کد jr-39285  
عنوان اول تاریخ  
عنوان دوم ناشنوایی و ناشنوایان در منابع و گزارشهای تاریخی  
نویسنده جان وی ون کلیو  
نویسنده نز ویولی اُنیل  
مترجم سیدطاهر احمدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 354  
شماره صفحه (تا) 364  
زبان فارسی  
متن تاریخ، ناشنوایی و ناشنوایان در منابع و گزارشهای تاریخی.
ناشنوایان, گویی در گزارشهای تاریخ کهن, حضور ندارند. تاریخ‌نویسان با دقت در زندگی کسانی که در سیاست، اقتصاد، جنبشهای اجتماعی یا هنر, نقشی داشته‌اند، آن شمار از کسانی که اندک بودند و تأثیرشان ناچیز بوده، ندیده گرفته‌اند. هر از گاه, استثناهایی نیز پیش آمده و این, زمانی است که تاریخ‌نویس خواسته است شخصیت برجسته‌ای را معرفی کند, و به عنوان مطلب حاشیه‌ای و یا برای باریک‌بینی بیشتر یادآور می‌شود که وی دچار نقص شنوایی نیز بوده است؛ برای نمونه, هنگام یادکردن از شخصیتهایی چون: شاعر شهیر فرانسوی، پییر دو رونسار ؛ آهنگساز آلمانی، لودویگ بتهوون ؛ دانشمند روسی کنستانتین تسیولکوفسکی . هر چند که هر یک از این شخصیتها، بسیاری از شرایط و موقعیتهایی را که دیگر ناشنوایان با آن روبه‌رو شده‌اند تجربه کرده‌اند؛ اما تجربه هیچ کدام, زندگی دیگر ناشنوایان همعصر خودشان را منعکس نمی‌کند. تاریخ‌نویسان با این استدلال که تنها شمار کمی در دنیا هستند که توانایی شنوایی خوبی ندارند، نتوانستند کمک چندانی به فهم تجارب زندگانی این دسته از انسانها بکنند.
پژوهشهای قدیمی: فیلسوفان، قانونگذاران و پزشکان، بیشترین توجه را به ناشنوایان در تاریخ باستان داشته‌اند. یافته‌های آنان, نشان می‌دهد که پیشینیان می‌دانستند که میان ناشنوایی و گُنگی, رابطه‌ای هست و نیز می‌اندیشیدند که ناشنوایی, نعمتی الاهی است و چندی نیز بر این باور بودند که ناشنوایان مادرزاد، همه, خود به خود, ناتوانی گفتاری دارند و حتی روح و شاید هیچ قوه استدلال و تفکری نیز نداشته باشند. اما زندگی روزانه ناشنوایان, این احتسابات را مردود اعلام می‌‌کند.
بیداری آموزش و نهضت روشنگری, در بهبودی یافته‌های تاریخی، چندان اثری نداشت. از اوایل قرن هفدهم تا نوزدهم, ناشنوایی برای آموزگاران و پزشکان, نوعی ضایعه و برای خودِ ناشنوایان, مسئله بود. توجه آنان به توضیح و درمان ناتوانیهای ناشی از فقدان شنوایی، متمرکز بود. در اولین نوشته‌ها، مثل نوشته آموزگاری به نام خوان پابلو بونت , با عنوان روش آسان آموزش کرولالها برای صحبت کردن (1620 ) و یا نوشته پزشکی به نام جان بالور با عنوان فیلوکوفوس یا دوست آدم کر , 1648 چنین گرایشی وجود دارد. برای نمونه, در این کتاب آخر، بیشتر درسهای آناتومی و پیشنهادهایی درباره هجاهای گفتاری آورده شده است.
یافته‌های پزشکان درباره نخستین شیوه‌های درمان ناشنوایی نشان می‌دهد که این روشها چون ریختن روغن داغ در حفره‌های گوش یا پُرکردنشان با فضولات حیوانات، بسیار وحشتناک و به ندرت با پذیرش مسئولیت بود. بریدن پی زبان برای آزاد کردن آن, از کارهای هولناک این دوره‌هاست؛ اما بیشتر, قساوت و بی‌مسئولیتی پزشکان را می‌رساند تا رنج و محنت ناشنوایان را.
داستانها و نوشته‌های معاصر که به قلم آموزگاران به نگارش درآمد، تقریباً به شکل یکسانی بر ناتوانی آموختاری مددجویان ناشنوا متمرکز شده است. به جای نمودن انگاره‌ای از آنچه ناشنوایان می‌اندیشدند یا می‌کردند، آنها با ریزه‌کاریهای فراوانی به توضیح آنچه ناشنوایان قادر به انجام دادنش نبودند (یعنی صحبت کردن و فرا گرفتن زبان گفتاری روان) پرداخته‌اند. در این گونه تاریخ‌نویسیها، کمترین نشانی از انسانیت و ویژگیهای مشترک میان ایشان و مردم سالم, دیده نمی‌شود و مانند تاریخ‌نگاری طبیعی‌دانان، بیشتر بر نویسندگان تأکید کرده‌اند تا بر موضوعات مربوط.
پژوهشهای جدید: در اواخر قرن بیستم، پژوهشهای پیشگام و نوینی در تاریخ ناشنوایان پدید آمد. دو رساله به ویژه در این باره مهم است: یکی میراث ناشنوایان: تاریخ حکایت‌گونه ناشنوایان امریکا نوشته جک گانون در سال 1981 و دیگری هنگامی که ذهن می‌شنود: تاریخ ناشنوایان , نوشته هارلین لینز , در سال 1984. کتاب اخیر بر موارد آموزش تا اندازه‌ای بسیار, آن‌هم از دیدگاه بازسازی شده فردی ناشنوا، متمرکز شده, و کتاب پیشین, که به قلم فردی ناشنوا به نگارش درآمده، میراث نیروی بالقوه سرشاری را نشان می‌دهد. دیدگاه این کتاب از بُعد تاریخی، وسیع‌تر از نگاه طبیعی‌دانها و آموزگاران است.
