کد | jr-29099 |
---|---|
عنوان اول | بل، الکساندر گراهام |
عنوان دوم | پژوهشگر ناشنوا، مخترع و آموزگار ناشنوایان اسکاتلندی |
نویسنده | ریچارد وینفیلد |
مترجم | محبوبه مرشدیان |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 266 |
شماره صفحه (تا) | 274 |
زبان | فارسی |
متن |
بل، الکساندر گراهام ، پژوهشگر ناشنوا، مخترع و آموزگار ناشنوایان اسکاتلندی. در سوم مارس سال 1847 در ادینبورگ کشور اسکاتلند به دنیا آمد. پدر و مادرش ملویل و الیزا سیموندز بل بودند. در کودکی او را به نام آلِک میشناختند. از همان ابتدا, نشانههایی از هوش و خلاقیت استثنایی را از خود بروز داد. او قبل از سیزده سالگی, نخستین اختراع خود را عرضه کرد: وسیلهای برای پوست کَندن گندم. این موفقیتها در سرتاسر عمر او ادامه داشت, که نه تنها شامل تلفن میشد, بلکه سایر چیزها از قبیل: کایت, گلایدر, قایق, فلزیاب, دستگاه تنفس مصنوعی, گرامافون پیشرفته و طرحهایی برای ماشینهای پرنده سنگینتر از هوا را نیز دربرمیگرفت. بِل, همچنین، راه پدرش را ادامه داد و توجه بسیاری به فن بیان و درمان اختلالات گفتاری از خود, نشان داد. این علاقه و توجه, نهایتاً به صورت شغل مادامالعمر او شکوفا شد. در واقع, الکساندر گراهام بل را پیش از هر چیز باید آموزگار کودکان ناشنوا دانست. از آنجا که مسائل مورد علاقه و توجه بل, متعدد است, این مقاله, صرفاً بر فعالیت او در زمینه ناشنوایی و ناشنوایان, متمرکز شده است. آموزگار کودکان ناشنوا: نخستین برخورد بل با ناشنوایان, از طریق مادرش الیزا بل بود که در کودکیاش قسمت عمده شنوایی خود را از دست داده بود؛ اما در طول زندگی, از قدرت گفتار نسبتاً خوبی برخوردار بود. احتمالاً دلیل مهارت بسیار وی در این زمینه, آن بود که نقص شنوایی او شدید بود, نه عمیق. آزمایشهای دقیق شنوایی, هنوز ابداع نشده بود؛ چرا که بل تا سال 1879, هنوز شنواییسنج را اختراع نکرده بود. اسناد به جا مانده, حاکی از این است که او از شیپور گوش استفاده میکرده و میتوانسته مکالمات را انجام دهد, اما نه به سادگی. او نواختن پیانو را به پسرانش آموخته و خود نیز پیانو مینواخته است. اگرچه رابطه بل با مادرش, تأثیر بسزایی بر رویکرد او نسبت به ناشنوایان داشت؛ اما در واقع, پدرش ملویل بل بود که پیونددهنده بل با آموزش افراد دارای نقص شنوایی گردید. بِل در بزرگسالی در استفاده از گفتار قابل رویت , پیشگام بود؛ روشی که اصوات شفاهی را از طریق نشانههای مکتوب, شرح میداد. ملویل بل نیز همانند پدرش, معلم فن بیان بود و همچنین, بسیار به بهبود گفتار, توجه نشان میداد. گفتار قابل رویت, به عنوان روشی در بهبود گفتار, ابداع گردیده بود. بِل جوان, برای نشان دادن مزایای این نوع گفتار, آن را آموخت و در ارائه آن به عموم, مددکار پدرش بود. روش گفتار قابل رویت, به عنوان ابزاری آموزشی برای کاربرد ناشنوایان, ابداع نگردید؛ اما این نوع کاربرد آن, سرانجام کشف شد. سوزانا هال , مدیر یک مدرسه کوچک ناشنوایان در بریتانیا, به توانایی نهفته این روش, پی برد و در ماه مِی 1968, بلِ 21 ساله, شروع به کار با دو دانشآموز ناشنوای او کرد. این نخستین تجربه بِل با کودکان ناشنوا بود و براساس توضیحات خودش, در این زمینه, موفقیتی آنی کسب کرد. در سال 1870, سارا فولر , مدیر مدرسه کرولالهای بوستون, از ملویل بل درخواست کرد از مدرسهاش دیدار کند و روش گفتارِ قابل رویت را در آنجا بیاموزد. او این درخواست را نپذیرفت, اما پسرش بِل، خیلی زود کلاسی شامل سی دانشآموز, تشکیل داد. وی در سال 1871, به والدینش نگاشت که در حال برنامهریزی برای به راه انداختن کار