کد jr-39287  
عنوان اول تاریخ آموزش و پرورش  
عنوان دوم پیشینه برنامه‌ها و نهادهای آموزش ناشنوایان در جهان  
نویسنده محمود پاکزاد  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 364  
شماره صفحه (تا) 372  
زبان فارسی  
متن تاریخ آموزش و پرورش، پیشینه برنامه‌ها و نهادهای آموزش ناشنوایان در جهان.
کوشش در راه خدمت به قشری از جامعه که فاقد یکی از مهم‌ترین حواس انسانی‌اند، همواره مورد توجه پژوهشگران، پزشکان, معلمان, علمای جامعه و بالأخره مردان انسان دوست و خیر بوده است. با مطالعه تاریخ می‌توان به زحمات گذشتگان در عرصه آموزش و پرورش ناشنوایان اطلاع پیدا کرد و این حقیقت را یافت که در نتیجه قرنها کوشش و همت هزاران پزشک, مربی آموزش و پرورش و پژوهشگر، ناشنوایان وارد مرحله جدیدی از زندگی شده‌اند؛ بطوری که هزاران جوان ناشنوا که در گذشته، سربار و نیروی غیر مواد در جوامع بودند، هم اکنون در بخش‌های تولید، کار می‌کنند یا در حال گذران مراحل عالی دانش می‌باشند.
با وجود اینکه علم و حرفه پزشکی در طول قرن جدید پیشرفتهای شگرفی نموده است، اما هنوز نتوانسته معضل ناشنوایی را در مراحل مختلف ژنتیک، جنین، نوزادی، کودکی و میانسالی برطرف کند. علوم تربیتی، روان‌شناسی تربیتی و آموزش و پرورش بهترین راهی است که گرچه نمی‌تواند قدرت شنوایی را باز گرداند یا، زبان و گفتار را بگشاید؛ ولی زمینه‌ای برای ناشنوایان ایجاد کرده که چون دیگران سخن می‌گویند و مانند دیگر همنوعان خویش به تحصیل علوم و حرفه می‌پردازند.
با گذشت زمان و آگاهی بیشتر مردم از علل ناشنوایی به تدریج عقاید خرافی جای خود را به تفکرات علمی داد و قدمهایی برای آموزش و هدایت آنان برداشته شد. تفکر علمی در حیطه ناشنوایان, در یک سیر طولانی و قرون متمادی نضج گرفت و توسعه یافت. سهم برخی کشورها در این مقوله بیشتر و برخی کمتر است. این مقاله فعالیتهای انجام شده یا در حال انجام را در چند منطقه را گزارش می‌کند.
اروپا: نخستین مدرک تاریخی که از آموزش کودکان ناشنوا در دست است، مربوط به 691 میلادی است. چند سال بعد نیز در ایتالیا شخصی به نام پیتیروکاسترو اقدام به آموزش کودک ناشنوایی کرد.
با گذشت قرنها آموزش و پرورش ناشنوایان وارد مرحله جدیدی گردید. در حدود پنج قرن، یعنی از قرن هفتم تا دوازدهم میلادی، اشخاصی به این کار اقدام نمودند، اما موفقیتهای آنان چندان قابل توجه نبوده است. با این وصف شکی نیست که آن کوششها خود پایه و اساس روشهای ارزنده‌ای برای آموزش کودکان ناشنوا گردید.
کاردانو ، پزشک معروف قرن شانزدهم میلادی اقدام به یافتن الفبای مخصوصی برای آموزش ناشنوایان کرد. او روش اشاره را همراه با گفتار به شاگردان خود عرضه داشت. در حالی که در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی بسیاری از کشورهای اروپایی تازه شروع به اقداماتی در زمینه با سواد کردن ناشنوایان کرده بودند، اسپانیا قدمهای اولیه را در این راه برداشته و یکی از پرچمداران آموزش و پرورش ناشنوایان به شمار می‌رفت.
جان کامنسکی در مکتب جدیدی که عرضه داشت، تأکید کرد که پیش از تدریس و یاد دادن نام شئ، باید خود آن را به کودک ناشنوا نشان داد. روشهای وی که همان روش سمعی و بصری امروز است، سالها به نام روش جدید به کار گرفته می‌شد و امروزه نیز با تغییراتی، از روشهای مهم آموزشی و تربیتی به شمار می‌رود.
کامنسکی همچنین عقیده‌ای را ابراز داشت که بعدها اهمیت آن آشکار گردید. او گفت: باید هر چیز را به طور کل به شاگرد عرضه داشت و بعد به تدریس اجزای آن پرداخت.
در1620 برای نخستین بار کتاب الفبای آسان و روش آموزش گفتار به ناشنوایان در مادرید اسپانیا انتشار یافت. نویسنده کتاب، جان پابلو روش اشاره را در آموزش ناشنوایان تحریم کرد و روش تکلم را موثر و مفید دانست.
