کد | jr-40810 |
---|---|
عنوان اول | دبستان کرولالهای باغچهبان |
عنوان دوم | نخستین مدرسه ناشنوایان و بنیانگذاری شده به دست جبّار باغچهبان |
نویسنده | ثمینه باغچه بان |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 598 |
شماره صفحه (تا) | 602 |
زبان | فارسی |
متن |
دبستان کرولالهای باغچهبان، نخستین مدرسه ناشنوایان و بنیانگذاری شده به دست جبّار باغچهبان. باغچهبان پیش از تأسیس دبستان کرولالها در تهران, در تبریز باغچه کودکان کرولال را دایر کرده بود. از این رو پیش از پرداختن به دبستان کرولالها به پیشینه فعّالیتها در زمینه آموزش ناشنوایان در تاریخ ایران و از جمله کارهای باغچهبان در دیگر شهرها میپردازیم. در تاریخ ایران, نشانی از شناخت یا آموزش و تأمین رفاه ناشنوایان یافت نشده است. اگر در این زمینه کارهایی هم انجام شده باشد، متأسفانه در جایی ضبط نشده یا در طی غارتها و تاراجهایی که در طول تاریخ اتفاق افتاده، از میان رفته است. شاید هم روزی پژوهندگانی موفق به یافتن ردپایی در این باره شوند. تا به چنین سندی دست نیافتهایم، ناچاریم آغازگر شناخت و آموزش ناشنوایان را در ایران, باغچهبان بدانیم که در حدود پنجاه سال پیش در این راه گام برداشت. در اواخر 1333، باغچهبان به فکر آموزش کرولالها افتاد و با شوق بسیار دکتر محسنی، رئیس معارف وقت را، از این نیت خود به امید استقبال گرم و پشتیبانی فراوان، آگاه ساخت؛ ولی محسنی با خونسردی به او گفته بود: تو اگر چنین استعدادی داری و میتوانی لالها را زباندار کنی، بهتر است به تبریزیها فارسی یاد بدهی. ما به دبستان کرولالها احتیاج نداریم. باغچهبان، از این کم لطفی رئیس معارف سخت متأثر شد، اما به راه خود ادامه داد و دبستان باغچه اطفال را بنا نهاد. او پس از آن، با دشواریهای بسیار که با شکلهای گوناگون راه را بر او میبست، روبهرو شد و به گفته خودش، چیزی نمانده بود از تصمیم خود برگردد؛ زیرا این تلاش بیسابقه محتاج تشویق و راهنمایی بود. این فکر و ادعای باغچهبان، مانند عمل طبیبی که داروی جدیدی را در وجود جانوری آزمایش میکند, خواه با نتیجه و خواه بینتیجه, کاملاً شرعی و برازنده یک معلم بود. ولی در آن زمان این اقدام، با چنان مخالفت شدید اجتماعی روبهرو شد که چیزی نمانده بود وی دست از این کار بشوید. این واکنش تند و دلسردکننده جامعه، دلیل بارز بر عدم رشد فکری مردم محیط در آن زمان بود. مسئولان شهر, تبلیغات گستردهای بر ضد او به راه انداختند؛ به گونهای که کسی جرئت نمیکرد فرزند خود را به مدرسه آورد. دو روز بعد، دو فرزند شخصی به نام قزوینی، و یک فرزند لطفعلی آذرخشی در کلاس نامنویسی کردند. پس از شش ماه در باغچه اطفال، جشن امتحانی برای این سه کودک کرولال برپا شد. تمام فرهنگیان و دانشمندان تبریز و علمای خارجی و اعضای کنسولخانهها در این جشن حضور داشتند. در حیاط بزرگ باغچه اطفال که در گذشته محل نطق مرحوم خیابانی بوده است، برای گذاشتن یک صندلی هم جا نمانده بود. افزون بر دیوارهای حیاط باغچه اطفال, درختهای خانههای همجوار نیز، آدم بار آورده بود... امتحان آغاز شد. بچهها در حضور مردم درس خواندند و بر تخته سیاه املا نوشتند... پس از امتحان نطقها آغاز شد. قدردانیها, تمجیدها از زمین میجوشید و از آسمان میبارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمیشدند. حتی مرحوم دکتر محسنی نیز، بر خلاف انتظار، با زبان خاصی باغچهبان را تمجید و ستایش کرد. در آخر 1335، که متأسفانه موجبات انحلال باغچه اطفال در تبریز فراهم آمد و در نتیجه