و حرفهای خوب در مدرسه است. او حتی از تأسیس مدرسه تربیت آموزگاران کودکان ناشنوا، سخن میگفت. در اواخر 1872, نبوغ خلاقانه بل, به تدریج بروز یافت, آن هم به شکل تلگراف چندگانه که امکان انتقال چندین پیام از طریق یک سیم تلگراف را فراهم میآورد. کار وی, وقت بسیاری از او میگرفت و فعالیت وی را به عنوان مربی محدود میکرد؛ اما به هیچوجه از آموزش, دست نکشید. برای نمونه, بِل در سال1872, شروع به تعلیم جورج ساندرز ، پسر ناشنوای پنج ساله کرد. هنگامی که او در تابستان 1873 برای دیدار والدینش به اونتاریو رفت, ساندرز نیز او را همراهی میکرد. نیز هنگامی که در دانشگاه بوستون, استاد فیزیولوژی گویایی و فن بیان شد, مادربزرگ ساندرز در ازای ادامه آموزش به او, مکان اقامت و تغذیه رایگان در خانه خود را در اختیار بل قرار میداد. البته مورد ساندرز, در احساس تعهد بل به کارش با کودکان ناشنوا, بینظیر و منحصر به فرد است. صرفنظر از تنوع و پراکندگی علایق و مسائل مورد توجه او, و همچنین زمان بسیاری که صرف اختراع و به ثبت رساندن تلفن نمود, باید گفت که بل, هرگز علاقه فعال خود در زمینه ناشنوایی را از دست نداد. رابطه بل با جورج ساندرز, سالها به طول انجامید؛ نه تنها به عنوان یک معلم, بلکه به عنوان یک دوست و حامی مالی. بِل, با این همه, با یکی از شاگردانش رابطهای دوستانه برقرار کرد که بیشتر به طول انجامید و پیآمدهای بیشتری نیز داشت. یکی از وکیلان بوستون به نام گاردینرگرین هوبارد, دختری ناشنوا به نام میبل داشت و هنگامی که بل, تدریس خصوصی به او را در سال 1873 آغاز کرد تا درآمدش را تکمیل نماید, هوبارد, دخترش را رسماً ثبتنام کرد. میبل پانزده ساله, در ابتدا معلمش را دوست نداشت؛ اما خیلی زود این احساسات, جای خود را به احترام و نهایتاً به عشق داد. بل نیز همین احساس را داشت. در سال 1877, این دو نفر, ازدواج کردند و زندگی مشترک آنان, 45 سال طول کشید. میبل هوبارد, تأثیر بسزایی بر نگرش بل به آموزش ناشنوایان و در واقع, بر کل زندگیاش داشت. میبل, ازرشمندترین منتقد و وفادارترین حامی او بود و از طریق نوشتههایش و مدیریت خود در امور خانوادگی, نشان داد که زنی فوقالعاده است. بل, در 1877, فعالیت خود را برای تأسیس مدارس روزانه مخصوص کودکان ناشنوا, آغاز کرد. در آن زمان, تقریباً همه مدارس ویژه ناشنوایان, شبانهروزی بودند. به عبارت دیگر, دانشآموزان, عملاً روزها و یا حتی ماههای بسیاری در آن مدارس, زندگی میکردند. بل, عقیده داشت مدارس شبانهروزی, دانشآموزان را از برقراری رابطه خوب با اعضای خانوادههایشان و یا سایر افراد شنوای جامعه خود, باز میدارد. و هنگامی که یک تاجر استکاتلندی در تأسیس یک مدرسه روزانه در گرین کوک , واقع در اسکاتلند, از او کمک خواست, این احساس و ایده وی, تحقق پیدا کرد. بِل, در 1878, به هنگام افتتاح این مدرسه صرفاً با سه شاگرد, آن را پروژهای آزمایشی میانگاشت و بیشتر برای تأسیس اینچنین مدارسی در امریکای شمالی, شور و شوق داشت. دیگر دخالت مستقیم او در تأسیس مدارس روزانه, پنج سال بعد در واشنگتن دی. سی. روی داد. او کلاس خود را به شش شاگرد, محدود کرد و ترتیبی داد تا کلاسی در سطح کودکستان برای کودکان دارای شنوایی عادی در طبقه اول ساختمان, تشکیل شود. بل, امیدوار بود که در طول روز, برخی اوقات کودکان با یکدیگر مختلط شوند و بدین ترتیب, تمایل و توانایی کودکان ناشنوا به صحبت کردن و لبخوانی افزایش یابد. افزون بر این, کلاسی برای والدین و دوستان کودکان ناشنوا تشکیل داد تا پشتیبان کودکان در آنچه میآموزند, باشند. به رغم شور و شوق بل برای تشکیل این مدرسه, برنامههای