از آنجا که ناشنوایان, هرگز سررشته امور کشور خویش را در دست نداشته‌اند و از آنجا که آنها تنها از قرن نوزدهم به این سو بوده که کوشش نموده‌اند تا فرهنگی ویژه برای خویش دست و پا کنند، نه تداومی و نه دوران مشخصی در تاریخ برای ایشان وجود ندارد. بنابراین در کتاب میراث ناشنوایان، بخشها از حیث زمانی و گاه‌شماری دچار تداخل شده‌اند.
در بخش اول، اقدامات پزشکی، متون مقدس و بیان فیلسوفان درباره مردم لال و نیز اولین یادداشتهای تاریخی غربی تا قرن هجدهم، ارائه شده است. توجه نویسنده بر لال بودن ناشنوایان متمرکز شده؛ چرا که این, مهم‌ترین و تنها خصیصه‌ای است که ناشنوایان را از دیگران, متمایز کرده است.
موضوع بخش دوم، داستان منطقه تاکستان مارتا در ماساچوست، یعنی جامعه‌ای با شمار بالای غیرمعمول ناشنوایان مادرزاد است که مثال نادری درباره تعامل افراد کر و شنواست؛ آن گونه که هر گروه، آن دیگری را طبیعی در نظر می‌گیرد.
بخش سوم، چهارم و پنجم, هر کدام از راهی جداگانه، موضوع آموزش و ناشنوایان را دنبال می‌کنند. نخستین این دیدگاهها به ارتباط آموزش شنوایان و جنبشهای اصلاح‌طلبانه قرن نوزدهم امریکا می‌پردازد؛ در حالی که دو بخش واپسین به تناقض پایان‌ناپذیر آموزش زبان اشاره در مدارس و حوادث تأسف‌بار سال1880 کنگره میلان می‌پردازد.
بخش ششم و هفتم، بیش از دیگر بخشها، نگاهی تاریخی به امر خودنگری ناشنوایان دارد. مطالبی درباره اجتماع ناشنوایان, به تنهایی, ارائه شده است؛ اجتماعِ دورافتاده و جدا از ناشنوایان, جایی که خود ناشنوایان حاکم هستند. این ایده, که ناشنوایان به خوبی از آن آگاه‌اند, تضادی شدید با تجربه تاکستان دارد.
آخرین بخش, نگاهی عمومی و جامع درباره پیشرفتها و مشکلات ناشنوایان، بویژه ناشنوایان امریکایی در قرن نوزدهم دارد. این بخش, مسائل مرتبط با ناشنوایان را در مدت قرن بیستم توضیح داده، درگیر شدن آنان را با این مسائل, شرح کرده و کارنمای بر جای مانده از تجارب ناشنوایان را برشمرده است.
مفهوم گُنگی؛ دیدگاههای پیش از نهضت روشنگری: به گواه تاریخ، گُنگان و ناشنوایان (اغلب ناشنوایی و گنگی توأمان‌اند) همواره برای پزشکان، فیلسوفان و عالمان دینی جالب توجه بوده‌اند. بحث بر سر چنین شرایطی، بر حَسَب روشها و باورهای پژوهشگران, گوناگون بود. اگر گفتار کنشی فیزیولوژیک باشد, پس گُنگی مسئله‌ای پزشکی است؛ اما اگر گفتار کنش روح و روانی جدا باشد، پس گنگی، درمان و دارویی فلسفی و الاهی می‌طلبد.
ماهیت و چونی گُنگی و تفاوتش با اندیشه، زبان و یا ادای واژگان، هنوز به درستی روشن نیست. یک برداشت عمومی این است که بشر, تنها موجود ناطقِ قادر به برقراری ارتباط صوتی پیچیده و بیان زبانی است که بدان، گفتار می‌گویند. جانوران نیز بی‌تردید با یکدیگر ارتباط برقرار می‌سازند؛ اما نه به پیچیدگی و هماهنگی انتزاعی نوع انسان. از آنجا که زبان گفتاری به نظر می‌آید تنها منتسب به انسان باشد، اختلال در این فرآیند, موضوع بسیار مهم و جالب توجهی بوده است.
مهم‌ترین و حادترین نوع مشکل گفتاری، گُنگی است. گنگی به هر مشکلی گفته می‌شود که سبب ناتوانی در تولید صداها و بیان شفاف و درست آنها شود. چنین چیزی همانند مشکلات زبانی که از اختلالات فکری ناشی می‌شود و در بیان تأثیر می‌گذارد، نیست. فرآیند فکری گنگ, می‌تواند کاملاً سالم باشد. گنگ, می‌تواند زبانی در مغز خویش داشته باشد, اما نمی‌تواند آن را به صورت صوتی بیان کند. این تفاوت مهم, همیشه مورد توجه قرار نگرفته است. پیش از اختراع زبان نوشتاری، گفتار تنها وسیله ارتباط فکری بود (افزون بر ارتباط بدنی و پیکرین که شامل حالات چهره و ایما و اشاره می‌شود) و بنابراین, فرد گُنگ, به شکلی تأسف‌بر‌انگیز, از جامعه رانده می‌شد و این گوشه‌گیری, اگر فرد, ناشنوا نیز می‌بود، بیشتر می‌شد. کرولالها، ممکن بود غیرطبیعی، بدجنس و یا تسخیر شده به دست ارواح خبیثه تصور شوند. در هر حال, این گونه پیش‌داوریها در عصری که علتهای فیزیولوژیک ناشنوایی و گنگی هنوز کشف نشده بودند, قابل درک است.
واژه انگلیسی Dumb, به معنای گُنگ، ریشه ژرمنی دارد و از واژه‌ای که معنای احمق و نیز ناتوان در بیان آمده و تلفظ عامیانه آن, Dummy است. این پیش‌داوری مردم درباره گنگها را نشان می‌‌دهد که می‌گفته‌اند: یعنی آنها را ابله هستند و «کُند ذهن. اطلاق کلمه گُنگ به جانوران, بدین معناست که دیگر آفریدگان را بر این اساس که آنان از خویش, صدا تولید می‌کنند, ولی نمی‌توانند «سخن بگویند», به مرحله و مقامی پست‌تر منتسب می‌کنند.