بساط آموزش کرولالها هم برچیده شد، باغچهبان به دعوت ابوالقاسم فیوضات, که در آن زمان رئیس معارف استان فارس بود, با تحمل دشواریهای بسیار به شیراز رفت و به همت ایشان و همایون سیاح، کودکستان شیراز را در 1336 تأسیس کرد. کوششهای او در آنجا خود داستانی دیگر است و چون مربوط به ناشنوایان نمیشود, از آن میگذریم. به این ترتیب آموزش ناشنوایان که در 1333 آغاز شده بود، پس از دو سال, به قول باغچهبان, در جنین خفه شد. باغچهبان پس از پنج سال اقامت در شیراز که شیرینترین روزهای زندگی او بوده, به عللی, با وجود علاقه بسیار به شیرازیان, ناچار در 1340 به تهران برگشت. او در تهران، نخست به فکر تأسیس یک گاهواره، یا شیرخوارگاه برای نوزادان افتاد. هدف باغچهبان از این کار، تأسیس مرکزی بود که در آنجا کودکان از شیرخوارگی پذیرفته شوند و تحت مطالعات روانشناسی اجتماعی قرار گیرند و روشهای مختلف آموزش و پرورش با آنان تجربه و ارزشیابی شود. تأسیس دبستان کرولالها: در ایران، نخستین مدرسه ناشنوایان در تهران آغاز به کار کرد. چون باغچهبان موفق به تأسیس گاهواره نشد، به تشویق و یاری دوست خود، دکتر بهرهمند، تصمیم گرفت دبستانی برای کرولالها تأسیس کند و از این رو در آذرماه 1340 در روزنامه اطلاعات اطلاعیهای به شرح زیر داد: «متمنی است کسانی که دارای اطفال کرولال هستند و مایلاند اطفالشان در مدت کمی نوشتن و خواندن و حرف زدن آموخته، از فقر و بدبختی که آینده آنها را تهدید میکند نجات یابند، از این تاریخ عصرها از ساعت سه الی شش بعد از ظهر برای ثبتنام اطفال خود به آدرس ذیل مراجعه فرمایند. اطفالی که از نقاط دور دست از قبیل ولایات و ایالات فرستاده میشوند، با شرایطی خصوصی به طور شبانهروزی پذیرایی خواهند شد. بدیهی است آقایان مراجعهکنندگان در مراجعه به این موسسه تسریع خواهند فرمود؛ زیرا وقتی که تعداد کودکان به حد کافی برسد, کودک دیگری قبول نخواهد شد. نشانی: تهران، مطب دکتر بهرهمند, خیابان ناصر خسرو». با اینکه قید و شرط سنگینی در آن اعلامیه وجود نداشت، جز یک دختر به نام صفیا لبنان، کسی نام نویسی نکرد و پدر همین دختر، دکتر لبنان، چهار صندلی و یک میز کار کرده به این دبستان هدیه کرد و وی با همین یک شاگرد در اتاقی که دکتر بهرهمند در مطب شخصی خود به او واگذار کرده بود، کلاس خود را دایر کرد. باغچهبان در این باره مینویسد: مدرسه نو بنیادم را به سختی اداره میکردم و پس از چند ماه، چهار نفر به عده شاگردان افزوده شد و پس از هشت ماه در خانه دکتر لبنان، جشن امتحانی برای شاگردان فراهم گردید و در آن از علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ و مدیران کل فرهنگ و عدهای از محترمان دعوت شد. وزیر از مشاهده درس و امتحان بچههای لال بسیار ممنون شد و ضمن قدردانی گفت: واقعاً باغچهبان اعجاز کرده است. از آن تاریخ مقرر داشتند که ماهی چهل تومان به این دبستان کمک شود. البته، در سال اول که آغاز کار بود، فوقالعاده در مضیقه بودم؛ ولی از سالهای بعد که به تدریج از طرفی به کمک فرهنگ و از طرف دیگر به شماره شاگردان افزوده میشد، هر سال نسبت به سال قبل کار دبستان رو به بهبود میرفت. تا ده سال این دبستان را به تنهایی اداره کردم. در این ده سال، من هم مدیر هم معلم و هم فراش دبستان بودم؛ زیرا هرچند در اواخر کمک فرهنگ به سیصد تومان رسیده بود، ولی با این پول فقط میتوانستم محلی برای دبستان اجاره کنم و دیگر پولی برای استخدام معلم و فراش باقی نمیماند. باری عده شاگردان در اواخر ده سال، افزون بر سی نفر شد که تدریس