کد jr-41298  
عنوان اول روان‌پزشکی  
عنوان دوم خدمات روان‌پزشکان به ناشنوایان  
نویسنده جان دی رینر  
نویسنده کنث زد آلتشولر  
مترجم زهرا واعظی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم  
نوع کاغذی ، کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 649  
شماره صفحه (تا) 653  
زبان فارسی ، فارسی  
متن روان‌پزشکی ، خدمات روان‌پزشکان به ناشنوایان.
اگر چه ضرورت ارائه خدمات روان‌پزشکی به مبتلایان به ناشنوایی عمیق و زود رس، سالهاست در نیویورک و خارج از آن شناخته شده است، اما پیش از 1955، علم روان‌پزشکی هیچ گونه کندوکاو جدی‌ای درباره این گروه آغاز نکرده بود. نیز، نخستین تأسیسات بیمارستان ویژه روان‌پزشکی، در 1963 فعالیت خود را آغاز کرد. تا پیش از این، دشواریهای بسیار جدی و توهماتی در پس بررسی در‌مان افرادِ عمیقاً ناشنوا‌، در زمان تولد یا در اوایل کودکی، دیده می‌شد. در شمار این موانع، می‌توان موانع برقراری تماس گفتاری، نگرانی از زدن برچسب عقب‌ماندگی بر آنها و کمبود متخصصان آزموده و حتی علاقه‌مندان به پژوهش در این زمینه را نام برد.
برای تأمین نیازهای ناشنوایان به خدمات روان‌پزشکی، تشخیص منافع نظری، پزشکی و اجتماعی مشتق از چنین خدماتی و همچنین غلبه بر یأس و مسامحه‌ای که در این حیطه وجود دارد، فرنز کالمن جان راینر و کنث زِد. آلتشولر در 1955 برنامه‌ای ابتکاری و راهگشا را در موسسه روان‌پزشکی ایالت نیویورک اجرا کردند. آنها در تعریف ناشنوایی گفته‌اند: نوعی فقدان شنوایی استرس‌زا، از بدو تولد یا اوایل کودکی است که فرد را از برقراری ارتباط شنوایی با محیط، ناتوان می‌سازد. مقایسه دو قلوهای ناهمسان از حیث سازگاریهای اجتماعی و آموزشی، یک اختلاف بیست درجه‌ای هوش در آزمونهای مربوط به زبان را نشان می‌داد. مصاحبه با ناشنوایان بزرگسال، با یک برش عرضی از آنان، در نیویورک حاکی از آن بود که آنان در این سن، در زمینه‌های آموزشی و شغلی پیشرفت اندکی دارند، اما به طور کلی، برای زندگی خانوادگی و الگوهای رشد نیافته در مدرسه و محل کار، نوعی آمادگی در حد ضعیف دارند.
برای ناشنوایان، یک درمانگاه آزمایشی تأسیس شد و این فرصت فراهم شد تا برای اولین بار، برخی از انواع خاص ناسازگاری و روان‌شناسی بیماران در این گروهها مورد توجه قرار گیرد. در بسیاری از این بیماران، نوعی احساس عدم همدلی، تفاهم سطحی و عدم توجه به احساسات سایران، آگاهی بسیار اندک از تأثیر رفتار خود بر سایران و تمایل به نوعی رفتار شتاب‌زده توأم با خویشتن‌داری محدود دیده می‌شد. با وجود خشمی که در آنها بسیار سطحی بود، در جریان شناخت علایم بیماری، هیچ‌گونه علایم کُند‌ذهنی و افسردگی گزارش نشد. به رغم مشاهده علایم پارانویایی و مکانیسمهای فرافکننده ، این موارد، فراگیرتر و شایع‌تر از آنچه در میان گروههای برخوردار از سلامت شنوایی به نظر می‌رسید نبود و ناشنواییهای وسواس‌گونه و سازمان‌یافته به ندرت وجود داشت. غالب‌ترین تشخیص بیماران بزرگسال غیر روان‌پریش، اختلال شخصیت منفعل‌ـ تهاجمی بود.