وی نخستین کسی است که از لب‌خوانی در آموزش ناشنوایان نام می‌برد و حتی آن را هنر لب‌خوانی می‌نامد. بعضی از نظریات او درباره تقویت حواس ناشنوایان، اکنون نیز مورد استفاده است. نامبرده برای نخستین بار اظهار داشت: چنانچه صدای حروف به جای اسم حروف به شاگردان شنوا تدریس گردد، آنان سریع‌تر خواندن و نوشتن را فرا خواهند گرفت.
یکی دیگر از کسانی که در این زمینه قدمهایی برداشته جان لاک (1704-1631) است. وی از جمله کسانی است که عقیده داشت پرورش حواس کودک از بدوی‌ترین و لازم‌ترین نکات در آموزش ناشنوایان است.
دکتر جان بولور نخستین نویسنده انگلیسی است که مطالبی درباره مشکلات ناشنوایی نگاشته است. نامبرده یکی از پیشگامانی است که فکر ایجاد مدرسه ناشنوایان را در سر پروراند، ولی به طور کلی مدرسه واقعی برای این گروه تا قرن هجدهم تشکیل نگردید.
وی پس از مبارزات طولانی توانست به مردم انگلیسی زبان بقبولاند که لالی لازمه کری نیست و راههای متعددی برای آموختن و سخن گفتن ناشنوایان وجود دارد. جون آمان پزشکی که از مداوای یکی از بیماران خود مأیوس شده و نتوانسته بود او را شفا بخشد، درصدد برآمد تا راه گفتار را به او بیاموزد. او پس از موفقیتی که در این زمینه به دست آورد، کتاب کوچکی درباره روش خویش منتشر کرد؛ ولی بعداً متوجه شد سالها پیش در سایر ممالک این روش معمول بوده است. نامبرده بدون اطلاع از آنچه درباره ناشنوایان در سایر نقاط جهان انجام شده بود، در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که لالی نتیجه کری است و آنان که از نعمت تکلم محروم‌اند از آن جهت است که کر بوده و هرگز صدایی نشنیده‌اند، و چون نشنیده‌اند، نیاموخته‌اند تا بازگو کنند.
به اعتقاد وی ناشنوا قادر است اصوات را از طرز حرکات لب گوینده و احساس ارتعاشات حاصله از صوت, تقلید نماید و حرکات لب خود را با نگاه کردن در آینه تصحیح کند. نامبرده در 1692 کتابی در این زمینه با عنوان کر سخنگو منتشر کرد. وی همواره دیگر معلمان ناشنوا را به پیروی از این روش تشویق می‌کرده است.
با ظهور قرن هجدهم و آگاهی مردم از مشکلات و نقایصی که در آموزش و پرورش ناشنوایان وجود داشت، تدریس به این گروه وارد مرحله جدیدی گردید. تا پیش از این تاریخ کودکان خانواده‌های ثروتمند، ثمره آموزش و پرورش را با داشتن معلمان خصوصی می‌چشیدند در حالی که آنان که مال و مکنتی نداشتند، همچنان زندگی در تنهایی و سختی را می‌گذراندند. این قرن آغاز تاریخ حقیقی در آموزش و پرورش ناشنوایان به شمار می‌رود. در این قرن، مدارسی برای این‌گونه کودکان ایجاد شد و سه کشور اروپایی: آلمان, انگلستان و فرانسه را باید از پیشقدمان این اقدام دانست.
در 1775 دو‌ لپه ، نخستین مدرسه ملی کرولالها را در فرانسه تأسیس کرد. وی نخست روش مختلط را پیش گرفت، ولی پس از مدتی به علت کثرت دانش‌آموز قادر نبود تمامی شاگردان را تلفظ و گفتار بیاموزد. بنابراین به ناچار گفتار را از برنامه کار خود حذف کرد و تنها با روش اشاره به کار خویش ادامه داد. به وی، القاب مختلفی از قبیل پیشوای کرولالها یا پدر روش اشاره داده‌اند و مکتب اشاره او را مکتب فرانسوی نیز می‌گویند. او از جمله کسانی است که زحمات فراوانی برای طبقه ناشنوا کشید و خدمات وی، بویژه از نظر شناسایی این گروه به عنوان یک طبقه از طبقات اجتماعی، شایسته تحسین است.
ابه سیکار که زیر نظر دولپه تربیت شده بود، در 1790 به پاریس رفت تا روش اشاره وی را در آنجا ترویج کند. او در کار خود موفقیتهایی را به دست آورد.
