کد | jr-29088 |
---|---|
عنوان اول | بریجمن، لورا دوی |
عنوان دوم | خانم ناشنوا و نابینای آلمانی موفق در کارهای فرهنگی |
نویسنده | ملانی یاگر ویلیامز |
مترجم | محبوبه مرشدیان |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 260 |
شماره صفحه (تا) | 262 |
زبان | فارسی |
متن |
بریجمن، لورا دوی ، خانم ناشنوا و نابینای آلمانی موفق در کارهای فرهنگی. در 21 دسامبر 1829 در هانوِر , در نیو همشایر به دنیا آمد. او سومین دختر دانیل و هارمونی بریجمن بود؛ افرادی عاقل و هوشمند و دارای میراث نیو انگلَند . پدر او دو دوره، عضو هیئت قانونگذاری نیوهمشایر بود. بریجمن، کودکی حساس و ظریف بود و گویا در هجده ماهگی دچار تشنج شد. سپس، بهبود یافت و به نظر رسید که به حالت عادی بازگشته است؛ اما در دو سالگی, مخملک، بینایی و شنوایی او را از بین برد و چشایی و بویایی او را تضعیف کرد. او به مدت دو سال، بیمار بود. پیش از بیماریاش اندکی حرف زدن را یاد گرفته بود؛ اما پس از آن، همه را فراموش کرد و دیگر، حرف نمیزد. خانواده کشاورز و پُرمشغله بریجمن, پس از بهبود او، فرصت چندانی برای با او بودن نداشت. بهترین دوست و همراه او بین سال بهبود او تا هشت سالگیاش, آسا تنی بود؛ پیرمردی که دچار اختلال گفتاری بود. او، با بریجمن، با مهربانی و ملایمت، رفتار میکرد, او را به جنگل میبرد, طبیعت را به او نشان میداد و او را در هوای آزاد، تمرین میداد. هیچ نوع ارتباط رسمیای بین آنان برقرار نمیشد و این کار را لازم نمیدانستند. در واقع, تنی، با ایده فرستادن بریجمن به مدرسه، موافق نبود. با این همه, در پیشرفتهای ابتدایی او نقش مهمی ایفا کرد. بریجمن، در 1837, مورد توجه ساموئل گریدلیهاو قرار گرفت. او موسس و نخستین مدیر موسسه نابینایان پرکینز در بوستون در ایالت ماساچوست بود. وی به دیدار بریجمن رفت و او را کودکی فوقالعاده باهوش یافت که بیشتر از اینها نیازمند برقراری ارتباط بود. ارتباط او با والدینش بسیار محدود بود. او رضایت آنها را، وقتی که سرش را نوازش میکردند و ناخرسندی آنان را، وقتی که دستهای او را به هم میمالیدند، متوجه میشد. هُل دادن یا کشیدن نیز به مفهوم این بود که برو یا بیا. او صرفاً برای قدرت، احترام قائل بود و هیچ پیشرفت اخلاقی و فکریای نداشت. بریجمن، کودکی سرسخت بود که تسلیم خواستههای دیگران نمیشد. با این همه، متوجه نمیشد که راه رفتن پدرش با صدای بلند, نشانه این است که باید اطاعت کند. به رغم این ارتباط ناقص, مادرش اندکی خیاطی, بافتنی و انجام کارهای ساده خانه را به او آموخته بود. همچنین، حس لامسه او بسیار تیز و حساس بود و در سرتا سر عمرش برای برقراری ارتباط با دیگران، بدان متکی بود. هاو، در اکتبر 1838، والدین بریجمن را متقاعد کرد که او را به پرکینز بیاورند. او مصمم بود که با وجود مشکلات، بریجمن را آموزش دهد. هنگامی که بریجمن به پرکینز رسید, نخست به او اجازه دادند از طریق لمس کردن، با محیط آشنا شود. هاو، در