بیماران ناشنوای بیمارستانهای روانی ایالت نیویورک، طی سالهای 1955 تا 1962 مورد تحقیق قرار گرفتند. نسبت مواردی که اسکیزوفرنی تشخیص داده شد 52 درصد بود و این رقم، 57 درصد کل بیماران آن برهه از زمان را تشکیل می‌داد. هر چند به طور حتم، طبق تشخیص اصلی بیمارستان، نسبت مواردی که اسکیزوفرنی تشخیص داده شده بودند کمی پایین‌تر (47 درصد) بود، بسیاری از بیمارانی که در طبقه سطحی به روان‌پریشی کمبود ذهنی مبتلا بودند، در تشخیص مجدد، اسکیزوفرن شناخته شدند.
گروه نسبتاً گسترده‌ای نیز (هجده درصد) در دسته مبتلایان به روان‌پریشی کمبود ذهنی باقی ماندند که در بسیاری از آنان، بقایای یک بیماری مانند مننژیت یا التهاب مغز بود. جدا از افزایش تعداد افراد این گروه نیز و کاهش معادل نسبت بیماران مبتلا به پیری و تصلب شرایین، دسته‌های مورد تشخیص در میان بیماران ناشنوا، دقیقاً با جمعیت کلی بیمارستانهای نیویورک تطابق داشت.
تشخیص اسکیزوفرنی، به این دلیل که ناشنوایان غالباً در قالب واژه‌های عینی می‌اندیشند، ارتباط کلامی آنان، به ویژه انواع مکتوب ارتباط، غالباً حاکی از نوعی گسیختگی و آشفتگی و مبتدی‌گری است، به گونه‌ای که اختلال فکری جدی‌ای را بر می‌انگیزد. در حالی که با دانش ارتباط کلامی دستی و توجه به مولفه تأثیرگذار آن، بهتر می‌توان با احساسات بیماران ناشنوا ارتباط برقرار کرد و سررشته‌هایی نظیر ناهماهنگیهای جزئی و نیز نشانه‌های تفکر اوتیسم و چیزهایی از این قبیل را کشف کرد.
در 1963 بخش ویژه‌ای در بیمارستان دولتی روکلند در اورنجبرگ نیویورک تأسیس شد که بیماران ناشنوا را برای درمان عمیق و فشرده می‌پذیرفت و به بیماستانهای دیگر انتقال می‌داد. تأسیسات و امکانات آن در نوع خود بی‌نظیر بود و دارای گنجایش سی بیمار بود. نیز دارای کارکنان حرفه‌ای و متخصص در رشته‌های مختلف بود. توزیع تشخیص بیماران این بخش، به تشخیص جمعیت ناشنوایان در کل بخشها شباهت داشت. با این تفاوت که بیماران کمبود ذهنی را اصلاً نمی‌پذیرفتند و گروه وسیع‌تری از مبتلایان به اختلال رفتاری را در خود جای می‌دادند که اکثراً نوجوانان دارای امیال آنی، نابالغ یا بزهکار بودند. شیوه‌های درمان در این بخش، عبارت بودند از: روان‌دارویی، درمانهای جسمی و ایجاد یک محیط مطلوب در بخش. آنچه که درباره همه این بیماران، مشترک بود، گسستگی زمانی‌ای بود که دوره تجربه معلولیت باعث آن شده بود. همچنین، در چارچوب یک برنامه تلاشمند کلی، اقدامات گسترده‌ای برای جبران برخی نقصانهای مهم و اساسی طراحی شده بود. درمانهای کمکی و فرعی، عبارت بودند از: شغل، تفریح درمانی، برنامه درسی، مشاوره توان‌بخشی با متخصصان در زمینه تجارب پیش‌شغلی در بیمارستان و فعالیتهای اجتماعی سازمان‌یافته با کمک داوطلبان. برنامه گروه‌درمانی دیگری که کارکنان این بیمارستان برای انجام آن اقدام می‌کردند، کاربرد زبان‌دستی و تقویت آن با تکرار ویدئویی بود که ظاهراً ابزار مناسبی برای کمک به وسیع کردن تجارب کلی بیماران و فراگیری نحوه عملکرد در میان بیماران همسال شناخته شد.