در حالی که در کشورهای فرانسه و انگلستان، تحولات بزرگی در زمینه آموزش و پرورش ناشنوایان در این قرن به وجود آمده بود، در آلمان نیز گامهای بلندی در این زمینه برداشته می‌شد. ساموئل هینیک (1729- 1790)، از جمله چهره‌های درخشان این رشته به شمار می‌آید. وی در 1778، بنا به درخواست انجمن ایالتی, به شهر لایپزیک رفت تا نخستین مدرسه ملی ناشنوایان را در آنجا تأسیس کند. روش او پایه و اساس روش جدید گفتار گردید و به همین جهت، به وی لقب پدر روش گفتار را داده‌اند. دوستداران روش گفتار را پیروان مکتب آلمانی نیز گفته‌اند.
در قرن نوزدهم پیشرفتهای شگرفی در زمینه آموزش و پروش ناشنوایان به وجود آمد. توجه به روش گفتار، بیش از هر وقت دیگری مورد اهمیت و علاقه مردم قرار گرفت. در میانه همین قرن بود که بحثهای بسیاری بین دو گروه طرفداران روش اشاره و گفتار درگرفت. این بحثها خود موجب تشکیل همایشهای بین‌المللی و تبادل افکار مردم مختلف شد و در نتیجه، روش گفتار بر روش اشاره پیروز گردید و این پیروزی و پیشرفت، در برخی کشورها با موسسات آموزشی هنوز نیز ادامه دارد.
علوم در قرن نوزدهم، وارد مرحله جدیدتری شدند و دانشمندان در اثر مطالعات و تجربیات روزافزون, مطالب شگرفی درباره گوش و دستگاه شنوایی کشف کردند. در اوایل همین قرن بود که آموزش و پرورش ناشنوایان از اروپا به امریکا رسید و بعداً امریکا‌‌، که خود قدمهای اولیه را به پیروی از روشهای اروپایی برداشته بود، پرچمدار آموزش و پرورش ناشنوایان در جهان شد. تا پیش از آغاز این قرن، ثروتمندان امریکایی کودکان خود را برای آموزش به کشورهای اروپایی، مخصوصاً انگلستان می‌فرستادند. از جمله فرانسیس گرین ، از اهالی شهر بوستون واقع در ایالت ماساچوست امریکا، در 1880، پسر خردسال خود را برای آموزش به انگلستان فرستاد. وی در طول اقامت پسرش در مدرسه بریدوود ، با وی ماند و از بازگشت به امریکا با نوشتن مقالاتی مردم را به آموزش کودکان ناشنوا، تشویق کرد. او در حقیقت، تخم این دانش را به امریکا برد و کاشت و این نهال، بعدها به دست دیگران، پرورش داده شد.
امریکا: قرن نوزدهم، دوره مهمی در آموزش امریکاییهای ناشنوا بود. در ابتدای قرن، بیشتر امریکاییها عقیده داشتند که ناشنوایان، غیرقابل آموزش‌اند. اما تا 1900، بیشتر ایالات و مناطق، مدارسی دولتی برای شهروندان ناشنوایشان تأسیس کرده بودند. ناشنوایان، اغلب، خودشان تلاش برای تأسیس این گونه مدارس را رهبری می‌کردند و خود، نخستین مسئولان اداره مدرسه می‌شدند. در اوایل قرن بیستم، آموزش ناشنوایان، یک اصل پذیرفته شده بود. اما تاریخ تحولات تعلیم و تربیت ناشنوایان در امریکا اینگونه است:
در دوره‌ای که سرزمینهای ایالات متحده زیر سیطره کشورهای اروپایی قرار داشت، آموزش ناشنوایان مرسوم نبود. بیشتر مردم مستعمره‌‌‌نشین، به ناشنوایی به عنوان یک عمل تغییرناپذیر خدا می‌نگریستند. هرگونه تلاش برای تغییر چنین شرایط از پیش رقم خورده‌‌ای، نوعی بی‌حرمتی تلقی می‌شد. در 1679، ساکنان رولی در ماساچوست ، به تلاشهای فیلیپ نلسون برای یاد ‌دادن گفتار به جوانان کرولال با دیده تردید نگاه می‌کردند. تلاشهای نلسون، افکار همراه با سِحر و جادو را درهم آمیخت و در نتیجه، تلاشهایش به نتیجه‌ای نرسید.
ایده آموزش ناشنوایان در میان مستعمره‌نشینها تا 1771 مسکوت گذارده شد؛ یعنی تا زمانی که کلنل توماس بولینگ از ویرجینیا ، پسر کوچک ناشنوایش، جان، را در خارج به مدرسه اسکاتلندی کرولالها که به دست توماس بریدوود اداره می‌شد، فرستاد. موفقیت تدریس بریدوود برای بولینگ از طریق پیشرفت آموزشی پسرش اثبات شد. در نتیجه، در 1775، او دو فرزند ناشنوای دیگرش را برای آموزش به مدرسه بریدوود فرستاد. در طول همین دوره، فرانسیس گرین و پسر ناشنوایش چارلز، به انگلستان نقل مکان کردند و تا پایان انقلاب امریکا در آنجا ماندند. در سال 1780، چارلز هم در مدرسه ادینبورگ ، ثبت‌نام شد.