آن, فقط دو سال برگزار شد و مشکلات موجود در نگه داشتن معلمان, بعلاوه وقتگیر بودن آن برای بل, باعث تعطیلی مدرسه شد. عمدهترین مانع بر سرِ راه مدارس روزانه, عدم تمایل حکومتهای ایالتی نسبت به پرداخت هزینههای آن بود. در اوایل دهه 1880, ایالتها صرفاً از مدارس شبانهروزی حمایت مالی میکردند, به گونهای که خانوادههای مایل به فرستادن کودکشان به مدرسه, مجبور به پرداخت شهریه بودند. ایالت ویسکانسین در حمایت از مدارس روزانه, پیشگام بود, البته ِ اعمال نفوذ گروهی از والدین و شهروندان علاقهمند و اظهارات تأثیرگذار بل, این ایالت را به این کار وا داشت. به مرور زمان, ایالتهای دیگر نیز به اقداماتی مشابه دست زدند و اغلب, خواستار حمایت بل میشدند. بنا بر این, اگرچه مدرسه خود بل آن چنان نپایید, اما جنبش مدرسه روزانه به اوج شکوفایی رسید, جنبشی که به تعبیر بل, مهمترین جنبش کشور به نفع ناشنوایان بود. اگر رهبری و حمایت او نبود, امکان نداشت فعالیتهای انجام گرفته برای تأسیس مدارس روزانه به این موفقیت چشمگیر, دست یابد. مدافع آموزش شفاهی: سالیان دراز, بحث بر سرِ این بود که بهترین نحوه برقراری ارتباط با کودکان ناشنوا در کلاس درس چیست. این بحث و جدل, باعث بروز چالش میان حامیان روش شفاهی و روش ترکیبی شد. تفاوت میان این دو روش در استفاده از زبان اشاره میچرخید. در روش شفاهی, تقریباً همه افراد, زبان را از لحاظ شنیداری پردازش میکنند و بنابراین بر این نحو فراگیری زبان در کودکان ناشنوا, تأکید دارد. در برنامههای گفتاری, استفاده رسمی از زبان اشاره, مجاز نبود. روش ترکیبی, مبتنی بر این عقیده است که بسیاری از کودکان ناشنوا نمیتوانند زبان را به وسیله شنیدن, فرا بگیرند. همچنین مربیان شفاهی, باید روشهای بصری را نیز به شیوه شنیداری بیفزایند. این روش ترکیبی, نوعی از زبان اشاره را که بازنمایی دیداری زبان با گفتار است, گفتارخوانی , و استفاده از توانایی اندک در شنوایی میآمیزد. قبل از ورود بل به بحث در مورد نحوه برقراری ارتباط, عقاید مختلفی در این زمینه مطرح بود؛ اما او سریعاً عقیده تأثیرگذار خود را به نفع گفتارگرایی بیان کرد. در واقع, در اواخر دهه 1880, او پیشرویی بنام در زمینه آموزش گفتاری در امریکا بود. او عقیده داشت جامعه معمولی متشکل از افرادی است که با استفاده از زبان انگلیسی صحبت میکنند و میشنوند. بنابراین, این وظیفه مربیان بود که به کودکان ناشنوا کمک کنند تا راه پیشرفت خود را در دنیا بیابند و از انگلیسی استفاده کنند و با صحبت و لبخوانی به انگلیسی, با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. او در تبیین فلسفه خود در آموزش کودکان ناشنوا, جامعه را در درجه اول اهمیت قرار میداد. او میگفت: مهمترین هدف آموزش به ناشنوایان, این است که آنان را قادر سازیم به آسانی و سادگی, با افراد شنوا ارتباط برقرار کنند و این, همان مفهوم بازگرداندن فرد ناشنوا به جامعه است. بل, به دلیل اهمیتی که برای انگلیسی استاندارد قائل بود, شدیداً با زبان اشاره مخالف بود. به نظر او, این زبان, کلید یکپارچکی و اختلاط موفقیتآمیز بود. چنانچه دانشآموزی صرفاً با زبان اشاره بتواند ارتباط برقرار کند, هرگز قادر نخواهد بود با دنیای افراد شنوا بیامیزد و یکی شود. او استفاده از هجی کردن با انگشت را در کودکان نورسته, تأیید میکرد, و ایما و اشاره غیررسمی را نیز میپذیرفت. به نظر بل, این ایما و اشاره رسمی بود که زیانبخش بود, به ویژه زبان اشارهای که ابه دِلپه در فرانسه ابداع کرد و این, زبان اشارهای بود که بیشتر ناشنوایان امریکا, نوع اصلاح شده آن را به کار میبردند. برخی مربیان، همانند