این برنامه، در درمان و توان‌بخشی جمع گسترده‌ای از بیماران ناشنوا موفق عمل کرد و با اجرای برنامه‌هایی در جمع ناشنوایان مراکز توان‌بخشی، مراکز بینابینی و مدارس، آن را گسترده کرد.
مشاهدات جان دنمارک و همکارانش (1969) درباره خدمات روان‌پزشکی به ناشنوایان در انگلستان، دقیقاً با یافته‌های امریکاییها مطابقت داشت. یک بیمارستان 26 تخت‌خوابی نیز در این زمینه‌، خدمات خود را آغاز کرد و کارکنان آن، برای اجرای شیوه‌های مکالمه دستی با بیماران و شناخت ابعاد روان‌شناسی و روان‌پزشکی ناشنوایی آموزش داده شدند.
مشکلات رفتاری و ناسازگاری مرتبط با ناشنوایی، مشخصه گسترده‌ترین گروه ناشنوایان بود و اسکیزوفرنی در مرتبه بعد قرار داشت. گروه انگلیسی، همانند گروه تحقیق در نیویورک، به مشکلات فراروی کودکان ناشنوا، نظیر فراگیری زبان و ارتباط مخل و آشفته والدین و کودکان (عدم پذیرش پنهان و آشکار) اشاره داشت. آنان همچنین، به تاریخچه تندخویی و طغیان عصبی اشاره کردند و نابالغی احساسی و ناتوانی در مطرح کردن گفتاری خویش را از جمله عوامل نهفته در پس این نوع رفتار عنوان کردند.
در دانمارک، شخصی به نام رمویگ (ﻣﺘ 1969) بررسی وضعیت کرولالها در بیمارستانها را آغاز کرد. او با اشاره دوباره به مشکلات شناختی، بر فورانهای خشن و آشوب‌برانگیز ناشنوایان تأکید کرد. تعداد بیماران ناشنوا در بیمارستانها، سه تا چهار برابر تعداد افراد عادی بود؛ اگر چه طول مدت پذیرش به مفهوم افزایش، بیش از این مقدار بود. به رغم تشخیص مشکل‌تر اسکیزوفرنی، این بیماری، شایع‌تر از آنچه که در جامعه ناشنوایان به چشم می‌خورد، نبود و شیوع علایم پارانویایی در میان اسکیزوفرنها هم متداول‌تر به نظر نمی‌رسید.
البته این یافته آخر، مغایر با موفقیت توصیف شده در کسانی است که پس از مدتی، به مشکل شنوایی دچار می‌شوند و طی آن، ابتلا به بیماری پارانویایی گزارش شده است.
در هشت مورد از سی بیمار مورد بررسی رمویگ، و شانزده مورد از یکصد و چهار بیمار مورد بررسی راینر و دیگران، توهم شنوایی گزارش شده بود (1970). در گزارش دوم، محققان درباره اصل و پیوستگیهای عصبی توهمات در ناشنوایان تحقیق کرده بودند. در این باره نقش محرومیت محرکی، تأثیر تجربه پیشین، مکانیسم مرکزی و محیطی خاستگاه ناشنوایی، و اینکه تا چه حد تشکیل آنها ذهنی یا ادراکی است، همواره در شمار پرسشهای بدون پاسخ قرار می‌گیرند.
