کد jr-29240  
عنوان اول پرندرگاست، موریس پرازیل ،  
عنوان دوم نقاش ناشنوای امریکایی  
مترجم فهیمه شیرازی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 308  
شماره صفحه (تا) 311  
زبان فارسی  
متن پرندرگاست، موریس پرازیل ، نقاش ناشنوای امریکایی.
در دهم اکتبر 1859 در سنت جان نیوفاوندلند به دنیا آمد. در دو سالگی بود، همراه خانواده به بوستون در ماساچوست نقل مکان کرد و نیوانگلند , خانه و منبع الهام زندگی او شد. پدر پرندرگاست, یک تاجر ایرلندی بود و مادرش، ماری مالوینا جرمین ، از خانواده فرانسوی هیوگنات بود که در بوستون ساکن شده بودند. وقتی که پدرش شغل تجاری خود را از دست داد، آنها نقل مکان کردند تا به خانواده مادری‌اش، یعنی جرمینها نزدیک‌تر شوند.
موریس، همراه با برادر هنرمندش به نام چارلز ، مخارج زندگی خانواده را از راه مشاغل متفرقه تأمین می‌کردند. نخستین شغل موریس، در یک فروشگاه منسوجات بود که در آنجا فرصت این را یافت تا نقشهای سردستی از شبکه‌ها، کیسه‌ها و مشتریها به صورت پنهانی بکشد. او و برادرش چارلز تقریباً خودآموخته بودند. پدرش نیز برای تهیه ملزومات تحصیل, او را به نقاش کارتهای نمایشی معرفی کرد و کار او به عنوان یک شاگرد، در اوایل کار, شستن قلم‌مو و حروفچینی بود. طولی نکشید که او با نقاشی کارتهای نمایشی، و طراحی مناظری از مرغداریهای مجاور و دشت و صحراهای محلی جنوب بوستون، توانست خود را از لحاظ مالی تأمین کند. برادر او در خاطراتی که بارها بازگو شده‌اند, اظهار کرده است که گشت‌و‌گذارهای او برای گاوهایی که از آنها طرح می‌زده, بسیار آزار دهنده بودند.
چارلز پرندرگاست، همیشه یک نقطه اتکا و پشت گرمی مهم در زندگی موریس بود. در حالی که خودش هنرمند خوشنامی بود، استعداد فوق‌العاده موریس را دریافت و با هر وسیله‌ای که در اختیار داشت، سعی در شکوفاسازی استعداد او کرد. در عمل، چارلز به همراه دال و ریچاردز که فروشندگان آثار هنری در پارک استریت بوستون بودند، شانس بهتری پیدا کرد. او موریس را متقاعد کرد تا در مسافرت با یک کشتی تجاری به اروپا در 1886 او را همراهی کند. آنها در سال بعد به ولز، لندن و پاریس سفر کردند و طرحهای اولیه را تهیه کردند. منتقدان، هم‌عقیده هستند که آثاری که در این مدت به وجود آمده، بیشتر سنتی بودند و احتمالاً این مردان جوان در طول این سفر خارجی فرصتی برای دنبال کردن آموزش نداشته‌اند.
درباره ناشنوایی پرندرگاست غیر از آن چیزی که اغلب به طور اتفاقی افراد هم دوره او می‌گویند، چیز زیادی معلوم نیست. به نظر می‌رسد که نارسایی شنوایی پیش رونده‌ای داشته است و ناشنوایی او در اواخر عمرش بسیار جدی بوده است. برادرش چارلز، در موقعیتهای مختلفی که موریس نیاز فوری به یک مترجم یا نماینده, به ویژه در زمینه معاملات تجاری داشته است، نقش یک واسطه بازی می‌کرد. همدوره‌ایهای پرندرگاست، او را دارای خصوصیات کودکانه جذابی توصیف می‌کردند؛ ویژگیهایی که به تکرار در آثار متعالی او قابل مشاهده بود. اینکه آیا این ویژگیها، تابع شخصیت او بودند و یا تا حدی در نتیجه زندگی در دنیای بی‌صدا و زندگی و آموزش غیر رسمی بوده است، مشخص نیست؛ زیرا پرندرگاست چیزی درباره تجسم خود از ناشنوایی‌اش ننوشته است.
موریس دومین سفر خارجی خود را در 1891 آغاز کرد اما این بار طولانی‌تر. او برای آموزش به آکادمی جولیان در پاریس رفت و در آنجا تحت نظر بنجامین کانستنت , جوزف بلانک و ژان پل لورنس به کار مشغول شد. او دوستی نزدیک و پرباری را با نقاش کانادایی مجرب، جیمز ویلسون موریس , داشت. آن دو سفرهای طراحی را با هم شروع کردند و ویلسون، پرندرگاست را به هموطنان دور از میهن خود در پاریس، از جمله آبری بردسلی , آرنولد بنت , و سامرست موام , معرفی کرد. آنها به همراه کوندر و سپس بردسلی، برای نقاشی به سنت مالو , دینارد و دیپ سفر کردند. همکاری با این گروه, نقطه عطفی در زندگی پرندرگاست بود. او افقهای فکری و کاربردی خود را از رسانه‌ها گسترش داد و کم کم به استفاده از آبرنگ روی آورد. تابلو مشهور او «روز تعطیل », سبکها و موضوعاتی را که در ذهن او ظهور کرده بودند، جهت داد.