ادوارد ماینر گالودت , مدعی بودند که زبان اشاره لپه, زبان طبیعی ناشنوایان است. بل, با این عقیده مخالف بود و اظهار میداشت همانگونه که انگلیسی برای همه کودکان شنوا, طبیعی نیست, زبان اشاره نیز برای ناشنوایان طبیعی نیست. صرفاً آن گونه که زبان انگلیسی برای کودک امریکایی طبیعی است, زبان اشاره طبیعی به نظر میرسد و این, زبان مردمی است که در اطراف این کودک, حضور دارند. البته بل, هیچگاه نمیگفت که زبان اشاره, ابزاری ضعیف در تدریس است. در واقع, او اذعان میداشت که کودک ناشنوا, به آسانی این زبان را فرا میگیرد و در راستای رشد ذهنی کودک, این زبان از انعطافپذیری بسیاری برخوردار است. رشد فکری تنها مسئله مدنظر بل نبود. به نظر او, یک هدف از اهمیت والایی برخودار بود: یکپارچگی و اختلاط با جامعه. به نظر بل, همانگونه که زبان اشاره در آموزش کارایی داشت, گفتار و لبخوانی نیز کارآمد بود. او کاملاً اطمینان داشت که کودکان ناشنوا, میتوانند این مهارتهای گفتاری را کسب کنند. اما هنگامی که با دانش و تجارب کنونی مقایسه میکنیم, اطمینان کامل او به روش شفاهی تا حدی سادهلوحانه به نظر میرسد. دیدگاه او درباره مهارتهای لبخوانی نیز غیرواقعبینانه بود: «همه کسانی که از دوران طفولیت ناشنوا هستند, قطعاً به نتایجی دست مییابند». با کمال تأسف, تاریخ, صحت اطمینان بل به رویکرد شفاهی را, حداقل تا کنون تأیید نکرده است. گفتارگرایان عصر مدرن نیز به این نکته اذعان دارند که با این همه با بل همعقیدهاند که این روش تدریس را باید به کاربرد و یا حداقل باید آن را آزمود. امروزه نیز بسیاری از گفتارگرایان همانند بل با استفاده از زبان اشاره مخالفاند و احتمالاً متفقالقولاند که اگر هم اشاره, سودی داشته باشد روشی است برای نزدیک شدن و سود رساندن به بزرگسالانی که نمیتوانند با دنیای ناشنوایان, ارتباط برقرار نمایند. بزرگسالان یاد شده, در واقع, نمایانگر افراد ناموفق در این زمینهاند. بگذارید حتیالامکان افراد کمتری از این زبان استفاده کنند. به نظر برخی افراد, ناموفق نامیدن یک شخص به دلیل استفاده او از زبان اشاره, کمی بیرحمانه است, همانگونه که در دهه 1890, ناشنوایان بزرگسال را چنین میخواندند. به نظر آنان, تلاش برای محو کردن زبان اشاره, در حکم محروم کردن ناشنوایان از هویت, جامعه و فرهنگ آنان بود و در نتیجه, بسیاری از آنان, از بِل متنفر بودند. او از احساسات آنان, مطلع بود و بابت آن, متأسف؛ اما هیچگاه در عقاید خود, متزلزل نگردید. بل, برای ترویج گفتارگرایی, سخت و با پشتکار, فعالیت کرد و در امریکا و خارج از آن, در حمایت از این روش, تألیفات و سخنرانیهایی دارد. او همچنین از گفتارگرایی, حمایت مالی میکرد. سود ناشی از اختراع تلفن و سایر اختراعات, نهایتاً به یک میلیون دلار رسید و این مبلغ, با توجه به معیارهای قرن نوزدهم, بسیار قابل توجه بود. بِل, در سال 1886, با استفاده از دارایی خود, سازمانی را تأسیس کرد که اداره ولتا نام گرفت: سازمان حمایتکننده از تحقیقات و اشاعه اطلاعات درباره ناشنوایی و آموزش شفاهی به کودکان ناشنوا. او در سال 1890 نیز مبلغ 25 هزار دلار را به انجمن جدید ترویج آموزش تکلم به ناشنوایان امریکا اختصاص داد. این سازمان, هنوز هم پا برجاست؛ اما نام آن در سال 1965 به انجمن ناشنوایان الکساندرگراهام بل تغییر یافت. این انجمن, از طریق گردهمایی, ِاعمال نفوذ, نشریات ولتاریویو خود, در کانون جنبش آموزش شفاهی در کشور امریکا قرار دارد. پیروی از دیدگاههای داروین و معتقدان او: بل, شخصیتی برجسته در نهضت فکری داروینیسم اجتماعی بود؛ به خصوص انشعابی از آن، که در قرن نوزدهم به