کد jr-40298  
عنوان اول جونز، جک  
عنوان دوم نویسنده و شاعر ناشنوای امریکایی  
نویسنده گری. اف سیفرت  
نویسنده هری جی لانگ  
مترجم سید طاهر احمدی  
مترجم لقمان سرمدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد دوم  
نوع کاغذی ، کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 537  
شماره صفحه (تا) 540  
زبان فارسی ، فارسی  
متن جونز، جک ، نویسنده و شاعر ناشنوای امریکایی.
در 28 سپتامبر 1923 در دالاس تگزاس به دنیا آمد. او که جان تیمینز جونز نام داشت، آخرین فرزند از دو فرزند فیشر گراهام جونز و ادیت تیمینز جونز بود. جان در اسکارسدیل نیویورک بزرگ شد و بیشتر زندگی خویش را در همان جا گذرانید. او و خواهرش، یوان از کودکی دچار اختلالات شنوایی بودند، خواهرش کم‌شنوا و خود او عمیقاً ناشنوا بود. او از مدرسه دوایت نیویورک، که مدرسه‌ای معروف بود، دانش‌آموخته شد.
جان در لب‌خوانی بسیار چیره‌دست بود. نخستین اثر ادبی او در نوزده سالگی منتشر شد. از آن زمان تا 1955 در دانشکده سوارت‌مور ، دانشگاه نیویورک، مدرسه نوین پژوهشهای اجتماعی و انستیتوی واسار سامر شرکت جست. وی مدتی در چند کارخانه به کار مشغول شد، اما پس از آن، به سرودن شعر و نوشتن داستانهای کوتاه روی آورد و با چند نشریه مانند دیسکاوری ، اکسنت ، پالیتیکس ، ویلج وُیس ، کمبریج ریویو ، و نیو دیرکشن همکاری می‌کرد. این آثار را منتقدی به نام مکسول گیسمار ستود. او، جونز را آغازی بر گونه‌های نمادگرا و سور‌رئالیست به شیوه‌ای از هزل غیر معمول، توصیف کرده بود.
در ابتدای 1950 جونز با پی بردن به این حقیقت که هنر به خاطر مواجهه با دیکتاتوری تمامیت‌خواه ، آخرین روزهای زندگی خویش را می‌گذراند، ترجیح داد به پژوهش در تاریخ و ایدئولوژی بپردازد. وی سعی کرد با روش خودآموز، صدها اثر علمی را مطالعه کند. در این مدت، برای ناشرانی چون کورتیز براون کامپانی و توئنتیث سنچری فاکس به عنوان منتقد مطالب داستانی و غیرداستانی چاپ شده و چاپ نشده و نیز منتقد غیرثابت نشریه‌های نیشن ، نیو ریپابلیک و دیگر نشریات دوره‌ای، به کار پرداخت.
او که در جوانی مارکسیست بود، با رخدادهای نوین و با توجه به شیوه‌ها و عملکردهای استالینی در شوروی سابق، به این نتیجه رسید که به یک دگرگونی بنیادین در آنچه او معمای مارکسیسم می‌خواند، نیاز است. معمایی که این پرسش را مطرح می‌ساخت این بود که چرا اوضاع در کشورهای کمونیستی هنوز هم به همان بدی گذشته می‌گذرد؟ او تحلیلهایش را به پایان رساند و در مقاله‌‌ای با عنوان «تا انتهای اندیشه» در 1953 چاپ کرد. در نهایت، در پایان 1955 در کمبریج ریویو با نام مستعار جان هورکان که شاید رب‌النوع زندگی گواتمالایی و هنر غربی را در نظر داشته است، مطلب می‌نوشت.
در این نوشته‌ها که در 1958 در نشریه کوچکی به نام نیوزپیپر در نیویورک دوباره به چاپ رسید، کوشش کرد دلایل فنتیسم (تعصب گرایی منطقی) جنبش کمونیسم را که به اعتقاد او بروز کرده بود، شرح داد. او در نوشته‌های خود، به از دست رفتن اخلاقیات در جنبش کمونیسم و توانایی آن جنبش، برای انجام اعمال وحشتناکی به نام خوبی و ضرورت و نیروی شگفتش در اخراج و سرکوب ذهن مخالفان خود از راه به سلطه کشانیدن ذهن آنان اشاره نمود.
به باور جونز، این توانایی مارکسیسم، نه تنها باعث شد بسیاری از آزادی‌خواهان نسبت به او بدبین شوند و به نوشته‌های او کمابیش پاسخ دهند، بلکه این نوشته‌‌ها، نوع تفکر او را که افول شتابزده ایدئولوژی غربی بود، باز می‌نمایاند.
جونز باور داشت که بحران جهانی در ژرفای خویش، مسئله‌ای اجتماعی‌ـ اقتصادی حاصل از مقابله کاپیتالیسم با مارکسیسم نیست و هیچ اقدامی نیز برای رفع مشکلات و ستمکشیهای طبقه کارگر یا خلق، نمی‌تواند انجام دهد. این بحران، بیشتر در پیوند با دنیای روشنفکران است. او دیدگاههایش را بر دو پایه روان‌شناسانه انسانی و به صورت مشاهده‌ای و تجربی گذاشته است. از دیدگاه او ممکن است اندام انسانی و در شکل گسترده خویش، جامعه انسانی، بسیاری از بخشهای عملکردی خویش را از دست بدهد و حتی در بدترین شکل آن، از این فقدان خویش هم آگاهی نیابد. وی همچنین بر این باور بود که همه ایدئولوژیها و تفکرات، وصف حالات و نحوه‌های خاص کارکردهای انسانی است. از دست دادن کارکردها، نتیجه واپس راندن آنها بوده و حالات خاص کارکرد انسانی، خود چیزی جز انواع مختلف واپس راندن کارکردهای آزاد و طبیعی بشری نیستند.