از دوران کلاسیک (تمدن یونان باستان) تا عصر روشنگری، گُنگی و درجات متفاوت مشکلات گفتاری, بیشتر بیماری‌ای روانی دانسته می‌شد تا فیزیکی و در این باره, پزشکان و الاهیون (دانشمندان علوم الاهی) با یکدیگر درباره علت لال بودن به کشمکش می‌پرداختند که از بدن ناشی می‌شود یا از روح. چندی از طبیعی‌دانان عصر باستان, در هزاره سوم پیش از میلاد مسیح دریافتند که صدمات مغزی می‌تواند سبب گُنگی یا کری دایمی یا موقت گردد؛ اما نیرو و توانایی گفتار, یکی از مسائل مرموز روحانی انسانی باقی ماند.
سنت کتاب مقدس: در سنت عبرانی باستان، که هر انسانی به مثابه جوهره واحدی, از نفس خداوندی در نظر گرفته شده, چنین آمده که کمبودهای جسمانی, از سوی خداوند, عطا می‌شود و مشیتی است الاهی. حضرت موسی (ع) به خداوند شکایت می‌کند و می‌گوید: در تکلم, کُند و مردد است و بنابراین, نمی‌تواند مسئولیت آزادی عبریان از مصر را بپذیرد. خداوند در پاسخ می‌فرماید: «چه کسی به انسان, قدرت تکلم عطا کرد؟ چه کسی انسان را کَر یا لال قرار می‌دهد؟ آیا این, من نیستم؟ اکنون برو. من در سخن گفتن به تو کمک می‌کنم...».
احترام و مهربانی با ناشنوایان در انجیل نیز وجود دارد: «نسبت به ناشنوایان نباید با بی‌حرمتی رفتار کنید». حتی اگر برخی از مشکلات از جانب خداوند به آنان رسیده باشد, همگی باید به آنان کمک کنید. یکی از علایم حکومت منجی موعود که عیسی (ع) آن را پیش‌بینی کرده, این است که ناشنوایان و نابینایان, قادر به شنیدن و دیدن خواهند شد. چند قرن بعد، مسیح (ع) به عنوان مظهر منجی موعود, به درمان کرولالها پرداخت.
گوشهای ناشنوا , ترجمه واژه انگلیسی است که در اِنجیل برای توصیف کسانی که مایل به شنیدن پیام خداوند نیستند, به کار رفته است. در معجزات مسیح, از ناشنوایان به عنوان کسانی قابل درمان, یاد می‌شود. در قرون اخیر, برای نشان دادن رابطه میان ناشنوایی و عدم تکلم از انجیل مرقس استفاده می‌شود. اما با وجود این آیات، چنین گفته می‌شود که برای هر بیماری, درمان جداگانه‌ای وجود دارد. ناشنوایی را که در تکلم, دچار اختلال بود, نزد مسیح می‌آورند تا او دست خود را بر سرش بکشد. مسیح (ع) مرد را به کناری می‌بَرَد. انگشتان خویش را با آب دهان, نمناک می‌کند و داخل گوشها و زبان او را با آن, تر می‌کند. سپس به سوی آسمان نگاه می‌کند و دعا کرده, می‌گوید: «باز شو » و در همان حال, آن فرد می‌توانست به روانی سخن بگوید.
در انجیل مرقس از رویارویی مسیح (ع) با یک روح ناپاک کَرولال, می‌گوید. گرچه این عبارت، تعبیر انجیل از فرد هم کر و هم لال است، اما, رابطان بعدها این ارتباط را پذیرفتند.
سنت باستانی: هومر در ایلیاد و اودیسه , اشکال مختلف عدم تکلم را با اصطلاحاتی چون: زبان‌پریشی ( عدم تکلم به دلایل عاطفی) و آنادوس ( عدم تکلم به دلایل انسان نبودن) و آفانوس (به معنای صدا نداشتن) در کتاب تاریخ هرودوتوس در داستان پادشاه کراسوس , به کار برده است. در این داستان, پسر کراسوس که قادر به تکلم نیست، برای بازگرداندن زندگی دوباره, بر سرِ پدر فریاد می‌کشد و بدین ترتیب, بهبود می‌یابد. این داستان, قرنها مورد توجه و علاقه پزشکان و فلاسفه بود.
در قرن پنجم پیش از میلاد، برخی از پزشکان یونانی مکتب بقراط , بر رابطه ناشنوایی و عدم تکلم, تاکید می‌ورزیدند. سخنان آنان تا دو هزار سال, تکرار می‌شد. در نوشته‌های حجیم مکتب بقراط، مشاهدات و تصورات فراوانی درباره علل و درمان این معلولیت به چشم می‌خورد. علل بالینی، دامنه گسترده‌ای از سکته مغزی و آسیبهای وارد شده به سر را در بر می‌گیرد. طبق این آثار, بین فقدان صدا و تکلم, تفاوت وجود دارد و ریشه تکلم, در مغز نهفته است. مردم به وسیله ریه‌ها و نای که به آن متصل است, قادر به تولید صدا هستند. این اصوات, توسط لبها، زبان، سقف دهان و دندانها شکل می‌گیرند. در صورتی که زبان نتواند به درستی هوایی را که از نای به دهان وارد می‌شود, تولید نماید، فرد به درستی قادر به تکلم نخواهد بود. دلیل این تصور, این است که اگر فردی به طور مادرزاد ناشنوا باشد, هرگز قادر به تکلم نخواهد بود. بنابراین, گرچه آنان دارای صدا هستند (یعنی می‌توانند سروصدا ایجاد کنند), اما دارای قدرت تکلم نیستند.
افلاطون به نقل از سقراط می‌گوید: تفکر, همان گفت‌و‌گوی روح است و تکلم, تفکرِ قابل شنیدن است. روند فیزیولوژیک شنیدن, بدین ترتیب است که ابتدا, صدا به گوش می‌رسد. و سپس توسط خون به مغز و سرانجام به روح, منتقل می‌شود.