پرندرگاست، در 1895 به همراه مجموعه‌ای نفیس از آثارش, از فرانسه به بوستون بازگشت. بلافاصله او مأموریت یافت تا 137 تصویر برای کتاب بانوی من نیکوتین اثر سر جیمز باری طراحی کند. در 1897، نمایشگاهی از آثار نقاشی او در گالری چیس دایر شد. در آنجا آثار او مورد توجه خانواده مونتگمری سیرز و ماری کاست نقاش امپرسونیست، قرار گرفت. خانواده سیرز مشتاقانه او را حمایت و کمک کردند تا پرندرگاست دوباره به اروپا برود. در آن زمان، پرندرگاست وقت خود را در ایتالیا با بازدید از رم، پادوا و فلورانس و نقاشی در سینا , نپال , کاپری و ونیز گذراند. او به رغم دو ماه بیماری، توانست مجموعه شگفت‌‌‌آوری از تابلوهایش را در آنجا طراحی کند. او پس از بازگشت، آثار طراحی شده در ایتالیا را در گالری چیس, و پانزده تابلو آبرنگ را در انستیتو هنر شیکاگو به نمایش گذاشت. تابلوهای آبرنگ مشهور «محل فروش, ونیز» , با آن مشتریهای زنده و با روح و تأثیرات ژاپنی‌اش، معرف پرندرگاست در این دوره است.
موریس افزون بر تابلوهای آبرنگ و شماری رنگ روغن، دویست نسخه منحصر به فردِ کلیشه‌ای فلزی نیز خلق نمود. آنها نقاشیهای چاپی‌ای بودند که به روش کاملاً تجربی ساخته می‌شدند و فقط او و دانش‌آموزان‌اش طرز تهیه کامل آنها را می‌دانستند. او آنها را در سینسیناتی , شیکاگو، و بوستون به نمایش گذاشت. در آنجا منتقدان اظهار کردند که آثاری همچون «بازار پرتقال » از تولوز لوترک تقلید شده است.
خانواده سیرز و دیگر بوستونیهای پرنفوذ و قدرتمند، در آن زمان مشغول جمع‌آوری و به جیب زدن آثار پرندرگاست بودند، اما او به کار خود مشغول بود و در 1901 به خاطر تابلو «ساحل سنگی »، مدالی را از نمایشگاه پان امریکن دریافت کرد، و به نمایش آثارش در گالریهای مشهوری از جمله گالری مک‌بث در نیویورک و گالری کیم بال در بوستون ادامه داد. او باب آشنایی را با هنرمندانی گشود که به عنوان گروه هشت و به دلیل علاقه‌شان به مکانهای معمولی و موضوعات روزمره، به گروه سطل زباله معروف بودند. او به عنوان یکی از آن هشت نفر، نمایشگاه‌هایی را در نیویورک، شیکاگو و دیترویت برگزار کرد و برای تجدید قوا، سه سفر دیگر نیز به اروپا انجام داد. پس از 1909 خصوصیات تجسمی هنر او پیشرفت کمتری داشت، اما در مقابل با پیشرفت در حرکت جدید و دورانی قلم‌مو، آثار کارگاهی رنگ روغنی خود را افزایش داد.
پرندرگاست در 1914، به نیویورک نقل مکان کرد و تابستانهای خود را به اقامت در نیوانگلند اختصاص داد. نقل مکان به نیویورک، پرندرگاست را به دوستان صمیمی نزدیک‌تر کرد و حس آزادی و انعطاف بیشتری را به او بخشید. اگر چه او و چارلز منزل راحتی در بوستون داشتند، اما در داستانی نقل شده است که هنگامی که یک مأمور پلیس از پرندرگاست خواست تا طرح‌برداری از زنان را در رستوران متوقف کند، عزمش برای رفتن به نیویورک راسخ شد. او استدلال کرد که چنین کاری در نیویورک کمتر شک برانگیز است.
پرندرگاست به برپایی نمایشگاههای بزرگ ادامه داد و در 1923 برنده جوایز مهمی همچون جایزه ویلیام کلارک و مدال کورکورن شد. او به نقاشی دریانما و مناظر روزهای تعطیل بازگشت؛ اما این بار با حساسیت، وسعت و آزادی بیشتر. در آن زمان هنرمندان مهربان ناشنوا، و برادر وفادارش از امنیت مالی برخوردار بودند و حس آزادی، آثارش را فرا گرفته بود. آثاری همچون «گردش یکشنبه » و «آکادیا » که نامه‌ای بود که در موزه هنرهای مدرن به نمایش گذاشته شده بود.
حالِ پرندرگاست در 1922 رو به وخامت گذاشت. او مجبور بود بیشتر اوقات را در رختخواب سپری کند و طراحیها و نقاشیهای آبرنگ خارج از خانه‌اش متوقف شد. به هر حال این مرد که نقاشی برایش مانند زندگی بود، به طور سرسختانه‌ای به کار در آتلیه ادامه داد. تا اینکه بالاخره در فوریه 1924، چشم از جهان فرو بست.
مأخذ:
DPAS, P. 294-296.
ترجمه فهیمه شیرازی  
تاریخ ثبت در بانک 30 اردیبهشت 1399