پیشرفت چارلز گرین در سه سال بعد، تا اندازه‌ای رضایتمندانه بود که پدرش کتابی تحسین‌آمیز درباره عملکرد بریدوود با عنوان صدایی که مشهود شد ، نوشت. پس از انقلاب، گرین به امریکا بازگشت و علاقه‌اش به آموزش ناشنوایان افزایش یافت. در نتیجه، در 1801، کتاب آموزش ناشنوایان را به انگلیسی ترجمه کرد. او همچنین، مقالاتی در لزوم آموزش کودکان ناشنوا در امریکا نوشت. تلاشهای او، بی‌فایده بودند. به‌علاوه، وابستگی سیاسی او پیش از انقلاب و در طی آن، احتمالاً مردم را در مقابل پیشنهادهای آموزشی او تحت تأثیر قرار داده است.
در 1810، در نیویورک، آموزش و پرورش ناشنوایان به دست شخصی به نام جان استانفورد آغاز شد. کوشش و پشتکار او باعث شد تا در 1818، دبستانی مخصوص کودکان ناشنوا در همان شهر، تأسیس گردد.
نام توماس گالودِت در تاریخ آموزش و پرورش ناشنوایان امریکا می‌درخشد. او که دانشجوی رشته الاهیات دانشگاه بود، با دکتر میسون کاگزول آشنا گردید. در نتیجه مراوده, کم‌کم توجه او به دختر خردسال دکتر یاد شده که ناشنوا بود، جلب شد و پس از مذاکره، با پدر وی قرار گذاشت تا در اوقات فراغت به آموزش دختر او بپردازد.
پس از مدتی دکتر کاگزول با کمک دوستان خود, گالودِت را برای فراگیری آموزشهای بیشتری در این زمینه به اروپا فرستاد. وی به مدرسه بریدوود در اسکاتلند رفت؛ ولی بریدوود از پذیرفتن او و دادن آموزشهای لازم به وی، خودداری کرد. گالودت پس از توقف شانزده ماهه در اروپا در 1816 به امریکا بازگشت و در بازگشت، یکی از شاگردان سیکار فرانسوی را با خود به امریکا آورد.
نامبردگان، پس از ورود به امریکا، مدرسه‌ای در شهر هارتفورد تأسیس کردند. شمار دانش‌آموزان مدرسه یاد شده روز به روز، فزونی یافت و آنان نیز با استفاده از روش اشاره به آموزش کودکان ناشنوا، مشغول گردیدند.
هوراس من (1796-1859)، اهل ایالت ماساچوست امریکا، به کار گالودت علاقه‌مند شد و نخستین مرکز تربیت معلم امریکا را در 1839 در شهر لکزینگتون ، تأسیس کرد. وی بعدها به مخالفت با گالودت برخاست و روش اشاره او را مورد سرزنش قرار داد. هوراس من، معتقد بود تنها روش گفتار است که باید در آموزش کودکان ناشنوا به کار رود.
ساموئل هو ، برای نخستین بار، کودک خردسالی را که از دو حس مهم بشری، یعنی بینایی و شنوایی محروم بود، به آموزش گرفت. کار وی باعث شد که در 1832، موسسه پرکینز ، به عنوان نخستین مرکز برای کودکان ناشنوا و نابینا، تأسیس گردد. بعدها در سال 1843، هو، به اتفاق هوراس من، سفری به اروپا کردند و با کمال تعجب مشاهده کردند که در آلمان، کودکان ناشنوا به روانی صحبت می‌کنند و بویژه، لب‌خوانی کودکان ناشنوا، باعث شگفتی آنان گردید. در بازگشت به امریکا، مقالات بسیاری به قلم آنان نوشته شد که باعث گردید اولیای این گونه کودکان، خواهان انتشار و ترویج روش گفتار شوند.
در همین اوان، برادر بزرگ‌تر توماس گالودت، کشیش گالودت ، به دلیل حس نوع‌پرستی و بشردوستی، علاقه‌مند خدمت به این گروه گردید. وی در 1859، اقدام به تأسیس کلیسایی برای ناشنوایان کرد. این کلیسا، که نخستین کلیسا برای ناشنوایان بود، در نیویورک قرار داشت و به نام کلیسای امریکایی کرولالها خوانده می‌شد. وی، همچنین اقدام به تأسیس مدارس و موسسات دیگری برای ناشنوایان کرد. کمی بعد، برادر دیگر گالودت به نام ادوین گالودت ، مسئول مدرسه ناشنوایان کندال گردید. مدرسه یاد شده که در 1857 در واشنگتن تأسیس یافته بود، بعدها به نام موسسه کلمبیا معروف شد. موسسه یاد شده، در 1894 به یادبود توماس هاپکینز گالودت، به دانشکده گالودت تغییر نام یافت و نخستین مرکز دانشگاهی برای ناشنوایان است.