به بیماران بستری نیز خدمات روان‌پزشکی ارائه شده است که از جمله آنها می‌توان به تأسیس بیمارستان سنت الیزابت در واشنگتن دی. سی. با همت رابینسون اشاره کرد. شلسینگر و مدو که هر دو در درمانگاه لانگلی پورتر در سانفرانسیسکو مشغول خدمت بودند، یک درمانگاه و یک برنامه تحقیقاتی را راه‌اندازی کردند و در برنامه تحقیقاتی خود، نقش والدین را در فضایی که کودک ناشنوا را از بدو تولد محاصره کرده است محور قرار دادند و بر نقش ارتباط کلامی، در شکل‌گیری احساسات کودک، تأکید داشتند. ارتباط کلامی (صدا و اشاره) به خوبی نشان داد که به گسترش سریع‌تر و وسیع‌تر دامنه واژگان منتج می‌شود و کودکان ناشنوا می‌توانند به جای محدود شدن به ارتباط کلامی با والدین، با آنان روابط موثرتر، آسان‌تر و آزادتری داشته باشند.
اینکه خدمات شخصیتی و الگوهای علایم تشریح شده در بالا فقط با فقدان زبان گفتار در ناشنوایان ارتباط دارد یا با عدم ارتباط کلامی والدین و کودک در سالهای ابتدایی، هنوز یک مسئله لاینحل است. شاید این پرسش مطرح شود که آیا سرنخ و اطلاعات مربوط به ویژگیهای شخصیتی را باید در خود زبان یافت یا در صمیمیت تماسی که زبان گفتار آن را پدید می‌آورد. زیرا از یک سو، کوره‌راههای پیوندی و ارتباطی کودکان ناشنوای مبتلا به تفکر گفتاری ناقص، احتمالاً متفاوت است و چارچوب تغییریافته زبانی آنان، گاهی به نوبه خود، کیفیت تجربه‌های آنان را نیز متحول می‌سازد. از این رو، توانایی انتزاعی می‌تواند معقول‌سازی، تعمیم‌دهی و منتقل کردن احساسات فوری را مشکل سازد و از سوی دیگر، شواهدی وجود دارد که حداقل، نوجوانان کم سن و سال ناشنوا بر خلاف نداشتن مهارت گفتاری، قدرت تفکر منطقی دارند.
اگرچه بررسیهای مربوط به اوایل دوران کودکی ناشنوایان بسیار اندک است، اما در گزارشها این گونه آمده است که ویژگیهای شخصیتی مشاهده شده از ناشنوایان، زمانی بروز می‌کند که این کودکان از سوی والدین طرد شده‌اند. به عبارت دیگر، این ویژگیها زمانی بروز می‌کند که ناشنوایی، تأثیرات مضر خود را عمدتاً از طریق مطرح شدن کودک از سوی والدین و مداخله احساسی در خانواده اعمال ‌کرده است. هنگامی که مشکلات ارتباط کلامی و طرد والدین از ارتباط عاطفی ممانعت می‌کند، روند کُند اجتماعی‌سازی متوقف می‌شود و گاهی همدلی، مراقبت و حس اجتماعی، جای خود را به خود‌محوری، شتاب‌زدگی و عدم بلوغ رفتارهای اجتماعی می‌دهد. بنابراین، روان‌پزشکی برای حل این مشکلات خاص، معرفی نوعی شناخت و برخی راهکارهای پیشگیرانه و درمانی را آغاز کرده است. اما هنوز هم زمینه‌هایی هستند که مستلزم کندوکاو بیشترند و خدماتی نیاز است که بایستی تأمین شود.