آنان با دست تنها از جمله کارهایی بود که شاید در دنیا کم سابقه باشد. از ساعت هفت صبح تا ساعت هفت بعدازظهر کار میکردم. با اینکه منزلم در خود دبستان بود، نمیتوانستم با عائلهام ناهار بخورم. ناهار خود را به کلاس میآوردم و در حال ناهار خوردن به عدهای از شاگردان درس میدادم و بقیه ناهار میخوردند. وقتی که درس این عده تمام میشد، به عده دیگر که ناهار خورده بودند درس میدادم و اینها ناهار میخوردند. وقتی که درس اینها تمام میشد، عده دیگر را برای درس نگاه میداشتم و بقیه را برای تفریح به حیاط میفرستادم.... در این ایام فقط یک نفر مدد کار داشتم که او هم درس دادن بلد نبود و فقط به کار شاگردانی که مشغول انجام دادن تکالیف بودند، نظارت میکرد، یا در زنگ تفریح مراقب بود. با وجود این همه سختی و زحمت، از طرفی نیز، مجبور بودم برای انجام دادن بعضی از کارها مثلاً دریافت کمک و دادن گزارشهای فرهنگی به وزارت فرهنگ بروم و این و آن را ببینم و برای تربیت معلم از اشخاص استمداد کنم. بنابراین، وقتی که از دبستان خارج میشدم، بچهها از درس باز میماندند و اگر بیرون نمیرفتم کارها انجام نمیگرفت. از این رو بسیار معذب و از آینده این دبستان سخت نگران بودم. همیشه در چارهجویی بودم؛ زیرا میدیدم این سی نفر بچه که میزان شهریه هر یک از آنان پنج یا ده تومان بود و بیش از ده نفرشان نیز، مجانی بودند، چندان درآمدی نداشتم که بتوانم معلم تربیت کنم. بنابراین، به فکر تأسیس یک جمعیت برای حمایت کودکان کرولال افتادم. نقشه خیالی من این بود که این جمعیت مرجع و ملجاء کودکان فقیر کرولال شود و کودکان کرولال بیبضاعت را در تحت حمایت خود بگیرند و دست کم پنجاه طفل کرولال را با ماهی پنجاه تومان شهریه برای تعلیم به دبستان من بسپارد تا بتوانم به خیال خود جامه عمل بپوشانم؛ یعنی معلم تربیت کنم و دایره عمل را توسعه دهم. در سال 1348, با مشورت و یاری عدهای از دوستان, گروهی از رجال پایتخت و مردان خیر را دعوت به تأسیس این جمعیت کردم و نظر به حسن شهرتی که این دبستان پیدا کرده بود، رجال دعوت بنده را اجابت کردند و در نتیجه این جمعیت تأسیس و اساسنامه آن تنظیم شد. موسسان در این اساسنامه خدمتگزار را به سمت ناظم مادامالعمر امور مالی و فنی این جمعیت مفتخر کردند. متأسفانه جمعیت جدیدالتأسیس حمایت کودکان کرولال در مدت شانزده سال اول زندگی خود، به عللی نتوانست چنان که آرزوی ایجادکننده آن بود، سودمند افتد و تا ده سال دیگر، باغچهبان همچنان با دشواریهای مالی و اداری بسیار روبهرو بود تا اینکه در سال 1332، نظر وزیر فرهنگ وقت، دکتر محمود مهران به وضع مدرسه جلب شد و ایشان برای رفع مشکلات مالی مقرر کردند نه تنها اعانه مدرسه دویست تومان افزایش یابد، بلکه ماهانه مبلغ یکهزار و پانصد تومان نیز، برای تغذیه اطفال مستمند و کارمندان دبستان پرداخت شود. افزون بر آن، با توجه به مشکل اساسی مدرسه، یعنی کمبود معلم، قرار شد که همه ساله پنج نفر از شاگردان دانشسرای مقدماتی برای آموزش در این رشته به مدت یک سال در این مدرسه کارورزی کنند. همچنین برای تشویق معلمان دولتی به تدریس ناشنوایان، مقرر شد ماهانه صد تومان اضافه کار مقطوع به معلمان کودکان کرولال پرداخته شود. باغچهبان مینویسد: در حقیقت باید بگویم که با این اقدام، کالبد نیمهجان این دبستان صفا و حیاتی جاویدان یافت و از آن پس نیازهای آن با مساعدتهای بیدریغ این وزیر، یکی پس از دیگری به آسانی مرتفع شد که البته همیشه جای سپاسگزاری خواهد بود. هر چند از سال 1332 به بعد، در اثر حمایت وزیر