ارسطو که معتقد بود کلام، خصوصیت منحصر به فرد انسانهاست, می‌نویسد: برای تکلم، فرد باید دارای حنجره و ریه باشد. طبق نظر وی، صدا ترکیبی از صداهای صوتی و غیرصوتی یعنی صامتها و مصوتهاست. یک ناشنوای مادرزاد, قادر به تولید صداست, اما نمی‌تواند به صورت ماهرانه, اصوات را ایجاد نماید. هنگامی که روح، هوای بازدَم را به حرکت در می‌آورد, این هوا با برخورد به نای, باعث ایجاد صدا می‌شود. حیوانات, می‌توانند اصواتی را که نشان‌دهنده درد یا شادی است, تولید کنند؛ اما قادر به تکلم و ابراز عقاید و آرایی که مربوط به قوه تفکر و تعقل است, نیستند. ارسطو نمی‌دانست که آیا شنیدار و صدا, از یک منبع مشترک, تولید می‌شوند یا خیر. او برای یافتن این پاسخ، دست به مشاهدات عجیبی زد و متوجه شد که ناشنوا, از طریق سوراخهای بینی , تکلم می‌کند و فرد لال نیز اصوات را با کمک سوراخ بینی تولید می‌کند, زیرا نمی‌تواند از زبان خود, استفاده کند. افراد مست نیز به علت رطوبت فراوان و سرمای بیش از حد که باعث بیگانه شدن روح می‌شود, دارای تکلمی آشفته‌اند.
این عقیده ارسطو، سالها بر تئوریهای مربوط به تکلم, حاکم بود, بویژه توصیف تکلم به عنوان نتیجه عمل روح بر روی قسمتهایی از بدن انسان و حیواناتی که دارای روح نیستند. این اعتقاد، اساس دکترین استویک است که در آن, علایم, یعنی اصول منطقی زندگی، به عنوان منبع تکلم تلقی می‌شوند.
عقاید رومیها و پیشوایان آغازین مسیحیت: به عقیده سیسرو ، تکلم، بنیاد جامعه مدنی است. برخی از طرفداران استویک, از مفهوم تکلم انسان به عنوان پایه و اساس کلیه اصول اخلاقی یاد می‌کنند. طبق نوشته‌های آنان, برخلاف نظر اپیکوروس , تکلم، شکل توسعه‌یافته طبیعی اصوات حیوانات نیست, بلکه جریان تفکر, از روح نشئت می‌گیرد و به دلایل طبیعی ایجاد تکلم نیز طبیعی است.
گالن , یکی از پزشکان یونانی قرن دوم که دارای عقاید استویک است, درباره اصول فیزیکی تکلم, چنین می‌نویسد: صدای انسان, دارای چند مرحله است: صوت، تولید آوا و تکلم. وی, حنجره، نای و اعصاب مغزی را به عنوان فعال کننده این روندها معرفی می‌کند. او از جمله افرادی است که مغز را مرکز تکلم و استدلال می‌داند؛ اما همچنان دارای عقاید سنتی است و تکلم را پیام‌آور روح می‌داند.
عقاید استویک بر زندگی رومیها حکمفرماست. آنان معتقدند روح بر زبان و کلیه اجزای فیزیکی تکلم, حاکم است. (انجیل به اعتقاد درباره منشأ روحی تکلم, گواهی می‌دهد. در انجیل لوقا , عدم تکلم موقتی حضرت زکریا, کمبود ایمان بیان گردیده و باعث می‌شود که او و همسرش در کهنسالی صاحب فرزند شوند). روح، عالی‌ترین دستاورد پروردگار و تکلم, بزرگ‌ترین دستاورد روح است؛ یعنی علایم خارجی از زبان داخلی خِرد به وجود آمده‌اند. در قرن چهارم، نمسیوس , درباره برنامه پروردگار درباره نردبان ترقی توانایی برقراری ارتباط از گاو به طوطی و از طوطی به انسان می‌نویسد.
البته پزشکانی نیز وجود داشته‌اند که در پی یافتن دلایل فیزیکی ناشنوایی و عدم تکلم بوده‌اند. از جمله این افراد, می‌توان از باینزانتین ، پزشک قرن ششم, نام برد که به بررسی از کارافتادگی ساختارهای صوتی پرداخت. او گمان می‌کرد این بیماری با توان‌بخشی قابل درمان است. با وجود این, وی به مغز و سیستم عصبی به عنوان منبع تکلم, علاقه‌مند نبود. قوانین جوستینی ( سال 529م.) نظریات دیگران درباره ناشنوایان و افراد مبتلا به اختلالات کلامی را به استناد آورده است. در این روش, کدگذاری قوانین رومی فردی که قادر به تکلم نبود, یک مانع حقوقی نیز به شمار می‌رفت؛ زیرا تکلم برای شهروندان, امری ضروری تلقی می‌شد. طبق گفته یک نویسنده، کودکی که قادر به تکلم نباشد, دارای عقل و هوش, یعنی ویژگی مخصوص انسانها نیست. چنین تصور می‌شد که کودکان تا هفت سالگی, سخن گفتن را به طور کامل, فرا می‌گیرند. ناشنوا نمی‌توانست در دادگاه حضور یابد, گرچه بعدها بین کسانی که از ابتدا ناشنوا بوده‌اند و کسانی که بعدها در اثر تصادف, شنوایی خویش را از دست داده بودند, تفاوت گذاشته شد. ناشنوایان گروه دوم, می‌توانستند وصیتنامه کتبی تهیه کنند؛ زیرا تصور می‌شد که آنان, قادر به درک مفهوم زبان هستند. (مطلب دیگر این است که نابینایان, می‌توانند با حضور شهود, دارای یک وصیتنامه معتبر باشند؛ اما ناشنوایان, باید وصیتشان را با دست خود می‌نوشتند). فردی که قادر به تکلم نبود, نمی‌توانست مسئولیت دارایی خویش را به عهده گیرد و باید یک قیم برای خود, اختیار می‌کرد. از این رو, کاملاً آشکار است که در قوانین رومیها, توانایی استدلال و توانایی سخن گفتن, کاملاً به یکدیگر مرتبط بوده است. این‌گونه افراد و همچنین، افراد مجنون یا مبتلا به بیماریهای لاعلاج, از انجام امور مربوط به خویش ناتوان‌اند.