نژادگرایی معروف بود. داروینیستهای اجتماعی, نظریه چارلز داروین را به کار میبستند. این نظریه, حاکی از بقای سازگارترین موجود زنده با ساختار اجتماعی روز بود. در نظر داروین, گونههای مختلف گیاهی و جانوری, در مبارزهای دایم برای بقا بودند و موفقیت آنها از طریق سازگاریای که تکامل نامیده میشد, حاصل میگردید. داروینیستهای اجتماعی, این نوع تحلیل از طبیعت را درباره جامعه انسانی نیز اِعمال میکردند. رقابت, قانون اجتماعی است و همچنین, قانون طبیعت؛ و بقا, پاداش سازگارترین موجود است. آنان, به یک گونه میپرداختند: انسانِ اندیشهورز , با انواع و فرهنگهای مختلفی که نوع بشر را میسازند. نژادگراها, عقاید داروین را در گزینش نژاد برتر, به کار میبردند و طرفدار تولید مثل و برنامهای گزینشی بودند تا امریکا, عاری از مردم به اصطلاح پَست و پایین دست بماند. کانون توجه آنان, بیشتر جامعه بود تا افراد, و امیدوار بودند از طریق ازدواج, پرورش کودک و مهاجرت گزینشی (اشکال ابتدایی مهندسی ژنتیک در حال حاضر), آن را بهبود بخشند. بل, به ضرورت تقویت جامعه امریکا از طریق افزایش افراد مطلوب و کاهش افراد نامطلوب , اعتقاد راسخی داشت و در راستای تحقق این هدف, کنترل بر ازدواج و مهاجرت را ترویج میکرد. او ترویج ازدواجهای خوب را روش بهبود نژادی میدانست و در تصورات خود, ایجاد نژادی اصیل از انسانها را میدید که با یکدیگر, وصلت میکردند تا کل نژاد را بهبود بخشند. این نژادهای اصیل, قوی, سالم و عاری از هرگونه معلولیت ذهنی و یا جسمانی بودند. به نظر بل, کنترل و نظارت بر مهاجرت نیز مهم بود. او میپرسید هنگامی که افراد نامطلوب از خارج به درون کشور سرازیر میشوند, تلاش برای بهبود نسل از درون, مفهومی ندارد. به عقیده او, موج مهاجرانی که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به سواحل امریکا هجوم میآوردند, کنترل دقیق دولت را میطلبید تا استانداردهای انسانیت را حفظ نماید و عناصر نژادی نامطلوب را حذف کند. او این مسئله را نوعی خویشتنداری میدانست. او چنین نگاشته است: «تنها امید برای داشتن نژادی واقعاً امریکایی, در محدود کردن مهاجرت نهفته است». متغیرهایی که بل, در پذیرفتن یا نپذیرفتن افراد به کشور مدنظر داشت, سواد و ملیت بود. در 1915, در کنگره, تلاشی صورت گرفت تا از همه مهاجران بالقوه, آزمون به عمل آید. ناکامی در این آزمون, به منزله بازگشت مهاجر بد اقبال به کشور مقصد بود. طرفداران انجام این آزمون, معتقد بودند افراد بیسواد, فشار مضاعف و روزافزونی را بر جامعه وارد میسازند و مخالفان آن نیز اشاره میکردند که بسیاری از مهاجران, از نوعی آزار و اذیت گریختهاند و با محروم شدن از ورود به امریکا و بازگشت به وطن خود, زندانی شده و یا عواقب وخیمتری در انتظار آنهاست. بل, میدید که شرط سواد, نکات مثبت و منفی را توأمان دارد؛ اما به این نتیجه رسید که جامعه امریکا نیازمند این حفاظ است؛ از این رو تصویب آن را توصیه نمود. علاوه بر سطح سواد, ملیت مهاجران نیز برای بل, حائز اهمیت بود. پیشنهاد او این بود که امریکا از سیاست مهاجرت کانادا, الگوبرداری کند. در آن زمان, کانادا همه مهاجران را به مدت سه سال, آزمایشی میپذیرفت و در عرض این مدت, میتوانست هر زمان که اراده کند, آنها را اخراج نماید. یک ویژگی روش کانادا که بل را شدیداً تحت تأثیر قرار داد, سیاست آن مبنی بر ترجیح مهاجران عازم از اروپای شمالی (همانند فنلادیها, آلمانیها و بریتانیاییها, روسها و هلندیها) بود بر مهاجران عازم از اروپای جنوبی (ایتالیاییها, پرتقالیها, اسپانیولیها, ترکها و یونانیها). او جنوبیها را در مقایسه با همسایگان