کازم خواست تا دو غزلِ آخرش را که می‌سرود یادداشت کند، یکی نوای ترومپت برای روحش و دیگری وداع با زندگی بود. در مراسم خاکسپاری او، دوستانش، زندگی رونسارد را با سرودن شعری گرامی داشتند.
مآخذ:
DPAS, P. 304-306; GEDPD, Vol. 2, P. 443-445.
کاترین اینگولد ، هری جِی. لانگ
ترجمه فهیمه شیرازی؛ لقمان سرمدی  
تاریخ ثبت در بانک 9 مهر 1399