کار با او شکیبایی بسیاری به خرج میداد و مدام با او کار میکرد. همچنین سعی داشت میان او و دیگران، ارتباط برقرار کند, به گونهای که او از روابط اجتماعی لذت ببرد. روند آموزش بریجمن، نخست کُند و خستهکننده بود. عنوان و نام اشیای معمولی را با حرف برجسته، روی آنها میچسباندند او خیلی زود فرا گرفت که ساختن کلمات با سایر اشیای گوناگون، تفاوت دارد. سپس، عنوانها را جداگانه به کار میبردند و او یاد میگرفت این نامها را با اشیای متناسب با آنها تطبیق کند. در مرحله بعد، این نامها را به حروف جدا تقسیم میکردند و با یکدیگر، مخلوط میکردند و بدین وسیله، او آموخت که چگونه آنها را در قالب صحیح با یکدیگر ترکیب کند. در ابتدا, این فرایند بیهدف و نامفهوم بود و بریجمن، صرفاً از آموزگازش تقلید میکرد. هنگامی که سرانجام دریافت این کارها در واقع، ابزاری برای انتقال افکارش به دیگران است, بزرگترین مانع، از سرِ راه آموزش او برداشته شد. او به مدت چند هفته، دامنه لغات خود را افزایش داد و سپس، هجی کردن با انگشت را آموخت. سپس، زود توانست که با دستانش سریع و با دقت، هجی کند. بریجمن، از یادگیری لذت میبرد, مهارتهای جدیدی میآموخت و مهارتهای پیشین را بهبود میبخشید. برای نمونه, خیاطی, بافتنی, قلاببافی و انجام دادن کارهای خانه. پرکینز، همچنین موضوعات مختلفی, همچون: ریاضیات, جغرافی, تاریخ, نجوم و فلسفه را مطالعه میکرد. او در خیاطی، بسیار ماهر شد, و بسیاری از لباسهایش را خودش میدوخت و بعدها کار با چرخ خیاطی را نیز فرا گرفت. او اگر چه در کودکی زودرنج و آتشینمزاج بود, در بزرگسالی خود را کنترل میکرد و طبعی خوشمشرب داشت. اگر کسی را نمییافت تا با هجی با انگشت با او صحبت کند, با خود گفتوگو میکرد. به عبارت دیگر، دو دست او با یکدیگر گفتوگو میکردند. او از موسیقی, گوش دادن به پیانو و یا اُرگ، با قرار دادن دستانش روی آلت موسیقی و یا احساس کردن ارتعاشات از طریق زمین، لذت میبرد. او هر کتابی را که چاپ برجسته داشت, به خصوص انجیل را مطالعه میکرد. بریجمن، از نوشتن هم لذت میبرد. او یک دفتر خاطرات داشت و به مادرش, سایر اقوام و دوستان، نامه مینوشت. شاید این نامهها ساده بودند, اما درباره شخصیت بریجمن، اطلاعات و شناخت جالبی ارائه میدادند. افکاری که او از این طریق منتقل میکرد, بیشتر به نظر میرسید افکار یک کودک است تا بزرگسال. او همچنین سه شعر نیز سروده است: خانه مقدس , مسائل معنوی , و روشنایی و تاریکی . بریجمن، حتی در کودکی نیز به نظر میرسید دانشی فطری درباره رفتار مناسب دارد. او با دوستان مونث خود مهربان بود, اما از آشنایی با مردان، شرم داشت. هاو, قیم او, تنها مردی بود که بریجمن، احتمالاً به این دلیل که او را پدر دوم خود میدانست، با او راحت بود و به او ابراز محبت میکرد. چارلز دیکنز ، در سال 1842 و در نخستین سفر خود به امریکا از موسسه پرکینز، دیدار کرد. او فوقالعاده تحت تأثیر بریجمن قرار گرفت و مبهوت هوش آشکار و طرز رفتار و