یک مثال انگلیسی درباره جسم و روح: یک مثال جالب درباره این اعتقاد که عدم تکلم, بیشتر یک مسئله روحی است تا یک مشکل فیزیکی، در نوشته‌های بد , یکی از کشیشان معروف انگلیسی قرن هفتم, به چشم می‌خورد. او در کتاب تاریخ خود که بسیار مورد توجه واقع شد, درباره پسرک فقیری می‌نویسد که قادر به تکلم نبود و به دست اسقف شهر هکسهام , بهبود می‌یابد. سرِ این پسر پُر از دُمَل و زخم، و بی‌مو بوده است. اسقف, از پسرک می‌خواهد زبان خود را بیرون آورد. سپس علامت صلیب را روی زبان او می‌کشد و از او می‌خواهد برخی از اصوات را ادا کند. زبان پسر, نرم می‌شود و می‌تواند به راحتی سخن بگوید. گذشته از هر گونه تجزیه و تحلیلی که درباره این روش درمان می‌تواند وجود داشته باشد, نکته جالب توجه این است که اسقف, پس از درمان پسرک, از او می‌خواهد برای بیماری پوستی خود, به پزشک مراجعه کند.
در آثار مربوط به مسیحیت شرق اروپا، کشیس ملتیوس , به عنوان فردی که بر دانش، فلسفه و دین تأکید دارد, می‌نویسد: برقراری ارتباط میان ارواح, تنها از طریق صدا و شنیدن, قابل انجام است و تکلم, مختص انسانهاست. وی می‌افزاید: فرشتگان از طریق نیروی عقلانی با یکدیگر, ارتباط برقرار می‌کنند.
نویسندگان قرون وسطا, اغلب از دکترین باستانی مزاج, برای توضیح فیزیولوژی و رفتار انسان, استفاده می‌کردند. این عقاید, براساس فلسفه یونانی که توسط نویسندگان مسلمان به نظامهایی تبدیل شده, استوار است. برای مثال, دانشمند ایرانی، ابوعلی، سینا می‌نویسد: قلبهای مالیخولیایی بسیار «گرم» هستند, به‌گونه‌ای که در هنگام مبارزه, مغزهای آنان بسیار مرطوب می‌شود. این عدم توازن به ناتوانی گفتاری جز در مورد تکرار بخشها (لکنت زبان) می‌انجامد. ابوعلی سینا, نظریه گالِن را، که مغز را مرکز تکلم می داند، رد می‌کند و با نظر ارسطو در این‌باره که قلب را ارگان اصلی و کارگزار روح می‌داند, موافق است. در این نظریه, نیروی عقلانی خود را در تکلم انسان, نمایان می‌سازد.
سایر نویسندگان قرون وسطا به بررسی نقش هوا در تولید صدا می‌پرداختند و به اشتباه, واژه یونانی اَود, یعنی Aude صدا و واژه لاتین اَورز, یعنی Aures گوشها را از نظر ریشه‌یابی به یکدیگر مربوط می‌دانند و سعی می‌کنند رابطه غیرقابل انکار تکلم و شنیدار را ثابت کنند.
در قرن دوازدهم, ویلیام, از اهالی شهر سن تیری , می‌نویسد: استفاده از دستان از نظر آناتومی, باعث تمایز انسان از حیوانات و تکلم, باعث تمایز روحی می‌گردد؛ همان گونه که روح, قدرت استدلال خویش را از طریق کلمات ادا شده, بیان می‌کند. بنابراین، چنانچه فرد لال نتواند از دستهای خویش استفاده کند, دارای قدرت استدلال نیست و غیرانسان تلقی می‌شود. در اواخر قرون وسطا, مطالعاتی درباره اختلالات کلامی و روشهای درمانی ممکن (از جمله عمل جراحی)، توجه به نظریات باستانی و تأکید بر تکلم به عنوان خصوصیت روح, افزایش یافت و محققان را از تکیه بر مدارک تجربی باز داشت.
نقاط عطف: آگاهی درباره آناتومی بدن انسان, به تدریج با انجام معاینات کالبدشکافی, رو به افزایش نهاد. یک جراح ایتالیایی به نام مِسا ، ضربات وارده به مننژ (پرده مغز) را مورد مطالعه قرار داد و برای اولین بار, درباره مایع مغزی- نخاعی, مطالبی نوشت. وارد شدن ضربه به جمجمه بر اثر سقوط یا در اثر ضایعه مغزی (مانند وارد شدن ضربه سُم اسب به مغز) به طور مفصل مورد تشریح قرار گرفت. مِسا, قسمتی از استخوان سرِ مردی را که بر اثر اصابت نیزه مجروح شده بود, برداشت و بیمار به سرعت, تکلم خویش را بازیافت. با توسعه فنون دقیق کالبدشکافی, علاقه به کالبد‌شکافی مغز, افزایش یافت. کالبد‌شناسان, اغلب از سرِ مجرمان اعدام شده برای این کار, استفاده می‌کردند.
یک نقطه عطف واقعی, در آثار پزشکی شخصی به نام آندریس وسالیوس که مطالعات علمی جدیدی در زمینه مغز, انجام داد, به چشم می‌خورد. او به روح اعتقاد داشت, اما با وجود آن در کالبد انسان, مخالف بود و به طور کلی, این ایده هزارساله را که معتقد به وجود بطنهای مغز در مغز انسان بود, رد می‌کرد.
در میان کسانی که به شدت تحت تأثیر دیدگاههای وسالیوس قرار گرفته بودند, می‌توان از پزشکی به نام مارکوریالیس نام برد. این پزشک, توضیح داد که آسیب مغزی می‌تواند باعث عدم تکلم گردد؛ گرچه سایر صدمات فیزیکی (مانند: اختلالات زبانی) نیز می‌توانند مشکلاتی را در مقیاس کوچک‌تر در زمینه تولید کلام, ایجاد کنند. او منابع سنتی و مشاهدات تجربی را در هم آمیخت. به اعتقاد وی, ناشنوایی مادرزادی, عامل اصلی عدم تکلم است. چنانچه کودکی هرگز چیزی نشنیده باشد, ذهن وی دارای محرک لازم برای دستور دادن به اعضای بدن، که مسئول تولید کلام است، نیست.