شمالیشان, دارای سطح پایینتری از فرهنگ و تحصیلات, و کمتر شبیه امریکاییها میدانست. بنابراین ورود آنان به امریکا, نمایانگر آلودگی عناصر پاک و خالصی بود که امریکا برای حفظ نژاد برتر خود, بدانها نیاز داشت. در این نهضت افراد عجیب و غریب و عوامفریب, حضور داشتند؛ افرادی همچون: کشیش جاشوا استرانگ در جهت «اثبات» برتری انگلوساکسونها بر سایر مردم, از آن استفاده کردند و تئودور روزولت, آن را در معقول جلوه دادن نسلکشی سرخپوستان امریکایی به کار بست. با این همه, بسیاری از روشنفکران و متفکران, از اصول فلسفی هربرت اسپنسر و ویلیام گراهام سامنز , دو متفکر تراز اول در داروینسیم اجتماعی, حمایت و تأیید به عمل آوردند. الکساندر گراهام بل, صرفاً یکی از افرادی بود که زندگی را مبارزه برای بقا میدید. و به نظر او عوامل قدرتمندی بر جامعه تسلط دارد. البته در متمایز ساختن نیت و نتیجه آن, باید دقت بسیار به خرج داد. بل, قصد نداشت به گروه یا افراد خاصی ضرر برساند؛ بلکه درصدد بود در جهت منفعت همگان, جامعه را تقویت کند. نتیجه نیات او, البته در صورت تحقق یافتن, چه بسا درد و رنج را به افراد ضعیف و نامطلوب, تحمیل کرده باشد. با توجه به این مسئله, عقاید بل در مورد ناشنوایی را باید بر این اساس بررسی نمود. ناشنوایان و بِهنژادی: کار بل در زمینه نژاد, نشاندهنده توجه بیشتر به جامعه است تا به نیازهای فردی انسان. با تجزیه و تحلیل کارهای او در سرتاسر عمرش روشن میشود که علاقه وی به ناشنوایی, به همان اندازه که از بعد آموزشی قابل بررسی است, از بعد بِهنژادی نیز قابل تأمل است. این, بدان معنا نیست که او با کودکان ناشنوا, همدلی نمیکرد؛ همانهایی که زندگیشان عمیقاً تحت تأثیر کارهای بل قرار داشت. با این همه, به نظر میرسد او بیشتر به تأثیرات ناشنوایی بر جامعه میاندیشید تا زندگی خودِ ناشنوایان. بل, پس از مطالعه مبسوط ارقام آماری درباره خانودههای ناشنوا که ادوارد آلن فِی جمعآوری نموده بود, به این نتیجه رسید که ناشنوایی در بیشتر موارد, ویژگی موروثی است. این مسئله, او را ناراحت میساخت؛ چرا که به عقیده او ناشنوایان, عضو دستهای نبودند که آن را طبقه مطلوب نامیده بود. وی, خود ناشنوایان را بد نمیدانست؛ بلکه خصیصه آنها بد بود و انتقال آن از یک نسل به دیگر, مسئلهای بود نیازمند یک راه حل و به عقیده بل راه حل واضح آن, ازدواج و پرورش کودکان به نحوی منطقی و عاقلانه بود. افرادی که ناشنواییشان موروثی بود, باید با افراد شنوا ازدواج میکردند و به همین ترتیب, فرزندان آنها و فرزندان فرزندان آنها. بِل, در سال 1893, گزارشی علمی درباره شکلگیری یک نوع ناشنوایی در نژاد بشری نگاشت و در آن, اظهار داشت که شواهد, حاکی از آن است که در امریکا, نوعی ناشنوایی در نژاد بشر, در حال شکلگیری است. با آنکه او نمیتوانست در موروثی بودن ناشنوایی تغییری ایجاد کند, اما میتوانست به ازدواج ناشنوایان با یکدیگر بپردازد. او انجام دو نوع اقدام را پیشنهاد کرد, پیشگیرانه و سرکوبگرانه . از میان اقدامات پیشگیرانه, میتوان به این موارد, اشاره کرد: عدم جدایی کودکان ناشنوا و نگنجاندن آنها در مدارس ویژه, عدم به کارگیری آموزگاران ناشنوا برای دانشآموزان ناشنوا و عدم استفاده از زبان اشاره. این سه رویه, جوّی را به وجود آورد که برای پرورش بیان و گفتارخوانی نامناسب بود و ناشنوایان, بدون داشتن اینچنین مهارتهایی, چگونه میتوانست زوج شنوایی برای خود بیابند؟ بل, همچنین در تشریح اقدامات سرکوبگرانه, از آن به ترویج اختلاط و یکپارچگی ناشنوایان با افراد شنوا, تعبیر کرد. او از دوستان ناشنوایان خواست تا مانع از ازدواجهای نامطلوب شوند. او تصویب قانونی را پیشنهاد کرد که مانع از وصلت ناشنوایان با یکدیگر میشد, اما خود, فوراً آن را غیرعملی و نشدنی خواند و رد کرد؛ زیرا باعث ترویج فساد و بیبندوباری میشد. دیگر قانونی که او پیشنهاد کرد, این بود که صرفاً در صورت ناشنوایی مادرزادی یکی یا زوجین, این ازدواج منع شود؛ اما مجدداً این قانون را نیز غیرممکن خواند, چرا که در بسیاری از موارد, این نوع سببشناسی امکانپذیر نبود. نهایتاً بل اعتقاد یافت که بهترین قانون, منع ازدواج میان ناشنوایانی است که در خانواده آنها حداقل یک فرد دیگر نیز ناشنواست. شایان ذکر است که بل به تصویب سریع هر یک از قوانین, اصرار نداشت. او در وهله نخست, خواستار جمعآوری اطلاعات بیشتر و مطالعه مبسوطتر گردید و چنین نتیجهگیری کرد که بررسی مقتضی کلیه اعتراضات, بروز تردیدهایی را درباره مصلحت بودن مداخله قانونی در ازدواج, موجب شد. او معتقد بود که اعمال محدودیتهای قانونی, فکر خوبی است؛ اما در عین حال, احساس میکرد که جنجال و هیاهوی ناشی از آن, به جای رفع مشکلات, بیشتر مسئلهساز است. گزارش علمی بل, شدیداً موجب رنجش جامعه ناشنوایان شد؛ چرا که آن را به حق استدلالی برای وضع قوانینی در جهت انکار موجودیت آنان میدانستند و اظهارات او مبنی بر عاقلانه نبودن این قانون, نتوانست آنان را آرام سازد. از آن پس, بیشتر بزرگسالان ناشنوا, به دیده تحقیر و با ترس به بل, مینگریستند. خود بل, شخصاً عقیده داشت که حامی مداخله قانونی نبوده است و جامعه ناشنوایان را به سوء تعبیر از نوشتههایش متهم کرد. شاید بتوان گفت که آنان, از دیدگاههای بل, سوء تعبیر کرده بودند. بنابراین دیدگاه عملی این نوع قوانین را از لحاظ سیاسی, امکانپذیر نمیدانستند. صرفنظر از ممنوعیتهای قانونی, بل, علناً و به شدت برضد ازدواج ناشنوایان با یکدیگر, ابراز عقیده کرد. او سعی میکرد مقامات آموزشی را با خود همعقیده سازد؛ اما عموماً در این کار, ناکام بود. وی, آن چنان به تأثیرات سوء ازدواج ناشنوایان با یکدیگر باور داشت که تقاضا کرد به وی اجازه دهند در دانشکده ملی افراد کرولال در واشنگتن دی. سی. که بعدها به دانشکده گالودِت تغییر نام یافت, در این مورد برای دانشجویان سخنرانی کند. البته درخواست وی, پذیرفته شد. بل نمیتوانست درک کند در نظر بسیاری از ناشنوایان, این عارضه, نوعی گرفتاری نیست, بلکه صرفاً یکی از حقایق زندگی است. بل, به عنوان یک دانشمند, ناشنوایان را متفاوت با افراد شنوا میدید که کمتر از آنان مجهز و آماده بودند. او هیچگاه نتوانست درک کند که برخی ناشنوایان از وضعیت خود راضی هستند و خود را افرادی طبیعی میدانند و در نظر آنان, کودکان ناشنوا, دچار هیچگونه مشکلی نیستند و اینکه فردی شنوا, آنان را مبتلا بداند و بگوید هیچ یک از آنان مایل نیست این درد را به دیگری منتقل کند, قطعاً اهانتی به آنها محسوب میشد. شاید بگوید با فرض اینکه ناشنوایی نوعی گرفتاری باشد, آیا کسی حق دارد اینگونه برای دیگران تصمیمگیری نماید؟ این, کاری بود که بل, انجام داد. او بیشک, عقاید خود را با هدف حمایت از کل جامعه مطرح میکرد؛ اما این نظریات از خود ناشنوایان. هیچگونه حمایتی به عمل نمیآورد. او در عین حال که نیازهای جامعه را در اولویت قرار میداد, صادقانه باور داشت در جهت منافع ناشنوایان, فعالیت میکند. بل, به عنوان یک بهنژادگرا, تصور میکرد که به سود یک نسل است که همگی قادر به شنیدن باشند و در غیر این صورت, این مردم, حداقل باید بتوانند شفاهی گفتارها را دریابند و ارتباط برقرار کنند. بنابراین او به عنوان یک آموزگار, از روش شفاهی طرفداری میکرد. این روش, بر اختلاط تأکید داشت