در میانه قرن نوزدهم، یک وقفه موقتی در آموزش و پرورش ناشنوایان در امریکا مشاهده می‌شود؛ اما در پایان این قرن، امریکا دوباره پیشاپیش کشورهای دیگر قرار گرفت و با توجه روزافزون مردم به آموزش کودکان کرولال, روز به روز بر شمار مدارس روزانه, شبانه‌روزی, ملی و دولتی در سراسر امریکا افزوده شد.
با پایان قرن نوزدهم، روش گفتار، روشی شناخته شده و مورد پذیرش عموم قرار گرفت و کم و بیش، یک موضوع مورد توجه همگان واقع شد و آن اینکه هر ناشنوایی باید گفتار را بیاموزد تا بتواند در اجتماع و در بین شنوایان، جا و مقامی پیدا کند و با مکالمه و مراوده با آنها، او نیز جزئی از اجتماع آنان به شمار آید.
در 1880، در شهر میلان ایتالیا، یک همایش بین‌المللی برای بحث درباره روشهای موجود در آموزش ناشنوایان تشکیل گردید. در همین همایش بود که بیشتر شرکت‌کنندگان تصویب کردند که روش گفتار، مفیدترین روش شناخته شده در آموزش ناشنوایان است و باید بر هر روش دیگر، مقدم شمرده شود.
امروزه، بیشتر مدارس ناشنوایان، روش گفتار را به کار می‌برند و شمار معدودی که هنوز در آموزش ناشنوایان از روش اشاره استفاده می‌کنند، اصل گفتار را قبول دارند و به همین جهت، اکثراً روش مختلط را به کار می‌برند.
یکی از مدارس پرچمدار روش گفتار در امریکا، مدرسه کلارک است. این مدرسه در 1867 و با همت یک تاجر سرمایه‌دار، به نام جان کلارک ، با اهدای سیصد هزار دلار، تأسیس یافت و از بدو تأسیس، روش گفتار را برنامه اصلی کار خود قرار داد.
در 1870، آلکساندر گراهام بل، برای مدت کوتاهی روش خاصی را که خود اختراع کرده و به نام صوت نگار معروف است، در این مدرسه، تدریس می‌کرد.
با آغاز قرن بیستم، کوشش در راه آموزش و پرورش ناشنوایان، وارد مرحله جدیدی شد. روان‌شناسی که در این قرن بیش از هر وقت مورد توجه قرار گرفته ‌بود، درباره ناشنوایان نیز مورد استفاده قرار گرفت و بعضی از روان‌شناسان بزرگ به روان‌شناسی ناشنوایان علاقه‌مند گردیدند. در علوم نیز, اختراع وسایل پیشرفته الکتریکی از قبیل سمعکها و دستگاههای شنوایی‌سنج, آموزش و پرورش ناشنوایان را وارد مرحله نوینی کرد.
در پزشکی, کوششهای گذشته به دلیل شناختن علل کری و مداوای آن، همچنان دنبال گردید و به طور کلی، تحقیقات علمی و آموزشی، تغییرات مهمی در زندگی ناشنوایان به وجود آورد. هزاران کتاب در طول این قرن به نگارش درآمد که نه تنها دنیا را با ناشنوایان و مشکلات آنان آشنا ساخت، بلکه اولیای کودکان ناشنوا را نیز با وظایف خویش، آشنا کرد. شخصیت یک کودک ناشنوا و یک فرد کر، روز به روز فزونی یافت و بر شمار مدارس و موسسات تحقیقاتی افزوده شد.
در 1934، در دانشگاه منچستر انگلستان، بخش تحقیقات درباره ناشنوایان، به همت پروفسور اوینگ ، تأسیس گردید. موسسه یاد شده، در سال هزاران نفر از اولیای کودکان ناشنوا را با چاپ مقالاتی در آموزش کودکان، راهنمایی می‌کرد. در این قرن، آموزش و پرورش کودکان ناشنوا در سراسر جهان، رشد یافت و از ثمره آن، میلیونها کودک از نژادهای مختلف، برخوردار گردیدند.
نخستین اقدام آموزشی: توماس بولینگ، افزون بر سه فرزند ناشنوا، یک پسر شنوا هم به نام ویلیام داشت که بعدها صاحب دو فرزند ناشنوا شد. او با داشتن دانش و زمینه خانوادگی، بهتر از پدرش آماده رویارویی با مشکلات ناشنوایی بود.