رابطه میان عدم تکلم و ناشنوایی, از موضوعات مورد علاقه پزشکان قرن شانزدهم بوده است. درمان اختلالات تکلمی، در صورتی ممکن بود که فرد شنوا باشد, اما فرد کَرولال, موردی تلقی می‌شد که هیچ درمانی برای وی متصور نبود. جروم کاردن , دانشمند اهل میلان, می‌نویسد: کرولالان, می‌توانند با آموزش، سخن گفتن را بیاموزند. وی حتی روشی مانند خط بریل ابداع کرد تا نظریه خود را به اثبات برساند. او این نظریه را که تفکر بدون داشتن تکلم, غیرممکن است, رد می‌کند و عقیده دارد ناشنوایان, از طریق خواندن می‌توانند بشنوند و افرادی که قادر به تکلم نیستند, می‌توانند با نوشتن, سخن بگویند . او این ایده قدیمی را که لالها, دارای زبان، استدلال و روح نیستند, منسوخ کرد.
یک پزشک آلمانی به نام سالومون آلبرتی , معتقد است اختلالات گفتاری و شنیداری به یکدیگر مرتبط نیستند. بنابراین, او عقیده ارسطو و بقراط را که مبنی بر رابطه میان عدم تکلم و ناشنوایی است, غلط می‌داند. آلبرتی می‌گوید: محققان, قرنها با تکیه بر سنتهای قدیمی، اشتباهات خویش را پیچیده‌تر کردند. با وجود این، وی به دانش برخاسته از تجربه معتقد است و می‌گوید: از طریق کالبدشکافی، می‌توان با اعضای مختلف بدن, آشنا شد و مسیر عصبها را از زبان و گوشها تا مغز, دنبال کرد. آلبرتی, همچنین اعتقاد دارد که تکلم, یک مهارت اکتسابی است, نه یک موهبت خدایی. کرولالها کاملاً منطقی و انسان هستند. او نیز مانند سایر افراد همعصر خویش, به روح و آفرینش انسان به دست خداوند, معتقد بود؛ اما نمی‌پذیرفت که اختلالات شنوایی و کلامی, در نتیجه آسیبهای روحی هستند. او می‌نویسد: ناشنوایی مادرزادی, یک بدشانسی جنینی است که باعث جدایی فرد از خداوند یا انسانیت نمی‌گردد.
دانشمندان رشته‌های مختلف, براساس تحقیقات کسانی چون وسالیوس و آلبرتی، به حل مشکلات کر ولالها پرداختند. پزشکان، مدرسان، ریاضیدانان، زبان‌شناسان، روان‌شناسان، کالبدشناسان و علم‌شناسان, همگی دارای افکاری نو شدند و بیش از پیش, مطالعات خویش را بر روی شواهد و مدارک تجربی استوار ساختند و بدین ترتیب, یک محیط فکری را که روشنفکری نامیده می‌شد, بنا نهادند.
دیگر بحثِ این نبود که آیا به کرولالها, آموزش دهند یا خیر, بلکه پرسش این بود که چگونه این کار را انجام دهند. با افزایش موفقیت در این زمینه، پیشنهای مختلفی ارائه گردید. در 1587, یک پزشک فرانسوی به نام لورنت جوبرت می‌نویسد: برای آموزش به کرولالان, صبر و حوصله بسیاری باید به خرج داد تا آنان بتوانند حرکات و حالات دست و صورت را تقلید کنند؛ اما کودکان می‌توانند با توجه به محیط اطراف و بدون شنیدن، تکلم را فرا گیرند.
خوان پابلو بونت , یکی از مقامات فرهیخته کاتالان، در 1620, در کتاب معروف خود, مطالبی درباره کرولالها نوشت. وی در این کتاب, به بررسی علل مشکلات شنوایی و اختلالات تکلمی پرداخت و پیشنهاد کرد بهترین درمان، استفاده از روش دیداری کودکان در یادگیری حروف الفباست و تلفظ کلمات با استفاده از تقلید حرکات لب و دهان معلم است. وی در این کتاب, از تصاویر حروف الفبا و حرکات دست, برای نشان دادن هر یک از حروف استفاده کرد. وی, هر دستور را به صورت مفصل, تشریح کرد: کودک و معلم, باید در محیطی قرار داشته باشند که دارای نور کافی باشد تا کودک بتواند حرکات لب و دهان معلم را به خوبی مشاهد کند. معلم باید آموزش را از مصوتهای آسان‌تر آغاز کند و سپس, صامتها، کلمات، جملات و ریاضیات را آموزش دهد. معلم, همچنین باید با پرسش درباره کارهای روزمره کودک, او را تشویق به برقراری ارتباط کند و از او بخواهد درباره بعضی کتابهای درسی ارائه شده از سوی معلم, ابرازِ نظر نماید. کودک باید هر مرحله را قبل از شروع مرحله بعدی, کاملاً فرا گیرد.
جامعه سلطنتی انگلیس نیز اقدام به انتشار روزنامه‌هایی درباره تجارب صداشناسی, از جمله چگونگی تولید، حرکت و دریافت صدا کرد. این اوراق, شامل جزوات، و همچنین تجارب مربوط به آموزشهای ویژه کرولالها بود و تفاوت عقیده و ارزشهای مقایسه‌ای لب‌خوانی و آوازخوانی با دست را مورد بررسی قرار می‌داد. پیشگامان انگلیسی, اعتراف کرده که مرهون مطالعات دانشمندان سراسر جهان در این زمینه هستند. کِنِلم دیگبی , دانشمندی با اطلاعات جامع درباره آموزش اروپاییان به کرولالها, نوشت که به آثار بونت, توجه داشته است.