شکل‌گیری شخصیت در ناشنوایان، پیدایش خودآگاهی و خودپنداری و تنظیم رفتار، باید با درک بهتر روبه‌رو شود تا امکان اجرای شیوه‌های مناسب آموزش، و تمرینهای مناسب پرورش کودکان، و همچنین روان‌درمانی آنان فراهم گردد. نقش محرومیت حسی را می‌توان به نابینایی، زبان خارجی، محرومیت فرهنگی، بستری ساختن و سایر اشکال انزوا تعمیم داد. تحقیقات بیشتری نیز درباره روند روان‌درمانی ناشنوایان نیاز است که زمینه‌های آن عبارت‌اند از: توصیف فرایندی، تجزیه و تحلیل مصاحبه‌های روان‌پزشکی، فنون درمان روانکاوی و به کارگیری روان‌درمانگرانِ ناشنوا. عجله و شتاب‌زدگی، که به عنوان یکی از ویژگیهای ناشنوایان مطرح‌اند، مستلزم آن است که همراه و در کنار ناخرسندی، سرخوردگی در محیط خانواده، کمبود نسبی زبان سازمان‌یافته یا نقش صدمه حداقل مغز، شناخته شود.
با توجه به شمار انبوه کودکان ناشنوا به علت سرخجه مادر، کاربرد ملاکهای مرتبط با برق‌نگاری مغز و معیارهای بالینی برای تفکیک عناصر پدید آورنده شتاب‌زدگی، حوزه مهم دیگر تحقیق به شمار می‌آید. اگر چه چندین بررسیهای تحقیقی میان فرهنگی، درباره همخوانی یافته‌های روان‌شناسی، در پهنه نظامهای مختلف اقتصادی و اجتماعی انجام شده است، تحقیق درباره ابعاد زبان‌شناسانه زبان اشاره، روان‌شناسی زبان اشاره، ارتباط زبان و اندیشه و تداوم مشاجره و مناقصه میان حامیان ارتباط دستی و شفاهی، مستلزم تلاشهای پیوند خورده روان‌شناسان، زبان‌شناسان، روان‌پزشکان، انسان‌شناسان و آموزگاران است.
همچنین در حیطه بالینی، خدمات روان‌پزشکی توصیف شده فوق را بایستی به سایر مناطق کشور، بسط و گسترش داد، که این امر، با انگیزه و حرکت ناشنوایان امکان‌پذیر است. خدمات کلی بیمارستانی و پرستاری ویژه بیماران ناشنوا نیز کافی نیست.
اضطراری‌ترین مشکل بالینی، پیشگیری و درمان اختلالات احساسی در نوجوانان است که برای نیل به این مقصود، یافته‌های موردی و مشاوره با والدین نوزادان ناشنوا، ارزیابی شناختی در سالهای پیش‌دبستانی و کودکستان، مشاوره روان‌پزشکی و نورولوژیکی در مدارس، برپایی کلاسهای ویژه کودکان یا بیمار روانی، و بستری ساختن موقت مبتلایان به اختلالات حاد، برای اجرای به موقع و سریع، در دستور کار قرار دارند.
سایر خدماتی که یک برنامه روان‌پزشکی کامل را ایجاب می‌کنند، عبارت‌اند از: ازدواج و مشاوره پزشکی، تأمین اطلاعات کارشناسی در روان‌پزشکی حقوقی و قضایی، انجام امور عام‌المنفعه همچون ایجاد مراکز بینابینی و اقامتگاهها، نشر علم و آگاهی درباره ناشنوایان از طریق تمام رسانه‌های موجود. ناشنوایان نیز خود می‌کوشند تا میزان سلامت عقلانی را به نقشهای حرفه‌ای و فراحرفه‌ای وارد سازند و این توانایی را دارند که بینش تازه‌ای را نسبت به خود به وجود آورند، میان خود و مراجعان خویش حُسن تفاهم و سازگاری ایجاد کنند، و شخصیت ناشنوایان را در دید عموم و سایر بیماران، تقویت و حمایت کنند.
مأخذ:
IEPPPN,Vol. 4, P. 15-18
جان دی. رینر ؛ کنث زد. آلتشولر
ترجمه زهرا واعظی  
تاریخ ثبت در بانک 9 مهر 1399