به نظر جونز، از آنجا که از زمان روشنگری، تصور می‌شد که آزادی چیزی است که از راه وجدان به دست می‌آید و آزادی مطلق وابسته به پیروزی مطلق خردوری است، بنابراین اصول نهانی، ولی جاری مارکسیسم، کوشش برای بهروزی مطلق خردوری بود و این اظهار نظر، پاسخی به این پرسش است که چرا مارکسیسم هرگز بدون دسترس به این «مطلق» جنبش باز نمی‌ایستد.
مارکسیم معتقد است که با در اختیار داشتن همه جنبه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور، می‌توان حداکثر آزادی را برای کارگران به وجود ‌آورد و براساس عقیده جونز، این مطلب در دیدگاه ماکس پیش‌بینی شده و مترادف انسان طبیعی قلمداد شده است. اما برای جونز، آزادی چیزی است که عملاً از راه اصلی خویش منحرف شده، و نمی‌توان آن را با ابزار خردوری به دست آورد. برای خردوری، آزادی، چیزی مربوط به گذشته است نه به آینده. بنابراین، تا زمانی که این جریان متوقف نشود، دگرگونیهای آینده نیروی خردورزی، به ویژه زیر فشار توتالیتاریانیسم به شکلی غیرقابل جلوگیری برخلاف جهت راستین آزادی به پیش می‌رود.
جونز باور داشت منطق تمامیت‌خواهی، تنها زمانی منهزم می‌گردد که نیروی مخرب و ریاضت‌گرای پنهان و مأیوس کننده آن، از جوهر خردوری بازشناخته شود. یعنی مفهوم آزادی باید از نیروی خردوری جدا شود. آزادی باید به مثابه پدیده‌ای اندام‌واره و یا بیوفیزیکی درک شود و با فقدان نسبی قیود و زنجیرهای کارکردی اندامی فردی خویشتن را آشنا سازد. بنابراین، جونز با این نظریه توتالیتاریانیسم که می‌گوید آزادی، تنها با به کارگیری بی‌حد و مرز نیروی خردوری به طور کامل به دست می‌آید، کاملاً مخالف است. او در آثار اخیرش، کوشش کرده است با در نظر گرفتن مواردی که نیروی خردوری به دلیل افزون بودن هزینه‌هایش از منافعش در تظاهرات علمی و صنعتی، سازماندهی اجتماعی و نظایر آن باید متوقف شود، نظریه کلی مرزها و حدود را بپروراند.
جونز مقاله «تا انتهای اندیشه» را به صورتی گسترده‌تر و به شکل کتاب در آورد و در آن تئوری کلی‌تری از تاریخ و وجدان دینی، و روان‌شناسی و ایدئولوژی انسانی، بالاتر از مبانی دوران روشنگری، بهره جسته بود. این کتاب هرگز چاپ نشد، اما بسیاری از مقالاتی را که در طی 25 سال پس از آن منتشر ساخت، می‌توان بازتاب تمامی مباحث و فصول این کتاب دانست.
هر چند او بسیار پرکار بود، ولی در این دوره، از بیماری چشم به شدت رنج می‌برد. اعصاب شبکیه یک چشم او قطع شده بود و با بیماری آب مرواریدی که در دیگر چشم داشت، در 1974 نابینا شد. او در پی‌گیری پژوهشها و نوشتارهای خویش راسخ بود و به کمک ذره‌بین و یک ماشین تحریر بزرگ به فعالیت می‌پرداخت.
جونز تفسیرهایی بر آثار اوتو رنک و هربرت مارکوس منتشر کرد. همچنین برای نوشتن دایره‌المعارف بین‌المللی علوم اجتماعی از او دعوت شد.
جک جونز، تحت فشار بسیار، آثارش را منتشر می‌ساخت. او به رغم ناشنوایی پس از چالش طولانی با آب مروارید و شبکیه منفصل، و در نتیجه نابینایی، بر ادامه دادن تحقیقات و نوشته‌هایش که در سطح بسیار وسیع منتشر می‌شد، پافشاری می‌کرد. نوشته‌های روزانه او، که در آرشیو دانشگاه گالودت موجود است، مشقت زندگی روزمره‌اش او را آشکار می‌کند. از 1975 تا 1982 او به طور چشمگیری به انتشار بخش اعظمی از مقالات تحقیقی و نظری خود ادامه داد.
جونز در دهم ژانویه 1983 در اثر سرطان فوت کرد و در قبرستان کینگ دیوید در پاتنام ولی در نیویورک دفن شد. نوشته‌ها، یادداشتها، دستخطهای آثار چاپ شده، مقالات چاپ نشده و کتابهای او همه در آرشیو دانشگاه گالودت موجودند.
مأخذ:
GEDPD, Vol. 2, P. 112-113.
گری اف. سیفرت ؛ هری جی. لانگ  
تاریخ ثبت در بانک 2 مهر 1399