برخورد او شد. او در یاداشتهای امریکایی خود, مشاهداتش درباره بریجمن آورده است. آموزش مذهبی بریجمن، دشواریهای بیشتری داشت؛ اما موفقیتآمیز بود. او در سال 1863، به عضویت کلیسای بپتیست پروتستان والدینش درآمد و تا آخر عمر، یک بپتیست متدین و معتقد، باقی ماند. از آنجا که بریجمن به توجه فردی بسیار نیازمند بود, چهار آموزگار داشت که به طور متوالی و اختصاصی، در طول جوانیاش برای او برگزیده میشدند. شرایط کار آموزگاران، بسیار طاقتفرسا بود؛ چرا که بریجمن، کودکی کنجکاو بود و همواره، درباره همه مسائل پیرامونش سوال میکرد. بریجمن، از طریق لمس کردن افراد یا لباسهایشان و یا حتی احساس کردن ارتعاش گامهای آنها روی زمین، قادر بود افرادی را که از قبل میشناخت, تشخیص دهد. همچنین، از طریق این ارتعاشات و یا حرکت هوا میتوانست متوجه شود آیا فردی نزدیک اوست یا خیر. او از خودش صداهایی در میآورد تا نشان دهد فرد مورد نظر را شناخته است. هر یک از آشنایان وی با یک صدای خاص و متفاوت، شناسایی میشدند و بر طبق اظهارات هاو، او بیش از پنجاه نوع از این صداها برای خود داشت. او اگرچه آموخته بود چند کلمه حرف بزند, هرگز حرف زدن را واقعاً فرا نگرفت. هنگامی که بریجمن 32 ساله شد, هاو، صلاح دید که او برای اقامت دایم به خانهاش در هانور برگردد. آن چنان که انتظار میرفت, او هر چه را میتوانست در پرکنیز آموخته بود و به نظر میرسد در همه کارها مستقل شده است. تصور بر این بود که او میتواند با کارهای خانه، خود را سرگرم سازد؛ اما پس از زندگی پُرمشغله و جالب در پرکینز, خانه برای بریجمن، بسیار یکنواخت و کسلکننده بود. او آن قدر آرزوی زندگی قبلی خود را میکرد که نحیف و لاغر شد و در بستر بیماری افتاد و در آستانه مرگ بود که او را به پرکینز بازگرداندند؛ اما بهبود یافت و زندگی شاد خود را مانند گذشته در آنجا از سر گرفت. هاو در وصیتنامه خود، قید کرد که بقیه عمرش را در پرکینز بماند. البته هر تابستان به خانه میرفت و با خانوادهاش بود. این دیداری که برای او لذتبخش بود، زیرا میدانست پاییز، دوباره به پرکینز باز میگردد. هاو، در سال 1876 درگذشت. بریجمن، آن چنان ماتمزده بود که دوستانش بیم مرگ او را داشتند او در موسسه، خود را با کارهای مختلف سرگرم میکرد. در آموزش به کودکان کمک میکرد و به خیاطی میپرداخت. او در 24 مِی 1889 و در شصت سالگی در کمال آرامش در بوستون درگذشت و در هانور، او را به خاک سپردند. اگرچه بریجمن، به عنوان مدرکی دال بر امکان آموزش به افراد هم نابینا و هم ناشنوا, از اهمیت بسزایی در زمینه آموزش برخوردار است؛ اما میزان موفقیت آموزش به او را باید ارزیابی کرد. زندگی او تحت مراقبت ویژه در پرکینز را نمیتوان با زندگیهای عادی مقایسه کرد. او هیچ گاه نتوانست مستقل از پرکینز باشد. این استقلال را بعدها هلن کلر به دست آورد. مآخذ: GEDPD, Vol. 1, P. 157-159. ملانی یاگر ویلیامز ترجمه محبوبه مرشدیان |
تاریخ ثبت در بانک | 29 اردیبهشت 1399 |