وقت و توجه وزارت آموزش و پرورش، قسمتی از دشواریهای دبستان کرولالها که تا آن زمان در کشور ما منحصر به فرد بود، تا حدی حل شد، ولی با توجه به افزایش روز افزون مراجعان و این مسئله که نمیتوان در هر کلاس بیش از هشت تا ده شاگرد ناشنوا را درس داد, کمبود جا و نداشتن مدرسه ویژه، به طوری روزافزون کار را دشوار میکرد. تا اینکه در سال 1334 کلنگ نخستین ساختمان ویژه مدرسه ناشنوایان ایران در کوی یوسفآباد که زمین آن از سوی تقسیم اراضی یوسفآباد در اختیار جمعیت حمایت کودکان کرولال گذاشته شده بود، زده شد و در سال 1336 این مدرسه گشوده شد. در این سالها که رفته رفته مردم متوجه امکان آموزش و پرورش ناشنوایان شده بودند، چه از تهران و چه از دیگر شهرستانها برای ثبتنام فرزندان ناشنوای خود به مدرسه میآمدند. روزی نبود که مادری دست در دست کودک ناشنوایش برای ثبتنام به مدرسه نیاید. برای رفع مشکل, در زمان وزارت دکتر پرویز ناتل خانلری، چهار کلاس دیگر به یاری افراد خیر و وزارت فرهنگ ساخته شد؛ ولی در این هنگام شمار شاگردان به 120 نفر رسیده بود و باز شدت تنگی جا و کمبود کلاس احساس میشد. در اوایل سال 1340 نظر اولیای سازمان برنامه به شمار روزافزون شاگردان ناشنوا جلب گردید و برای رفع این مشکل از سوی آن سازمان در ضلع جنوبی زمین مدرسه بنای جدید آموزشگاه باغچهبان با بیست کلاس درس و کتابخانه و ناهارخوری و تالار اجتماعات و دو اتاق برای کلنیک ساخته شد و تمام کلاسها به وسایل نو و گوشیهای گروهی مجهز گردید که در نتیجه بر عده شاگردان این آموزشگاه شصت درصد افزوده شد. همچنین در سال 1344 نظر مقامهای سازمان برنامه و بودجه به وضع مالی این مدرسه جلب شد و روشن گردید که این موسسه فرهنگی غیرانتفاعی، بییاری کافی دولت, امکان آن ندارد که وظیفه خود را در آموزش 220 شاگرد ناشنوا در سطح دبستان و دوره اول دبیرستان و اجرای برنامه تربیت معلم به بهترین صورت انجام دهد. از این رو، در اسفند ماه 1344, برای رفع بحران مالی آموزشگاه, به دستور دکتر عبدالمجید مجیدی که در آن زمان رئیس دفتر بودجه سازمان برنامه و بودجه بود، مبلغ ششصد هزار ریال در اختیار مدیر مدرسه قرار گرفت و همچنین وی دستور داد که پس از رسیدگی به درآمدها و هزینه این موسسه فرهنگی از آغاز سال 1345بودجهای متناسب با هزینه آموزشگاه در بودجه کل کشور به آن تخصیص داده شود. این اقدام سرآغاز گسترش واقعی آموزش ناشنوایان بود. ولی افسوس که مبتکر آموزش ناشنوایان در ایران و بنیانگذار این مدرسه، فقط نه ماه فارغ از تشویش مادی در این مدرسه مدیریت کرد و در چهارم آذر ماه سال 1345 پس از یک بیماری سخت، ولی کوتاه چهار روزه در 84 سالگی چشم از جهان فروبست. این مدرسه در دو سازمان جداگانه: آموزشگاه کرولالهای باغچهبان با 290 شاگرد؛ و دبستان ناشنوایان باغچهبان شماره دو با 147 شاگرد, خدمات آموزشی خود را در سطح اندرزگاهی برای مادران ناشنوایان خردسال, کودکستان و دبستان و دوره راهنمایی و دبیرستان برای شاگردان ناشنوا ادامه داد. ورود دانشآموختگان این مجموعه آموزشی به دانشگاههای کشورهای خارجی و ایران و همچنین توفیق آنان در کارهای اداری و حرفهای و آموزشی، موجب امیدواری ناشنوایان و معلمان ناشنوایان بود. افزون بر آن آموزشگاه باغچهبان مهد تربیت معلمان و متخصصان مختلف و رابط ناشنوایان و مسئولان اندرزگاهها و مددکاران اجتماعی ویژه ناشنوایان بوده است. مأخذ: باغچهبان، ثمینه، بهره ناشنوایان، تهران، امیرکبیر، بیتا، ص 43-45. ثمینه باغچهبان |
تاریخ ثبت در بانک | 5 مهر 1399 |