کد | jr-29204 |
---|---|
عنوان اول | بِنِدیکت، روث فولتون |
عنوان دوم | خانم مردمشناس امریکایی |
مترجم | حجت الله نیکویی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 280 |
شماره صفحه (تا) | 282 |
زبان | فارسی |
متن |
بِنِدیکت، روث فولتون ، خانم مردمشناس امریکایی. در پنجم ژوئن 1887، در دره شنانگو ، در شمال نیویورک به دنیا آمد. وقتی دو سال داشت، پدرش که یک پزشک بود، در اثر یک بیماری ناشناختهای درگذشت. خانوادهاش به شهرهای مختلفی نقل مکان کردند تا اینکه مادرش توانست به عنوان معلم و کتابدار، استخدام شود. رفتار روث در کودکی، همواره تصحیح میشد. ناشنوایی او ابتدا آن قدر کم بود که تشخیص داده نمیشد و در مقایسه با خواهر کوچکترش، کمتر حساس به نظر میرسید. ضربه روحیای که در اثر مرگ پدرش به او وارد شد، خصوصاً تأثیری که این حادثه برروی مادرش گذاشت، از طرفی، و از دست دادن تدریجی ناشنواییاش از طرفی دیگر، او را به شدت، اندوهگین کرد. فشار روحی و احساس تنهاییای که تجربه میکرد، سرانجام، در گوشهگیری و رفتارهای تهاجمی او آشکار شد. بِنِدیکت، در دفترچه خاطرات خصوصیاش درباره این تنهایی چنین مینویسد: «خوشبختی، دنیایی بود که من در تنهایی محض، در آن و برای لحظههای گرانبهایش زندگی میکردم». شنوایی بندیکت، در حال کمتر شدن بود. برای سالم نگه داشتن پردههای گوش او، عمل جراحی بیرون آوردن لوزه و راههای دیگر، امتحان شد، اما اثری نداشت. رعایت نظم و انضباط برای او تبدیل به یک مشکل شد؛ زیرا خویشان، دیر متوجه میشدند که برای ایجاد ارتباط با روث و جلب توجه او میباید از روشهای مختلف، استفاده کنند. سازگار شدن با همه اعضای خانواده، تا مدتی او را دچار سردرگمی کرد. در آن زمان (اواخر قرن نوزدهم)، فناوری لازم برای سنجش میزان شنوایی روث بندیکت وجود نداشت. مادر روث، به منابع موجود در موضوع ناشنوایی کودکان، مراجعه کرد و آموخت که به آرامی با روث صحبت کند و کلمات را با وضوح، ادا کند. به هرحال، صحبت کردن با او همچنان، خستهکننده بود. گفتوگو بین روث و مادرش با اینکه از نظر روشهای ارتباطی پیشرفت کرد، اما از لحاظ روحی، خستهکننده بود. در اغلب اوقات، نتیجه ارتباطات روزانه، فریاد زدن و طغیان خشم بود. برای روث, نوشتن، راهی برای فرار از چالشهای دوران جوانی، از جمله مشکلات ناشی از مرگ پدرش بود. او برای ورود به دانشکده واسار ، بورس تحصیلی سن مارگرت از یک آموزشگاه اسقفی پیشدانشگاهی را گرفت و در آنجا به تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی پرداخت. او در واسار، نظر افراد دیگری را که تنها بودند، جلب کرد. او به رغم این کمرویی، در سال 1909، با عنوان دانشجوی ممتاز، مدرک کارشناسی را گرفت. وی در سال 1911، تدریس در کالیفرنیا را آغاز کرد و تا حدود سه سال به این کار ادامه داد تا اینکه با یک بیوشیمیست جوان به نام استنلی روسیستر بندیکت ، ازدواج کرد. زندگی آنها قوام لازم را نداشت. بنابراین آنها سرانجام در سال 1931، پس از سالها نزاع و کشمکش، از هم جدا شدند و هیچ کدام، دیگر ازدواج نکردند. بندیکت، در سال 1919، تحت تأثیر مردمشناس مشهور دانشگاه کلمبیا، فرانز بوآس قرار گرفت. او در رشته مردمشناسی با جدیت درس خواند و در سال 1923، دکتری خود را به اتمام رساند. او در دانشگاه کلمبیا دریافت که توانایی چندانی برای شرکت در بحثهای گروهی را ندارد و همین، او را میرنجاند. کار او نخست، بررسی درباره قبایل متعدد سرخپوست، از جمله سرخپوستان سرانو در کالیفرنیای جنوبی در سال 1922 و پس از آن، بررسی درباره قبایل پیوبلو در مناطق زونی و کاچیتی در سالهای 1924 و 1925، پیما در سال 1926 بود. او در سال 1931، به دانشجویان رشته مردمشناسی کمک کرد تا درباره قبیله مسکالرو آپاچی آموزش ببینند و در سال 1939 نیز به آنها در پژوهش درباره قبیله پاسیاههای مونتانا کمک کرد و در تمام این سالها آثار متعددی را که درباره فرهنگ توده مردم، جمعآوری کرده بود، منتشر کرد. برای نمونه، او در سال 1931، داستانهای سرخپوستان کاچیتی و در سال 1935، اساطیر زونی را منتشر کرد. بندیکت، در دانشکده بارنارد ، مارگارت مید را ترغیب کرد که به موزه مردمشناسی وارد شود. آنها با همدیگر، به تدریس پرداختند و دوستی طولانیای را پایهگذاری کردند. مید، محرم راز بندیکت، بود. او در زندگینامهای که در سال 1974 و با نام روث بندیکت: یک مردمشناس اومانیست منتشر کرد، توضیح داده است که چگونه از دست دادن شنوایی، مطالعه میدانی درباره یک قبیله بومی امریکایی را برای روث بندیکت، دشوار کرده بود. اما ناشنوایی بندیکت، امتیازاتی نیز برای او همراه داشت. او به محصولات فرهنگی بصریتر، خصوصاً ادبیات، شعر، معماری و نقاشی علاقهمند شد. وی به جای پرداختن به الگوهای صوتی، از فرهنگها به عنوان آثار هنری نوشت. اشعار بندیکت، گاهی تأثیر متقابل زندگی شخصی و همین طور ناشنوایی او و کار مردمشناسیاش را آشکار میکرد. او پس از تحقیق درباره قبیله پیما، مجموعهه شعرهایی را سرود. در مجموعه شعر این بدن من است ، خواننده، میتواند خودیابی بندیکت بین سکوت (یا گمنامی) و بازنمایی عینی نمادها را مشاهده کند. بندیکت، نظریهای را به عنوان یک اصل پذیرفت و آن اینکه بسیاری از فرهنگها را میتوان بر اساس ویژگی بارز منحصری که در آنها ظاهر است، توصیف کرد. فلمینگ ، (در سال 1971) و مید (در 1974) و برخی دیگر، معتقد بودند ممکن است ناشنوایی بندیکت، امتیازِ داشتن یک دیدگاه متفاوت درباره فرهنگهایی که دربارهشان مطالعه میکرد، به او داده باشد؛ زیرا نمونههایی که او ثبت میکرد، افزون بر استفاده از مشاهده مستقیم، اغلب توسط دیگران از صافی عبور میکرد یا توسط اشخاص ثالث، نقل میشدند. این نظریه بندیکت، در سال 1934، در کتاب الگوهای فرهنگ ، که تا سالیان دراز، از کتب درسی در رشته مردمشناسی بود، ارائه شده است. مید، بندیکت را کمرو و محتاط توصیف میکرد. او درباره تأثیراتی که ناشنوایی بندیکت بر روی بحثهای کلاس داشت نیز اظهار نظر کرده است؛ اما شاید نمیدانست که بندیکت، یک نوع وسیله کمکشنوایی را آزموده بود. بندیکت، در یادداشتهای خصوصی خود در یازدهم ژانویه 1926 مینویسد: «خرید گوشی!». به هر حال او دریافت که وسایل کمکی، مزاحم و دست و پاگیر هستند و خیلی زود، آنها را پس داد. از نظر بندیکت، این وسایل، مانع روش آموزش طبیعی او میشدند. شاگردان بندیکت، نسبت به ناشنوایی او واکنشهای مختلفی نشان میدادند. بعضی مانند مید، دقت او را در ایجاد ارتباط، تحسین میکردند. آنها تکرار و بیان دوباره سوالات از سوی بندیکت را نیز میپسندیدند. با وجود این، بعضی دانشآموزان، از تکرار، متنفر بودند و با بیحوصلگی، منتظر میماندند تا نکتهای را از میان توضیحات او در مسائل مربوط به مردمشناسی دریابند. افزون بر پراکندهگویی بندیکت، آنها در فهم بعضی از الگوهای گفتاری او با دشواری روبهرو بودند. در سال 1936، هوارد لی مکباین ، رئیس مرکز آموزش دورههای تکمیلی دانشگاه کلمبیا، بندیکت را برای سمت ریاست واحد مردمشناسی دانشگاه در نظر گرفت؛ اما پیش از آنکه مراحل اداری انتصاب، طی شود، مک باین، در اثر حمله قلبی درگذشت و بندیکت، پس از آن، هرگز پیشنهادی برای احراز این مقام، دریافت نکرد. در جنگ جهانی دوم، از او خواسته شد تا برای تهیه اسنادی درباره فرهنگهای آسیایی و اروپایی به اداره اطلاعات جنگ، کمک کند. در چنین موقعیتی، وجود یک دفتر کار شلوغ و پُرسروصدا، مطالبات کمیسیون و رقابت تنگاتنگ ادارهجات دولتی، او ناشنوایی را یک امتیاز مییافت و از این فرصت استثنایی برای متمرکز شدن بر روی کارش لذت میبرد. در دهه 1940، تحقیقات مبسوطی درباره مردمشناسی منتشر کرد. او پس از اتمام کارش با اداره اطلاعات جنگ، در طول مرخصیای که از دانشگاه کلمبیا گرفت، اثر ممتاز خود، گل داوودی و شمشیر: الگوهای فرهنگی ژاپن را در سال 1946، منتشر کرد، که بعدها کمک دولتی بزرگی را برای حمایت از چنین تحقیقات فرهنگیای برای دانشگاه کلمبیا به ارمغان آورد. بندیکت، در هفتم سپتامبر سال 1948، در اثر سکته قلبی از دنیا رفت. بسیاری او را به عنوان نخستین زن امریکایی که پیشگام در ابداع یک روش آموزشی ممتاز شد، میدانند. مأخذ: DPAS, 32-35. ترجمه حجّتالله نیکویی |
تاریخ ثبت در بانک | 30 اردیبهشت 1399 |