در مِی 1812، بولینگ متوجه شد که جان بریدوود، یکی از نوه‌های توماس بریدوود فقید در امریکاست و در حال برنامه‌ریزی برای تأسیس یک مدرسه ناشنوایان در بالتیمور است. بولینگ، بریدوود را تشویق کرد و کمکهای مالی‌ای نیز به او کرد؛ اما در آگوست 1812، متوجه شد که جان بریدوود به دلیل بدهکاریهایش در نیویورک، زندانی شده است. بولینگ به ‌خاطر بچه‌هایش از بدهکاری بریدوود، چشم‌پوشی کرد و او را به عنوان معلم به منزل خانوادگی‌اش باز‌گرداند. وفاداری فوق‌العاده بولینگ، باعث شد که او در 1815 مدرسه کابز پلنتیشن را با سرمایه خودش برای بریدوود بنا کند که مدرسه‌ای شبانه‌روزی با در‌آمد تضمین شده دو هزار تا دو هزار و پانصد دلار سالانه بود. بولینگ، برای حفظ مهارتهای بریدوود، ترتیب آموزش او به جان کرک پاتریک از منچستر، در ویرجینیا را داد.
کرک پاتریک، بر ‌طبق توافق، متعهد شده بود که یک کلاس ناشنوایان را همراه با مدرسه خصوصی کوچک، اداره کند، که این کار را کرد. حضور او باعث فراهم آمدن ثباتی شد که به موجب آن، امید بود که بریدوود را در راه، نگه دارد. کرک پاتریک، تا 1819 به تدریس دانش‌آموزان ناشنوا ادامه داد و سپس به طور ناگهانی و بدون هیچ توضیحی برنامه‌اش خاتمه یافت. مدت کوتاهی پس از آن، جان بریدوود که به عنوان مشروب‌فروش در منچستر کار می‌کرد، درگذشت و با مرگ او رویاهای بولینگ برای آموزش ناشنوایان در امریکا هم پایان یافت.
نخستین مدرسه دایمی ناشنوایان: آموزش همگانی ناشنوایان در امریکا، در 1817، با تلاشهای توماس هاپکینز گالودِت 28 ساله، در هارتفورد کانیتکت آغاز شد. گالودت سعی در آموزش بچه همسایه ناشنوایشان، آلیس کاگزول ، داشت. پدر دختر، دکتر میسون کاگزول ، کتابی از معلم پاریسی، اَبه ‌روش آمبروز سیکار به گالودت قرض داد.
پس از گذشت مراحلی، مرد جوان شروع به تدریس واژگان و جملات به کودک کرد. کاگزول، موفقیت گالودت در تربیت کودک را مشاهده کرد و ترتیبی داد که او برای فراگیری روشهای آموزش به دانش‌آموزان ناشنوا به اروپا فرستاده شود. گالودت، به لندن رفت؛ جایی که او موقعیت آموزش معلمان در مدرسه ناشنوایان لندن را دنبال کرد. شرایط بیان شده برای چنین آموزشی این بود که گالودت باید آنجا می‌ماند و سه سال در مدرسه تدریس می‌کرد. گالودت، برای بازگشت به امریکا و آغاز کارش نگران بود؛ بنابراین، این پیشنهاد را رد کرد. او سپس برای بررسی امکانات آموزش به مدرسه بریدوود در ادینبورگ رفت. کینیبرگ ، مدیر مدرسه، روش بریدوود را پیش می‌برد که روشی پیچیده بود. کینیبرگ، از حضور جان بریدوود و هیئت اعزامی در امریکا آگاه بود. بنابراین، شاید برای حفظ منافع بریدوود جوان، شرایطی را به گالودت تحمیل کرد که نمی‌توانست بپذیرد. گالودت، ناامید به لندن بازگشت؛ جایی که اتفاقاً، اَبه سیکار مشهور از مدرسه ملی ناشنوایان پاریس در حال نمایش هنر تدریس دانش‌آموزان ناشنوا بود.
گالودت، در سخنرانی سیکار شرکت کرد، با او را ملاقات کرد و دعوتنامه‌ای برای آمدن به مدرسه ملی و تحصیل در آنجا را نیز دریافت کرد. گالودت، پس از نُه ماه اقامت در انگلستان و اسکاتلند، برای آغاز تحصیلاتش با سیکار و کارمندانش از جزایر چنل گذشت. دو استاد ارشد ناشنوای مدرسه سیکار، جین مسیو و لورنت کلرک ، بودند که در آموزش سایر فنون برای آموزش موضوعات درسی به دانش‌آموزان ناشنوا، با گالودت کار می‌کردند. کلرک که معلمی جوان‌تر بود، رابطه دوستانه‌ای با امریکاییها ایجاد کرد. پس از سه ماه آموزش، گالودت، آماده بود که به بازگردد. پیش از ترک آن‌جا، او از اَبه ‌سیکار خواست تا لورنت کلرک را با خود برای کمک در تأسیس یک مدرسه در هارتفورد به امریکا ببرد. سیکارد، با بی‌رغبتی پذیرفت و در ژوئن 1816، گالودت و کلرک، مقدمات سفر دریایی به امریکا را فراهم کردند.