در سال 1641, جان ویلکینز , جزوه‌ای درباره توصیف امکانات پیچیده زبان اشاره منتشر ساخت. سه سال بعد, جان بالور , این موضوع را بسط و گسترش داد و عنوان کرد که یک حس, می‌تواند وظایف دیگر حواس را به عهده گیرد؛ برای نمونه، چشم می‌تواند به جای گوش, و دست به جای زبان, مورد استفاده قرار گیرد. وی به شدت عقاید گذشتگان درباره علل روحی ناشنوایی را رد کرد و در عوض بر شواهد تجربی تأکید می‌ورزید.
با آغاز قرن هفدهم, تجربیات در زمینه آموزش کرولالها, مشتاقانه ادامه یافت و بیش از گذشته, جنبه تخصصی به خود گرفت. یکی از این پژوهشگران, جورج سیبسکوتا نام داشت که منحصراً مطالبی درباره کرولالها می‌نوشت و به ارائه نظریات نویسندگان قدیمی از جمله گالِن و عوامل ناشنوایی که می‌توانستند باعث وارد آمدن صدمه به پرده گوش باشند, می‌پرداخت. در 1680 جورج دالگارنو , دست به انتشار کتابی معروف زد که یک قرن بعد, تجدید چاپ شد. وی در این کتاب به رابطه میان حواس انسان تأکید داشت و به توصیف آنان به صورت طرحهای بسیار پیچیده پرداخت. خوشبختانه, او روندهای آموزشی را بسیار ساده توصیف کرده بود. در این کتاب, عنوان شده بود که گوش و چشم, علم را دریافت می‌کنند, درحالی که دست و زبان, آن را بروز می‌دهند. اگر چنانچه یکی از این حواس, آسیب ببیند، حس دیگر, جایگزین آن می‌شود. او معتقد بود افرادی که به صورت مادرزادی نابینا هستند, سریع‌تر از کرولالها, فرا می‌گیرند؛ زیرا از زمان خُردسالی و از طریق گوش, زبان را دریافت کرده‌اند. با این حال, ناشنوایان, در سن بلوغ, سریع‌تر از نابینایان فرا می‌گیرند؛ زیرا چشم, مهم‌تر از گوش است. بدین ترتیب, با جایگزینی تجربه‌گرایی روشنفکرانه با عقاید گذشته، گاهی اوقات عقاید گوناگون و ضد و نقیض درباره ناشنوایی و عدم تکلم گسترش می‌یافت.
مطالعه گفتار و شنوایی به علم پزشکی باز گشت. ممکن است تعصبات رایج, همچنان ادامه یابد؛ اما مشاهدات در زمینه‌های ناشنوایی و عدم تکلم, ثابت کرده است که این معلولیتها ناشی از صدمات فیزیکی است و بنابراین, قابل درمان است.
ذهن خلاق و روشنفکر انسان, از یافتن راههایی برای یاری کرولالها شادمان و خرسند به نظر می‌رسد تا بتواند آنان را در جریان مکالمات مهیج یک جامعه علمی رو به گسترش, قرار دهد و آنان را سهیم سازد؛ در حالی که این راز که چه چیزی کلمات را بر زبان جاری می‌سازد, بدون پاسخ مانده است, اما کرولالها دیگر قربانی روح آسیب‌دیده یا غیرانسان, به شمار نمی‌آیند.
کارهای چوبی آلبرشت دورر (آخرالزمان)، سنت جان (افشاگری سنت جان پروتستان)، فدریکو گارسیا لورکا و هنرهای محلی استفاده کردند. کارهای روی صحنه, سه سال به طول انجامید و در مراحل مختلفی تهیه می‌شد. این برنامه‌ها از پانتومیم گرفته تا سناریو را شامل می‌شود. در گسترش روابط پیچیده و داستانهای ظریف بصری، توجه بسیاری برای انتخاب درست ژست، حرکت یا پانتومیم, وجود دارد و موسیقی, نقش مهمی در آثار آنان بازی می‌کند و برای هر اجرا, یک قطعه به دقت نوشته می‌شود. ضیافت , در سال 1984, براساس چندین نمایش‌نامه از ویتولد گامبروویکز ، نمایش‌نامه‌نویس برجسته در تئاتر پیشتازان لهستان, تهیه شد. از گروه نمایشی الستان پانتومیم , اغلب برای اجرای نمایش در خارج از لهستان, دعوت به عمل می‌آید و تا کنون, موفق به کسب جوایز بسیاری از جشنواره‌های جهانی شده است.
یک گروه مستقل با کمک مرکز ملی تئاتر سوئد در سولنا با نام تئاتر تایست (تئاتر خاموش), هر ساله در فصلهای پاییز و بهار, در سراسر کشور به گردش می‌پردازد. یک گروه کوچک موسیقی, شامل بازیگران ناشنوا، مجموعه نمایش‌نامه‌های کلاسیک و نمایش‌نامه‌هایی درباره موقعیت ناشنوایان در جامعه را به اجرا درمی‌آورد. این نمایشنامه‌ها برای سازمانها، مدارس و موسسات ناشنوایان, اجرا می‌شود و هنرپیشه‌ها در آن, از زبان اشاره استفاده می‌کنند و پس از هر اجرا، بینندگان, درباره آن به بحث و بررسی می‌پردازند. این شرکت, همچنین به آموزش نمایش‌نامه‌های خلاق نیز می‌پردازد.
تئاتر تایست، در 1970, به عنوان یک گروه غیرحرفه‌ای آغاز به کار کرد و در 1975, نمایشی با نام «ناشنوا بودن در سوئد» را در کنگره جهانی فدراسیون جهانی ناشنوایان, در واشنگتن, به اجرا در آورد و در تابستان 1977, به مرکز ملی تئاتر پیوست. از آن پس, به یک گروه تئاتر حرفه‌ای بدل شد و تا کنون توانسته نمایش‌نامه‌های زیر را به روی صحنه بیاورد: گوشم می‌خارد ، در انتظار گودوت ، ماریان ، تقدیم به تو و همه دزدها برای دزدی نمی‌آیند , حیوان ، طبیعت و مرد باهوش و پیشنهاد و خرس.