و در عین حال, به نیازهای آموزشی کودکان ناشنوا میپرداخت. تصور او از جامعه کمال یافته, افزون بر پسزمینه خانوادگی او که اهمیت بسیاری برای ارتباط شفاهی قائل بود, تصویری از مردی را تکمیل میکرد که زاده شده بود تا گفتارگرا باشد. نمیتوان پی برد که تا چه حد فلسفه بل, تحت تأثیر جهانبینی او و انتظاراتش از جامعه قرار داشته است؛ اما به یقین, تأکید وی بر بشری به عنوان یک گروه, در مقابل دیدگاهی فردگرایانه, نقش بسزایی در این میان ایفا کرده است. بل, همانند سایر داروینسیتهای اجتماعی, معتقد بود که در نهایت, سازگارترین و مناسبترین موجود, زنده میماند و این عقیده را نه تنها در مورد نژادهای مختلف, بلکه در مورد برنامههای آموزشی نیز اِعمال میکرد. او یقین داشت که در مبارزه میان روشهای شفاهی و ترکیبی برای برتری, روش شفاهی مناسبترین است که غالب میشود و در واقع, پس از بررسی اوضاع در سال 1894, بل متقاعد شد که تکامل, در این نبرد به موفقیت دست یافته است. پس از اینکه مجمع سال 1880 میلان با اکثریت قاطع به حمایت از آموزش گفتاری رأی داد, بل چنین اظهار نظر کرد: «انتخاب طبیعی, که بیش از یک قرن در قاره اروپا انجام میگردید, باعث بقای روش کاملاً شفاهی شد و تقریباً به نابودی کامل روش اشاره فرانسوی انجامید و بنابراین در حال حاضر, نظر قاطع مبنی بر برتری روش شفاهی بر روش اشاره در آموزش به ناشنوایان است». اگر بل امروز زنده بود, در مییافت که این نظر, هنوز در هالهای از تردید قرار دارد. با آنکه گفتارگرایی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم برتری داشت, در دهه 1980, رو به زوال نهاد. نتیجهگیری: با آنکه رویکرد علمی بل, زندگی مطابق با دیدگاهی اجتماعی بود, به طور قطع, او تأثیرات مهم و مثبتی نیز بر افراد بسیاری بر جای گذاشته است. یک نمونه بارز آن, ملاقات او در سال 1887 با دختری ناشنوا و نابینا به نام هلن کلر بود. پدر او تقریباً تمام امید خود را برای یافتن معلمی شایسته برای این دختر, از دست داده بود. در طول ملاقات آنها, بل, تمام کوشش خود را صرف کرد7 تا با این دختر شش ساله, ارتباط برقرار کند و اگرچه کلمات رد و بدل نشد, ظاهراً احساسات آنها به یکدیگر منتقل گردید. هلن کلر, هجده سال بعد, در توصیف این ملاقات, چنین نگاشت: «دری بود که از آن طریق از تیرگی به روشنایی پا نهادم». او سپس از طریق بل از دیگر متخصصان در این زمینه, اطلاعاتی کسب کرد و نهایتاً به استخدام آن سالیوان به عنوان معلم کلر انجامید و دست آخر نیز به موفقیت و شهرت او منجر شد. الکساندرگراهام بل, در دوم اوت 1922 در بین بریگ , در نزدیکی بادک , واقع در نووااسکوتیا , چشم از جهان فروبست. با هر معیاری که بسنجیم, او فردی استثنایی بود. ویژگیهای فردی او عبارت بودند از: کنجکاوی ارضا نشدنی, انرژی نامحدود, تواضع بسیار, هوش و خلاقیت سرشار و برتر, و اعتماد بینظیر به توانایی خود در پرداختن به مشکلات و حل آنها. در میان علایق بسیار وی, هیچکدام به اندازه آموزش به کودکان ناشنوا, مورد توجه او قرار نگرفت. موفقیت او در این زمینه, علاوه بر وجههای که در دنیای علم کسب نمود, او را حامل تمام عیار استاندارد در جنبش شفاهیان ساخت. با توجه به موفقیتهای اکساندر گراهام بل در زمینه گفتار قابل رویت, اقدامات خستگی ناپذیرش در ترویج آموزش گفتاری در حوزه ناشنوایی و عرصه سیاسی, و نهایتاً حمایتهای مادی و معنوی او, به طور قطع, میتوان وی را پیشگام قرن نوزدهم در زمینه آموزش شفاهی به کودکان ناشنوا نامید. مأخذ: GEDPD, Vol. 1, P. 135-141. ریچارد وینفیلد ترجمه محبوبه مرشدیان |
تاریخ ثبت در بانک | 29 اردیبهشت 1399 |