در همین زمان، کاگزول و دیگر مدافعان گالودت در هارتفورد، از مجلس قانونگذاری کانتیکت حکم ثبت مدرسه را خواسته بودند. در پاییز 1816، مجلس، پنج هزار دلار برای حمایت از موسسه جدید، اختصاص داد.
گالودت و کلرک که برای سخنرانی به شهرهای مختلف سفر می‌کردند، سرمایه بیشتری فراهم کردند. سرانجام، در پانزدهم آوریل 1817، مرکز آسایشگاه امریکا ویژه ناشنوایان ، آغاز به کار کرد و به زودی یک برنامه عادی برای آماده کردن معلمان و وسعت دادن به کارمندان، ایجاد شد. بسیاری از موسسان سازماندهی مدارس در ایالات مختلف، منتقل شدند و همراه با آن، آموزش ناشنوایان در امریکا آغاز شد.
سالهای 1818 تا 1843: به دنبال تأسیس مرکز آسایشگاه امریکا ویژه ناشنوایان، علاقه برای آموزش کودکان ناشنوا افزایش یافت. در 25 سال بعد، شش مدرسه دیگر تأسیس شدند و جز یکی، بقیه از الگوی هارتفورد، پیروی می‌کردند. این شش مدرسه اولیه، در سطح بالایی برای همه موسسات آموزشی دانش‌آموزان ناشنوا ایجاد شد.
موسسه ناشنوایان نیویورک ، در 1818، تقریباً در نتیجه تلاشهای یک ناشنوای فرانسوی به نام اف. گارد تأسیس شد که معلم موسسه بوردو بود گارد، در 1816، نامه‌ای به خیران امریکا فرستاد، که مورد توجه ساموئل ال. میشل ، پزشک نیویورکی قرار گرفت. گارد، در نامه‌ای خدمات خود را به عنوان معلم دانش‌آموزان ناشنوا به آنها پیشنهاد کرد.
با این انگیزه، میشل، دو تن از همکاران خود را برای بحث درباره امکان تأسیس یک مدرسه برای ناشنوایان در نیویورک، فراخواند. پس از ملاقات‌هایی با شهروندان علاقه‌مند، در بیستم می 1818، تحت آموزش ابراهام اُ. استنز‌بری ، کنار هم جمع شدند. با اقدامات کمیته‌های قانونگذاری مختلف در دو سال بعد، سرانجام موسسه ناشنوایان نیویورک به عنوان مدرسه مورد حمایت دولت، تأسیس شد. با وجود این، گارد، برای کمک در برنامه‌های جدید که او القا کرده بود، فرا خوانده نشد بنابراین تلاشهایش را به پنسیلوانیا منتقل کرد.
گارد، برای چندین شهروند تراز اول فیلادلفیا نامه نوشت و تمایل خود را برای تدریس ناشنوایان در امریکا بیان کرد. نامه‌هایش از سوی برخی شهروندان، استقبال شد و بر آنها تأثیر گذاشت. در همین زمان، گالودت و کلرک، در شهرهای مختلف امریکا، مشغول سخنرانی بودند. سخنرانی آنان در فیلادلفیا، مردم را بسیار متأثر کرد.
در نتیجه، عقیده آن بود که هرگونه تلاشی از سوی گارد برای تأسیس یک مدرسه, رقابتی خواهد بود و با تلاشهای مرکز تازه تأسیس آسایشگاهی امریکا در هارتفورد، تداخل خواهد داشت. بنابراین، گارد، دوباره پس زده شد.
دیوید جی. سیکساس ، یک مغازه‌دار فیلادلفیایی، گروهی از کودکان خیابانی را که زندگی‌شان را با سرمایه خودش تأمین می‌کرد، جمع کرد. در میان آنها کودکان ناشنوا نیز بودند. در اواخر 1819 یا اوایل 1820، سیکساس، کودکان تحت تکفل ناشنوای خود، پنج پسر و شش دختر را در مدرسه کوچکی سازماندهی کرد. خبر تلاشهای آموزشی سیکساس برای کودکان ناشنوا، در سرتاسر شهر پیچید و یک کمیته از شهروندان علاقه‌مند برای دفاع از برنامه‌هایش سازمان یافت. در پانزدهم مِی سال 1820، سیکساس به عنوان مدیر موسسه جدید ناشنوایان پنسیلوانیا، سومین مدرسه ناشنوایان در امریکا، منصوب شد.