اتحاد جماهیر شوروی سابق: گروه تئاتر ناشنوایان اتحاد جماهیر شوروی با نام تئاتر تقلید و اشاره مسکو , یک شرکت دارنده گواهینامه بین‌المللی است که دارای بیش از یکصد عضو است که چهل درصد آنان را هنرپیشه‌ها تشکیل می‌دهند. کلیه هنرپیشه‌ها, به استثنای چهار نفر، ناشنوا هستند. سایر این افراد به عنوان کارگردان، طراح، عوامل صحنه و پرسنل اجرایی, مشغول به کارند. این شرکت در یک سالن آمفی تئاتر با 750 صندلی که دارای صحنه گردان و یک ارکستر با ده آلت موسیقی است، در مسکو به اجرای نمایش می‌پردازد. این سالن, همچنین دارای یک سالن نمایش، رختکن، محل تمرین، انبار دو سالن سخنرانی، اتاق نمایش فیلم، یک کتاب‌خانه، یک استودیو برای نقاشان و مجسمه‌سازان غیرحرفه‌ای و یک مجتمع ورزشی مجهز است. این شرکت در درجه اول یک تئاتر ساکن است و در مناسبتهای ویژه در شهرهای مهم شوروی سابق و اروپای شرقی به گردش می‌پردازد.
فعالیتهای این شرکت, شامل اجرای نمایش‌نامه‌های معاصر و کلاسیک است که از این میان, می‌توان به نمایشنامه‌های جنگ و صلح , اثر تولستوی، شب دوازدهم اثر شکسپیر، سه تفنگدار , اثر الکساندر دوما، کمدیهای موزیکال و فیلمهای ویژه شرکت نام برد. چهار فیلم اصلی و جدید در هر سال به روی صحنه می‌رود و نمایشنامه‌ها دائماً در حال چرخش‌اند. در سال 1973, به عنوان بخشی از برنامه تبادل با تئاتر ملی ناشنوایان امریکا , یک هنرپیشه میهمان از امریکا به نام برنارد براگ , در فیلم پرامیسس رهسپار است , به هنرنمایی پرداخت. سال بعد, مایکل اسلیپچنکو نیز متقابلا در یکی از فیلمهای تئاتر ملی ناشنوایان امریکا با نام «دیباک » حضور یافت.
این شرکت در فیلمهای خود از زبان اشاره استفاده می‌کند؛ اما بر روی حرکات اشاره به عنوان یک ابزار نمایشی تأکید چندانی ندارد. سخنگویان متنها با میکروفون در پشت صحنه حضور دارند. آنان, حرکات لبهای هنرپیشه‌های ناشنوا را کلمه به کلمه صداگذاری می‌کنند. هنگام آواز خواندن یا اجرای رقص، هنرپیشه‌ها, خود را با موسیقی هماهنگ می‌کنند و در مواقع دیگر نیز به اجرای نقش با حالات مختلف مشغول‌اند.
تئاتر تقلید و اشاره مسکو, در سال 1917, در سن پیترزبورگ, بنیان‌گذاری شد. سال بعد, پس از آنکه لنین به دلیل انقلاب کمونیستی, پایتخت را به مسکو منتقل کرد, محل این تئاتر نیز به مسکو انتقال یافت. این تئاتر, در زمان جنگ جهانی دوم, منحل شد؛ اما بعد از مدت کوتاهی پس از جنگ, مجدداً شروع به کار نمود و در سال 1962, پس از دریافت حمایت مالی دولت به یک تئاتر حرفه‌ای تبدیل شد. همچنین در کیف , یک گروه نمایشی با نام «رنگین کمان» که شامل آکروبات‌بازها، رقاصان و شعبده‌بازان ناشنوا هستند, وجود دارد.
امریکا: تئاتر ملی ناشنوایان, از زمان اولین اجرای خود در سال 1967 تا کنون, بیش از سه هزار فیلم در سراسر جهان به نمایش درآورده است. این مرکز که در شهر چستر در ایالت کانتیکت واقع شده, هر سال درفصل پاییز یک فیلم جدید با همکاری دوازده الی چهارده هنرپیشه حرفه‌ای به نمایش در می‌آورد و 27 هفته در سال را به گردش در شهرهای مختلف می‌پردازد. فیلمهای تولید شده در این مرکز, در برادوِی، مرکز تئاتر کِنِدی در واشنگتن، مرکز تئاتر لینکلن در نیویورک و بسیاری از تئاترهای معروف جهان به نمایش درآمده است. در سال 1980, هنگامی که این مرکز در شهر لاس وگاس از ایالت نوادا به اجرای فیلم می‌پرداخت, تنها شرکتی بود که توانسته بود در سراسر پنچاه ایالت امریکا به نمایش فیلم بپردازد. این شرکت با نمایش فیلم قهرمان هزار چهره در سال 1984, یکی از چهار نماینده امریکا در چشنواره هنرهای المپیک در شهر لاس وگاس به شمار می‌رفت.
زبان: تقریباً کلیه اعضای ناشنوای این شرکت, از زبان اشاره به شکلی گسترده و ماهرانه استفاده می‌کنند. انتخاب حرکات و علامتها ممکن است از طریق حرکات دست و محل آنها با علامت قبلی متفاوت باشد. از این رو, می‌تواند نشان‌دهنده حرکات مختلف هنری باشد. حرکات جدید, می‌تواند برای نشان دادن جملات نمایشی ابداع گردد. متون فیلمها به زبان انگلیسی در اختیار هنرپیشه‌ها قرار می‌گیرد؛ اما آنان با کمک یک استاد زبان اشاره, این متون را به زبان اشاره برمی‌گردانند. نمایش‌نامه‌نویسان معروف ناشنوا مانند اریک مالزکوهان ، رابرت پانارا و برنارد براگ نقش مترجم را داشته‌اند.
مأخذ:
GEDPD, Vol. 2, P. 38-43.
جان وی. ون کلیو؛ نز ویولی اُنیل
ترجمه سیدطاهر احمدی
 
تاریخ ثبت در بانک 24 شهریور 1399