چهارمین مدرسه، مدرسه ناشنوایان کنتاکی بود که در هفتم دسامبر 1822، از سوی ایالت کنتاکی در دنویل ، تأسیس شد. این مدرسه که در ابتدا برای آموزش کر و لالها تأسیس شد، آغاز بی‌ثباتی داشت. در سال اول، دو شخص مختلف، مدیریت را به عهده گرفتند. سوء مدیریت اولی ثابت شد و در نتیجه، اخراج شد. بی‌لیاقتی دومی هم ثابت شد و از مقامش کنار گذاشته شد. سرانجام، در فوریه 1824، جان ادامسون ژاکوبز ، یک دانشجوی هجده ساله دانشکده سنتر به عنوان معلم کمکی منصوب شد. موفقیت او به عنوان معلم، به سرعت آشکار شد. او خواهان بهبود بخشیدن مهارتهای تدریس خود بود. ژاکوبز به مرکز آسایشگاه امریکا رفت؛ همان جایی که با گالودت و کلرک به تحصیل پرداخت. پس از هجده ماه مشاهده و تدریس علمی، ژاکوبز به کنتاکی بازگشت و با نابسامانی مدرسه‌ای تأسیس کرد. او فوراً برای سازمان دادن صحیح آن، شروع به کار کرد و به عنوان مدیر، انتخاب شد؛ مقامی که برای 44 سال، یعنی تا زمان مرگش در سال 1869، آن را حفظ کرد. بنابراین، ژاکوبز، با تأسیس این مدرسه، اعتبار یافت.
موسسه اوهایو برای آموزش ناشنوایان ، در کلمبوس ، پنجمین مدرسه از این نوع در امریکا بود و حکم ثبت آن در سال 1827، پس از دعوای طولانی بر سر نقش جیمز هاگ برای رسمی کردن آموزش کودکان ناشنوا تصویب شد. قرارداد هراتیو هابل ، به عنوان نخستین مدیر موسسه اوهایو، آغاز برنامه را مشخص کرد. هابل برای آماده شدن در کارش هجده ماه را در آسایشگاه امریکن در هارتفورد، در کانتیکت گذراند، و روش‌های آموزشی را مطالعه کرد. در پاییز 1829 ، مدرسه تحت سرپرستی هابل آغاز به کار کرد.
تأسیس یک مدرسه برای ناشنوایان ویرجینیایی در 1838، عزیمت از تلاشهای اولیه بود. چون این مدرسه، هم برای دانش‌آموزان ناشنوا و هم دانش‌آموزان نابینا طراحی شده بود. لویس چمبرلین ، شهروند ریچموندی, در ویرجینیا، و پدر دو کودک ناشنوا در تأسیس مدرسه موثر بود.
او تلاشهایش را با آوردن اف. اِی. پی. برنارد ، یکی از معلمان موسسه نیویورک و نیز، چند دانش‌آموز از مدرسه ویرجینیا آغاز کرد. برنارد، چندین توضیح آموزشی را به سود قانونگذاران و شهروندان علاقه‌مند ریچموند، ارائه کرد. این تلاشها منجر به تصویب نخستین قانون تأسیس مدرسه دولتی ناشنوایان در ویرجینیا شد. ژوزف دی. تایلر ، معلم با تجربه آسایشگاه امریکن به عنوان مدیر مدرسه جدید، که مدرسه ناشنوایان و نابینایان ویرجینیا نامیده می‌شد و در استونتن ویرجینیا قرار داشت، انتخاب شد.
مدرسه بعدی که برای دانش‌آموزان ناشنوا تأسیس شد، مدرسه ایندیانا بود. تمایزی که این مدرسه داشت، این بود که نخستین مدرسه‌ای بود که به دست فرد ناشنوایی در 1843، به نام ویلیام ویلارد ، بنیانگذاری شده بود. ویلارد که یکی از دانش‌آموختگان مرکز آسایشگاهی ناشنوایان امریکا و معلم پیشین در موسسه اهایو، بود، با هدف تأسیس یک مدرسه خصوصی برای کودکان ناشنوا به ایندیانا رفت. در ایندیانا ‌پولیس، او یک گروه بزرگ از دوستان و مدافعان برنامه‌اش تشکیل داد. در مِِی 1843، ویلارد، بخشهای مختلف ایالت را برای ایجاد علاقه در آموزش ناشنوایان، ملاقات کرد. او در تابستان، نه برای جمع‌آوری پول، بلکه برای جمع کردن دانش‌آموز برای مدرسه مطرح شده‌اش با سرمایه خود به اطراف ایالت، مسافرت کرد و در اکتبر 1843 مدرسه‌اش را با دوازده دانش‌آموز، افتتاح کرد. در ژوئن 1846، ایالت, جیمز اس. براون را که شنوا بود، به رهبری امور موسسه که به سرعت در حال رشد بود، منصوب کرد.
مآخذ:
باغچه‌بان، ثمینه، بهره ناشنوایان، امیرکبیر، بی‌تا؛ پاکزاد، محمود، کودکان استثنایی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1376؛ همو، هیاهو در دنیای سکوت، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1374؛
GEDPD, Vol. 1, P. 355-360.
محمود پاکزاد
 
تاریخ ثبت در بانک 24 شهریور 1399